0

حکایاتی از آیت الله شیخ مرتضی انصاری(رحمت الله علیه) قسمت سوم

 
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

حکایاتی از آیت الله شیخ مرتضی انصاری(رحمت الله علیه) قسمت سوم


حکایاتی از آیت الله شیخ مرتضی انصاری(رحمت الله علیه)

قسمت سوم

21- زهد محمدی (ص)

مرحوم شیخ مرتضی انصاری (ره) موقعی که شهرت جهانی پیدا نمود دولت عثمانی ماموری را به نجف اشرف جهت ملاقات با ایشان فرستاد.


نماینده دولت به نجف آمد و وارد منزل شیخ شد. در همان ابتدا خانه محقر شیخ نظرش را جلب کرد زیرا که شیخ در اتاقی که قسمتی از آن را با فرش ارزان قیمتی پوشانده بود نشسته و بر سرش عمامه و بر تنش قبایی متوسط داشت.


مرحوم شیخ جهت پذیرایی بلند شدند و مقداری شیره در ظرفی سفالی ریخته با مقداری اب مخلوط نمود و برای فرستاده خلیفه آورد.


پس از آنکه مأمور دولت شربت را آشامید شیخ فرمود:


معذرت می خواهم وقت درس رسیده و طلاب جهت درس منتظر من هستند.


فرستاده خلیفه از منزل خارج و جریان را به خلیفه عثمانی گزارش داد و گفت:


شیخ را همانطوری که پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم درباره زهد و اعتنا نکردن به دنیا فرموده اند یافتم.


22- عنايت حضرت ولی عصر - عج - و شيعه شدن جوان مسلمان

فاضل عراقی در دار السلام خود می نویسد:


شیخ مرتضی انصاری در سال 1260 در حرم حضرت امام حسین علیه السلام بود که مردی آمد و به شیخ نگاهی کرد و گفت:


تو را به خدا قسم می دهم آیا تو شیخ انصاری هستی؟ شیخ فرمود: بلی من همان انصاری هستم چه مطلبی داری؟


آن مرد گفت: من از اهل سماوات هستم خواهری دارم که سه فرسخ از من دور است. روزی به دیدار او رفتم، در بین راه با یک شیری برخورد کردم شیر آنچنان خشمگین بود که اسبم از راه رفتن باز ماند.


من که در آن بیابان تنها بودم و هیچ چاره ای برای نجات خود جز اینکه متوسل به ارواح پاک اولیاء الله شوم نداشتم.


اول گفتم: يا خلیفه اول به دادم برس خبری نشد.


گفتم: یا خلیفه دوم ادرکنی خبری نشد .


سپس گفتم: یا خليفه سوم الدخيل خبری نشد .


بعد گفتم: یا زوج البتول و یا علی بن ابی طالب خلصنی.


ناگهان دیدم اسب سواری آمد تا نزدیک من شد، آن حیوان از طرف من به سوی آن آقا حرکت کرد و خود را به پای آن آقا می مالید. آنگاه به اشاره آقا حیوان راه خود را گرفت و رفت.


سپس به من فرمود: بدنیال من بیا.


من به دنبال آقا رفتم تا رسیدم به جای امنی، آنگاه به من فرمود: از اینجا به بعد خودت می توانی بروی.


عرض کردم: آقا شما که هستید که مرا از این مهلکه نجات دادید؟


فرمود: من همان کسی هستم که تو از او استمداد کردی ، عرض کردم: آقا خواهش می کنم دست مبارکت را بده تا ببوسم،


فرمود: باید عقیده ات صحیح باشد تا بتوانی دست مرا ببوسی.


عرض کردم : عقیده و ایمان صحیح را به من یاد بدهید.


فرمود: برو نزد شیخ مرتضی انصاری یاد بگیر، عرض کردم: الان اگر به نجف اشرف مشرف شوم می توانم به خدمت آن آقا برسم؟


فرمود: او الان در کربلاست برو او را در حرم سیدالشهداء علیه السلام پیدا خواهی کرد و نشانهایی که از شما بیان فرموده بودند دیدم که در شما هست. آن وقت شیخ خلاصه ای از عقائد شیعه را به آن مرد یاد داد.


