توجه به خدای جاودانه ریگزار:
بچه هایی كه نزدیك رودخانه و ریگزار زندگی می كنند ریگ جمع نمی كنند اما بچه هایی كه دور از آنجا هستند این چیزها را جمع می كنند . بچه هایی كه كنار دریا زندگی نمی كنند وقتی به كنار دریا می روند و صدفی می بینند سخت به آن خیره می شوند و آن را برمی دارند. اما بچه هایی كه آنجا زندگی نمی كنند اصلاً نگاهم نمی كنند.
آن وقتهایی كه هواپیما كم بود وقتی هواپیما می آمد بچه ها مدتی خیره به آن نگاه می كردند، روستاهایی كه هواپیما از بالای سرشان عبور نمی كند، اگر یك دفعه هواپیما عبور كند یا بروند جایی كه هواپیما عبور می كند سر را بلند می كنند و مدتی به آن نگاه می كنند، اما آنهایی كه زیاد دیده اند نگاه نمی كنند. مؤمن هم وقتی به قدرت خدا نگاه می كند، دیگر دارایی خودش برایش كوچك می شود، قدرت و سرمایه خودش، هستی خودش، برایش بی اهمیّت می شود و وقتی كه توجه به آخرت می كند دنیا در نظرش كوچك می شود. اما این زمانی است كه انسان رو به خدا كرده و به فكر آخرت بوده است، دارایی خودش و وجود این دنیا برایش تقلیل یافته، مختصر و كم اهمیت می شود. اما وقتی كه پشت به خدا و رو به دنیا كرده باشد دیگر جز دنیا چیز دیگری را نمی بیند، جز سرمایه خود چیز دیگری نمی شناسد، طبعاً هر چه میفهمد دنیاست و در این دنیا اسباب دنیا برایش مطرح است، خوردن و پوشیدن، بالاتر نشستن، تعریف شنیدن، مهمتر بودن، این چیزها برایش مهم است، دلش می خواهد اگر محترم است، محترمترش بدانند، مهم است، مهمترش بدانند، چهار نفر اسمش را می دانند بشود چهارده نفر، دو تا تعریفش می كنند بشود چهارتا، چهارتا تعریفش می كنند بشود هشت تا، فكرو ذكرش این است كه مردم درباره اش چه می گویند، و من چه خوردم چه پوشیدم؟ چه دارم و چه ندارم. غیر از این هم چیزی نمی بیند چون پشتش به خداست و رو به خودش، جز خود چیز دیگری را نمی بیند. اگرهم مثلاًخدمت به مردم كند،خیلی در ذهنش جلوه می كند، اگر به فقیری صدقه دهد خیلی پیشش جلوه می كند، اگر بیماری را پرستاری كند دائماً یادآوری می كند. این نظر تنگ می شود به دلیل اینكه به جزئی توجه كرده و از یك موضع پایین به مسائل نگاه می كند. وقتی نظر تنگ شد، گذشت كم می شود، وقتی گذشت نبود اختلاف زیاد می شود، هركس سخت می گیرد بر قدرت و دارایی و بر عزّت خودش می ترسد. می ترسد یك خورده از عزت خودش را از دست بدهد، می ترسد از اهمیّت خودش مقداری سهم دیگری شود، از شهرتش مقداری نصیب دیگر بشود، روی عزّت دنیا، شهرت دنیا، قدرت دنیا و موقعیّتش می لرزد. اما آن كسی كه رو به خدا دارد و با قدرت، وجود، علم، رحمت، لطف و با كرم خدا آشناست، این دیگر كرمها در ذهنش كوچك می شود، سرمایهها در نظرش حقیر میشود، اسم و شهرت هم پیش نظرش بی اعتبار می شود، چرا؟ چون می بیند افرادی مشهور بودند و بعد گمنام شدند، الان سنگ قبرشان هم نیست، اسمشان هم در تاریخ نیست. نه تنها بدها بودند كه اسمشان نیست بلكه خوبانی هم بودند كه دیگر اسمشان نیست. مثلاً از حدود صد و بیست و چهار هزار پیغمبر، نام چند تن از آنان را در یاد داریم؟ با وجود اینكه پیغمبر خدا بودند دیگر اسمشان نمانده است، چون عالم، عالمی است كه این چیزها باید در آن محو شود، شما اگر با توجه به خدا عالم را نگاه كنید این عالم كوچك می شود.