كمال جوئی
«كمال خواهی»، فطری انسان
سخن در باب تزكیه نفس بود و آیات ابتدای سوره شمس را مطلع سخن قرار دادیم. گفتیم از این آیات شریفه استفاده می شود كه نفس انسان، هم استعداد ترقّی و تكامل، و هم استعداد سقوط و تنزل دارد. اگر آن را «تزكیه» كردیم، رشد می كند و بارور می شود، و اگر آن را «تدسیه» كردیم، رو به ضعف و سستی رفته فاسد می گردد. در این میان، همه انسان ها به طور فطری طالب كمال هستند. هیچ انسانی نیست كه نقص وجودی را خوش داشته باشد. هر انسانی به طور غریزی و فطری به دنبال آن است كه روز به روز كامل تر شود. حتی یك نفر نیز پیدا نمی شود كه تمایل قلبی اش این باشد كه تكاملش متوقف گردد و یا هر روز از روز پیش وضعش بدتر شود! اگر انسان بداند كه امكان نیل به مرتبه ای از كمال برای او وجود دارد، آرزو می كند كه به آن مرتبه نایل شود. این علاقه و میل فطری به كمال، موهبتی است كه خدای متعال در وجود انسان قرار داده و یكی از نعمت های بزرگ الهی است. تصور كنید اگر چنین گرایشی در نهاد انسان نبود، همیشه خمود و بی حال گوشه ای نشسته بودیم و چندان حركتی نمی كردیم. این، گرایش به كمال است كه موتور محرك ما برای سعی و تلاش بیشتر است. هدف خداوند از آفرینش انسان این بوده كه به اراده خود مسیر تكامل را بپیماید؛ از همین رو چنین گرایشی را در فطرت او قرار داده است.
البته در مقام عمل، انسان گاه در تشخیص این كه مصداق كمال چیست اشتباه می كند. بدیهی است كه هیچ انسانی، نیرو، پول، امكانات و استعدادهای خود را به كار نمی گیرد تا به دست خود، خویشتن را به چاه بیندازد و در جهت نقص بیشتر حركت كند؛ به عكس، همه تلاش های هر انسانی برای پیشرفت كردن، بهتر شدن و تكامل است. چیزی كه هست این است كه احیاناًً در تعیین مصداق و تشخیص راه از چاه دچار اشتباه می شود. برای مصون ماندن از چنین اشتباهی خداوند به انسان عقل داده است؛البته عقل تا حدودی در این زمینه روشن گر است، اما بی مدد وحی قطعاً راه به جایی نمی برد. از همین رو خدای متعال انبیا را فرستاد تا راه صحیح زندگی را به مردم نشان دهند. آنان به منظور ایجاد انگیزه در مردم برای پیمودن راه و دوری از چاه، از دو ابزار «تبشیر» و «انذار» استفاده می كنند: فَبَعَثَ اللهُ النَّبیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرینَ؛[1] پس خداوند پیامبران را نویددهنده و بیم دهنده برانگیخت.
برخی از مصادیق كمال، كاملاً روشن و واضحند و هیچ انسانی در كمال بودن آنها تردید ندارد؛ «علم» از جمله این موارد است همه می دانند و هیچ كس تردیدی ندارد كه «علم» خوب است و كمال، و «جهل» بد است و نقص. به همین دلیل هم همه انسان ها فطرتاً دوست دار و خواهان علم هستند و به دنبال آنند كه هر روز بیشتر بدانند و حقایق بیشتری بر آنان مكشوف گردد. هیچ انسانی طالب «نادانی»نیست، بلكه به عكس، تا بتواند از آن گریزان است.
«قدرت» نیز مانند «علم» است. برای هر انسانی روشن است كه «قدرت»یك كمال است و «ضعف» و «عجز» نقص محسوب می شود. هیچ كس دوست ندارد عاجز و ناتوان باشد و كاری از دستش نیاید. همه انسان ها فطرتاً طالب «توانایی» و «قدرت»اند. قطعی ترین و یقینی ترین صفات كمالیه خداوند نیز «علم» و «قدرت» است.