23- ارتباط شیخ با مادر

عادت شیخ انصاری این بود که در بازگشت از مجلس تدریس نزد مادر می آمد و برای دلجویی از آن پیره زن با وی گفتگو می کرد، و از اوضاع زندگی مردم پیشین می پرسید.


مزاح می کرد تا مادر را می خنداند سپس به اطاق مطالعه و عبادت می رفت.


روزی شیخ به مادر گفت:


دوران کودکی ام را به یاد داری که مشغول علوم مقدماتی بودم و مرا برای انجام دادن کارهای منزل به این سو و آن سو می فرستادی؛ ولی من پس از فراغت از درس و مباحثه آنها را آنجام می دادم و به منزل می آمدم و تو خشمگین می شدی و می گفتی: « اجاقم کور است»؟


اکنون هم اجاقت کور است؟ مادر از روی مزاح گفت: بله! اینک هم چنین است؛ زیرا آن وقت، به کارهای منزل نمی رسیدی و اکنون هم که به مقامی رسیده ای به سبب احتیاط زیادی که در صرف وجوه شرعی می کنی، ما را تحت فشار قرار داده ای!!


24- توسل به حضرت امیرالمومنين - ع - برای درک مطالب

آقای سید علی بهبهانی که از علمای عصر حاضر است به دو واسطه از یکی از شاگردان شیخ مرتضی انصاری نقل می کند که گفت:


برای تکمیل تحصیلاتم به نجف اشرف رفتم و به درس شیخ حاضر می شدم ولی از مطالب و تقریراتش هیچ نمی فهمیدم، خیلی از این وضع متأثر شدم تا جایی که دست به ختمهایی زدم باز فایده ای نداشت.


بالاخره به حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام متوسل شدم تا شبی در خواب خدمت آن حضرت رسیدم. آن حضرت « بسم الله الرحمن الرحیم» را در گوش من قرائت فرمود.


صبح چون در مجلس درس حاضر شدم درس را کاملا" می فهمیدم کم کم به حدی رسیدم که بر شیخ اشکال می کردم.


روزی در پای منبر زیاد با شیخ صحبت و بحث می کردم. شیخ پس از درس نزدیک من رسید و آهسته در گوشم گفت:


آنکس که « بسم الله» را در گوش تو قرائت کرد، در گوش من تا « ولااضالین» خوانده .


این را گفت و رفت .


25- تربيت فرزند

دختر شیخ انصاری نقل کرده است :


در ایام کودکی که به مدرسه می رفتم مرسوم بود که بعضی از روزها دانش آموزان ناهار را به مکتب می آوردند و دسته جمعی همه با هم با معلم غذا می خوردند.


روزی به مادرم گفتم از منزلِ ... سینی های غذا که در آن چند نوع خوراک یافت می شود می آورند؛ ولی شما برایم نان و قدری نره می فرستید به گونه ای که من شرمنده می شوم.


شیخ کلام مرا شنید و با ناراحتی فرمود:


بار بعد نان تنها برای او بفرستید تا نان و تره به دهانش خوش آید.


26- سهم طلاب

یکی از فقهاء اهل نجف نقل نمود:


در اوائل وفات مرحوم آیه الله العظمی محمد حسن صاحب کتاب شریف « جواهر الکلام» و انتقال مرجعیت به حضرت شیخ مرتضی انصاری (ره)، همیشه بعد از نماز عشاء برای زیارت به حرم مطهر رفته و به دیواری تکیه می دادم و زیارت می خواندم و مدتی در آنجا ماندم، و اتفاقا" آمدن و رفتن شیخ انصاری (ره) در شب برای زیارت مقارن با ایستادن من در آنجا شده بود.


در یکی از شبها شیخ به من نزدیک شد و کیسه پولی در دست من گذاشت و آهسته فرمود: نصف این پول را خود خرج کن و نصف دیگر را بین شاگردان خود تقسیم نما.


این سخن را فرمود و از کنار من گذشت. من نیز وقتی به خانه رفتم، کیسه را باز کرده و پولهای آنرا شمرده و عجیب اینکه بطور دقیق پولهای در کیسه مطابق با قرضهای من بود، از این جهت تصمیم گرفتم با آن تمام قرضهای خود را بدهم و سهم شاگردان را به تدریج پرداخت نمایم.


این تصمیم را تا شب آینده عملی نکردم و از آن کسی را با خبر ننمودم، تا آنکه بعد از نماز مغرب و عشا طبق معمول وقتی برای زیارت رفتم و در مکان همیشگی ایستادم، شیخ را دیدم که از کنارم گذشت و سر خود را نزدیک گوش من آورد و فرمود : این کار را نکن، شما سهم شاگردان را بدهید، من باز هم به شما وجهی پرداخت خواهم نمود، این را فرمود و رفت.


27- مقام مادر

می گویند:


وقتی که مادر شیخ انصاری که زنی مؤمنه و با ایمان بود از دنیا رفت، شیخ در کنار جنازه مادر گریه می کرد.


برخی از شاگردانش به او گفتند: شخصیتی مانند شما که دارای ارزنده ترین مقام علمی و عملی شیعه هستید سزاوار نیست به بالین پیرزنی اینگونه اشک بریزد.


شیخ انصاری (ره) در حالی که اشک می ریخت جواب داد: گویا شماها از مقام مادر اطلاع ندارید ! .


28- قبول پول برای خريد خانه

روزی یک از مقلدین او که از تجار محترم و متدین بود، در مسیر راه خود به مکه ( برای انجام مراسم حج) به نجف اشرف به حضور شیخ انصاری آمد و مبلغی تقدیم کرد و گفت: این مبلغ از مال خالص ( و خمس داده) من است. آن را بردارید و برای خود خانه ای بخرید و از مستأجری راحت شوید.


شیخ آن پول را پذیرفت و آن تاجر به مکه رفت، شیخ با آن پول مسجد خوبی در محله خویش « صغیر» در نجف اشرف بنا کردـ که اکنون به مسجد « تُرک» معروف است، و از زمان تأسیس تاکنون همواره درس و بحث علماء مراجع تقلید بوده و مکانی بسیار پربرکت شده است.


آن تاجر در مراجعت از مکه، به نجف اشرف آمد و به حضور شیخ انصاری شرفیاب شد، و پس از احوال پرسی عرض کرد: آیا خانه خریدید؟


شیخ گفت: آری خریدم .


سپس آن تاجر را با خود کنار آن مسجد برد و آن را به او نشان داد و فرمود: این مسجد را با آن پولی که دادی بنا کردم.


تاجر گفت: من آن پول را برای خانه داده بودم، نه برای مسجد!


شیخ گفت: چه خانه ای بهتر از این مکان مقدس که عبادت خدا در آن می شود، ما به زودی از این دنیا کوچ می کنیم، اگر با آن پول خانه می خریدم بعد از من به ورثه منتقل می شد، ولی این خانه باقی و ثابت است و به کسی منتقل یا بخشیده نمی شود، و خرید و فروش نمی گردد.


تاجر از انی عمل نیک انسانی و اجتماعی شیخ، شاد گردید، علاقه اش به شیخ انصاری (ره) بیشتر شد.


29- تشرف به محضر حضرت ولی عصر - عج

از قول عالم بزرگوار، صاحب کرامات نادره زمان مرحوم حاج سید علی شوشتری نقل می کنند:


رسم من و شیخ مرتضی (ره) این بود که در اوقات زیارتی مخصوص از نجف اشرف به کربلای معلی مشرف می شدیم و چند روز ماندیم.