از دیگر چیزهایی كه انسان به طور فطری طالب آن است «سعادت» است. همه انسان ها بالفطره طالب خوشی هستند. هیچ كس نیست كه ناخوشی و بدبختی را دوست بدارد. هیچ كس مایل نیست به درد و رنج و گرفتاری مبتلا باشد. آنچه انسان فطرتاً در پی آن است، خوشی، لذت، آسایش، آرامش، راحتی و در یك كلمه «سعادت» است.
بنابراین خدای متعال از یك طرف اصلِ میل به «كمال»را در انسان قرار داده و از طرف دیگر نیز میل به «مصادیق كمال»را نیز در او به ودیعت نهاده است.
«قرب الی الله» كمال نهایی انسان
اما آن كمال اصلی و نهایی انسان چیست؟ چه وقت می توان گفت، وجود انسان حقیقتاً كامل شده است؟ همان گونه كه در جلسه قبل نیز اشاره كردیم، آنچه از تعالیم انبیا بر می آید این است كه تكامل انسان در «قرب به خدا» است. این مفهومی است كه همه انبیا آن را به پیروان خود تعلیم داده اند و می توان آن را امری فطری دانست. در جلسه قبل اشاره كردیم كه حتی مشركان و بت پرستان در پی قرب به خدا بودند: ما نَعْبُدُهُم إلّا لِیقَرِّبونا إِلَی اللهِ زُلْفی؛[2] ما آنها (بت ها) را جز برای آن كه ما را هر چه بیشتر به خدا نزدیك گردانند، نمی پرستیم. این سخن، نشان از فراگیر بودن این مفهوم، بین مؤمن و مشرك دارد. بت پرست هم طالب «قرب» است، اما مسیر را اشتباهی انتخاب كرده است.
پیش از این اشاره كردیم كه تا دست كم مرتبه نازلی از قرب به خدای متعال در خود ما پیدا نشود، حقیقت این معنا بر ما مخفی خواهد ماند. با این حال می توان به كمك برخی قیود سلبی و اوصاف ایجابی، كاری كرد كه این مفهوم از آن حالت «مجهول مطلق» بودن درآید و دایره معنا محدودتر شود تا جستجوی حقیقت آسان تر گردد.
ما معمولاً مفهوم قرب را در امور مادی به كار می بریم و مرادمان از آن، قرب مكانی یا قرب زمانی است. اما آیا این معنا از قرب در مورد خدا نیز متصوَّر است و امكان دارد؟ آیا وقتی می گوییم، به خدا نزدیك می شویم، منظور این است كه فاصله مكانی یا زمانی ما با خداوند كمتر می شود؟!
مسلّماً قرب و بعد مكانی و زمانی در مورد خدا بی معنی است. خداوند هیچ نسبتی با زمان و مكان ندارد كه بخواهد به زمان و مكانی نزدیكتر و از زمان و مكانی دورتر باشد. برخی می پندارند خدا در آسمان است و در نتیجه هرچه در آسمان بالاتر برویم به خدا نزدیك تر می شویم! این پندار ناشی از ضعف معرفت این افراد در مورد خدای متعال است. اینان گاهی در تأیید سخن خود به معراج پیامبر اسلام ـ صلی الله علیه و آله ـ اشاره می كنند كه خداوند آن حضرت را به آسمان ها برد و تا آن جا بالا رفت كه قرآن می فرماید: ثُمَّ دَنا فَتَدَلّی. فَكانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدنی؛[3] پس نزدیك آمد و نزدیكتر شد تا فاصله اش به قدر دو (انتهای) كمال یا نزدیك تر گردید. می گویند، قرآن خود فاصله مكانی را تصویر كرده و فرموده، پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ به اندازه ای به خدا نزدیك شد كه فاصله آن حضرت با خدای متعال از فاصله دو كمان نیز كمتر بود!
با توجه به ادله قطعی كه در مورد جسم نبودن و زمان و مكان نداشتن خداوند متعال در دست داریم، چنین سخنانی را قطعاً باطل می دانیم. به طور یقین، مراد از قرب در این آیه، قرب مكانی نیست و این تعبیر نیز از قبیل «تشبیه معقول به محسوس» است كه نمونه های نظیر آن در قرآن فراوان است.
حقیقت «قرب الی الله»
برخی معنای دیگری برای «قرب الی الله» مطرح كرده اند كه در ابتدا ممكن است تعریفی دقیق و صحیح به نظر برسد، اما این معنا نیز خالی از اشكال نیست. آنان گفته اند، وجود انسان در ابتدای خلقت ناقص است و نقص ها و ضعف های فراوانی دارد. طیّ حیات خود، هر چه انسان این ضعف ها، نقص ها و «فقدان»ها را به «وجدان» تبدیل كند و صفات وجودی بیشتری در خود محقق كند به خدا نزدیك تر می شود؛ چرا كه خداوند كمال مطلق و «وجود محض» است، بنابراین هر چه یك موجود حظّش از وجود بیشتر باشد به خدا نزدیك تر است؛ مثلاً هر چه صفت «علم» كه یك وصف وجودی است، در انسان بیشتر تقویت گردد و معلومات او بیشتر شود، بیشتر به خدا نزدیك می شود.
در ارزیابی این نظر باید بگوییم كه هر وصف وجودی، موجب تقرب به خداوند نمی شود. اضافه شدن وزن بدن و چاقی یك صفت وجودی است؛ آیا هر چه انسان وزنش بیشتر و چاق تر شود به خدا نزدیك تر می گردد؟! داشتن زور بازو یك صفت وجودی است؛ آیا هر چه زور بازوی انسان بیشتر شود و مثلاً قهرمان وزنه برداری دنیا شود، به خدا نزدیك تر می گردد؟! آیا در مورد صفت علم، ما می دانیم كه در اسلام كسب برخی از علوم، حرام یا دست كم محل اشكال است؛ آیا آموختن چنین علومی موجب تقرّب بیشتر به خداوند می گردد؟!
از این رو این معنا نیز معنایی دقیق و صحیح نیست. تأمل در روایات و آثاری كه در آنها برای قرب الی الله ذكر شده، می تواند ما را در درك معنای حقیقی قرب به خداوند كمك كند.روایتی است معروف در اصول كافی كه سندهای متعدد دارد. شیخ بهایی نیز در كتاب «اربعین» خود پیرامون آن بحث كرده است. این روایت مشتمل بر معارف بلندی است و بزرگان علمای اخلاق بسیار به این روایت، اعتنا كرده اند. متن روایت، كه طبق نقل مرحوم كلینی در اصول كافی، امام صادق ـ علیه السلام ـ آن را از پیامبر اكرم ـ صلی الله علیه و آله ـ نقل می كند، چنین است:
خدای متعال می فرماید: هر كس به یكی از دوستان من بی حرمتی كند به من اعلان جنگ كرده است؛ و نزدیك نشد بنده ای به من به چیزی كه محبوب تر از انجام اَعمالی باشد كه بر او واجب كرده ام؛ و او با انجام مستحبات تا آن جا نزد من مقرب می شود كه او را دوست می دارم. پس وقتی او را دوست داشتم گوش او می شوم كه با آن می شنود، و چشم او می شوم كه با آن می بیند، و زبان او می شوم كه با آن سخن می گوید، و دست او می شوم كه با آن كار انجام می دهد. اگر مرا بخواند او را اجابت می كنم؛ و اگر از من چیزی بخواهد به او عطا می كنم. [4]
تعابیری بسیار عجیب و بلند است؛ این كه خدا گوش و چشم و زبان و دست بنده ای شود! به راستی خداوند چگونه گوش وچشم انسان می شود؟ چگونه ممكن است وقتی انسانی سخن می گوید، بگوییم این او نیست كه حرف می زند، خدا است كه زبان به سخن باز كرده است؟! بزرگان در شرح و تفسیر این حدیث بیان های مختلفی ذكر كرده اند. آنچه مسلّم است قطعاً ظاهر معانی این عبارات مقصود نیست. ظاهر این حدیث این است كه، خدا گوش می شود، یا خدا چشم می شود، و یا زبان و یا دست! اینها موجوداتی مادی و اندام هایی محدود و حقیر از وجود انسان اند، و حال آن كه خداوند موجودی است غیرمادی، نامحدود و عظمتی بی انتها دارد.
یكی از معانی معقول برای این روایت این است كه بگوییم این تعبیرها كنایه از شدت نزدیكی خدا به بنده است.این بنده به مقامی رسیده كه گویی خداوند در همه جا و همه حال كنار او و همراه اوست. چنین كسی در هر آن، مورد عنایت خاص خدا قرار دارد و خداوند در تك تك افعالش عنایت ویژه دارد و خود متكفل انجام آن می شود. برای افراد عادی و معمولی عنایات خاص خدا بسیار محدود و معدود است، اما چنین بنده ای پیوسته مشمول لطف و عنایت مخصوص حضرت حق است.
هر كدام از ما در زندگی خود معمولاً كم و بیش تجربه هایی از عنایات خاصه پروردگار داریم و آن را احساس كرده ایم. اگر نمونه هایی را كه در این زمینه برای همه افراد پیش آمده است، بخواهند در كتابی بنویسند قطعاً دایره المعارفی بزرگ با ده ها جلد كتاب قطور خواهد شد. در مواردی كه انسان خودش برنامه و حساب و كتاب خاصی نداشته، اما كارها درست همان طور كه او می خواسته درست شده و انجام گردیده است. مناسب است یكی، دو مورد را كه الآن در ذهن دارم اشاره كنم:
طلبه ای كه سال ها در نجف اقامت داشت و در سفری به ایران آمده بود، می گفت: مدت ها بود كه از مادرم خبری نداشتم. پدر و مادرم سال ها بود كه با هم اختلاف داشتند و من نمی دانستم كه مادرم كجا است و چه می كند. از نجف آمدم و به مشهد مقدس مشرف شده، به امام رضا ـ علیه السلام ـ عرض كردم، آقا من می خواهم مادرم را ببینم! می گفت، بعد از زیارت از حرم بیرون آمدم و بر حسب اتفاق مادرم را در یكی از رواق های حرم مطهر پیدا كردم!
شخص دیگری كه از سفر عمره و زیارت خانه خدا مراجعت كرده بود، نقل می كرد: سفر ما طوری بود كه برای انجام كارهایمان می بایست ماه رجب را در مدینه باشیم و نمی توانستیم برای عمره رجبیه ـ كه بسیار فضیلت دارد ـ مشرّف شویم. به علت تعهدی كه كرده بودم، اصولاً رفتن برای عمره رجبیه برای من مشكل شرعی داشت. از طرفی هیچ دلم نمی خواست حال كه در این سفر مقدس هستم، عمره رجبیه را از دست بدهم. دو سه روز بیشتر به آخر ماه رجب باقی نمانده بود. یكی از شب ها كه به حرم نبوی مشرف شدم عرضه داشتم، یا رسول الله! از شما می خواهم كه وسیله ای برای تشرف به عمره فراهم كنید؛ به دیگران هم نمی گویم و دیگر هم چنین تقاضایی از شما نخواهم كرد! می گفت، انتظار داشتم كه فردا كارم درست شود. البته مقدماتی فراهم شد، ولی به جایی نرسید. شب بعد كه به حرم مشرف شدم، عرض كردم آقا خبری نشد! از حرم برگشتم و به هتل آمدم. در آن جا دیدم مرا صدا می زنند، كه فلانی ماشین آماده حركت به مكه است. من برای این كه بفهمم این عنایت آقا رسول الله ـ صلی الله علیه و آله ـ است یا خیر، گفتم: من در مدینه كار دارم! اما دیدم با یك ماشین سواری لوكس آمده اند كه به زور مرا به مكه ببرند!
در دعای عرفه می خوانیم: اِلهی اَغْنِنی بِتَدْبیركَ لی عَنْ تَدْبیری و بِاخْتیارِكَ عَنْ اِخْتیاری؛ خدایا با تدبیر خودت مرا از تدبیر خودم بی نیاز گردان و با اختیار خودت مرا از اختیار خودم بی نیاز كن. معنای این دعا تنبلی كردن نیست كه من خودم فكر نكنم و برای كارهایم چاره اندیشی نداشته باشم، بلكه در واقع طلب همان عنایات خاصه الهی است؛ همان است كه در قرآن می فرماید: وَ مَنْ یَتَوَكَّلْ عَلَی اللهِ فَهُوَ حَسْبُهُ؛[5] و هركس بر خدا توكل كند پس خدا او را بس است. بنده متوكّل، گرچه خود به دنبال انجام امور خویش است، اما از صمیم دل باور دارد و معتقد است كه این خدا است كه باید كارها را درست كند و امور را به انجام برساند. و این تلاش های ظاهری من، بی اراده او ثمری ندارد. چنین كسی وقتی می گوید: وَ أُفَوِّضَ أَمری إِلَی اللهِ؛[6] كارم را به خدا واگذار می كنم؛ حقیقتاً و از صدق دل سررشته امور خود را به او می سپارد، گرچه بر حسب تكلیف، در ظاهر خودش نیز تلاش می كند.
در این روایت شریف هم كه از اصول كافی نقل كردیم شاید مراد همین باشد كه بنده به مقامی رسیده كه حقیقتاً می بیند هر تأثیر و تأثری و هر حركت و سكونی به اراده خدای متعال است. چنین كسی هنگامی كه سخن می گوید، می بیند كه او نیست كه حرف می زند بلكه خدا است كه این امر وجودی را ایجاد می كند. وقتی نگاه می كند، با همه وجود می یابد كه در حصول این فعل خدا حضور دارد.
در آخر این روایت می فرماید هنگامی كه بنده ای به این مرتبه رسید: اِنْ دَعانی اَجَبْتُهُ وَ اِنْ سَأَلَنی اَعطَیْتُه اگر مرا بخواند او را اجابت می كنم و اگر از من چیزی درخواست كند به او می دهم. چنین بنده ای به مقام «مستجاب الدعوه» بودن می رسد.
قرب یا آثار قرب؟!
و تازه، اینها همه نه خودِ قرب، كه آثار قرب است! اگر آثار قرب اینها است پس خود قرب چه محشری است؟! اثر قرب این است كه اگر این بنده اشاره ای كند، خداوند آنچه بخواهد برایش فراهم می كند؟ اگر اثر این است پس خود مؤثر چه اكسیری است؟! مؤثر چیزی است كه اصلاً به وصف در نمی آید؛ و اتفاقاً چون به وصف در نمی آید تنها به ذكر آثار آن بسنده كردند! خودِ قرب آن بود كه همسر فرعون، جناب آسیه از خدا درخواست كرد. آسیه زنی ساده و مؤمنی عادی نبود، او انسانی با معرفت بود؛ چنان معرفتی كه حتی وقتی با میخ های بزرگ او را به چهار میخ كشیدند باز هم دست از خدا برنداشت! چنین كسی از خدا چنین تقاضا می كند: رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَكَ بَیْناً فِی الْجَنَّه؛[7] خدایا در بهشت، نزد خودت خانه ای برایم بساز! همه بهشت از آن خدا است و نسبتِ همه خانه های آن با خدای «لامكان» مساوی است؛ با این حال جناب آسیه خانه ای كنار خدا، نه كنار خدا،كه اصلاً پیش خود او می خواهد! همه این تعابیر كنایی است. صحبت خانه و بهشت نیست، صحبت مقام است؛ مقامی كه انسان بیشترین نزدیكی را به خدا داشته باشد.
حقیقت این است كه آن مقام ها، عظمت ها و حقایقی كه با این الفاظ به آنها اشاره می شود، فراتر از آن هستند كه در قالب لفظ بگنجند. از این رو وقتی در قالب های تنگ لفظی قرار می گیرند محدودیت هایی به آنها تحمیل می شود. بنابراین در این قبیل مباحث باید توجه داشت كه تعابیر غالباً كنایی هستند و چیزی بسیار فراتر از ظاهر خود را مدنظر دارند. در مورد بحث ما شبیه تعبیرات آیه مذكور و روایتی كه از اصول كافی نقل كردیم، در مناجات شعبانیه نیز وارد شده است: اِالهی هَبْ لی كَمالَ الاِنْقِطاعِ اِلَیْكَ وَ اَبْصارَ قُلوبِنا بِضِیاءِ نَظَرِها اِلَیكَ حتّی تَخْرقَ اَبْصارُ القُلوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ اِلی مَعْدِنِ العَظَمَهِ وَ تَصِیرَ اَرْواحِنا مُعَلَّقَهُ بِعزَّ قُدْسِكَ؛ خدایا كامل ترین انقطاع به سوی خودت را نصیبم گردان، و چشمان قلب های ما را به روشنی نگاه به خودت روشن كن، تا جایی كه چشمان قلب ها حجاب های نور را پاره كند و به معدن عظمت واصل شود و جان های ما در عزت بارگاه قدسی ات آویخته گردد!
آری، روح انسان می تواند آن چنان ترقی كند و كمال یابد كه مانند شعاعی به معدن نور وجود متصل گردد و هم چون رشته ای در بارگاه قدس و عزت الهی آویخته شود. چنین انسانی دیگر استقلالی ندارد و خودی نمی بیند، تنها معدنی از نور می بیند كه شعاع های آن به هر سو پراكنده شده است. چنین بنده ای تعلق و وابستگی خود به آن وجود پاك نفوذناپذیر را با تمام وجود حس می كند. در اصطلاح عرفا به چنین مرتبه ای «مقام فنا» گفته می شود. مرتبه ای كه عبد كاملاً در خدا محو و فانی است و گویی «خود» از میان برداشته شده است.
عاشقی را تصور كنید كه سال ها در طلب معشوقش از این جا به آن جا سفر كرده است. سال ها آرزو داشته لااقل یك بار، هر چند از دور، او را ببیند، یا صدایش را بشنود؛ ناگهان شبی چشم باز كند و خود را آرمیده در آغوش معشوق ببیند! آیا لذتی بالاتر از این برای او تصور دارد؟! امیرالمؤمنین و ائمه هدی ـ علیهم السّلام ـ در مناجات شعبانیه چنین مقامی را از خدا طلب كنند؛ مقامی كه عبد گویا در آغوش خدا آرمیده و آرام گرفته است! فَتَصِیرَ اَرْواحُنا مُعَلَّقَهً بِعِزِّ قُدْسِكَ. این است آن فلاح و سعادتی كه فرمود هر كس نفسش را پاكیزه گرداند به آن دست می یابد. قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها.[8] این همان مقام قرب الهی است.
پی نوشتها:
[1] . بقره (2)، 213.
[2] . زمر (39)، 3.
[3] . نجم (53)، 8 ـ9.
[4] . اصول كافی، ج 2، ص 252، روایت 7.
[5] . طلاق (65)، 3.
[6] . غافر (40)، 44.
[7] . تحریم (66)، 11.
[8] . شمس (91)، 9.