در یکی از روزها که از نجف اشرف به کربلا آمدیم، بعد از گذشت سه روز شیخ مرتضی فرمود:


باید مراجعت کنیم، من هم قبول کردم، وقتی شب شد خوابیدیم. نصف شب متوجه شدم که شیخ از بستر خواب برخاست، وضو گرفت و عمامه بر سر گذاشت و کفش به پا نمود و از منزل بیرون رفت.


با خود گفتم: شاید شیخ اشتباه کرده، خیال می کند سحر است و حال آنکه نصف شب است و وقت تحجد و نماز شب نیز نیست.


از حیاط بیرون رفت، من هراسان شدم و لباس پوشیدم و به دنبالش بیرون رفتم اما آهسته می رفتم که او متوجه من نشود، از کوچه های کربلا گذشت تا به دروازه ای به نام دروازه « بغداد» رسید، در آن جا خانه کوچک عربی بود.


وقتی شیخ مقابل آن خانه قرار گرفت ایستاد و سلام داد، از داخل خانه جواب سلام داده شد.


شیخ عرض کرد: آیا می توانم فردا برگردم.


جواب دادند: آیا آن کار را انجام دادی؟


گفت : خیر.


جواب آمد: برای رفتن مرخصی نیستی، فردا را بمان.


عرض کرد: بچشم .


شیخ مراجعت کرد، من قبل از شیخ آمدم و در رختخواب خوابیدم بگونه ای که شیخ متوجه نشود.


صبح که شد، به شیخ گفتم: امروز حرکت کنیم.


گفت: خیر.


من از علت آن نپرسیدم، شب شد با خود گفتم: امشب را نباید خوابید، پس از در رختخواب دراز کشیدم ولی بیدار بودم تا همان وقت شب رسید.


باز شیخ برخاست، وضو گرفت و عبا بر سر از خانه بیرون رفت، من هم لباس پوشیدم و به دنبال شیخ رفتم به همان نقطه دروازه بغداد و مقابل آن خانه ایستاد. شیخ سلام کرد و جواب آمد.


عرض کرد: حالا مرخصم، و فردا حرکت کنم؟


جواب آمد: مطلب را انجام دادی؟


عرض کرد: آری.


صدا بلند شد: مرخصی.


شیخ مراجعت کرد و من زودتر خود را به رختخواب رساندم و خوابیدم تا شیخ آمد. وقتی صبح شد، حرکت کردیم و چون از دروازه شهر خارج شدیم و در وسط بیابان رسیدیم، گفتم: دو سؤال از جناب شما دارم.


خیال کرد سؤال علمی است، گفت: بگویید.


گفتم:


اولا" چرا باید در صحن و حجرات صحن منزل نفرمایند و دردورازه بغداد، در کوخ ( خانه کوچک عربی) منزل نمایند؟


شیخ مثل کسی که هیچ خبر ندارد، خود را به جهل زد و نگاهی به من کرد و فرمود: از چه کسی حرف می زنی؟


گفتم: از مولا و آقایمان که آنجا مسکن گزیده، و من از قضیه باخبرم، سر این مطلب چیست؟


وقتی فهمیدند که من جریان را می دانم ( و چون مرحوم شوشتری صاحب کرامات بوده شیخ گمان کرد از راه کرامت فهمیده است)، جواب داد:


منزل را در صحن قرار نداده اند به جهت احترام، چون صحن برای منزلگاه شدن و جای خوابیدن مناسب نیست.


گفتم: سؤال دوم؛ آن مطلب که امام علیه السلام در شب اول فرمود: انجام دادی؟ عرض کردید: نه، و مرخص نفرمودند و شب بعد که سؤال فرمود گفتید: آری، آن چه مطلبی بود


؟ شیخ گفت: این از اسرار است و هر چه سید اصرار کرد، نگفت و از سید پیمان و عهد گرفت که تا زنده است این واقعه را برای کسی نگوید،و سید هم بعد از فوت شیخ (ره) جریان را نقل کردند.

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

دوشنبه 23 اسفند 1389  8:59 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها