0

مجله موفقیت - شخصیت

 
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله موفقیت - شخصیت

 

اعصاب شما ؟ عصبی-سالم


  اعصاب شما ؟ عصبی-سالم● آیا اعصاب شما سالم است؟
اگر شما جزو عده ای از مردم هستید كه اعصاب خود را فرسوده و مریض می دانید و همیشه می گویید اعصابم ناسالم است یا واقعا نمی دانید كه دارای اعصاب سالم هستید یا خیر به این پنج سوال كه روی اصول روان شناسی تنظیم شده توجه كنید و خود را با آن تطبیق كنید.
۱- آیا به گفتار اشخاص كاملا توجه می كنید و میان صحبت آنها نمی دوید و آیا اگر مخالف شما و حتی بر ضد شما صحبت كنند باز خونسرد می مانید تا حرف شان تمام شود؟
۲- اگر مثلا بخواهید كودك خردسال تان را به مدرسه برسانید در حالی كه مدت كوتاهی وقت دارید و ناگهان متوجه شوید تكمه اش افتاده بدون دستپاچگی آن را می دوزید؟
۳- اگر فیلمی را تماشا كرده باشید و با همسر خود كه آن فیلم را ندیده به سینما بروید وتصادفا همان فیلم را نمایش دهند ناراضی و پكر می شوید؟
۴- اگر كودك شیرخوارتان نیمه شب ناگهان بگرید و فریاد كند و یا همسرتان شما را از خواب شیرین بیدار كند با خونسردی و بدون در هم كشیدن ابرو و یا فریاد زدن به او می پردازید؟
۵- و آیا اگر كسی به شما ظلم كرد یا حقی از شما را از میان برد انتقام را به موقع مناسب واگذار می كنید و به سرعت تصمیم نمی گیرید.
در نتیجه اگر به هر پنج سوال پاسخ مثبت داده اید باید به شما تبریك گفت چون اعصاب سالمی دارید و خوب فكر می كنید. اگر به كمتر از دو سوال جواب مثبت داده اید یك فرد عصبی می باشید پس با اجرای برنامه های زیر اعصاب خود را تقویت نمایید.
- پرتقال بر قدرت اعصاب می افزاید.
- ویتامین های جدیدی در لیمو كشف شده كه سلسله اعصاب و تشكیلات غدد را غذا می دهد.
- برگ و گل درخت نارنج اختلالات عصبی را تسكین می دهد همچنین از شكوفه های درخت نارنج عرق بهار نارنج تهیه می شود كه اعصاب را آرامش می بخشد و اثر مفیدی بر سردرد دارد.
- فسفر ماده ای است كه ضد بیماری های عصبی می باشد.
- سوپ سیر برای سلسله اعصاب مقوی است.
- بلوط میوه ای است كه به رشد سلول های اعصاب كمك می كند.
- سیب كه از بهترین میوه های طبی می باشد و برای اعصاب مفید است.
- به دارای ویتامین B است كه این ویتامین در تعادل اعصاب نقش بزرگی دارد.
- تخمه آفتابگردان در بیماری اعصاب مفید و موثر بوده و سلسله اعصاب را تقویت می كند.
- دارچین برای تقویت اعصاب مفید است.
- ترخون، رازیانه، پیاز، زردآلو، لوبیای خشك و سیب زمینی هر كدام در تسكین سلسله اعصاب مفیدند.  

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
شنبه 21 اسفند 1389  9:52 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله موفقیت - شخصیت

 

افراد خلاق چه ویژگیهایی دارند؟


  افراد خلاق چه ویژگیهایی دارند؟آیا افراد خلاق دارای ویژگیهای خاصی هستند؟
بررسی نشان می دهد كه هر چند افراد خلاق از هوش بالاتر از متوسط برخوردار هستند،اما برای اینكه فرد بسیار خلاق باشد ضرورتا نباید نابغه باشد(نیكولز ۱۹۷۲).افراد خلاق تازگی و بدیع بودن را ترجیع می دهند،پیچیدگی مسائل توجه آنان را جلب می كند و به قضاوتهای مستقل می پردازند(بارون هارنیگتون ۱۹۸۱ ). علاوه بر توانایی تمام كردن، كامل كردن و یكی كردن افكار گوناگون در این افراد بیش از دیگران است .
افراد خلاق در یكی كردن تفكر كلامی با تفكر بصری (كرشنر ولجر۱۹۵۸) و تفكر منطقی و تخیلی (سالتر ۱۹۸۰) سرآمدتر از افراد غیر خلاق هستند.
افراد خلاق بیشتر به وسیله علایق درونی خود نسبت به كارهای خلاق برانگیخته می شوند تا عوامل بیرونی نظیر شهرت ،پول یا تایید دیگران.در واقع ،وقتی دلایل بیرونی باعث انجام كارهایی می شود كه ذاتا جزو كارهای فكری خلاق به حساب می آید،ممكن است شخص انگیزه خود را برای انجام آن از دست بدهد.
علاوه بر موارد فوق افراد خلاق ویژگیهای دیگری نیز دارند كه آنها را از سایر افراد متمایز می كند این ویژگیها عبارتند از:
۱) افراد خلاق، بخش عمده ای از وقت خود را صرف توجه دقیق به اطاف خود می كنند و از این طریق سوژه های جدیدی برای فكر كردن پیدا می كنند.
۲) افراد خلاق بسیار كنجكاو بوده و به طور مستمر در جستجوی موضوعات پیچیده ،جدید و ناشناخته و عجیب هستند.به همین سبب آنها در مقایسه با افرادی كه از توانایی خلاقیت كمتری برخوردار هستند،سوالات بیشتر و پیچیده تری را مطرح می كنند.این ویژگی را به سادگی در بچه ها می توان تشخیص داد.
۳) حل مشكلات و مسائل توسط افراد خلاق از اصالت خاصی برخوردار است.
۴) افراد خلاق انعطاف پذیر هستند و در ارائه راه حل و اندیشه بكر و بدیع آمادگی بسیار دارند(گلیفورد ۱۹۵۹) آنها با استفاده از این ویژگی ،توانایی تعقیب و دستیابی به راه حل مشكل را از راه های مختلف دارا هستند.
۵) افراد خلاق به استقلال و ناهمنوایی تمایل دارند و در مواردی كه دستورهایی بر خلاف میل و یا اعتقادات خود دریافت كنند به سرپیچی از آنها تمایل نشان می دهند به این سبب اعمال مدیریت در مورد افراد خلاق بسیار دشوار است (كانجرو پیترسن ۱۹۸۴) آنها اگرچه به دستور گرفتن از دیگران اعتقاد ندارند، نیاز مبرم به مورد پذیرش واقع شدن دارند، زیرا این احساس برای آنها آرامش خاطر دلپذیری را ایجاد می كند. ضمنا آگاهی به این مطلب كه اندیشه هایشان مورد قبول واقع شده ،اتكاء به نفس زایدالوصف در آنان ایجاد می كند.
۶) افراد خلاق ، مسائل پیچیده را به مسائل ساده ترجیح می دهند و با علاقمندی بسیار برای یافتن راه حل می كوشند.
۷) بر اساس نظریه وایت (۱۹۶۹) افراد خلاق علی رغم استنباط دیگران ، بسیار فعال نبوده،با مقایسه با دیگران از هوش و ذكاوت خارق العاده نیز برخوردارنیستند.هوش یكی از پیش نیاز های خلاقیت است و پایین بودن درجه هوشی فرد معمولا به پایین قرار گرفتن ویژگی خلاقیت منجر می شود ،اما هوش سرشار نیز دلالت بر خلاق بودن شخص نمی كند.كرتاگنبرگ(۱۹۷۲) بر این عقیده است كه افراد دارای هوش پایین عموما از نظر خلاقیت نیز ناتوانند و خلاقیت در افراد دارای هوش كمی بالاتر از میانگین بیشتر مشاهده شده است .در این مورد گرتزل(۱۹۶۲) معتقد است كه اشخاص باهوش و ذكاوت خوب در مدارج تحصیلی ،بسیار خوب عمل می كنند ولی شاهد كیفی كه دلالت بر خلاقیت آنها بكند بسیار كم است.به طور خلاصه پژوهشگران به یك رابطه یا همبستگی
نسبتا كم بین هوش و خلاقیت دست یافته اند(آناستاری و شیفر ۱۹۷۱،گتزل و جكسن،۱۹۶۲).
۸) مسائل و وضعیت هایی را می بیند كه قبلا مورد توجه قرار نگرفته است و فكرهای بكری را ارائه می دهد.اصولا یك فرد خلاق بی تفاوت از كنار مسائل نمی گذرد و محیط پیرامون را همیشه با دقت مورد توجه قرار می دهد.
۹) ایده ها و تجربیات حاصل از منابع گوناگون را به هم ربط می دهد و آنها را بر مبنای مزیتشان مورد بررسی قرار می دهد.چراكه ارائه فكر مشكل نیست بلكه ارائه فكر و ایده های سودآور،مفید،باصرفه و... مشكل خواهد بود.
۱۰) معمولا چندین شق (بدیل) برای هر موضوع معین دارند،به عبارتی سلاست فكر دارند.یكی از مهمترین ویژگی افراد خلاق داشتن سلاست فكر است به طوری كه همزمان در مورد یك مساله چندین فكر و راه حل را داشته باشد.
۱۱) نسبت به پیش فرضهای قبلی تردید می كنند و محدود به رسم و عادت نمی شوند.از طرف دیگر تداوم حیات سازمانها به بازسازی آنها بستگی دارد،بازسازی سازمانها از طریق هماهنگ كردن اهداف با وضعیت روز و اصلاح و بهبود روشها ی حصول این اهداف انجام می شود ،بدون بازسازی ،سازمان نمی تواند دوام زیادی بیاورد و بازسازی هم جز از طریق نوآوری كه خود ثمره خلاقیت است ،میسر نیست.بنابراین سازمان ها برای ادامه حیات و بقای خود به بازسازی از طریق خلاقیت نیازمندند،خلاقیت در سازمان كار نیروهای خلاق است این نیروهای خلاق در تمام سازمانها به وفور یافت می شوند. هنر مدیر موفق در این سازمان شناسایی و از وجود آنها برای بهبود و بازسازی سازمان استفاده نماید ،ویژگیهایی كه در این مقاله به آنها اشاره شد می تواند راهگشای بسیاری از مدیران باشد چه بسا بعضی از این ویژگیها در نگاه اول به عنوان یك ضعف ممكن است به حساب بیاید.مدیران امروزی ما باید به این نكته توجه داشته باشند كه موانعی برای بروز خلاقیت وجود دارد كه بحث مفصلی را می طلبد و پرداختن به آنها خارج از این مقاله است اما مهمترین آنها عبارتند از :
۱) عدم اعتماد به نفس
۲) ترس از انتقاد و شكست
۳) تمایل به همرنگی و همگونی
۴) عدم تمركز ذهنی و...
باید این نكته را قبول كنیم كه همگی ما عادت زده ایم بنابراین مدیریت سازمان باید همیشه از بروز ایده ها و فكر های جدید استقبال نماید و افراد خلاق را تشویق كند.برای اینكه خلاقیت به وقوع بپیوندد، باید چنان نگرشی وجود داشته باشد تا از پیشنهادهایی كه مبتنی بر تغییر شرایط موجودند،استقبال كند،یك نگاه سرد یا بهت زده رئیس به زیردستی كه پیشنهادی ارائه كرده است به وی می فهماند كه دیگر از این نوع پیشنهادها ندهد.جدای از اینكه نظر مدیریت و زبان و ظاهر درباره خلاقیت چیست ؟-طرفداری می كند یا مخالفت-ملاك اصلی برای پیشنهاد دهنده ،آن چیزی است كه مدیر در عمل انجام می دهد،نه سخن او. متاسفانه در نظام اداری ما كم نیستند مدیرانی كه خود را عقل كل می دانند و كارمندان را افرادی كه مجبورند دستورات غیر منطقی آنها را اجرا كنند.این مدیران یكی از مهمترین موانع خلاقیت و نوآوری در نظام اداری هستند باشد كه ان شاء ا... در برنامه سوم توسعه كه یكی از مهمترین محورها ی آن تحول اداری است به این نكات نیز توجه شود و شایسته سالاری كه همیشه غریب بوده این بار به آشنایی برای همه تبدیل شود.     گردآوری: داود مختاری

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
شنبه 21 اسفند 1389  10:07 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله موفقیت - شخصیت

 

امیدوار بودن در لحظات دشوار زندگی از ویژگی شخصیت‌های سالم است


  امیدوار بودن در لحظات دشوار زندگی از ویژگی شخصیت‌های سالم استروانشناسی کمال معنایابی و امید را سرفصل بحث‌ها قرار می‌دهد و معتقد است انسان برای سرزندگی بایستی همواره اهداف تازه‌ای برای خود ترسیم و پیوسته با نشاط کافی آن‌ها را پیگیری کند.
تفاوت روانشناسی کمال با دیگران این است که ما به جای مطالعه بیماران تلاش خود را معطوف انسان‌های سالم کنیم و به‌جای درجازدن در خاطرات گذشته به حال و آینده توجه کنیم.
آبراهام مزلو دراین رابطه معتقد است: " اگر آگاهانه طرحی در افکنده‌اید که از آنچه در توان شماست کمتر باشید به شما هشدار می‌دهم تا آخر عمرتان ناشادمان خواهید بود."
شخصیت سالم لزوما "شخصیت بی‌خیال شاد نیست و به اعتقاد آلپورت زندگی شخص سالم چه بسا سخت، تلخ و آکنده از درد و رنج باشد. به اعتقاد وی ماهیت ارادی شخصیت سالم یعنی تلاش برای آینده به کل شخصیت آدمی ‌یگانگی و یکپارچگی می‌بخشد و او برخلاف دیگران معتقد است هدف‌هایی که آرزوی شخص سالم است در تحلیل نهایی دست‌نیافتنی است و بدین لحاظ نیز با افزایش تنش روبروست. یعنی آلپورت برخلاف دیگران که به دنبال کاهش تنش هستند معتقد است شخصیت سالم برای رسیدن به اهداف بزرگ باید تنش‌زایی کند.
نگرش فرانکل به شخصیت بر اراده معطوف به معنا تاکید دارد. معنایی که به نیاز انسان به جستجو نه برای خویشتن بلکه برای معنایی که به هستی ما منظوری ببخشد مرتبط می‌گردد، یعنی هرچه از خود فرا رویم و خود را در راه چیزی یا کسی ایثار کنیم انسان‌تر می‌شویم. در واقع فرانکل معتقد است در لحظات دشوار زندگی امیدوار بودن و با امید زندگی کردن از ویژگی شخصیت‌های سالم است.     خبرگزاری ایسنا
 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
شنبه 21 اسفند 1389  10:07 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله موفقیت - شخصیت

 

انسان سالم از دیدگاه روان شناسی


  انسان سالم از دیدگاه روان شناسیشناخت انسان سالم و به دست دادن ملاکی منطقی و علمی در این باره دغدغه دیرپای انسان بوده است. از این رو طبیعی است که تاریخ اندیشه بشری از تئوریها, آرزوها, توهمات و اسطوره هایی در این زمینه پر باشد. چنانکه ادیان الهی و مکتبهای فکری, فیلسوفان, عارفان و پیشوای ان دینی و اجتماعی, هر کدام به گونه ای, این مسأله را در نظر داشته و درباره آنها سخن گفته اند.
روان شناسان, با تمام گونه گونی مکتبها و جامعه شناسان, با تفاوت دیدگاه هاشان دراین باره به پژوهش و نگارش پرداخته اند. به همین دلیل حتی اشاره ای کوتاه به همه دیدگاه ها نیازمند نگاشتن کتاب یا کتابهایی حجیم است, از این رو در این مقاله نمی توان انتظار تفصیل یا پردازش به همه نظریه ها را داشت و ناگزیر باید به گزینش و انتخاب رو آورد.
● تعریف سلامتی و شخصیت سالم
سازمان جهانی بهداشت w . h . o که هدف خود را (حصول عالی ترین سطح ممکن بهداشت برای همه مردم) تعیین کرده است, در باره بهداشت و سلامتی, در اساسنامه خود این گونه آورده است:
(حالت رفاه کامل جسمانی, روانی و اجتماعی است, نه صرفاً فقدان بیماری یا علیلی.)
این تعریف با آن که نشان می دهد منظور از سلامتی فقط بیمار نبودن نیست, و در عین حال که سمت وسوی تلاش برای سلامتی را مشخص می کند, خود هیچ چیزی درباره این که چگونه می تواند چنان رفاهی را, در تمام زمینه ها به دست آورد ارائه نمی کند و آن را به عهده پژوهشگران گ ذاشته است, که البته پژوهشگران و محققان نیز در هر دو میدان, یعنی بهداشت جسم و بهداشت روان گامهای جدی برداشته اند و ما در این نوشته به بخشی ازآن تلاشها و دستاوردها در خصوص انسان و شخصیت سالم که پایه بهداشت روان است اشاره خواهیم داشت.
● تفاوت انسان سالم با انسان آرمانی
این نکته شایان توجه است که بین انسان سالم و انسان آرمانی یا انسان کامل (به اصطلاح عارفان) تفاوت است, هنگامی که درباره انسان کامل (کامل در اصطلاح عرفان) سخن می گوییم, سخن از انسانی است که به عالی ترین درجه انسانیت رسیده است, تمام نیروهای معنوی بالق وه او به (فعلیت) رسیده اند, اما آن گاه که از انسان سالم سخن می گوییم, صحبت از کسی است که در مسیر درست زندگی قرار گرفته است, فرق نمی کند در کجای کار باشد, در آغاز یا میانه راه و یا به قله رسیده باشد. بنابراین می توان گفت (انسان سالم) تعریفی عام تر دارد, ز یرا هر انسان کاملی, انسان سالم نیز هست, اما شاید بسیاری از افراد سالم در راه کمال باشند و با کمال مطلوب فاصله داشته باشند. به هر حال, صاحب نظران در تعریف سلامت جسمی معتقدند که سلامت جسمی این است که شخصی در مسیر رشد طبیعی قرار گرفته باشد, نیازهای ضروری آن تأمین شود, قسمتی از آن به دلیل اختلال از انجام کار خویش باز نماند و سبب اختلال در تمام سازمان بدن نشود, و از همه مهم تر این که احساس درد و رنج و نقص در اعضای بدن وجود نداشته باشد.
اگر سلامتی روانی را هم با همین دیدگاه تعریف کنیم باید بگوییم:
سلامتی روانی این است که شخص در مسیر رشد طبیعی روانی قرار گرفته و موانع رشد روانی از سر راه او برداشته شده باشد, تمام نیازهای ضروری روانی او تأمین شده باشد و از همه مهم تر این که احساس ناخوشایند نقص, درد و افسردگی روانی او را (زیر فشار) قرار ندهد.
بنابراین سلامت; یعنی قرار داشتن در مسیر رشد و بهره وری صحیح, به فعلیت رسیدن استعدادها, بدون نقص و درد و رنج فرساینده, و انسان سالم, کسی است که از نظر جسمی و روانی در مسیر رشد و بهره وری از استعدادها و توانهای خویش قرار گرفته باشد و موانع رشد روانی و جسمی . نقص, درد, ناراحتی شدید و افسردگی او را رنج ندهد.
این سلامتی چگونه به دست می آید؟ این پرسش که تاکنون هزاران طبیب, روان پزشک و روان شناس در باره آن اندیشیده اند و البته پزشکان در زمینه بیماریهای جسم و روشهای درمان به نقطه نظرهای همگون و هماهنگ دست یافته اند, در حالی که روان کاوان و روان شناسان در زمینه ش ناخت علل بیماریهای روان و راههای درمان آن, اختلاف بیش تری دارند و این نشأت یافته از پیچیدگی ماهیت روان آدمی است, ولی با این حال تلاشهای صورت گرفته بی فرجام نبوده است.
● مکتب های روان شناسی انسان گرا
روان شناسی دارای مکتب ها, گرایشها و شاخه های بسیاری است, ولی پیش از اشاره به تفاوت های مکتب های روان شناسی لازم است تأکید کنیم که هر کدام از این گرایشها و مکتبها برای خود فلسفه و جهان بینی خاصی درباره انسان دارند. به قول کارل راجرز (هر جریان در رو ان شناسی, فلسفه ضمنی خاص خود را درباره انسان دارد.)
▪ از لحاظ فلسفی, روان شناسی به دو گروه عمده تقسیم می شود:
۱) نمایان گر سنت تجربی: ساخت گرایی ـ رفتارگرایی
۲) نماینده سنت دکارتی آرمان گرا: کنش گرایی, روان شناسی های گشتالت و هورمیک.
آلپورت در تقسیم بندی فلسفی و ریشه های دورتر مکاتب روان می نویسد:
اجداد ساخت گرایی و رفتارگرایی, هابز, لاک, هارتلی, جیمز, استوارت میل, بین, ماخ و اثبات گرایی منطقی, و در علوم طبیعی هلمهولتز بوده اند و اجداد کنش گرایی, روان شناسی های گشتالت و هورمیک: لایب نیتز, کانت, برنتاند, هوسرل و ویندلباند می باشند.
مکتب روان کاوی دارای عناصری از هر دو سنت است, و قدرت نسبی آنها نیز بر طبق نظامهای روان کاوی متغیر است.
مفهوم یا تصور ذهنی از انسان رابطه نزدیکی با زیربنای فلسفی مکتب دارد. این مفهوم به طرز خاصی از طریق موضوع مکتب, رابطه بدن و ذهن را آشکار می سازد. تا حد زیادی نارضایتی از تصور انسان که بطور تلویحی در روان شناسی معاصر مطرح است موجب شده که در دو دهه اخیر جهت گیری های جدیدی همچون جهت گیری انسان گرا و پدیدار شناختی ـ اصالت وجودی, به طور ناگهانی پدید آید.
با این که هیچ کدام از مکتبهای روان شناختی بدون پایه فلسفی نیست, ولی برخی تلاش کرده اند روان شناسی را نیز مانند فیزیک و دیگر علوم طبیعی دانشی کاملاً تجربی قلمداد کنند و از همان روشها در تحقیقهای روان شناسی بهره ببرند.
روان شناسی که در آغاز به جای مطالعه سلامت روان به بررسی بیماری روانی پرداخت, تا مدتها مطالعه استعداد بالقوه آدمی را برای کمال نادیده گرفت, اما در سالهای اخیر, شمار روزافزونی از روان شناسان به قابلیت کمال و دگرگونی در شخصیت آدمی روی آورده اند.
(روان شناسان کمال) که بیش تر آنها خود را روان شناسان انسان گرا می دانند, با دیدی نو به ماهیت انسان می نگرند. انسانی که آنها می بینند با آنچه که رفتارگرایی و روان کاوی , یعنی شکل های سنتی روان شناسی ترسیم می کنند, متفاوت است.
روان شناسان کمال با دیده انتقادی به این سنتها می نگرند, چرا که معتقدند نگرش رفتارگرایی و روان کاوی به ماهیت انسان محدود است, و اعتلایی را که آدمی می تواند بدان دست یابد, نادیده می انگارد.
این منتقدان مدعی اند که رفتارگرایی, آدمی را چون ماشین می بیند, یعنی (نظام پیچیده ای که با شیوه های قانونمند رفتار می کند.) انسان به منزله ارگانیسمی منظم, ترتیب یافته و برنامه ریزی شده, با خود انگیختگی و سرزندگی و خلاقیت و چون دماپای (ترموستات) تصویر شده است. روان کاوی نیز تنها جنبه بیمار یا درمانده و ناتوان طبیعت آد می را عرضه داشته است, زیرا کانون توجهش رفتار روان نژند و روان پریش است.فروید و پیروان تعالیم وی نیز اختلالات عاطفی و نه شخصیت سالم, یعنی بدترین و نه بهترین وجه طبیعت انسان را مورد بررسی قرار دادند.نه روان کاوی و نه رفتارگرایی از استعداد بالقوه آدمی برای کمال, و آرزوی او برای بهتر شدن از آنچه هست, بحثی نکرده اند. در واقع, این نگرش‌ها تصویر بدبینانه ای از طبیعت انسان به دست می دهند. رفتارگرایان, آدمی را پاسخگوی کنش پذیر محرکهای بیرونی, و روان کاوان, او را دستخوش نیروهای زیست شناختی و کشمکش‌های دوره کودکی می پندارند.
اما آدمی از نظر روان شناسان کمال, بسی بیش ازاینهاست.
حامیان جنبش استعداد بشری سطح مطلوب کمال و رشد شخصیت را فراسوی بهنجاری می دانند و چنین استدلال می کنند که تلاش برای حصول سطح پیشرفته کمال, برای تحقق بخشیدن یا از قوه به فعل رساندن تمامی استعدادهای بالقوه آدمی ضروری است. به سخن دیگر رهایی از بیماری عاطفی, یا نداشتن رفتار روان پریشانه برای این که شخصیتی را سالم بدانیم, کافی نیست. نداشتن بیماری عاطفی تنها نخستین گام ضروری به سوی رشد و کمال است, و انسان پس از این گام, راهی دراز در پیش دارد.
ییکی از مهم ترین و برجسته ترین سخنگویان روان شناسی انسان گرایی و یا به تعبیر خود او (نیروی سوم) میان دو نیروی دیگر, یعنی مکتب رفتارگرایی و مکتب تحلیل روانی, آبراهام هارولد مزلو(abraham harold maslow) است. و دیگری دکتر ویکتور فرانکل, البته طرفدران این مکتب بسیارند, وما به دلیل اختصار فقط به نظریات این دو تن در این باره اشاره می کنیم.
● روان شناسان انسان گرا
چنانکه گفته شد, یکی از چهره های سرشناس روان شناسی انسان گرا, دکتر ویکتور فرانکل می باشد. او متولد ســال ۱۹۰۵ در وین و دارای دکترای m. d (پزشکی) و ph. d (روان پزشکی) و بنیان گذار مکتب (یا روش) معنی درمانی (logotherapy) و از طرفداران نیروی سوم یا مک تب انسان گرایی می باشد.
تأکید عمده فرانکل بر اراده معطوف به معنی (willto meaning) می باشد.
او با آن دسته از موضعهای روان شناسی و روان پزشکی که وضعیت انسان را حاصل غرایز زیستی یا کشمکش های دوره کودکی یا هر نیروی دیگری می دانند به شدت مخالف است.
تصویر (فرانکل) از طبیعت انسان خوشبینانه است. به نظر او ما انسانها آدمکهای ماشینی کوک شده ای نیستیم تا تنها پاسخهایی را که به ما آموخته اند بازگوییم [مثل نظریه رفتارگرایان] یا محصول تغییرناپذیر روشی که آداب تخلیه را به ما آموخته اند, یا سایر تجربه های دور ان کودکی نیستیم [که روان کاوی فرویدی مدعی آن است]. گذشته بازدارنده و محدود کننده ما نیست, از گذشته رها هستیم. بازیچه صرف عوامل اجتماعی و فرهنگی یا پیرو کور باورها و آداب و رسوم هم نیستیم, سرانجام, شرایط محیطی هر اندازه دشوار باشد و هر اندازه هم جسم ما را بیازارد, باز به طور کامل مسلط بر ما نیست. و ما فاعل مختار هستیم.
او معیار نهایی رشد و پرورش شخصیت سالم را در اراده معطوف به معنای زندگی و نیاز مداوم انسان به جست وجو می داند, اما نه جست وجو برای خویشتن, بلکه برای معنایی که به هستی ما منظوری ببخشد, که نتیجه آن (فرارفتن از خود) است. هر چه بیش تر بتوانیم از خود فرارویم ـ خود را در راه چیزی یا کسی ایثار کنیم ـ انسان تر می شویم, تنها از این راه می توان به راستی خود شد.
جست وجوی معنی, مسؤولیت شخص را به دنبال دارد, تا با احساس مسؤولیت و آزادانه با شرایط هستی خویش رویا رو شویم. و در آن منظوری بیابیم, زندگی پیوسته ما را به مبارزه می طلبد, پاسخ ما نباید سخن و اندیشه, بلکه باید عمل باشد.
او زندگی بدون معنی را, روان نژندی اندیشه زاد (noogenic neuroses) می خواند; ویژگی این حالت نبودن معنی, هدف و منظور در زندگی و احساس تهی بودن است. اینها به جای آن که در زندگی احساسی سرشار و پرتپش داشته باشند, در خلأ وجودی به سر می برند, وضعیتی که به اعتقاد فرانکل در عصرنوین متداول است, او در فرهنگهای بسیاری درجامعه های سرمایه داری و کمونیستی, شواهد خلأ وجودی می بیند که به ویژه در ایالات متحده آمریکا به سرعت گسترش می یابد. و راه حل این مشکل, یافتن معنی زندگی است و گرنه به بیماری روانی محکوم خواهیم بود. او می نویسد:
(ظاهراً عده زیادی از ما (چرا) ی زندگی خود را از دست داده ایم. و به همین سبب تجربه (چگونه) ی وجودمان, هر چند سرشار از رفاه و وفور باشد, دشوارتر شده است.)
بنابراین بیماری روانی نتیجه محتوم نداشتن معنی در زندگی و نیافتن معنای زندگی است.
از نظر فرانکل سه راه معنی بخشیدن به زندگی متناظر با سه نظام بنیادی ارزش‌هاست:
سه نظام بنیادی ارزش‌ها از نظر (فرانکل) ۱) ارزش‌های خلاق ۲) ارزشهای تجربی ۳) ارزش‌های گرایشی هستند.
ارزش‌های خلاق و تجربی با تجربه های غنی شده سرشار و مثبت انسانی ـ غنای انسانی از راه آفرینش یا تجربه ـ سر و کار دارد. اما در اوضاع و احوال منفی مثل مرگ و بیماری که نه زیبایی در آن به تجربه می آید و نه مجال آفرینندگی هست, چگونه می توان معنایی یافت؟ در این ج ا پای ارزشهای گرایشی به میان می آید, در موقعیتهایی که دگرگون ساختن آنها یا دوری گزیدن از آنها در توان ما نیست, یعنی در شرایط تغییرناپذیر سرنوشت, تنها راه معقول پاسخگویی, پذیرفتن است. شیوه ای که سرنوشت خود را می پذیریم, شهامتی که در تحمل رنج خود و وقاری ک ه در برابر مصیبت نشان می دهیم, آزمون و سنجش نهایی توفیق ما به عنوان یک انسان است.
معنی در زندگی شاید در لحظات خاصی وجود داشته باشد, نه در همه ساعات زندگی. همان گونه که کوه را با بلندی قله آن می سنجند, معنی دار بودن زندگی را هم باید با اوجهای آن, و نه حضیضهایش سنجید. به نظر فرانکل حتی لحظه اوج ارزش تجربی می تواند سراسر زندگی انسان را س رشار از معنی سازد.
● انگیزش شخصیت سالم
در نظام فکری فرانکل تنها یک انگیزش بنیادی وجود دارد; (اراده معطوف به معنی) و آن چنان نیرومند است که می تواند همه انگیزشهای انسانی دیگر را تحت الشعاع قرار دهد. اراده معطوف به معنی برای سلامت روان حیاتی است. در شرایط حاد در زندگی بی معنی, دلیلی برای ادامه زیستن نیست.معنای زندگی برای هر کس یکتا و ویژه تفکر اوست, در افراد مختلف و از لحظه ای تا لحظه دیگر تفاوت پیدا می کند. هر وضعیتی تنها یک پاسخ دارد.
● معنی جویی و تنش
جست وجوی معنی می تواند وظیفه ای آشوبنده و مبارزه جویانه باشد و تنش درونی را افزایش دهد, نه کاهش. این تنش شرط سلامت روانی است. اشخاص سالم همواره در تلاش رسیدن به هدفهایی هستند که به زندگی شان معنی می بخشد. و پیوسته با هیجان یافتن مقاصدی تازه رویارو هستند. زندگی خالی از تنش و رو به ثبات, محکوم به روان نژندی اندیشه زاد است.
● فرارفتن از خود
او انسان را دارای دو توانمندی منحصر به انسان می داند, (یعنی خود ـ تعالی و از خود رهیدن. این دومی بیان کننده توان و ظرفیت فرد است برای رها یا آزاد ساختن خویش ازخود (نفس). )
کسانی که در زندگی معنی می یابند به حالت (فرارفتن ازخود) می رسند که برای شخصیت سالم واپسین حالت هستی و رسیدن به بالاترین درجه مرحله زندگی به حساب می آید.
او درباره طبیعت انسان (از خود فرارونده) می نویسد:
(انگیزش اصلی ما در زندگی, جست وجوی معنی نه برای خودمان, بلکه برای معناست; و این مستلزم (فراموش کردن) خویشتن است, انسان کامل بودن یعنی با کسی یا چیزی فراسوی خود پیوستن. او (فرارَوی) را به توانایی چشم به دیدن همه چیز جز خودش تشبیه می کند, مگر این که چشم آب مروارید آورده و بیمار شده باشد, که در این صورت فقط خودش را می بیند.)
● اثر معکوس لذت جویی و تلاش برای تحقق خود
درباره لذت جویی و تحقق خود, او معتقد است هر چه بیش تر خوشبختی را هدف خویش قرار دهیم, کمتر دلیلی برای خوشبخت بودن احساس می کنیم… لذت و خوشبختی پیش می آیند و بر شادمانی زندگی می افزایند, اما هدف زندگی نیستند. نمی توان از پی خوشبختی رفت و آن را گرفت, زیرا خوشبختی ثمره طبیعی و خود انگیخته معنی جویی و دستیابی به هدفی بیرون ازخود است. هر چه مستقیم تر در راه تحقق خود بکوشیم, احتمال دستیابی به آن کمتر است. تحقق خود, با از خود فرا رفتن ناسازگار است.
به نظر فرانکل, نظریات او با این نظریه مزلو که بهترین راه دستیابی به تحقق خود را, تعهد و غرقه شدن در کار یا چیزی فراسوی خود می داند سازگار است, مزلو هم معتقد است که آدمی در (تجربه های اوج) ازخود فرا می رود.
● ویژگی‌های شخصیت سالم
فرانکل فهرست ویژگی‌های شخصیت سالم را به دست نمی دهد, ولی چنان که (شولتس) در (روان شناسی کمال, الگوهای شخصیت سالم) نظریه او را خلاصه کرده است, می توان فهرست آن ویژگی‌ها را چنین برشمرد:
۱) در انتخاب عمل آزادند.
۲) شخصاً مسؤول هدایت و زندگی و گرایشی هستند که برای سرنوشت خودشان برمی گزینند.
۳) معلول نیروهای خارج از خود نیستند.
۴) در زندگی, معنایی مناسب خود یافته اند.
۵) بر زندگی شان تسلط آگاهانه دارند.
۶) می توانند ارزشهای آفریننده و تجربی یا گرایشی را نمایان سازند.
۷) از توجه به خود فراتر رفته اند.
۸) به آینده می نگرند و به هدفها و وظایف آتی توجه می کنند.
۹) تعهد و غرقه شدن در کار (جنبه مهم کار, محتوای آن نیست, بلکه شیوه انجام آن است, و این به زندگی معنی می بخشد. از راه کار, معنی می جوییم و نه در آن.)
۱۰) ویژگی دیگر انسان‌های از خود فرا رونده توانایی ایثار عشق و نیز دریافت آن است. عشق هدف نهایی انسان است, مورد محبت قرار گرفتن و عاشق شدن .
به اعتقاد (فرانکل) سه عنصر, جوهر وجود انسان را تشکیل می دهد: معنویت, آزادی, و مسؤولیت. حصول و کاربرد معنویت, آزادی و مسؤولیت با خود ماست, بدون اینها, یافتن معنی و منظور زندگی میسر نیست. و نتیجه نیافتن معنی زندگی چنانکه از پیش آوردیم, بیماری روانی است.
ییکی از نقطه نظرهای مهم فرانکل, که می تواند سلامت و بیماری روانی از نظر او را به خوبی توضیح دهد, نظریه او درباره (ناخودآگاه) است:
(محتوای ناخودآگاه تا آنجا گسترده شده است که خود به دو نوع غریزه مندی ناخودآگاه (غریزه ناخودآگاه (instinctual uncnious) و روحانیت یا معنویت ناخودآگاه (ناخودآگاه روحی یا معنوی = spiritual unconscious) افتراق پیدا کرده است.)
او در نقد روان کاوی فرویدی می گوید:
(می توان گفت که روان کاوی وجود انسان را نهاد زده (ld - ified) کرده است. فروید با تنزل (خویش) به یک فرآورده صرف مغز (پدیدارهمایند epipnenomenon) , به خویش خیانت کرد و آن را به نهاد تحویل داد. او همزمان با نادیده گرفتن بعد روحی در ناخودآگاه و غریزی دیدن آن , ناخودآگاه را بد نام کرد.)
او دلیل این اشتباه را ندیدن نقطه محوری وجود انسان می داند, که بدون آن تمامیت انسان ممکن نیست. او معتقد است:در اعماق ضمیر ناخودآگاه روحی (یا شعور باطن) احساس قوی و ریشه دار مذهبی وجود دارد.مذهب در معنای گسترده (و صحیح) خود, تکاپوی بشر برای یافتن معنای نهایی و غایی است.انسان علاوه بر ناخودآگاه روانی, ناخودآگاه روحی هم دارد, احساس مذهبی و اعتقاد به خدا در این ناخودآگاه روحی جای دارند, و سرکوب احساس مذهبی نیز مثل نیروهای جنسی سرکوب شده یا فرونشانده شده, بیماری روحی و روانی می آورد. او برای اثبات این مدعا مشاهدات بالین ی فراوانی را بررسی و چند مورد آن را نقل کرده است. راه درمان را هم در این می داند که خدا را از ناخودآگاه بیمار به خود آگاه بیاوریم و به قول خود او انتقال ازخدای نهفته (deus absconditus) به خدای مشهود( deus revelatus).
او در جای دیگری می نویسدشواهد بالینی حاکی از آن است که ضعیف و سست شدن و تحلیل رفتن احساس مذهبی در انسان موجب اختلال در ادراکات مذهبی او می گردد. یا به بیانی کمتر بالینی, به محض این که فرشته درون سرکوب می گردد, تبدیل به دیو می شود.)او بی معنایی را خلأ وجودی نام داده و پس از بیان علل خلأ وجودی, پیامدهای آن را با تعبیر (مثلث روان رنجورانه گسترده) یادکرده که عبارتند از افسردگی, اعتیاد و تجاوز.
● بررسی دیدگاه فرانکل
آنچه در چارچوب کلی نظریه فرانکل قراردارد به مقدار زیادی تجربی و پذیرفتنی است و آنچه او با تلفیق اندیشه و تجربه بالینی و مطالعه مذهب به دست آورده می توان جزء پیش رفته ترین دیدگاه های رایج روان شناختی و روان درمانی به حساب آورد, اما با این حال, برخی از دیدگاه های او یا پذیرفتنی نیستند و یا با پیش فرض های فلسفی دیگر, به جز فلسفه وجود گرایانه (اگزیستانستالیسم) نیز قابل اثبات هستند و در اثبات آنها بدان شالوده فلسفی نیازی نیست, اگر چه او نیز انتقاداتی به وجودگرایی غیرمذهبی بویژه نظر سارتر دارد, ولی ما در اینجا صرف نظر از مبانی او در کلیاتی که نقل کردیم, مفردات نظریه او را می توانیم از دیدگاه اسلامی نیز قابل تأیید بدانیم, البته در برخی مسائل, اختلافهای جزئی یا برداشت های متفاوتی وجود دارد.اما عمده ترین تفاوت دیدگاه او, با دیدگاه قرآن در این است که قرآن اگر سلامتی فرد و جامعه را به عنوان هدفی دنبال می کند, اما این هدف در راستای هدف بزرگ تری قرار دارد که شخص در راه آن, حتی تمام هستی خود را ـ اگر لازم باشد ـ فدا می کند, و آن بینایی و سلامتی در آخرت است, یعنی رستگاری جاویدان.
دیگر تفاوت اساسی نظر اسلام و قرآن با نظریه فرانکل در این است که فرانکل اگر چه (معنی جویی) را مهم ترین انگیزه انسان سالم می داند و مذهب را نهایی ترین انگیزه انسان می شمارد, اما در معنی جویی معتقد است که یافتن معنای زندگی برای هر کس ویژه است, حتی درکسی یا چیزی می توان معنی زندگی را یافت.
این نظریه می تواند مفید باشد اما برای کسی که بخواهد برای آرامش خاطر خود, هر گونه ای که باشد تکیه گاهی پیدا کند, اگر چه آن معنی برای دیگران و در واقع بی ارزش یا کم ارزش باشد. می توان کودک را با پستانک هم آرام کرد, اما هدف آفرینش از به گریه در آوردن کودک, به دست آوردن پستانک, و یا مکیدن بیهوده مستمر نیست! کودک باید از پستان به قدر سیر شدن بنوشد و آرام بگیرد, نه این که چیزی در دهانش باشد که بمکد, اگر چه هیچ نفعی جز فریب کودک نداشته باشد.
سبب این تفاوت دیدگاه فرانکل با دیدگاه قرآنی در این است که فرانکل می خواهد به عنوان یک روان کاو, بیماران روانی را درمان کند و جلو بیماری های روانی را بگیرد به هر گونه و با هر نوع معنی یابی پذیرفتنی برای فرد, اگر چه سرانجام, نادرست, اما قرآن می خواهد ش,خص معنای هستی و زندگی خود را بیابد, همان را که در واقع هست, نه فریب ها را…
صرف نظر از این تفاوت, که عمده هم هست, مفردات ویژگیهای انسان سالم از دیدگاه فرانکل را می توان در تعالیم قرآن نیز یافت, یادآور می شوم که او در کتاب (خدا در ناخودآگاه) بسیار به دیدگاه اصیل دینی نزدیک تر می شود. اما همان طور که پیش از این اشاره کردیم, درباره رابطه مذهب با سلامتی روان, درباره اسلام حکم کلی او جاری نیست.
● نظریه دیگری درباره انسان سالم (خود شکوفا)
یکی دیگر از نظریه پردازان مشهور روان شناسی, (مزلو) است که روان شناسی رفتارگرا را بخوبی تحصیل کرده بود و آن را پاسخگوی تمام مسایل جهان می دانست, اما با تولد نخستین فرزندش, اعتقاد او به رفتارگرایی عوض شد.
او این تجربه را چنین توصیف می کند:
(کسی که فرزند داشته باشد, نمی تواند رفتارگرا باشد.)
(مزلو) به تفکر و مطالعه و تجربه پرداخت و کتابهای جذابی منتشر کرد که روان شناس و غیر روان شناس به یک نسبت مفتون نگرش خوش بینانه و انسان گرای او به نهاد آدمی شدند. بسیاری احساس می کنند که او نه تنها به شخصیت انسان بعد تازه ای بخشیده, بلکه نگرش کاملاً نوینی به روان شناسی را پدید آورده است; نگرشی که شاید روزی همان اندازه انقلابی شمرده شود که رفتارگرایی واتسن و روان کاوی فروید شمرده می شد.
نگرش مزلو ـ انسان گرایی یا روان شناسی نیروی سومی ـ نگرشی است که برخی چون پادزهری خوش قدم در برابر خوی میکانیستی رفتارگرایی و خوی تیرگی و نومیدی آور روان کاوی بدان می نگرند. (کارل راجرز) نیز از پیش گامان این نهضت است .
(هدف اصلی مزلو دانستن این بود که انسان برای رشد کامل انسانی و شکوفایی تا چه اندازه توانایی دارد. به اعتقاد او برای بررسی سلامت روان, فقط باید انسان به غایت سالم را مورد مطالعه قرار داد. او به فروید و سایر نظریه دانان شخصیت که می کوشیدند ماهیت شخصیت انسان را تنها با مطالعه روان نژندها و افرادی که به شدت دچار روانی بودند بشناسند, با نظر انتقادی می نگریست.)
او تصریح می کند که مطالعه انسانهای روان نژند, راه مناسبی برای شناخت شخصیت و انگیزش سالم نیست:
(انتخاب انگیزشهای افراد مبتلا به روان نژندی به عوض انگیزشهای افراد سالم به عنوان الگو, حتی به طور اصولی هم که باشد, بایستی مطرود دانسته شود, سلامت صرفاً فقدان بیماری یا حتی نقطه مقابل آن نیست. هرگونه نظریه انگیزش که ارزش توجه داشته باشد می بایست علاوه بر واکنشهای دفاعی روانهای آسیب دیده, والاترین استعدادها و افراد قوی و سالم را نیز مورد بررسی قرار دهد. مهم ترین علایق و دلبستگی های بزرگ ترین و بهترین افراد در تاریخ بشر, می بایست همگی مطرح و تشریح شوند. چنین شناختی را هرگز تنها از طریق افراد بیمار به دست نخواهیم آورد. باید توجه خود را به سوی افراد سالم نیز معطوف داریم)
او می گفت برای این که بدانیم انسان با چه سرعتی می تواند بدود, دونده ای را که قوزک پایش شکسته یا دونده متوسطی را در نظر نمی گیریم, بلکه برنده مدال طلای المپیک, یعنی بهترین نمونه موجود را مطالعه می کنیم, تنها از این راه است که می توانیم دریابیم انسان با چه سرعتی می تواند بدود. (اگر بخواهیم اطلاعاتی درباره امکانات رشد معنوی, رشد ارزشی, یا رشد اخلاقی در انسانها به دست آوریم, عقیده من این است که می توانیم با مطالعه اخلاقی ترین و پارساترین افراد نوع بشر, بیش ترین اطلاعات را در این زمینه کسب کنیم.)
● مفهوم سلامت روانی از دیدگاه (مزلو)
(مزلو) در فصلی گسترده درباره بهنجاری, سلامت و ارزشها بحث می کند و پس از بررسی معنی های بهنجاری در فرهنگهای خاص یا پزشکی و یا گفتارهای روزمره, به مفاهیم تازه بهنجاری اشاره می کند که با معنای بهنجار در گذشته تفاوت دارد:
(پیش بینی یا حدس من درباره آینده تصور بهنجاری, به ویژه این است که بزودی یک نوع نظریه در مورد سلامت روانی تعمیم یافته و گسترده نوعی به وجود خواهد آمد که در مورد همه انسانها, صرف نظر از فرهنگ آنها و عصری که درآن زندگی می کنند, مصداق خواهد داشت. نظریه مزبور در هر دو زمینه تجربی و نظری درحال شکل گرفتن است… )
سپس او ماهیت این مفهوم جدید مربوط به انسان سالم را این گونه معرفی می کند:
(مهم ترین ویژگی این انسان این است که وی دارای سرشت خاص خویش است, کالبدی با ساختاری روانی دارد که می توان آن را همانند ساختار جسمی اش مورد بحث و بررسی قرار داد, و این که او دارای نیازها, استعدادها و گرایشهایی است که تا حدودی مبنای ژنتیک دارند, برخی از آنه ا مشخصه های تمامی نوع بشر هستند و همه خطوط فرهنگی را شامل می شوند, و برخی منحصر به فرد می باشند. این نیازهای اساسی ظاهراً خوب یا خنثی هستند, نه شرارت آمیز.
دوم این که دراینجا این تصور مطرح است که سلامت کامل و رشد بهنجار و مطلوب عبارت است از شکوفا شدن این سرشت, تحقق یافتن این استعدادهای بالقوه و رشد به سمت کمال در طول خطوطی که این سرشت ذاتی پنهان و به سختی قابل درک, رهنمون می شود; کمالی که از درون رشد می یاب د و از بیرون شکل داده نمی شود.
سوم این که, اکنون به روشنی معلوم شده است که بخش عمده آسیب روانی در نتیجه انکار, یا عقیم گذاردن, یا تحریف سرشت ذاتی انسان پدید می آید. با توجه به این مفهوم (بهنجاری جدید) چه چیز خوب است؟ هر چیزی که به این رشد مطلوب در جهت شکوفایی سرشت درونی انسان منتهی شو د. چه چیز بد یا بهنجار است؟ هر چیزی که سرشت ذاتی انسان را عقیم گذارد یا مانع شود و یا انکار کند. چه چیزی از نظر روانی غیرعادی است؟ هر چیزی که روند خود شکوفایی را مختل کند یا عقیم گذارد و یا تحریف کند.)
● نیازهای شبه غریزی (instinctoid - needs)
مزلو در بررسی ها و مشاهدات خود, بویژه مطالعه افراد خود شکوفا به این نتیجه رسید که همه انسانها با نیازهای شبه غریزی به دنیا می آیند. این نیازهای مشترک, انگیزه رشد و کمال و تحقق خود قرار می گیرد و انسان را به تبدیل شدن به آنچه در توان اوست, فرا می خ وانند: بدین ترتیب استعداد بالقوه برای کمال و سعادت روان از بدو تولد وجود دارد. اما این که استعداد بالقوه آدمی تحقق می یابد یا نه, به نیروهای فردی و اجتماعی بستگی دارد که تحقق خود را می پرورد یا باز می دارد.
او نیازها را به دو دسته ۱. نیازهای اصلی و شبه غریزی ۲. فوق انگیزش, تقسیم می کند, و ارضای نیازهای شبه غریزی را پیش شرطی ضروری برای رسیدن به فوق انگیزش می داند, و بدون ارضای نیازهای اساسی رسیدن به فوق انگیزش را ناممکن می داند, اما نه به این معنی که ارضای ن یازهای اساسی برای رسیدن به آن مرحله کافی باشد, ضروری است, اما کافی نیست. ما نخست این نیازهای اساسی و سپس فوق انگیزشها را از نظر مزلو می آوریم.
● انگیزش شخصیت سالم به سوی خودشکوفایی
به نظر مزلو, در همه انسانها تلاش یا گرایشی فطری برای تحقق خود هست, انگیزه آدمی, نیازهای مشترک و فطری است که در سلسله مراتبی از نیرومندترین تا ضعیف ترین نیازها قرار می گیرد. (سلسله مراتب نیازها) (hierarchy of heeds) از نظر مزلو, چنین است:
۱) نیازهای جسمانی یا فیزیولوژیک
۲) نیازهای ایمنی
۳) نیازهای محبت و احساس تعلق
۴) نیاز به احترام
به نظر او, پیش از آن که نیاز (تحقق خود) پدیدار شود, دست کم باید این چهار نیاز به ترتیبی که آمده است, برآورده شده باشند و او تأکید دارد که انسان نمی تواند به تحقق خود برسد, مگر آن که هر یک از نیازهای سطوح پایین تر به میزان کافی ارضا شده باشد.)
(تحقق خود را می توان کمال عالی و کاربرد همه تواناییها و متحقق ساختن تمامی ویژگیها و قابلیتهای خود دانست. ما باید به آنچه استعداد بالقوه اش را داریم, تبدیل شویم. هر چند نیازهای طبقات پایین تر برآورده شده باشند ـ یعنی از لحاظ جسمانی و عاطفی احساس ایمنی کنی م, از احساس تعلق و محبت بهره مند باشیم و خود را افراد ارزشمندی احساس کنیم ـ ولی اگر در تلاش خود برای ارضای نیاز تحقق خود شکست بخوریم, احساس ناکامی و بی قراری و ناخشنودی می کنیم. در این صورت با خودمان در صلح و آشتی نخواهیم بود. و از لحاظ روانی سالم به حسا ب نخواهیم آمد.)
مزلو در نوشته های بعدی خود سلسله مراتب نیازهای دیگری را نیز پیشنهاد کرده است که آنها عبارتند از: نیازهای (دانستن) و (فهمیدن) که نیاز به دانستن نیرومندتر از فهمیدن است و باید پیش از بروز نیاز فهمیدن ارضا شود.
● فوق انگیزش
مزلو معتقد است که: (افراد خودشکوفا (افراد بالیده و انسانهای کامل تر) که بنا به تعریف, قبلاً به گونه ای مناسب از حیث نیازهای اساسی شان ارضا شده اند, اکنون از راه های والاتر دیگری برانگیخته می شوند که بایستی آنها را فوق انگیزش نامید.
ارزشهای فوق انگیزش, درونی و جزء فطرت انسان هستند. , این ارزشهای درونی شبه غریزی هستند, یعنی برای اجتناب از بیماری و دستیابی به کمال انسانی یادشده لازم اند.
(بیماریهای) ناشی از کمبود ارزشهای درونی (فوق نیازها) را می توانیم فوق آسیب بنامیم. بنابراین (والاترین) ارزشها; حیات معنوی و والاترین آرزوهای بشر موضوعات مناسبی برای مطالعه و تحقیق علمی به شمار می روند. آنها در عالم طبیعت وجود دارند.
● رفتارهای منتهی به خود شکوفایی
▪ ازنظر (مزلو) رفتارهایی که به خود شکوفایی می انجامند عبارتند از:
۱) تجربه کردن کامل, بی خویشتنانه, روشن همراه با تمرکز کامل و جذب تمام, لحظه ای از تجربه کردن خود شکوفایی است.
۲) انتخاب لحظه به لحظه, صداقت, امانت و دیگر ارزشهای منتهی شونده به خود شکوفایی.
۳) گوش دادن به ندای درون خود به جای ندای پدر, مادر, حزب و تشکیلات, و مجال ظهور دادن به (خود).
۴) صداقت در هنگام تردید, و مسؤولیت پذیرش نگاه به درون خود.
۵) شجاعت اظهارنظر صادقانه, متفاوت, نامحبوب و ناموافق. شجاع بودن به جای ترس.
۶) خودشکوفایی نه تنها حالت نهایی است, بلکه خود فرایندی از شکوفا کردن توانایی های بالقوه خویشتن در هر زمان و به هر میزان نیز هست; به کار بردن هوش خود.
۷) تجارب اوج لحظه ای هستند و خریدنی یا جست وجوکردنی نیستند, اما می توان شرایط را طوری فراهم کرد که احتمال وقوع تجارب اوج زیاد شود. عکس آن نیز ممکن است. (کشف توانایی ها و ناتوانی در کارهایی شخصی نیز بخشی از کشف واقعیت اند.)
۸) شناسایی دفاعها(ی روانی) و شهامت و جرأت ترک دفاعها (زیرا سرکوبی راه خوبی برای حل مسایل نیست.)
(مزلو) فوق نیازها و آسیبهای محرومیت ازآنها را در جدول صفحه بعد خلاصه کرده است:
● ارزشهای بودن و فوق آسیبهای خاص
▪ ارزشهای بودن محرومیت آسیب زا فوق آسیبهای خاص
۱) حقیقت نادرستی بی اعتقادی, بی اعتمادی, بدبینی, شک گرایی, بدگمانی.
۲) نیکی شر خودخواهی محض, نفرت, خصومت, بیزاری، اتکا تنها به خود و برای خود, نیست انگاری, بدبینی.
۳) زیبایی زشتی ابتذال, ناشادی خاص, بی قراری, فقدان سلیقه, تنش, خستگی مفرط, بی فرهنگی, دلمردگی.
۴) وحدت, آشفتگی, ذره گرایی, ازهم پاشیدگی, (جهان در حال از هم گسیختن جامعیت فقدان ارتباط. است.) سر به هوا بودن.
۴ (الف) استعلا از دومقولگی های سیاه و سفید تفکر سیاه ـ سفید, تفکر این یا آنی. دیدن هر چیز
دو مقولگی فقدان درجه بندی, به عنوان مبارزه یا جنگ یا تعارض, همکوشی کم,
قطبی شدگی اجباری, نگرش ساده لوحانه به زندگی. انتخابهای اجباری.
۵) زنده بودن, مردگی, ماشینی کردن مردگی, آدم مصنوعی بودن, احساس این که خود
فرآیند زندگی. کاملاً متعین است, فقدان هیجان, کسالت(؟), فقدان شور در زندگی, خلأ تجربی.
۶) یگانگی همانندی, همشکلی فقدان احساس خود یا فردیت, احساس این که خود تبادل پذیری تبادل پذیر, ناشناس و واقعاً ناخواسته است.
۷) کمال نقص, نامرتبی, دلسردی(؟), نومیدی, هیچ چیز وجود ندارد تا مهارت ضعیف, پستی. برای آن کار کند.
۷(الف) ضرورت تصادف, اصالت تصادف آشفتگی, پیش بینی ناپذیری, فقدان امنیت, ناهمسانی. بی خوابی.
۸) کمال طلبی, نقصان احساس نقصان همراه با درجا ماندگی, نومیدی غایتمندی قطع تلاش و سازش, کوشش بی فایده است.
۹) عدالت بی عدالتی ناامنی, خشم, بدبینی, بی اعتمادی, بی قانونی, جهان بینی جنگلی, خودخواهی کلی.
۹ (الف) نظم بی قانونی, اغتشاش, ناامنی, ملاحظه کاری, فقدان ایمنی, قابلیت از هم گسیختگی اقتدار پیش بینی, ضرورت هوشیاری, آگاهی, تنش, مراقب بودن.
۱۰) سادگی پیچیدگی گیج کننده,بی ارتباطی, پیچپدگی مفرط, سردرگمی, حیرت, تعارض, ازهم گسیختگی بی هدفی.
۱۱) غنا, کلیت, فقر, مضیقه. بحران اقتصادی, ناآرامی, فقدان علاقه به جهان. جامعیت
۱۲) بی کوششی تلاشمندی خستگی مفرط, تقلا, زحمت, خام دستی, ناشیگری, ژولیدگی, لجاجت.
۱۳) بازیگوشی بدخلقی گرفتگی, افسردگی, بدخلقی پارانویایی, فقدان شور در زندگی, ناشادی, ناتوانی در لذت بردن
۱۴) خودبسندگی حدوثی بودن, تصادف, متکی به (؟) ادراک کننده (؟), واگذاری مسؤولیت اصالت تصادف. به او.
۱۵) معنی داری فقدان معنی فقدان معنی, یأس, پوچی زندگی.
● ویژگیهای افراد خودشکوفا
▪ مزلو پس از بیان روش بررسی های خود, حاصل آن را چنین بیان می کند:
۱) درک بهتر واقعیت و برقراری رابطه آسان تر با آن.
۲) پذیرش (خود, دیگران, طبیعت).
۳) خود انگیختگی; سادگی; طبیعی بودن.
۴) مسأله مداری (به جای خودمداری و توجه به مسایل بیرون از خویش).
۵) کیفیت کناره گیری; نیاز به خلوت و تنهایی.
۶) خودمختاری; استقلال فرهنگ و محیط; اراده; عوامل فعال (کنش مستقل).
۷) استمرار تقدیر و تحسین (تجربه های زندگی و لذتهای آن همیشه برای آنها تازه و غیرمکرر است).
۸) تجربه عارفانه, تجربه اوج.
۹) حسن همدردی (و نوع دوستی)
۱۰) روابط بین فردی (گستردگی و استحکام) روابط متقابل با دیگران.
۱۱) ساختار منشی مردم گرا.
۱۲) تشخیص بین وسیله و هدف, و بین نیک و بد
۱۳) شوخ طبعی فلسفی و غیرخصمانه. (طنز برای اصلاح کل انسانها, نه تحقیر و خصومت با افراد خاص).
۱۴) خلاقیت.
۱۵) مقاومت در برابر فرهنگ پذیری; برتری نسبت به فرهنگ خاص.
۱۶) قابلیت دوست داشتن و دوست داشته شدن.
در پـایـان باید یادآور شد که با همه این ویژگیهـا, مزلو قـائل نیست که انسـان سـالم هرگز خطا نمی کند, بلکه به نظر او به هر حال نقصانهایی در انسان خودنمایی می کند.
با نگاهی گذرا به دیدگاه مزلو می توان گفت:
نظریه (روان شناسی بودن) در کنار همه مزایا و رهاوردهای مثبتش, کاستیهایی نیز دارد. از جمله این که تا مرز ماوراء الطبیعه پیش می رود, ولی جرأت نمی کند به حقانیت دین و ماوراء الطبیعه اقرار نماید, و این شاید به دلیل آن است که فهم (مزلو) از دین در دایره آئین کل یسایی و مفاهیم دینی کلیسا محدود بوده است.
نقد دیگری که بر اندیشه (مزلو) وارد می باشد این است که او با بی اعتقادی به ماوراء الطبیعه ناگزیر شده است تا نوعی اخلاق علمی را ممکن و مفید بداند و معتقد شود که لحظات اوج شعائر دینی پایداری کمتری نسبت به حالات اوج غیرمذهبی دارند.     نینا http://newmind.mihanblog.com ۱. اداره اطلاعات سازمان ملل متحد, راهنمای سازمان ملل, ترجمه منصور فراسیون, تهران, وزارت علم و آموزش عالی, ۱۳۵۴, ۸۹۶. ۲. هنریک میزیاک و ویرجینیا استاوت سکستون, تاریخچه و مکاتب روان شناسی, ترجمه احمد رضوانی, مشهد مقدس, معاونت فرهنگی آستان قدس رضوی, ۱۳۷۱ / ۴۸۱. ۳. ر ک: گوردون ویلارد آلپورت, رشد شخصیت, ترجمه فاطمه افتخاری, تهران, کتابهای سیمرغ, ۱۳۵۶, ۱۵. ۴. هنریک میزیاک و ویرجینیا استاوت سکستون, تاریخچه و مکاتب روان شناسی/ ۴۸۰. ۵. همان / ۴۸۱. ۶. واژه ( growth) به معنی رشد است, اما مترجم گرامی با توجه به معنی پذیرفته شده نزد روان شناسان نیروی سوم وانسان گرا, آن را در همه موارد کتاب (روان شناسی کمال, الگوهای شخصیت سالم) به کمال ترجمه کرده اند. ۷. humanim= انسان گرایی. ۸. behaviorism. ۹. psychoa nalysis ۱۰. b. f. skinner, beyonna freedom and dignity (new york: knopf, ۱۹۷۱), p. ۲۰۲. ۱۱. neurosis ۱۲. psychotic. ۱۳. دوآن شولتس, روان شناسی کمال, الگوهای شخصیت سالم. گیتی خوشدل, تهران نشر نو, ۱۳۶۹ , ۷. ۱۴. humanpotential movement. ۱۵. normality. ۱۶. torealize. ۱۷. toactualize ۱۸. دوآن شولتس, روان شناسی کمال, الگوهای شخصیت سالم / ۸. ۱۹. ورنون نوردبی و کالوین هال, راهنمای زندگی و نظریه های روان شناسان بزرگ, ترجمه دکتر احمد به پژوه و دکتر رمضان دولتی, تهران, انتشارات تربیت, ۱۳۷۷, ۱۶۱. ۲۰. ویکتور فرانکل, خدا در ناخودآگاه, ترجمه ابراهیم یزدی , ۳۵. ۲۱. همان/ ۱۶۴. ۲۲. مزلو در کتاب روان شناسی بودن صفحه ۵۵ می نویسد: (در توصیف خود یا من انسانی خودشکوفا و در مسیر رشد با معنای دشواری رو به رو می شویم. درست در همین فرد است که قدرت من در او در حد اعلایش قرار دارد, می تواند مسأله دارترین, خود از یاد برده ترین, (self - forgetful) خود انگیخته ترین فرد در فعالیتهای خویش, و ب ه تعبیر آنگیال هماهنگ ترین فرد باشد. در چنین افرادی جذب شدن در ادراک, و در انجام کاری در لذت بردن و در خلق کردن می تواند بسیار کامل, بسیار منسجم و بسیار ناب باشد… ) در این باره نیز, ر ک: افقهای والاتر فطرت انسان / ۷۳. ۲۳. دوآن شولتس, روان شناسی کمال / ۲۱۰. ۲۴. تا اینجا به طور عمده ازکتاب (روان شناسی کمال) نظر فرانکل را خلاصه کرده ایم, با تلخیص بسیار و فصل بندی متناسب تر با دیدگاه های او, با توجه به کتابهای خود او: (انسان در جست وجوی معنی) و (خدا در ناخودآگاه) با اندکی تفسیر و توجیه. (همین جا از مترجم پرکار و خوش ذوق کتاب روان شناسی کمال ـ به دلیل استفاده از ترجمه ایشان تشکر می کنم و نیز از مترجمان کتابهای فرانکل) اما آنچه از این بعد درباره دیدگاه های فرانکل آمده است مطالبی است که در کتابهای خود فرانکل موجود است, اما شولتس با بی توجهی یا دست کم کم توجهی ب ه آنها از کنارشان گذشته است, که این گزینش او را محدود و حتی کمی مخدوش کرده است, زیرا بدون توجه به (ناخودآگاه روحی) و مسایل پیرامونی آن نمی توان نظریه فرانکل را به خوبی درک کرد. اما به هر حال به شولتس هم این حق را می دهیم که در انتخاب و خلاصه کردن, همیشه چیزهایی ممکن است از دست برود. ۲۵. ویکتور فرانکل, خدا در ناخودآگاه / ۴۳. ۲۶. همان / ۴۵. ۲۷. دوآن شولتس, روان شناسی کمال/ ۷۹. ۲۸. ویکتور فرانکل, خدا در ناخودآگاه/ ۸۳. ۲۹. همان/ ۱۴۷. ۳۰. دوآن شولتس, روان شناسی کمال/ ۱۰۹. ۳۱. همان/ ۱۱۰. ۳۲. همان/ ۱۱۱. ۳۳. ابراهام هارولد مزلو, انگیزش و شخصیت, ترجمه احمد رضوانی, مشهد, انتشارات آستان قدس رضوی, ۱۳۷۵ , ۷ و ۸. ۳۴. همو, افقهای والاتر فطرت انسان, ترجمه احمد رضوانی, مشهد, آستان قدس رضوی, ۱۳۷۴ , ۲۴ تا ۲۷. ۳۵. همان/ ۲۸. ۳۶. دوآن شولتس, روان شناسی کمال/ ۱۱۴ ـ ۱۱۳. ۳۷. ابراهام هارولد مزلو, افقهای والاتر فطرت انسان/ ۳۸۹. ۳۸. برای تفصیل بیش تر ر. ک: همو, انگیزش و شخصیت/ ۷۰ تا ۸۵. ۴۰و ۳۹. دوآن شولتس, روان شناسی کمال/ ۱۱۵ , ۱۱۶. ۴۱. همان/ ۱۱۲ ـ ۱۱۹. ۴۲. همان/ ۱۲۰. ۴۳. آبراهام هارولد مزلو, افقهای والاتر فطرت انسان/ ۳۸۷. ۴۴. همان / ۴۰۸. ۴۵. همان / ۴۰۹. ۴۶. همان, صفحات ۷۵ تا ۸۱ با اختصار بسیار. ۴۷. همان/ ۴۱۲ جدول ۳. ۴۸. همو, انگیزش و شخصیت/ ۲۱۶ تا ۲۴۴. برگرفته شده از سایت: iranianuk.com
 
 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
شنبه 21 اسفند 1389  10:11 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله موفقیت - شخصیت

 

انواع شخصیت ها در ارتباطات


  انواع شخصیت ها در ارتباطاتشخصیت سازشگر :
کلمات : موافقت آمیز
بدن : حالت رقت آمیز
درون : احساس بی ارزشی
فرد سازشگر همواره سخنانش در جهت جلب توجه دیگران و خودشیرینی است و سعی دارد از هر موضوعی که موجب ناخوشایندی دیگران شود ، معذرت خواهی کند و هرگز مخالفتی نشان ندهد .
بطور کلی او « انسان بله » است . به نحوی صحبت می کند که گویی قادر نیست برای شخص خود کاری انجام دهد و همواره احتیاج دارد تا شخص دیگری کارهای او را تأیید کند .
شخصیت سرزنشگر :
کلمات : مخالفت آمیز
بدن : وضع ملامت کننده دارد
درون : احساس تنهائی و ناموفقی
سرزنشگر ، ایرادگیر و خودکامه و ارباب است . مانند بالا دستها رفتار می کند و به نظر می رسد که اینطور می گوید « اگر تو نبودی ، همه کارها درست بود » احساس سفتی عضلات و اندام ها است . فشار خون هم در حال بالا رفتن است . صدا خشن ،‌گرفته و اغلب زیر و بلند است .
برای آنکه سرزنشگری تمام عیار باشید ، باید هر چه ممکن است با صدای بلندتر و رفتاری ستمگرانه تر رفتار کنید . هر کس یا هر جزیی را خوار و پست کنید .
شخصیت حسابگر :
کلمات : بیش از اندازه معقول
بدن : حساب می کند
درون : احساس آسیب پذیری
حسابگر بسیار مرتب و معقول است و اصلاً نشان نمی دهد که احساسات دارد . فردی است آرام ، خونسرد ، آسوده خاطر . او را می توان با ماشین حسابگر یا کتاب لغت مقایسه کرد . بدنش خشک و سرد و از نظر دیگران بریده است .
صدایش خشک و یکنواخت بوده ، کلماتی که به کار می برد نیز به نظر انتزاعی می رسد .
زمانی که حسابگر هستید ، از طولانی ترین کلماتی که ممکن باشد ، استفاده می کنید حتی اگر معنای آنها را درست ندانید . بدین طریق لااقل هوشمند جلوه می کنید . اما پس از تمام شدن قسمت اول ، دیگر کسی به حرف های شما گوش نخواهد کرد .
شخصیت گیج :
کلمات : نامربوط
بدن : کج و نابجا
درون : هیچ کس به من توجهی ندارد ،‌هیچ جا جایم نیست .
هر عملی که از یک آدم گیج سر می زند و هر حرفی که از دهانش خارج می شود ، با آنچه دیگران می گویند و کاری که می کنند نامربوط است . هرگز جوابی به جا نمی دهد . احساس درونی او به افراد مات و مبهوت شباهت دارد . صدایش هم مرتب بالا و پائین می رود . غالباً با کلماتش نمی خواند و ممکن است بی دلیل آهسته وبلند شود . زیرا فکر این فرد در هیچ جا متمرکز نیست .
‌آدم همتراز
در یک آدم همتراز ، نوعی کمال ، روانی گفتار ، سرحالی و سرگشادگی و در مجموع چیزی وجود دارد در حد کمال ، می توانید به چنین فردی اعتماد کنید و می دانید که تکلیفتان با او چیست ، ضمن آنکه از حضور او احساس لذت می کنید چنین وصفی یک وضعیت کمال و آزادی است .
پاسخ آدم همتراز برای همه چیز واقعی است . اگر به کسی بگوید « از شما خوشم می آید » صدایش گرم است ، چشمش با شما است . اگر بگوید « واقعاً از دست شما فوق العاده عصبانی هستم » صدایش نیز خشن و صورتش خشمگین و گرفته ، پیام یگانه و مستقیم است .
پاسخ آدم همتراز به صورت کلی است نه جزئی . تمام بدن ، اعضای حسی ، افکار و احساسات همه واکنش نشان می دهند و این وضع مثلاً با پاسخ حسابگرانه در تضاد است که هیچ عضوی جز دهان ، حرکتی که آنهم جزئی است ، نشان نمی دهد .    

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
شنبه 21 اسفند 1389  10:12 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله موفقیت - شخصیت

 

انواع شخصیتهای مدیریتی


  انواع شخصیتهای مدیریتی● مقدمه
مدیران دارای مشخصات منحصر به فردی هستند که به صورت تواناییهای ارثی ، تجارب یادگیری یا مخلوطی از ایندو هستند و عملکرد و کارآیی آنها و سبک رهبری آنها را تحت تاثیر قرار می‌دهند. بسته به اینکه چه نوع ویژگیهایی در شخصیت مدیر یا رهبر وجود داشته باشد سبک رهبری او متفاوت خواهد بود و بازده‌های مختلفی خواهند داشت.
● شخصیت آزادمنش
شخصیتهای آزادمنش افرادی هستند که در کار رهبری خود به نظرات و آرا زیردستان خود اهمیت قائل هستند و معمولا در اداره امور نظر خواهی و نیاز سنجی از آنها را مدنظر قرار می‌دهند. معمولا در وادار کردن کارکنان خود به انجام فعالیتها و بالا بردن بازده از شیوه‌های مناسب مدیریتی استفاده می‌کنند. بطوریکه کمتر با اعمال قدرت مستقیم ، تنبیه و توبیخ برنامه‌های خود را هدایت می‌کنند. کارکنان رضایت شغلی بیشتری از خود نشان می‌دهند و با احساس رضایت خاطر بیشتر تن به انجام وظایف می‌دهند.
● شخصیت مستبد
شخصیتهای مستبد در فرایند مدیریت و رهبری خود توجهی به نظرات و آرا زیر دستان خود ندارند و معمولا تصمیم گیرنده اصلی خودشان هستند. در مقابل کوتاهی و خطاهای زیردستان سخت‌گیر هستند و ممکن است شیوه‌های تنبیهی و توبیخی بیشتری را برای کنترل عملکرد زیردستان مورد استفاده قرار دهند. چنین شخصیتهایی در تعامل با ویژگیهای قدرت طلبی نمود بیشتری پیدا می‌کند و اعمال نفوذ بر اساس قدرت و تنبیه را موجب می‌شود. زیردستان معمولا رضایت کمتری از این نوع شخصیتهای مدیریتی نشان می‌دهند.
● شخصیت قدرت طلب
در برخی از مدیران ویژگیهای قدرت طلبی نمود پیدا می‌کند. یک مدیر یا رهبر قدرت طلب در عین حال ممکن است مستبد یا آزادمنش یا پیشرفت طلب نیز باشد. قدرت طلبی در شخصیتهای مستبد با اعمال زور و تنبیه نمایان می‌شود. در شخصیتهای آزادمنش که کمتر از شیوه‌های بارز اعمال قدرت استفاده می‌کنند معمولا با استفاده از شیوه‌های اعمال نفوذ نمایان می‌شود. شخصیتهای قدرت طلب معمولا در بین مدیران و رده های بالاتر که معمولا ارضای قدرت را به همراه دارند دیده می‌شود.
● شخصیت پیشرفت طلب
شخصیتهای پیشرفت طلب توجه به اهداف پیشرفت طلبانه را در راس اهداف خود قرار می‌دهند. اینها افراد پیشرفت جویی هستند که برنامه‌های خود را برای رسیدن به پیشرفتها و موفقیتهای بالاتر سازمان بندی می‌کنند. بطور کلی آنها از انگیزش پیشرفت بالاتری برخوردار هستند. چنین انگیزشی انتخاب اهداف ، شیوه‌های مدیریتی و شیوه‌های ارتباطی آنها را تحت تاثیر قرار می‌دهند.
● شخصیت موفق در مدیریت
یک رهبر و مدیر موفق دارای ویژگیهای شخصیتی زیر است: از سطح بالای انرژی ، تحمل در برابر فشار ، ثبات قدم ، بلوغ عاطفی و اعتماد به نفس برخوردار است. که به نظر می‌رسد همگی با فعالیتهای رهبری و مدیریت کار آمد در ارتباط هستند. یک رهبر ثابت قدم فردی است صادق ، پایبند اخلاق و قابل اعتماد.
شخصیتی که از نظر عاطفی به بلوغ رسیده به خود و دیگران احترام می‌گذارد و میان اهداف شخصی و سازمانی تعامل ایجاد می‌کند و در موقعیتهای نهاد نابسامان آرام است. دارای مهارتهای میان‌فردی خوبی است که به صورت درک روابط بین افراد و گروهها ، توجه به عقاید و احساسات دیگران و ایجاد همبستگی ظاهر می‌شود. نفوذ او بر روی دستان نه بر اساس زور و تنبیه بلکه بر اساس شیوه‌های مناسب مدیریتی است که با حفظ رضایت و خشنودی کارکنان فعالیت آنها را در جهت رسیدن به برنامه‌های سازمان هدایت می کند. زیردستان این دسته از مدیران با وجود انجام وظایف سنگین احساس تعلق بیشتری به اهداف سازمان احساس می‌کنند و همگانی زیادی با این برنامه‌ها نشان می‌دهند.

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
شنبه 21 اسفند 1389  10:14 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله موفقیت - شخصیت

 

اهمال کاری و راههای غلبه بر آن


  اهمال کاری و راههای غلبه بر آن● اهمال کاری چیست ؟
از نظر روانشناسی ،‌ اهمال کاری یعنی به آینده محول کردن کاری که تصمیم به اجرای آن گرفته ایم اما این واژه نزد افراد مختلف معانی متفاوتی دارد و وجوه مختلفی از آن برداشت می شود :
▪ شما مایل به انجام کاری هستید و آن کار دست کم می تواند در آینده برای شما نتیجه بخش باشد هر چند در حال حاضر ضروری به نظر نمی رسد.
▪ شما به طور قطع مصمم به انجام کاری هستید .
▪ شما بدون علت کاری را به تأخیر می اندازید .
▪ شما نتایج نامطلوب « به تعویق انداختن » کار را در نظر می گیرید .
▪ شما با وجود آگاهی به زیانهای اهمال کاری ، کارتان را به تعویق می اندازید .
▪ شما از اینکه عادت به اهمال کاری دارید خودتان را سرزنش می کنید یا برای موجه جلوه دادن این عادت زشت دلایل مختلفی را دستاویز قرار می دهید و از خود دفاع می کنید .
▪ شما ناخودآگاه به اهمال کاری خود ادامه می دهید .
▪ شما کارتان را در آخرین مهلت با اکراه انجام می دهید یا هرگز آن را انجام نمی دهید .
▪ شما از اینکه کارتان را به موقع انجام نمی دهید ناراحت هستید و از این بابت که بدون دلیل آن را به تأخیر انداخته اید خود را سرزنش می کنید .
▪ شما به خود قول می دهید که از حالا به بعد دیگر کارهایتان را به تأخیر نیندازید و در حقیقت درصدد این هستید که این رفتار را مرتکب نشوید .
زمان زیادی از این وعده نمی گذرد که شما در مواجهه با مشکلی دیگر باز هم اهمال کاری می کنید .
در اینجا وجوه مختلف « اهمال کاری » و به تعویق انداختن کارها « در قالب موارد گفته شده قرار می گیرد منتها بعضی در حد طبیعی » قرار دارد و ممکن است حتی در بهتر ادامه دادن آن کار نیز به شما کمک کند . اما به طور کلی به تعویق انداختن کار ، رفتاری ناپسند و ناراحت کننده است که پیامدهای ناخوشایندی در بر دارد و هرگز نمی توان از تأخیر در انجام کارها ،‌ به تصور و گمان بهتر ارائه کردن آنها دفاع کرد . اهمال کاری به هر نحوی که باشد ،‌رفتاری نامطلوب و نکوهیده است که به تدریج در وجود انسان به صورت عادت در می آید پس با آن مبارزه کنید زیرا پیامدهای تأخیر در کار برای خود شخص نیز رنج آور است و احساسی که از این تأخیر در او ایجاد می شود علاوه بر زیانهای پیش بینی شده و نشده ، شرمساری و بی زاری از خویشتن را نیز در بردارد . ما عادت داریم برای خطاهای خود از جمله تأخیر در کارها ،‌ به عذر و بهانه و منطقی جلوه دادن آن روی آوریم . در نتیجه با این کار خود به تجدید و تقویت آنها کمک می کنیم . وقتی برای به تعویق انداختن کارهای خود عذر و بهانه می آورید در حقیقت آن را امری موجه جلوه می دهید و عواقب آن را از یاد می برید . گاهی به زشتی عادتی که پیدا کرده اید می اندیشید و از اینرو پیش وجدان خود شرمنده می شوید .
این احساس خوبی است که می تواند شما را از ادامه روش قبلی باز دارد ولی این حالت کلیت ندارد چرا ؟ ..
در این حالت ، یعنی احساس شرمندگی و ناخوشایند که بر اثر سهل انگاری در شخص ایجاد می شود ، ممکن است به تدریج فرد را به دوری و پرهیز از ادامه این رفتار تشویق کند ، در حالی که بی تفاوتی درباره آن ، قطعاً فرد را به ادامه این رفتار سوق می دهد .
● علل اساسی اهمالکاری :
▪ در مورد عوامل اصلی اهمال کاری باید به نکات زیر که خصوصیات رفتاری افراد اهمال کار را نشان می دهد اشاره کنیم .
▪ من باید کارم را خوب انجام دهم ، در غیراینصورت از کارم راضی نخواهم بود .
▪ همه شرایط باید به نفع من تغییر یابد و هر چه می خواهم برایم فراهم شود .
▪ همه باید با من خوب رفتار کنند و احترام مرا نگه دارند .
▪ در مورد اول ، انتظار و توقع زیاد درباره هر چه بهتر انجام شدن کار ، موجب نگرانی و تشویش و ترس او از شکست می شود . در مورد دوم نتیجه ای که نصیب شخص می شود رنجش و خصومت است .
▪ در مورد سوم ، نتیجه کار ، اضطراب و ناامیدی همراه با پایین بردن سطح تحمل و عدم توانایی در برابر مشکلات است .
● راههای غلبه بر اهمال کاری :
▪ شما خود را دست کم می گیرید و به این جهت به اهمال کاری کشیده می شوید . شما خود را فردی بی دست و پا تصور می کنید و از این جهت احساس خود کم بینی دارید . با این طرز فکر نمی توانید از تواناییها و تجربه هایتان استفاده کنید . قضاوت بر مبنای چند مورد رفتار مطلوب یا نامطلوب نمی تواند ملاک ارزشمندی یا بیهودگی شما به شمار آید .
● راه حل منطقی چیست ؟
▪ راه حل منطقی آن است که در درک از خویشتن ، راه تعادل پیش گیرید ، نه زیاد خود را باور داشته باشید و نه خود را دست کم بگیرید .
▪ قضاوت شما درباره خودتان نباید موردی باشد .
▪ رفتارتان را به طور منطقی ارزیابی کنید .
▪ استعدادهای ذاتیتان را از یاد نبرید .
▪ اصول رفتاری و خصوصیات اخلاقی را بدون قید و شرط قبول کنید .
▪ عاقلانه ومثبت عمل کنید و ازمنفی بافی بپرهیزید .
▪ به ارزشهای اجتماعی اهمیت بدهید .
▪ بین نظرهای خود و نظرهای دیگران در باورها تفاوت قائل شوید و به روش منطقی قضاوت کنید .
▪ در زندگیتان روشی را انتخاب کنید که به نفع و صلاح شما و جامعه باشد .
▪ به قضایا از زوایای مختلف آن بنگرید از نگرش یک بعدی پرهیز کنید . در این صورت به تعادل راه پیدا خواهید کرد و در قضاوت خود کمتر دچار اشتباه خواهید شد .
▪ خودخواهیها را کنار بگذارید .
▪ به ناتوانیهایتان کمتر بیندیشید .
▪ در این صورت به بیشتر از آن چه در انتظارش بوده اید ، دست خواهید یافت .    
 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
شنبه 21 اسفند 1389  10:15 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله موفقیت - شخصیت

 

ای که ۳۰ سال رفت و در خوابی!


  ای که ۳۰ سال رفت و در خوابی!روان‌شناسان رشد معتقدند که در بعضی سن‌های خاص همه انسان‌ها بحران‌های روانی را تجربه می‌کنند؛ یکی از اینها «بحران ۳۰ سالگی» است.
دانشجوی رشته ادبیات بود اما انگار خیلی خوب توانسته بود بفهمد ویژگی‌های روان‌شناختی آدم‌های ۳۰ ساله یک جورهایی به هم شبیه‌اند. می‌گفت: «توی اقوام و آشنا‌ها هر ۳۰ ساله‌ای را که می‌بینم انگار یک جورهایی از نحوه جوانی‌اش پشیمان است؛ از ازدواجش می‌نالد، از انتخاب شغلش می‌نالد، از بچه‌دارشدن‌اش می‌نالد، دلش می‌خواهد از نو همه این انتخاب‌ها را عوض کند. اصلا انگار همه آدم‌های ۳۰ ساله دارند به گذشته‌شان نگاه می‌کنند».
آن موقع هنوز نمی‌دانستم که در روان‌شناسی رشد چیزی داریم به نام «بحران ۳۰ سالگی»؛ بعدا فهمیدم دانشجوی رشته ادبیات، این بحران را خوب کشف کرده بود!
تا وقتی که یک ۲ خوشگل سمت چپ عدد دو رقمی سنت است، همه تو را به‌عنوان یک جوان رعنا می‌شناسند. اصلا انگار عبارت «بیست و...» حتی اگر به ۹ ختم شود، استعاره‌ای از جوانی است. اما اگر هنوز ۳۰ ساله نشده‌ای، تصور کن که روی کیک تولدت دیگر از آن «۲» پرشر و شور خبری نیست. انگار عدد «۳۰» استعاره ورود به دنیای بزرگسال‌هاست و خداحافظی از جوانی.
از استعاره‌ها که بگذریم، بیشتر تعریف‌های رسمی و غیررسمی، جوانی را بین ۱۹ تا ۳۰ سالگی می‌دانند. اگر شما ۳۱ ساله باشید، دیگر نمی‌توانید در هیچ‌کدام از کنگره‌های هنری و ادبی مخصوص جوان‌ها شرکت کنید!
انگار با ورود به دهه چهارم عمر، دیگران هم دارند شما را به اجبار از دنیای جوان‌ها بیرون می‌اندازند. دیگر اگر همشهری جوان هم دست بگیری یک‌جور خاصی نگاهت می‌کنند؛ حالا شما هرچه می‌خواهی داد بزن که «بابا، جوانی به دل است!». خلاصه اینکه به قول آن بازیگر ماه رمضان، از هر طرف که به قضیه نگاه می‌کنیم، این سن یک جورهایی خاص است!
● عبور از گذرگاه‌های دیگر
قبل از اینکه برویم سراغ ۳۰ سالگی، بهتر است اول از بالا به گذرگاه‌های دیگر عمرمان هم نگاه کنیم. واژه گذرگاه یا دوره گذار، واژه مورد علاقه روان‌شناس‌هایی است که عمرشان را گذاشته‌اند روی مطالعه مرحله‌های عمر من و شما! یکی از این روان‌شناس‌های رشد - که با نظریه‌اش آمار همه سال‌های عمر را گرفته و پته بحران‌هایمان را ریخته روی آب - یک فرانکفورتی آرام به نام اریک اریکسون است.
به نظر او از موقعی که پرستار بخش زایمان بیمارستان می‌زند به پشتمان و گریه می‌کنیم تا موقعی که عمرمان را می‌دهیم به همدیگر(!)، از ۸ مرحله جانانه عبور می‌کنیم.
تا اینجایش که من و شما هم می‌توانیم عمر آدم را تقسیم بندی کنیم اما اریکسون برای هر مرحله، یک تکلیف اصلی هم در نظر گرفت و اصرار داشت که اگر ما نتوانیم یا شرایط طوری باشد که نتوانیم تکالیف‌مان را حل کنیم، نمی‌توانیم با موفقیت برویم مرحله بعد و «گیم‌آور» می‌شویم. البته نرفتن به مرحله بعدی زندگی، متاسفانه مثل بازی‌های رایانه‌ای، «بازی» نیست و عبورنکردن همانا و بیماری‌های روان‌شناختی همان!
اریکسون می‌گفت ما از ۲ سالگی تکلیفمان این است که به دور و بری‌ها‌یمان اعتماد کنیم؛ بنابراین اگر شرایط جوری بود که حس اعتماد را در ما به وجود آورد ما به مرحله دوم می‌رویم.
در مرحله دوم (از ۲ تا ۳ سالگی) تکلیف دیگران این است که کاری کنند که به جای اینکه نسبت به توانایی‌های اولیه خودمان (مثل نظافت شخصی) تردید داشته باشیم، خودمختار و مستقل بار بیاییم. در مرحله سوم که همان سال‌های شیرین پیش دبستانی است، ما باید به جای احساس گناه کردن از انجام اعمال، حس ابتکار را در خود رشد دهیم (یا بهتر است بگویم دیگران حس ابتکار را در ما رشد دهند!).
مرحله چهارم از ۵ تا ۱۳ سالگی است و ما در کنار همسالان‌مان سعی می‌کنیم که به جای احساس حقارت، سختکوش باشیم. در مرحله پنجم که همزمان با سال‌های نوجوانی و اوایل جوانی است، ما به یک تعریف از خودمان و جهان‌بینی خودمان دست پیدا می‌کنیم؛ یعنی اینکه هویت خودمان را می‌شناسیم.
در سال‌های ۲۱ تا ۴۰ سالگی که اریکسون به آنها سال‌های اول بزرگسالی می‌گوید ما باید به جای منزوی‌شدن و درخودماندن با فرایندهایی مثل ازدواج ، شغل‌یابی و صمیمیت با دیگران را تجربه کنیم.
در مرحله هفتم که از ۴۰ تا ۶۰ سالگی را در بر می‌گیرد، ما نسل بعد از خودمان را تربیت می‌کنیم و بالاخره در سال‌های بعد از ۶۰ سالگی ما به گذشته نگاه می‌کنیم و اگر از این مراحل راضی بودیم، احساس انسجام و اگر نه احساس نومیدی می‌کنیم.
همین الان به کسانی که می‌گویند این مراحل را یک روان‌شناس غربی گفته و به درد فرهنگ ما نمی‌خورد، عرض کنیم که تحقیقات نشان داده مراحلی که اریکسون گفته است، دقیقا به همین ترتیب و توالی در تمام دنیا نمود پیدا می‌کند. در واقع فرهنگ‌ها ممکن است فقط شکل ظاهری نمود این مراحل را عوض کنند یا اینکه سن‌ها را کمی این طرف و آن طرف ببرند وگرنه در همه جای دنیا آدم‌ها از این ۸ مرحله عبور می‌کنند.
در واقع برخلاف آنچه بیشتر مردم - مخصوصا کم سن و سال‌تر‌ها - فکر می‌کنند، رشد روانی ما هیچ وقت متوقف نمی‌شود و همیشه جایی برای تغییر یا برعکس درجازدن وجود دارد. ما همیشه و در همه سنین داریم از گذرگاه‌هایی عبور می‌کنیم که هرکدام احتیاج به مهارت جدیدی در پیش‌بردن زندگی دارند.
● بحران در سال‌های رند
همان طور که خواندید، اریکسون بنده خدا، اسمی هم از ۳۰ سالگی و بحران و این جور حرف‌ها در نظریه‌اش نیاورد. «بحران ۳۰ سالگی» دستپخت یک روان‌شناس رشد دیگر به نام دانیل لوینسون است که به اندازه اریکسون جاه طلب نبود که بخواهد همه عمر آدمی را مطالعه کند.
او تمرکزش را گذاشت روی بزرگسالی و ته و توی همه مرحله‌های بزرگسالی تا آخر عمر را درآورد و ریخت توی کتاب‌ها و مقاله‌هایش. جناب لوینسون فهمید دو سه تا از این عددهای رند، بحرانی هستند. او برای اولین بار اصطلاحات «بحران ۳۰ سالگی»، «بحران ۴۰ سالگی» و بحران «۵۰ سالگی» را معرفی کرد. یادتان باشد که به نظر لوینسون این سن‌ها مطلق نیستند؛ برای همین او جلوی ۳۰ سالگی یک پرانتز باز کرده و نوشته از ۲۸ تا ۳۲ سالگی.
البته قبل از جناب لوینسون، در ادبیات کلاسیک خودمان فقط همین مصرع «ای که پنجاه رفت و در خوابی»، به خوبی ذهنیات یک بزرگسال بحران زده را نشان می‌دهد. غیر از این، یونگ مشهور به تجربه دریافته بود که «۴۰ سالگی ظهر زندگی است» و فیلسوف مشهور، کرکگارد در ۳۰ سالگی، وقتی که نامزدش ترکش کرد، همه اندیشه‌های فلسفی‌اش به ذهنش آمدند.
۳۰ سالگی آخر یک دهه پر تلاش است. توی این ۱۰ سال جوان در به در به دنبال استقلال است. احتمالا چند سالش را گذاشته در دانشگاه درس بخواند و چندین و چند بار هم موقعیت‌های شغلی‌اش را عوض کرده است. اگر زندگی مشترکی را در اواسط همین دهه تشکیل داده، حالا دیگر به ثبات نسبی رسیده است وگرنه، لا اقل به عنوان یک مجرد، شخصیت و جهان‌بینی باثباتی دارد.
در واقع یک آدم ۳۰ ساله بیشتر انتخاب‌های مهم زندگی‌اش مثل انتخاب یک رشته دانشگاهی، انتخاب یک شغل، انتخاب یک همسر و انتخاب یک جهان‌بینی مشخص را انجام داده است.
او حالا بعد از این همه تب و تاب، بر می‌گردد به عقب نگاه می‌کند و انتخاب‌هایش را دوباره مرور می‌کند. آنها مثل شخصیت اول داستان «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» از خودشان می‌پرسند «آیا من از زندگی همین را می‌خواستم؟». همین مرور انتخاب‌ها که ما توی دو خط ناقابل از آن حرف می‌زنیم، برای یک نیمه جوان- نیمه بزرگسال ۳۰ ساله، یک درگیری ذهنی گنده است.
اگر او حتی از یکی از انتخاب‌هایش پشیمان باشد، که این اتفاق بعید هم نیست، یک بحران تمام عیار رخ می‌دهد؛ بحرانی که در فردی ترین حالت موجب افسردگی و اضطراب می‌شود‌. البته معمول‌تر این است که این بحران به اختلاف‌های زناشویی و حتی تغییر شغل منجر شود. البته اگر فرد همه انتخاب‌هایش را دوست داشته باشد، به تعهدات‌اش عمل می‌کند و به راحتی از این مرحله عبور می‌کند.
یک روان‌شناس جالب دیگر به نام «راجر گود» بحران ۳۰ سالگی را از آن طرف قضیه دیده است؛ به نظر او انسان‌ها ممکن است در اوایل دهه چهارم زندگی، در خودشان استعدادها، آرزوها، تمایلات و علاقه‌های تازه‌ای کشف کنند که تا این سن از آنها خبر نداشته‌اند. حالا این باخبر‌شدن از آن بی‌خبری۳۰ ساله ممکن است فرد را افسرده کند، ممکن است هم به او یک احساس تازه‌شدن و خود را بیشتر شناختن بدهد.
● رمزهای عبور از ۳۰ سالگی
راستش را بخواهید، ما خودمان هم می‌دانیم که بیشتر مخاطب‌های مجله هنوز به ۳۰ سالگی نرسیده‌اند؛ برای همین اول به آنها راه‌هایی پیشگیرانه را پیشنهاد می‌کنیم که اصلا به ۳۰ سالگی که رسیدند ککشان هم نگزد!
۱) در انتخاب‌های بزرگ زندگی وسواس به خرج دهید
خداییش خیلی ساده انگاری است که بشود توی یک پاراگراف این توصیه را شرح داد؛ آقا، خانم، قبل از اینکه به ۳۰ سالگی برسی چند تا انتخاب خفن در زندگی‌ات داری؛ رشته دانشگاهی‌ات را بر اساس علاقه‌ها و توانایی‌هایت انتخاب کن؛ اگر شغلی پیدا کردی بعد از چند وقت کارت می‌گیرد و موقعیت‌های شغلی دیگری برایت جور می‌شود، در انتخاب بین این موقعیت‌ها دقت کن.
مهم‌تر از همه اینکه شغل و تحصیل را می‌شود یک کاری‌اش کرد اما انتخاب یک شریک زندگی که می‌خواهد همه عمر با شما زیر یک سقف باشد کار ساده‌ای نیست. اگر حالا دست به یک خودکاوی عمیق نزنید و این انتخاب‌ها را درست انجام ندهید، به ۳۰ و ۴۰ و ۵۰ که رسیدید، بحران پشت بحران است که خواهد آمد.
۲) بدانید که «بحران ۳۰ سالگی» طبیعی است
قدم اول دانستن این است که در همه دنیا، آدم‌های این سنی برمی‌گردند و به پشت سرشان نگاه عمیقی می‌اندازند. بعضی‌ها همین که این درگیری‌ها در ذهنشان زیاد شد، مضطرب می‌شوند که نکند چیزی‌شان است. نه آقا، نه خانم! شما سالمید؛ فقط دارید از یک تونل سنی عبور می‌کنید.
۳) به بحران به شکل فرصت خود‌شناسی نگاه کنید
کلا ما در همه بحران‌های روحی مان - چه آنها که به سنمان مربوط هستند و چه آنها که به وسیله یک واقعه بزرگ زندگی مثل مرگ یک عزیز یا شکست عشقی به وجود می‌آیند - با خودمان بیشتر و نزدیک‌تر رو‌به‌رو می‌شویم.
در این رو‌به‌رویی‌های نزدیک، ما بهتر می‌توانیم نگرش‌ها، ارزش‌ها، ضعف‌ها، توانایی‌ها و حسرت‌های خودمان را بشناسیم و از این خودشناسی در مراحل بعدی زندگی‌مان استفاده کنیم.
۴) بین آسان‌گیری نسبت به گذشته و تغییر در آینده، تعادل ایجاد کنید
مسلما گفتن اینکه «با آسان‌گیری و بی‌خیالی به مهم‌ترین انتخاب‌های زندگی‌ات نگاه کن»، حرف درستی نیست. همه ما در زندگی‌مان لا اقل بخش کوچکی را داریم که تنها متعلق به خودمان است و تصمیمات در این بخش فقط و فقط برعهده خودمان است و حتی به نزدیک‌ترین کسانمان ربطی ندارد.
اما آن طرف قضیه ویژگی‌های خاص ۳۰ سالگی است. اکثر ۳۰ ساله‌ها در ایران ازدواج کرده‌اند و بعضی‌هایشان یک یا ۲ بچه هم دارند. وقتی که پای یک انسان دیگر یا حتی بیشتر به میان می‌آید، تعهد و مسئولیت ما هم وسط کشیده می‌شود؛ اینجاست که باید میان خواسته‌های جدیدمان و انتخاب‌های گذشته تعادل ایجاد کنیم و طوری عمل کنیم که یک بحران دیگر به خاطر بدبخت‌کردن دیگران در۴۰ سالگی به سراغمان نیاید!     سعید بی نیاز
  روزنامه همشهری
 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
شنبه 21 اسفند 1389  10:21 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله موفقیت - شخصیت

 

ای می گذرد...


  ای می گذرد...اگر یك جمله یا عبارت را بدون توجه به مفهوم آن چندین بار با صدای بلند تكرار كنیم چه می شود؟
جواب: مفهوم آن جمله تغییر می كند یا به عبارت دقیق تر درك ما نسبت به آن جمله تغییر می كند. یكی از عباراتی كه بدون آگاهی از معنی آن، دهان به دهان در جامعه مستعمل می شود «ای می گذرد» است.
به نظر می رسد این عبارت مفهوم بسیار ساده ای دارد. شاید چنین باشد ولی آنچه مهم است كاربرد این عبارت در موقعیتهای روانی متفاوت است كه آن را از سادگی و حتی سلامت خارج می سازد. آیا با خود فكر می كنید كه وقتی به این حس برسید كه «ای می گذرد»، مفهومش این است كه با شرایط كنار آمده و خود را بازیافته اید؟
گاهی توقف ،بهتر و سالم تر از بیهوده رفتن است، گاهی نگذشتن، بهتر است از بالاخره یك جوری گذشتن!
با دقت به این سؤال پاسخ دهید: روزگار چگونه می گذرد؟
شما فكر می كنید چند نوع پاسخ رایج وجود دارد؟
۱) ای بابا چه گذشتنی،
۲) بد نیست می گذرانیم،
۳) ای می گذرد،
۴) خوب، خوبست،
۵) خیلی بد، دیگر بریده ام و....
بقیه پاسخها چیزی در بین همین چند نوع است. از میان پاسخهای نمونه، فقط پاسخ شماره ۳ بیان وضعیت روحی منفعل و بلاتكلیفی را القا می كند، تعجب نكنید حتی پاسخی كه می گوید بد می گذرد یا چه گذشتنی، حداقل به بیان شخصی واضح و صریحی رسیده است كه زودتر از یك وضعیت مبهم می تواند به فعالیت، خلاقیت و در نتیجه گشایش برسد.
«ای می گذرد» بطور ضمنی بیانگر یك توقف است، چیزی در درون فرد گوینده متوقف شده است. این توقف را جدی بگیرید. این توقف می تواند گلوگاه روندی سالم و فعال قرار بگیرد و یا می تواند پیچ نرم فریب دهنده ای باشد به سمت انفعال و كاهلی درونی.مراقب باشید گذشتن و عبور را به جای توقف و ركود به كار نبرید، مراقب باشید جریان جبری امور را به حساب فعالیت خود نگذارید!
۱) ای می گذرد حاكی از حالت سرزندگی و تسلط بر شرایط نیست. توجه داشته باشید كه احساس تسلط بر مشكلات، نتیجه مدار كاملی از جریان فعالیت درونی و برونی است. احساس تسلط، یك اتفاق یا تصادف یا به تعبیر غلط، یك شانس نیست. مدار كامل فعالیت درونی و بیرونی، نتیجه را، از ابتدای راه به ما نشان نمی دهد، این جریان، مستلزم مداومت و طی مراحل منطقی و حقیقی است. تا زمانی كه درگیر این جریان هستید شما در مدار تسلط قرار دارید حتی اگر به نتیجه نرسیده باشید.
۲) ای می گذرد، حاكی از انعطاف و كنار آمدن با شرایط نیز نیست. در حالت ای می گذرد، فردی كه از فعالیت به انفعال رسیده است، ظاهراً از در نرمش با روزگار درآمده است ولی بدون احساس رضایت به سر می برد. ملاك سنجش میزان توازن روانی هركس، كیفیت رضایت او از جریان امور است.
۳) ای می گذرد، جسارت را به كار نمی گیرد، بلكه آن را غیرعملی و بی فایده می نماید، احساس ملالت، از همین وضعیت ریشه می گیرد و رشد می كند، احساس ملالت حتی می تواند به منطق افراد نفوذ كند و انتشار یابد.
۴) «ای می گذرد» یك درك اكتسابی از جریان امور است نه یك درك شخصی، زنده و منحصر به موقعیت.
۵) تحمل در «ای می گذرد» از نوع صبر خلاق نیست، بلكه از نوع بار سنگین را برگرده ضعیف كشیدن است، آن هم نه به سوی مقصد خود، بلكه فقط به هر جا كه میسر باشد.
وقتی كه فقط ای می گذرد، بار را فرو بگذارید، وقفه ایجاد كنید تا به گونه ای دیگر بگذرد. وقفه چیست و چگونه است؟ ایجاد وقفه رها كردن و معوق گذاردن امور روزمره نیست كه از آن وحشت كنید یا آن را غیرممكن بدانید. وقفه های آگاهانه و ارادی درون، مانع امور پیروزی نیستند. وقفه یعنی دقیق نگاه كردن به خود، وقفه یعنی جریان عادی و عكس العملی احساسات را متوقف كردن، به وسیله نگاه كردن به آنها، آنها را تجزیه و كند كردن، بی تأثیر كردن حركات ناشی از احساسات منفعل و مضطرب. بسیار آسان است، فقط به خود نگاه كنید، توقف را درك خواهید كرد!
هنگامی كه توقف را درك كردید، می توان گفت خود را از موقعیت بیرون كشیده اید و از بیرون به جریان امور خود نگاه می كنید، در این حالت كلید خلاقیت زده می شود. نگذارید كه بگذرد، بلكه بگذرانید. شاید این توصیه را فقط یك شعار تلقی كنید پس به استدلال زیر دقت فرمایید: اغلب ما بسیاری از توصیه های مثبت روان شناسانه را شعار و ایده آلی غیرممكن و بدون كاربرد تلقی می كنیم. این یك جریان ذهنی است كه به وسیله آن بسیاری از مفاهیم به سرعت تحویل پیش داوری ما می گردد. پیش داوری عقیم كننده است. چرا پذیرفته ایم كه شعارها را به كار نبریم؟ اگر شعاری را عمل كردید و به نتیجه نرسیدید، آنگاه می توانید آن را از جریان آگاهی خود حذف كنید. ما تقریباً تمام شعارها را عمل نمی كنیم و تهی بودن زندگی خود را از اعمال مفید و تمرینهای سازنده را به حساب تهی بودن شعارها می گذاریم. «نگذارید بگذرد، بلكه بگذرانید» تمام افراد موفق چنین كرده اند و تمام افراد ناموفق آن را شعار پنداشته اند.
۶ ) در وضعیت «ای می گذرد» تعادل و توازن میان درون و برون شخص برقرار نیست. در جریان زندگی، بین شرایط بیرونی و فردی كه در ارتباط با آن شرایط قرار دارد تعادل بسیار ظریفی برقرار است. علم سایبرنتیك روابط آن را توضیح می دهد: بین شرایط بیرونی و انرژی روانی فرد فعال، بطور دایم، داد و ستد برقرار است. هر دو بر همدیگر تأثیر می گذارند.
درست مثل تأثیری كه یك مدیر بر مجموعه تحت كنترل خود می گذارد و همچنین تأثیری كه مجموعه بر رفتار، تصمیمات و اقدامات مدیر می گذارند كه همه این فعل و انفعالها بر مبنای هدف مدیریت جریان می یابد و كنترل و طراحی می شود. گویی، هدف همواره كوك امور را براساس خود تغییر می دهد، اگر هدفی در میان نباشد، تاثیر و تأثرها هر كدام به سمت نیروی خود می روند. مثال: آیا رانندگی كرده اید؟ اگر مقصد مشخص و مسیر معین در پیش نباشد و اگر راننده ای فرمان را در اختیار نداشته باشد، حتی كوچكترین دست انداز، حركت اتومبیل را منحرف می كند، این شما هستید كه ثبات حركت را حفظ می كنید نه سطح آسفالت.
● به دنبال ثبات شرایط بیرونی نگردید:
ما شیء نیستیم كه فقط اثر بپذیریم، ما گیاه نیستیم كه به دنبال ثبات محیط بیرونی بگردیم، مثل گلدانهای خانه كه به محض آنكه جایشان را تغییر می دهیم برگهایشان زرد می شود، ما همچنین حیوان نیز نیستیم كه فقط با چهار غریزه اولیه خود زندگی كنیم، ما انسانیم، می توانیم غرایز را تركیب كنیم یا تشویق و تنبیه كنیم، ما به هر شكل می توانیم موقعیتهای تازه را برتابیم، ما هم اثر می گذاریم و هم اثر می پذیریم، ما براساس قانون سایبرنتیك روابط فقط در وضعیت زیگ _ زاگ، به سر نمی بریم، یعنی فقط در زوایای بالا یا پایین هفت و هشت یا در میان اضلاع هفت و هشت گیر نمی افتیم، بلكه در حالت نرمتر، در مارپیچ امور قرار می گیریم، در حركتی یكدست تر، خود را كوك كنید.     مهشید سلیمانی
 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
شنبه 21 اسفند 1389  10:23 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله موفقیت - شخصیت

 

این شکل درون من است


  این شکل درون من است۱) اشكال چهارضلعی نشانگر وجه منطقی و صراحت شخص است و برنامه مهم شخص را مشخص تر می كند.
۲) حروف جدا از هم، مبین درگیری بین اولویت هاست، یعنی حس طرح همه مسائل با هم و همزمان.
۳) دایره ها یك متفكر مستقل را معرفی می كنند و نشانگر ملایمت و نرمی و تمایل به خیال پردازی نیز می باشند.
۴) وقتی حروف یك كلمه به هم متصل نوشته می شوند، نشانگر ساده دلی و رو راستی است.
۵) حروفی كه با شیب متمایل به راست نوشته می شوند شخصیت برون گرا، بلندهمت و جاه طلب را معرفی كنند.
۶) شكل دروازه (فوتبال) ممكن است بازتاب عزم و تمایل وی برای به دست آوردن چیزی از یك ملاقات خاص باشد.
اكثر ما هنگام گوش دادن به سخن كسی در مجالس سخنرانی و كلاس درس، موقع صحبت كردن با تلفن یا گوش دادن به رادیو و كاست و یا حتی هنگام تماشای یك برنامه تلویزیونی، خطوط، علائم، كلمات و اشكال هندسی در هم و نامفهومی را نقاشی می كنیم.این اشكال و خطوط بی قاعده كه از ناخودآگاه ذهن برمی خیزد، واقعاً چه چیزی را در مورد ما روشن می كنند؟ مقاله زیر تلاش كرده است به این سؤال پاسخ دهد، با هم می خوانیم.
اگر ملاقاتی طولانی و خسته كننده برایتان پیش بیاید، در آن حالت با احساس بی قراری و ناراحتی چه می كنید؟
شاید یك كاغذ و قلم بردارید و شروع به خط خطی كنید كه البته كاری است كه به نظر خیلی ها عادی می آید، حالا به آنچه كه روی كاغذ به جا مانده، نگاهی بیندازید. ممكن است متعجب شوید. این اشكال و خطوط، هیچ ارتباطی به دستخط فرد ندارد و در واقع حاصل فعل و انفعالات ضمیر ناخودآگاه شخص است و البته نتایج و پیام های بسیاری نیز دارد.
این خطوط و نقوش را می توان به دسته های مختلف از اشكال هنری و دكوراتیو تا اشكال پیش پا افتاده و بی ارزش تقسیم بندی كرد.
برخی خطوط تكرار می شوند، خانه های كوچك، گل ها، پرنده ها، فلش ها، ستاره ها، ماشین ها، شماره ها و اسامی كه تقریباً در بین همه كسانی كه عادت به كشیدن این خطوط و نقوش دارند، مشترك است.
اما اصلاً چرا این كار را انجام می دهیم؟ ممكن است شكلی از بیان بی قراری و ناراحتی باشد یا كاری كه وقتی رنجیده خاطر و خسته یا منتظر اتفاقات مهیج تری هستیم، انجام می دهیم.
تزئین كاغذ با خطوط مارپیچ، نوشته های بدخط و نقاشی های كوچك ممكن است كمكی برای رهاشدن از تنش ها باشد. اگر این فرض درست باشد، حداقل این كار به نسبت روش های دیگر تسكین استرس مثل كشیدن سیگار، عادت مثبت تری است. شاید به همین دلیل است كه بیشتر مردم نزدیك گوشی تلفن خود، كاغذ و قلم می گذارند.
به علاوه، این عادت در مقایسه با عاداتی نظیر جویدن آدامس با طبیعت نیز سازگارتر است و مثل آدامس آلودگی و چسبندگی هم ندارد.
برخی روانشناسان معتقدند، این اشكال شامل مجموعه ای از علائم، خطوط و نقوش می باشند كه بی هدف و بی جهت ترسیم می شوند اما حاوی مطالب زیادی در مورد شخصیت افراد هستند. این روانشناسان می گویند: «كسانی كه این خطوط را می كشند، اغلب كسانی هستند كه با كاغذ و قلم راحت هستند و با رسم این اشكال، نقش ها را می توان به صورت یك فعالیت خلاق سمت راست نفر، ارزیابی كرد.»
از این خطوط و اشكال به عنوان تمرین دست گرمی هنرمندان نیز استفاده می شود. مثلاً خواننده ای را در نظر بگیرید كه آماده یك اجرا با نت های موسیقی می شود. یك مجموعه خالی می تواند بسیار بی معنا باشد و جرأت اجرا را نیز در خواننده نتواند ایجاد كند، اما دست به قلم بردن و رسم این خطوط و نقوش راه خوبی برای شروع است.
همچنین شواهدی وجود دارد كه رسم این شكل ها و خطوط، مغز را از فعالیت های ذهنی آزاد می كند. در یك تحقیق كه یكی از اساتید دانشگاه دورت ایالت ایندیانا انجام داد، از دانشجویانش خواست كه در كلاس راحت باشند. هر كس بخواهد می تواند تكه ای كاغذ بردارد و همین طور كه به مباحث درسی گوش می دهد، برگه اش را نیز در اختیار داشته باشد و خط خطی كند و هر كس هم كه نمی خواهد می تواند در كلاس شنونده محض باشد. سپس آزمایش كرد تا ببیند هر یك از گروه ها تا چه اندازه از كلاس برداشت داشته اند، بررسی ها نشان داد كسانی كه كاغذی در اختیار داشتند و حین گوش دادن به درس، آن را با خطوط و نقش هایی كه به ذهنشان می رسید نقاشی می كردند، نتیجه و برداشت بهتری نسبت به شنوندگان محض كلاس داشتند.
برخی روانشناسان رسم این اشكال و خطوط را به عنوان شكل بصری خیال پردازی ارزیابی می كنند.
▪ بر طبق نظر این روانشناسان سه نوع خیال پردازی وجود دارد:
۱) برآورده شدن آرزوها،
۲) غصه خوردن،
۳) برنامه ریزی های آینده.
به عقیده آنها، این خطوط و اشكال معمولاً با حس لذت بخش برآورده شدن آرزوها در ارتباط است و كسانی كه این خطوط و نقوش را ترسیم می كنند، معمولاً آدم های مستعد خیال بافی هستند. به عنوان مثال در این نوع تصویرگری، قایق ها و هواپیماها اغلب بالا می روند و ممكن است این حالت بیانگر یك نوع اشتیاق برای فرار از همه ناملایمات باشد.
● تشخیص ناخوشی از طریق خطوط و نقوش
عده ای دیگر از روانشناسان مدعی هستند كه ترسیم این خطوط و نقوش به شخصیت فرد یك نوع بینش و بصیرت فریبنده می دهد و جزئیات آن نیز اغلب به فرهنگ و پیشینه ذهنی و تحصیلات شخص مربوط می شود.
البته عده ای هم هستند كه به ندرت از این نوع نقش ها و خطوط رسم می كنند و این الزاماً بدین معنی نیست كه این افراد تحت فشارهای روحی هستند.
برخی متخصصین روانشناسی دستخط می گویند كسانی كه عادت به ترسیم این گونه خطوط و نقوش ندارند، دارای شخصیتی نكته سنج، صریح و رك هستند.
البته این خطوط و اشكال هم مانند دستخط می توانند مورد تجزیه و تحلیل قرار بگیرند، زیرا كلیدهایی در مورد شخصیت افراد به دست می دهند. گرچه خط شناسی(شخصیت شناسی از روی دستخط) گاهی اوقات سوء برداشت هایی نیز می تواند به همراه داشته باشد.
بسیاری از كارفرمایان از دستخط به عنوان آ زمایش سنجش روانی كارمندان خود استفاده می كنند. با تمام اینها، دستخط هم به نوعی، مانند این خطوط و علائم، از ذهن تراوش می كند و متخصصان در جهت شناسایی شخصیت فرد یا دریافت اینكه در ذهن فرد چه می گذرد از آن استفاده می كنند.
همه ما در مدرسه یاد گرفته ایم كه به روش استاندارد بنویسیم، اما بزرگتر كه می شویم به مرور دستخط مان فردی تر و فردی تر می شود. در ۱۶سالگی یا همین حدودها، دستخط به تناسب شخصیت فرد شكل می گیرد. به علت همین ویژگی فردی و خصوصی بودن دستخط است كه وقتی شما كارت تبریك یا نامه ای از كسی دریافت می كنید، بلافاصله از دستخط روی پاكت نامه می توانید فرستنده آن را بشناسید.
دستخط با معیارهایی مثل اندازه، شكل و فاصله بین حروف مورد تجزیه و تحلیل قرار می گیرد.
خطوط و اشكالی هم كه معمولاً در زمان درگیری ذهنی ترسیم می كنیم و بیشتر به صورت نشانه ها و تصاویر هستند، از اهمیت خاصی در شناخت شخصیت فرد برخوردارند.
روانشناسان بسیاری اعتقاد دارند كه می شود این خطوط و نقوش را مانند یك كتاب خواند و این علائم روزنه ای خلاق است كه موقعیت ذهنی شخصی را منعكس می كند. برای مثال فلش ها بیانگر تنش های جنبی است، اما اگر جهت فلش ها به طرف بالا باشد، می تواند نشان دهنده آرزوها و رویا نیز باشد. اگر فلش ها در جهت افق باشند، شخص دارای قوه درك خوبی است. فلش هایی كه در تمام جهات ترسیم می شوند، نشانگر ذهن روشن است.
اشخاصی كه خطوط راست ترسیم می كنند، اغلب آدم های كند و دیرفهمی هستند.
خطوط متقاطع، بیانگر شخصیتی رقابت طلب است و افراد ایده آلیست و آرمانگرا هم معمولاً ستاره می كشند. ستاره پنج پر می گوید فرد سوار بر آرزوهاست اما ستاره شش پر مبین ظرفیت تمركز فرد است. دایره ها فرد را خیال پرداز معرفی می كنند، در حالی كه مربع یا مستطیل می گویند فرد فعال، منطقی و دارای ذهن دقیق و روشن است.
برخی از این علائم و اعداد مفاهیم جهانی دارند مثل شكل درخت، خطوط پیچ در پیچ، مار، اشكال سه وجهی، خطوط متقاطع و ماهی و روشی كه هر كس این خطوط و نشانه ها را ترسیم می كند، به زندگی شخصی اش یا هر درگیری حتی ناخود آگاهی كه فرد تجربه كرده است، بستگی دارد.
بازتاب علائمی كه یك نفر موقع ترسیم این خطوط ایجاد می كند، می تواند به معرفی دانش و بینش فرد كمك كند؛ كاری كه كلمات قادر به انجام آن نیستند. به همین دلیل بسیاری از درمانگرها از این اشكال یا نقاشی های آزاد در شیوه درمانی شان بهره می گیرند.
این گروه روانشناسان معتقدند: «هنر می تواند نقش بسیار مؤثری در درمان داشته باشد زیرا هنر و روانشناسی كاملاً در هم پیچیده و به هم مرتبط اند.»
وقتی كه یك نقاشی یا برگه یادداشت پر از خط و نقش در هم و برهم، تجزیه و تحلیل می شود، باید در پی نشانه های مهم آن بود مثل اینكه آیا نقوش تمام صفحه را پوشانده است یا تنها در گوشه ای از صفحه قرار گرفته اند؟
● آیا خطوط روان و دارای انعطاف هستند یا خشك و شق و رق اند؟
روانشناسان استرالیایی دریافته اند كه این خطوط و نقوش، روش خوبی برای پی بردن به مشكلات نوجوانان است. گرفتاری نوجوان در دام اعتیاد، تشویش یا اضطراب از جمله مسائلی هستند كه از این طریق قابل تشخیص و بررسی هستند. برخی از نوجوانان نه به راحتی صحبت می كنند و نه با نوشتن میانه ای دارند، اما این اشكال و خطوط می تواند راهی را برای درمانگر مهیا سازد تا به حالات و مشكلات آنان پی ببرد.
به عنوان نمونه می شود از آنها خواست كه چیزی بكشند كه نشان بدهد آینده را چگونه می بینند یا... این روانشناسان همچنین بر این باورند كه در مورد بچه ها و افراد معمولی، نقاشی می تواند كلیدی به موقعیت احساسی آنها باشد.
● منطق تصاویر
روانشناسان گاهی اوقات از تكنیكی به نام رسم اشكال هدفمند استفاده می كنند تا در تحقیقات قانونی، به موقعیت ذهنی و وضعیت روحی مجرمین پی ببرند. این اشكال اغلب وسوسه های سادیسمی یا حالاتی كه در اثر آن مجرمین مرتكب جنایات وحشیانه می شوند، را نشان می دهد.
گاهی اوقات بدون نیاز به درمانگر هم می شود اطلاعات موجود در این خطوط و نقوش را استخراج كرد.
بیایید به خودتان یك زمان كوتاه، حدوداً ده دقیقه ای، بدهید. یك مداد یا خودكار بردارید و آزادانه روی كاغذ حركت دهید. نگران نباشید. قرار نیست یك شاهكار هنری خلق كنید، معمولاً وقتی با ذهن آزاد و رها، اشكالی را كه به فكرتان می رسد، ترسیم كنید، در آنها راه های میانبر خلاقانه ای برای حل مشكلات یا عبور از موانع پیدا می كنید.
در این كار از شكل ها، علائم، حروف و كلمات یا حتی از رنگ های مختلف استفاده كنید تا هر آنچه را كه در ذهنتان است بهتر نشان دهید. حتی اگر شما كسی هستید كه بیشتر با نوشتن مأنوس هستید، بیایید این بار با رسم خطوط و اشكال و علائم، خلاقیت خود را كشف كنید و حتی جنبه هنری خود را بیان كنید، خطوط و تصاویری كه ترسیم می كنید بیانگر چیزی است كه در زندگی شما جریان دارد.     ترجمه: زهره بانی منبع: فوكوس
  روزنامه همشهری

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
شنبه 21 اسفند 1389  10:26 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله موفقیت - شخصیت

 

بررسی پدیده وبلاگ ها و روانشناسی خودمانی


  بررسی پدیده وبلاگ ها و روانشناسی خودمانیتاریخچه وبلاگ هر چه باشد و از هر زمانی این حرکت آغاز شده است، گرچه در حد خود مهم اما نمی تواند به اندازه آنچه تاکنون انجام داده و در این زمینه به آن دسترسی پیدا کرده، اهمیت داشته باشد. وبلاگ یک فضای مجازی تر در عالم مجازی اینترنت است. اما این فضا بخشی از فضای بزرگتری است که همه در آن نفس می کشند و یا در حقیقت حرکت می کنند و جایگاه خود را در این فضا تعیین می کنند.
این فضا، گرچه حجم و شکل آن توسط افراد انتخاب می شود و حیاط خلوت آنان تلقی می شود، ولی به هیچ وجه یک فضای «شخصی» به مفهوم عدم دسترسی کامل دیگران به آن نیست. بخشی از فضایی است که همگان از آن استفاده می کنند. از طرف دیگر محتوای این فضا، هر چه باشد، نیز کاملاً شخصی نیست. شاید به علت اینکه می توان در این فضا آزادانه حرکت کرد و هر چه خواست طراحی کرد نوعی از «فردیت» و «شخصی بودن» به معنای یک محصول «شخصی» که به دیگران ارتباطی ندارد، از آن استنباط کرد. اما به علت اینکه این فضا برای دیگران نیز قابل دسترسی بوده و امکان دیدن و بهره برداری کردن از آن دارند، از نوعی «عمومیت» یا «همگانی بودن» برخوردار است.
اگر تعریف انسان به عنوان «حیوان ناطق» را کمی ابتدایی و یا قدیمی بدانیم تعریف انسان «حیوان ارتباطی» را می توان مناسبترین و یکی از جدیدترین تعاریف مربوط به معرفی هویت انسان دانست. انسان است که می تواند ارتباط برقرار کند نه تنها با دیگران بلکه با محیط خود و حتی با محیط های فراتر از خود. هیچ موجود زمینی دیگری از این توانایی در این سطح برخوردار نیست. شاید برخی از حیوانات بتوانند در فضای محدودی و یا به علت حاکمیت غرایز ویژه ای نوعی از ارتباط را با یکدیگر نشان دهند، اما این ارتباط که معمولاً میان حیوانات همنوع صورت می گیرد از جنس و ماهیت ارتباطات حاکم بر انسان نیست.
از دیدگاه مادی، ارتباط انسان _ انسان مهم ترین نوع ارتباطات ممکن برای بشر است. این اهمیت از آنجا ناشی می شود که ارتباط مزبور می تواند دوطرفه باشد. تاثیر گذار باشد. به نتایج معلوم و مشخص و گاهی دور از انتظار منجر شود و بالاخره دارای بار منفی و یا مثبت باشد.جوامع کنونی به برکت گسترش همین نوع از ارتباطات است که از جوامع گذشته کاملاً متفاوت گشته و مشخصه اصلی این جوامع بنا به تعبیر جیانی واتیمو جامعه شناس معاصر «ارتباطات عمومیت یافته یا همگانی» است. این عمومیت با گسترش پدیده وبلاگ ها می رود تا به تحقق کامل در حوزه ارتباطات انسانی تبدیل شود.
زبان به منزله مهم ترین عامل ارتباط انسان _ انسان در ایجاد زمینه های مناسب برای فعال کردن این ارتباط نقش بسزایی دارد. با رشد و توسعه تکنولوژی، ابزار های گوناگونی برای شکل دادن به کیفیت استخدام زبان برای ایجاد روابط مختلف به وجود آمد. شکل گیری بهره برداری بهینه از زبان، فراتر از سخن گفتن و ارتباط دوطرفه و رودررو شد. محصولات زبانی به عنوان ابزار «ارتباط» بیش از وسیله «تکلم» زمینه های رشد ارتباطات همه جانبه انسان با انسان های دیگر را فراهم کرد.
اینترنت، یکی از ابزار های مهم، و تا این لحظه از زمان، آخرین وسیله مورد استفاده برای رشد و توسعه ارتباطات انسانی است که توانسته محدوده زمان و مکان را درنوردد و فراتر از ارتباطات شخصی _ شخصی یا شخصی _ اشخاص پا در عرصه ارتباطات شخصی _ عمومی و یا حتی فراتر از آن عمومی _ عمومی بگذارد.
وبلاگ محصول رشد درونی ارتباطات در عالم اینترنت است. این محصول، بازتاب تعامل انسان با فضای مجازی اینترنت است. این تعامل اگر در آغاز جنبه نظامی یا اقتصادی داشت، هم اکنون از این دو زمینه بسیار فراتر رفته و به فضایی برای به نمایش گذاشتن ابعاد فردی با تمامیت ظرفیت خود در یک عرصه عمومی، تبدیل شده است. تکنولوژی ارتباطات اگر توانست عرصه های جدیدی در روابط انسان را فتح نماید در عین حال زمینه ابراز وجودی انسان را نیز مهیا ساخته است. رسانه هایی همچون رادیو و تلویزیون تنها بخشی از هویت انسانی را که می توانست برای دیگران عیان تر باشد به معرض نمایش گذاشتند. ولی اینترنت زمینه را برای عرضه کردن بسیاری از ابعاد درونی انسان آماده ساخت. اکنون انسان عصر ارتباطات می تواند آزادانه تصورات و خفایای زندگی درونی خود را در فضای مجازی اینترنت بریزد و جهانی را از آن خبردار سازد. این فضا به هر اندازه ای که بتواند از اسرار جدید پر شود می تواند مرتبطین جدیدی را به خود جذب کند. گویی خلاقیت در خلوت نیز هم اکنون به عامل جذب انسان هایی که در پی کنکاش در عالم درون اند را بیش از پیش به خود مشغول کرده است. انسان این جهان مجازی، خلاقیت خود را محصولی مشترک و برخاسته از تعامل با عالم درونی انسان ها می داند که درصدد آن است که دیگران را به حیاط خلوت زندگی خود فراخواند و آنان را با خود آشنا سازد. این آشنایی و ارتباط می تواند نوعی بازگو کردن خود و در حقیقت کشف دیگرانی باشد که می توانند با وی (خود) زمینه ای از ارتباط، حتی در سطح یک «کلیک کردن» که می توان آن را «سلام اینترنتی» خواند و انداختن یک نگاه ساده به این حیاط خلوت باشد. اوج تلاقی در این زمینه زمانی اتفاق می افتد که سطح ارتباط از حالت یک طرفه به دوطرفه تبدیل و پیامی از انسان های دیگر دریافت گردد.
استمرار این ارتباط و تبدیل آن به شخص _ عموم زمانی اتفاق می افتد که مسائل طرح شده در این فضا توانسته باشد افراد زیادتری را به خود جذب و نوعی همخوانی و یکنواختی درونی را میان آنان برقرار سازد. وبلاگ در این مرحله به عرصه فعالی تبدیل می شود که در آن بازیگران مختلف به جای طرح مسائل «خارج از خود» به «خودبیانی» با استفاده از شناخت روانشناسانه به وجود آمده از «دیگر خود» با دیگران می پردازند. هر اندازه این شناخت عمیق تر شود، ارتباط فعال تر و سطح آن گسترده تر می شود. در روانشناسی جدید، گفته می شود که بازگو کردن درون برای روانپزشک بهترین وسیله برای کشف نارسایی ها و پیدا کردن راه برای زدودن کاستی های روانی است. اصولاً طرح «ناخودآگاه» به صورت آگاهانه است که می تواند درمان ساز باشد. این درمان به قول ژاک لاکان می تواند تنها از طریق «گفتمان» و «گفت وگو» به دست آید که وبلاگ را می توان یکی از بهترین بستر های غیر سازماندهی شده گفتمان های پراکنده در جهان معاصر دانست که می توانند به یک «درمان عمومی» تبدیل شوند.
یکی از مشکلات عصر جدید نبود گوش های کافی برای شنیدن صدا های درونی انسان است. صداهایی که گاهی به گلوله ای تبدیل می شوند که اگر نه دیگران، حداقل صاحب آن را می توانند مورد هدف قرار دهند. این صدا ها اگر در درون زندانی شوند در بهترین حالت، به دردهایی تبدیل می شوند که می توانند عملکرد انسان در زمینه های مختلف را تحت الشعاع قرار دهند. هر مقدار این صدا ها بتوانند به فضایی دمیده شوند که در پژواکی هر چند محدود ایجاد کنند به دریچه ای تبدیل می شوند که خانه درون را با فضای بیرون مرتبط می سازند و حالتی از روانشناسی خودآگاه که محصول ریختن تصورات درون در فضای بیرون آزاد است به وجود آورند که گونه ای از «خود درمانی» است.
انسان عصر کنونی با بهره برداری از فضای مجازی ایجاد شده، دیگر نگران سانسور، محدودیت ها و یا برخورد از نوع ویژه نیست. او حتی می تواند در فضای به وجود آ مده با نامی دیگر و وجودی ناشناخته و ماسکی که هر لحظه می تواند تغییر یابد در این فضا قدم بزند و خود را آشکار کند و یا دیگران را به شکار خود درآورد. در این وضعیت، درون انسانی، آزادتر از همیشه، می تواند عیان تر شود. در شرایط جدید دغدغه ای برای گفتن ناگفته ها نیست. شیوه خاصی برای به نمایش گذاشتن زوایای درونی وجود ندارد آزادی به معنای وسیع آن مورد آ زمایش قرار می گیرد. کشفی از حجاب درون صورت می گیرد که تاکنون تجربه نشده است.
با گذشت زمان، وبلاگ ها در حال تبدیل شدن به یک ضرورت هستند. ضرورتی برای آشنا کردن دیگران با خود. این وضعیت تنها محصول تنهایی «انسان» و یا «جدایی» عملی وی از دیگران نیست که خود در برخی از جوامع به ویژه غربی به یک مسئله جدی تبدیل شده است، بلکه حتی در جوامع سنتی نیز محصول نبودن «گوش های شنوا» برای شنیدن فریاد ها و صدا های درونی انسان ها به ویژه جوان تر هاست. هر چه فاصله خارجی و ظاهری انسان ها با یکدیگر بیشتر می شود، احساس ضرورت به ایجاد فضایی برای ارتباط درونی بیشتر می شود.
شاید کشف ناخواسته وبلاگ ها و این فضای عظیم «خودگردان» براساس احساس ضرورتی بوده است که ناشی از بحران کمبود ارتباطات خارجی انسان ها با یکدیگر باشد که اینچنین توانسته است در زمان کوتاهی به یک جریان همه گیر تبدیل شود.آثار این ارتباط هر چه باشد، در نازل ترین صور آن نوعی «تخلیه درونی» و تلاش در فعال کردن ویژگی انسان که در مقوله «ارتباط» نهفته است، می باشد. «موجود ارتباطی» را نمی توان از خاصیت ارتباط بازداشت. اگر چنین شود، دیگر آن انسان، بشر کنونی نیست، موجود دیگری است که نام دیگری باید بر آن گذاشت.     نویسنده : حسن بشیر
 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
شنبه 21 اسفند 1389  10:27 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله موفقیت - شخصیت

 

برنامه ریزی مهم تر از خیال پردازی


  برنامه ریزی مهم تر از خیال پردازیواژه personality به معنای شخصیت از ریشه persona به معنی نقاب گرفته شده است. پرسونا یا نقاب، ماسکی بوده است که سربازان روم و یونان هنگام جنگ ها به صورت خود می زدند. این مساله تلویحا بدان معناست که همه انسان ها یک نقاب یا ماسک بر چهره اصلی شخصیت خود زده اند، پس بهتر است در ابتدا تعریفی از شخصیت که همواره در زیر نقاب یا نقاب های متعدد پنهان است ارائه دهیم تا بهتر بتوانیم ویژگی های یک شخصیت سالم را درک کنیم.
● تعریف شخصیت
تعریف زیر به عنوان تعریف عملی شخصیت پیشنهاد می شود: «شخصیت بیانگر آن دسته از ویژگی های فرد یا افراد است که شامل الگوهای ثابت فکری، عاطفی و رفتاری آنهاست». همه چیزهایی را که تاکنون به دست آورده اید، تمام چیزهایی را که انتظار دارید در شغل یا زندگی شخصی خود به دست آورید و حتی سلامت عمومی شما می تواند تحت تاثیر شخصیت شما و شخصیت های افرادی که با آنها تعامل دارید قرار گیرد. در حالی که شما درباره شخصیت دیگران داوری می کنید، آنها نیز داوری های مشابهی درباره شما می کنند; خیلی از این داوری ها ویژگی های واقعی شخصیت ما انسان ها نیستند بلکه «فرافکنی هایی» هستند که ریشه در بیم وامیدهای ما نسبت به خود و دیگران دارند. هر چه شخصیت ما از چارچوب محکم تر و سالم تری برخوردار باشد احتمال اصطکاک های روزمره بین ما و دیگران کمتر می شود.
● مختصات یک شخصیت سالم
اولین اصل سلا مت شخصیت «واقع بینی» است; اساسا سلامت روان بسیار با «شناخت» در رابطه است.
منظور از واقع بینی ، شناخت نسبی از خویشتن، توانائی ها، محیط و امکانات است. یک فرد سالم تلا ش بیهوده برای دست یابی به چیزی که نه در توان خودش است نه در توان جامعه، انجام نمی دهد. «آرامش و غنای درونی» ویژگی مهم دیگر شخصیت سالم است; افراد سالم در صلح با خود هستند یعنی همان طور که از خود انتقاد می کنند براحتی نیز می توانند خود را ببخشند و دچار احساس گناه کشنده نمی شوند. یکی از خصایص کلیدی شخصیت سالم «زندگی در این جا و اکنون» است. فرد سالم بیشتر در زمان حال زندگی می کند و تنها نیم نگاهی به گذشته یا آینده دارد; یعنی نه اسیر پریشانی های گذشته و غوطه ور شدن در آنها می شود و نه غرق در خیالبافی های مربوط به آینده، هر چند که کاملا هم از این دو غافل نیست. در روان شناسی اگزیستانسیا لیستی چند نوع زمان وجود دارد که غالبا در واکنش های بیمارگون دیده می شوند. این زمان ها که هیچ یک در شخصیت های سالم دیده نمی شوند به شرح زیر هستند:
۱) «آینده خیالی»، عبارتست از این آرزو که روزی اوضاع فرق خواهد کرد: همسر پولداری از راه می رسد و ما را ثروتمند می کند یا یک درمانگر معرکه با عصای سحرآمیز خود، ما را دوباره زنده می کند.
۲) «آینده تلا ش برای مقام»، ویژگی کسانی است که به خود نوید می دهند بالاخره یک روز واقعا زندگی خواهند کرد. آنها طوری عمل می کنند که انگار معنی از اشیایی خارج از آنها مثل اموال، مدارک یا مقام حاصل می شود نه از تصمیمات ترسناک، اما آزادی که از درون سرچشمه می گیرد.
۳) «گذشته فراگیر»، یکی از رایج ترین محدوده های زمانی برای افراد پریشان است. این نوع زندگی در زمان گذشته، اغلب بیانگر پشیمانی های هولناکی است که افراد به خاطر اشتباهاتی که مرتکب شده اند احساس می کنند.
از دیگر ویژگی های شخصیت سالم این است که به دیگری و دیگران به چشم موجوداتی مستقل نگاه می کند نه به عنوان انشعابات یا مشتقاتی از خودش. کسی که می گوید: «تو نباید این طور فکر کنی، تو حق نداری» در واقع می گوید تو حق نداری چون انشعابی از من هستی! یا فردی که می گوید: «وقتی تو با من شوخی می کنی من ناراحت نمی شم اما وقتی من با تو شوخی می کنم تو ناراحت میشی. چرا؟ تو نباید و حق نداری ناراحت بشی» فرد خودخواهی است که انگار، استقلال دیگری، احساس امنیت درونی او را متزلزل می کند. کسانی که بیش از حد از دیگران توقع دارند، قادر به پذیرش و قبول استقلال دیگران نیستند.
«قدرت تنظیم عواطف، هیجانها و تکانه ها» از ویژگی های برجسته شخصیت سالم است. یک شخصیت سالم هیجان ها را در حالت اوج (peak) تجربه نمی کند، هیجان هایی که یک فرد سالم تجربه می کند سازگارانه، منعطف و در حالت تعادل است:
در حالت معتدل ما می رنجیم اما متنفر نمی شویم، احساس شرم به ما دست می دهد اما احساس گناه ویرانگر خیر. همچنین تکانه هایی مثل تکانه های جنسی و پرخاشگری همیشه وجود دارند، اما قدرت به تعویق انداختن آنها و قدرت تحمل محرومیت و ناکامی از ویژگی های یک شخصیت سالم است.
نکته دیگر همرنگی است; غالبا گفته می شود که شخصیت نرمال با «توانایی همرنگی و تطبیق یافتن با هنجارها و انتظارات فرهنگی» رابطه دارد. اما مساله ای که اینجا حائز اهمیت است «توانایی» همرنگی و تطابق یافتن است نه هدف همرنگی، مضاف بر اینکه همرنگی لزوما به معنای سالم بودن نیست، همان طور که فقدان آن نیز لزوما به معنای آسیب شناسی نیست، چرا که همرنگی کامل تنها در یک فرهنگ ایستا امکان پذیر است و در قرنی که ما زندگی می کنیم هنجارها و استانداردهای همرنگی دایما در حال تغییر است. بسیاری از افرادی که اهل همرنگی هستند، یک نیاز افراطی ناسالم جهت تایید اجتماعی دارند و از اینکه مثل عموم افراد فکر نکنند، می ترسند.
همچنین برخی از افراد همرنگ از احساس گناه شدیدی رنج می برند، چه به صورت هشیار و چه ناهشیار و گویی که همرنگی برای آنها ملا کی است که نشان می دهد همه چیز درست و طبق اصول پیش می رود. همرنگ بودن در چنین موارد به سختی می تواند نشانی از شخصیت سالم باشد. انتظار بر این است که همرنگی و تطابق با آداب و سنن گذشته در میان نوجوانان کمتر از بزرگسالا ن و میانسالا ن باشد و در عوض همرنگی نوجوانان با معیارها و ارزش های همسن و سال هایشان بیشتر باشد. همچنین انتظار دیگر- از بعد روان شناختی- این است که در کل میزان همرنگ شدن با جامعه در بین زنان بیشتر از مردان باشد. نکته آخر اینکه عدم توانایی جهت همرنگی، مشروط بر اینکه فرد را دچار انزوای اجتماعی یا رفتارهای ضداجتماعی نکنند، احتمالا ممکن است بیانگر یک استعداد غیرعادی باشد. افراد زیادی هستند که «توانایی» همرنگی را دارند اما خلا ف آن را «انتخاب» می کنند.
عدم همرنگی این دسته در نهایت می تواند نتایج مثبت و پرباری عاید جامعه کند. یکی از عمیق ترین و طلا یی ترین ویژگی های شخصیت سالم در این امر نمایان می شود که «قادر است هیجانات و عواطف خود را بیان کند نه اینکه آنها را به نمایش بگذارد».
فرد سالمی که عصبانی می شود واضحا از خشم خود برای مخاطب خویش سخن می گوید نه اینکه به اعمال بچگانه ای مثل کوبیدن در، روی بیاورد(نمایش گذاشتن هیجانات). در حالت قهر فرد دچار یک نوع واپس روی کودکانه می شود که طی آن احساسات و هیجاناتش را به جای گفتن به نمایش می گذارد. ملا ک دیگر جهت شناسایی یک شخصیت سالم این است که ببینیم وی تا چه اندازه قادر به تحمل اشتباهات طرف مقابل است؟ برخی از شخصیت های بیمارگون- موسوم به مرزی ها- با کوچک ترین خطا، دیگری را تبدیل می کنند به بدترین موجود روی زمین.
کر نبرگ، روانشناس معتقد است برخی از مردم روابطشان با دیگران حالت برده- ارباب (slave-master) است یعنی با بالا دستها حالت برده دارند و در روابط خود با زیر دستها حالت ارباب. طبیعتا چنین افرادی عدم سلا مت خود را واضحا در روابط بین فردی نشان می دهند.
از ملا ک های دیگر سلا متی - که شاید بیشتر به فرآیندهای تفکر مربوط باشد تا شخصیت - این است که ببینیم تا چه اندازه روابط بین فردی فعلی تحت تاثیر ناکامی های گذشته است؟ زنی که تنها یک بار درگیر یک رابطه با یک مرد می شود و بعد از طلا ق می گوید «دیگه به هیچ کس اعتماد ندارم، از همه مردها بدم میاد» نسبت به امور با واقع نگری نگاه نمی کند.
● جمع بندی نهایی
«آرزوها» عمدتا ناشی از ناکامی هستند وشیوه ارضای آنها اغلب عقب نشینی به دنیای خیال پردازی است.
«خواست ها» حالتی هستند که نه تنها در دسترس فرد می باشند بلکه فرد برای رسیدن به آنها کوشش می کند.
شخصیت سالم شخصیتی است که بیشتر اهل «برنامه ریزی» است تا خیال پردازی و این نکته عمیقا با اولین اصل سلا متی - یعنی واقع بینی که در آغاز بحث بدان اشاره شد - در رابطه است. یک شخصیت سالم در مجموع کسی است که بیشتر شاد است تا غمگین، تقریبا هیجانهای متعادل دارد، بیشتر در زمان حال به سر می برد، اهل سازگاری است و رفتار اجتماعی ملا حظه گرایانه ای دارد، به این معنی که هنجارهای جامعه اش را در نظر می گیرد.
مهرورزی یا توانایی دوست داشتن دیگران و اجازه به دیگران که وی را دوست داشته باشند، داشتن یک معنای عمیق در زندگی و احساس انسجام، لذت بردن از وابستگی های متقابل و کنترل خشم بدون توسل به انفعال و رفتارهای کودکانه همگی از ویژگی های شخصیت سالم هستند. به امید رسیدن به جامعه ای با داشتن شخصیت های هر چه سالمتر.     نویسنده : محمدامین شریفی

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
شنبه 21 اسفند 1389  10:32 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله موفقیت - شخصیت

 

برونگرایی


  برونگرایی● مقدمه
از دیدگاه یونگ (۱۹۱۳) پدیده‌های برونگرایی (Extraversion) و درونگرایی (Introversion) دو جنبه مهم از شخصیت انسانی را تشكیل می‌دهند. هنگامی كه توجه به اشیا و امور خارج چنان شدید باشد كه افعال ارادی و سایر اعمال اساسی آدمی نتیجه ارزیابی ذهنی نباشد، بلكه معلول مناسبات امور و عوامل خارجی باشد، برونگرایی خوانده می‌شود. (سیاسی، علی‌اكبر، ۱۳۷۱، ص ۸۲). افراد درون گرا از لحاظ روانی دارای سرعت فعالیت مغزی بالاتر از حد طبیعی هستند و این امر سبب می‌‌شود كه افراد درون‌گرا به قوای محركه (Stimulation) كمتر از حد طبیعی نیاز پیدا نمایند. افراد درون‌گرا دارای دیدگاه درونی و ذهنی هستند و آمادگی بیشتری را برای خود داری و تسلط بر نفس خویش از خود نشان می‌دهند.
این افراد اوقات خود را به مطالعه و بیشتر در تنهایی سپری نموده و كمتر مایل به معاشرت با دیگران هستند. (بنزیگو، ۱۹۹۹).
از سوی دیگر افراد برون‌گرا دارای سرعت فعالیت مغزی پایین‌تر از حد طبیعی هستند و از این رو این افراد برای اداره امور زندگی خویش به قوای محركه بالاتر از حد طبیعی نیاز دارند. افراد برون‌گرا بیشتر دارای دیدگاه عینی و خارجی بوده و دارای فعالیت عملی عالیتری هستند (سیاسی ـ علی‌اكبرـ همان منبع). ولی میزان تسلط آنها بر نفس خودشان نسبت به افراد درون گرا كمتر است. این افراد مایلند كه بر محیط افراد خود تأثیر گذارده و به رقابت با دیگران پرداخته و در مجامع عمومی بیشتر ظاهر می‌شوند. (بنزیگر ـ ۱۹۹۹).
بنابراین اگر درونگرایی و برونگرایی در حد كمال در افراد ظاهر شوند ما را در برابر دو شخصیت نابهنجار قرار می‌دهند كه اولی به صورت اختلال اسكیزفرنی و دومی به صورت اختلال هیستری تظاهر خواهد نمود.
اسکیزو فرنی -----درونگراتر---درونگرا---- متعادل---برونگرا--— برونگراتر------هیستری
تعداداین افراد البته بسیار كم است و اكثریت مردم میان این دو قطب نهایی جای دارند. عده‌ای نزدیكتر به قطب نهایی درونگرایی و گروهی نزدیكتر به قطب نهایی برون‌گرایی هستند. و عده كثیری هم هر دو جنبه برونگرایی و درونگرایی را به صورت متعادل دارا می‌باشند كه اصطلاح آمبی‌وِرت (ambivert) به آنها اطلاق می‌‌شود. (سیاسی علی‌اكبر به نقل از یونگ (۱۹۱۳)).
از سوی دیگر اضطراب(ANXIETY) یك ترس درونی شده است از اینكه مبادا تجارب دردآور تكرار شوند. از دیدگاه فروید، اضطراب هسته مركزی روان نژندی است و علامت اخطاری است به «خود».
● فیزیولوژی
زمانی كه افراد به مدت نسبتاً طولانی در معرض اضطراب مزمن (Chronic anxiety) قرار می‌گیرند، سیستم‌های عصبی رتیكلوآندوتلیال (Reticlo endothelial system-R.A.S) آنها به گونه‌ای خود را تنظیم می‌نمایند كه فرد به طور طبیعی در حالت بیداری، هوشیاری بیشتری را نسبت به وقایع اطراف خویش نشان می‌دهد. این امر طبیعتاً سبب می‌شود كه نیاز به محرك خارجی در آنها كمتر شده و تا زمانی كه منبع اضطراب كشف و رفع نگردد به سوی درونگرایی متمایل می‌شوند. (بنزیگرـ ۱۹۹۹).
با توجه به موارد فوق مشاهده می‌شود كه وجود اضطراب در افراد جامعه تأثیر بسزایی در میزان درونگرایی و برون‌گرایی آنها دارد. به گونه‌ای كه ممكن است یك فرد برون‌گرا در اثر شدت فشارهای وارده ناشی از اضطراب به تدریج به فردی درون‌گرا تبدیل شود و در صورتیكه این فشار همچنان ادامه داشته باشد ممكن است در افرادی كه با مشاغل اجتماعی سر و كار دارند و باید در تعامل دایم با جامعه باشند سبب كاهش شدید كارآیی آنها بشود. این موضوع در جامعه معلمان بسیار حائز اهمیت است.
براساس دیدگاه آیزنگ (EYSENEK) نظریه یونگ مبنی بر اینكه «درونگرایی به عنوان یك حالت روانشناختی طبیعی در شرایط خاص محیطی است» كاملاً صحیح می‌باشد و این امر مبتنی بر خواص فیزیولوژیكی بدن است و به عنوان یك واكنش طبیعی در برابر اضطراب تلقی می‌شود.
از سوی دیگر افراد درونگرا در مواردی كه جامعه‌شان افراد برون‌گرا مورد تقدیر و ستایش قرار می‌گیرند، دچار خجالت زدگی شده و احساس كم ارزشی می‌كنند (آرون ـ ۱۹۹۶).
همچنین بسیاری از افرادی كه در معرض اضطرابهای مداوم قرار می‌گیرند ممكن است نسبت به زندگی دارای دیدگاه منفی شوند. ولی باید اعلام نمود كه اضطراب در زندگی افراد به علت انتخابی است كه آنها برای ادامه زندگی خویش انجام داده‌اند و این انتخاب بنا به هر دلیلی ممكن است آنها را با مشكلات مواجه كرده باشد. اما نكته مهم این است كه تمایل افراد به درون‌گرایی در زمان رویارویی با اضطراب‌های ممتد این توانایی را به آنها می‌دهد كه با تمركز بیشتری به مشكل خود توجه نموده و نهایتاً درحل آن مشكل كوشش نموده و موفق شوند.
در این موارد افراد درون‌گرا با دقت هر چه تمام‌تر كه به جمع‌آوری اطلاعات در خصوص علل بروز مشكلات و چگونگی رفع آنها می‌پرازند.(Aron, Elaine w. )و آنقدر كوشش می‌كنند تا نهایتاً با حل مشكلات مورد نظر به طور طبیعی به دیدگاه مثبت نسبت به زندگی دست می‌یابند.
دراینجا باید به نظریه آیزنك اشاره نماییم كه بروز درون‌گرایی و برون‌گرایی در افراد همیشه حالت نسبی داشته و در ارتباط با وقایع خارجی زندگی آنها می‌باشد به صورتی كه در شرایط مناسب افراد دارای یك حد تعادل در رفتارهای درون‌گرا و برون‌گرای خویش بوده و براساس شرایط زندگی خویش ممكن است بیشتر به سوی درون‌گرایی و یا برون‌گرایی متمایل شوند.
به طور مثال فردی كه درحالت عادی برون‌گرا است ممكن است پس از تماس طولانی مدت با اضطراب مزمن تبدیل به یك فرد درون‌گرا بشود و پس از رفع اضطراب می‌تواند دوباره به شخصیت برون‌گرای خویش برگشت نماید. (آیزنك Eysenek- ۱۹۸۱).
بنابراین با توجه به روابط پویا و دینامیك ما بین دو بعد رفتاری درونگرایی و برون‌گرایی و ارتباط آن با اضطراب، اهمیت این امر مشاهده می‌‌شود.
● اضطراب: anxiety
تعریف نظری: اضطراب یك ترس درونی شده است از اینكه مبادا تجارت دردآور گذشته تكرار شوند. از دیدگاه فروید فروید كششهای غریزی نامطلوب موجب اضطراب می‌شوند. اضطراب با احساس ترس مترادف است با این تفاوت كه ترس منشاء خارجی دارد ولی اضطراب منشاء درونی دارد. (شفیع‌آبادی ـ ۱۳۷۸ ص ۵۲).
● درون گرایی: Introversion
تعریف نظر رفتاری است كه با دیدگاه درونی ذهنی همراه بوده و فرد درون گرا آمادگی بیشتری برای خود داری و تسلط بر نفس از خود نشان می‌دهد. این افراد كمتر تمایل به حضور در جمع دارند و و بیشتر دقت خود را به مطالعه و فعالیتهای ذهنی انفرادی می‌گذرانند. (آیزنگ ـ ۱۹۴۷).
● برون گرایی: (Extraversion)
تعریف نظری: رفتاری است كه با دیدگاه عینی و خارجی مشخص شده و با فعالیت عملی بالاتری همراه است، افراد برون‌گرا (آمادگی كمتری برای تسلط بر نفس خویش برخوردارند. (آیزنگ ـ ۱۹۴۷).
از پرسشنامه (MBTI) (Myers-Briggs) برای ارزیابی میزان برون‌گرایی ـ درون‌گرایی و از پرسشنامه اضطراب (State-Trait) برای ارزیابی میزان اضطراب استفاده خواهد شد.
در پرسشنامه ۱۶PF كه توضیح داده شد هر چهار موضوع درون‌گرایی ـ برون‌گرایی، اضطراب خفیف و شدید با هم قابل محاسبه هستند.     (اسكینر- كمپبل - هرزبرگ، تئوری مك كلندر، مزلو- روث كانفر)

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
شنبه 21 اسفند 1389  10:35 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله موفقیت - شخصیت

 

برونگرایی و درون گرایی


  برونگرایی و درون گرایی● مقدمه
از دیدگاه یونگ (۱۹۱۳) پدیده‌های برونگرایی (Extraversion) و درونگرایی (Introvwersion) دو جنبه مهم از شخصیت انسانی را تشکیل می‌دهند.
▪ برونگرایی:هنگامی که توجه به اشیا و امور خارج چنان شدید باشد که افعال ارادی و سایر اعمال اساسی آدمی نتیجه ارزیابی ذهنی نباشد، بلکه معلول مناسبات امور و عوامل خارجی باشد، برونگرایی خوانده می‌شود. (سیاسی، علی‌اکبر، ۱۳۷۱، ص ۸۲).
افراد درون گرا از لحاظ روانی دارای سرعت فعالیت مغزی بالاتر از حد طبیعی هستند و این امر سبب می‌‌شود که افراد درون‌گرا به قوای محرکه (Stimulation) کمتر از حد طبیعی نیاز پیدا نمایند. افراد درون‌گرا دارای دیدگاه درونی و ذهنی هستند و آمادگی بیشتری را برای خود داری و تسلط بر نفس خویش از خود نشان می‌دهند.
این افراد اوقات خود را به مطالعه و بیشتر در تنهایی سپری نموده و کمتر مایل به معاشرت با دیگران هستند. (بنزیگو، ۱۹۹۹).
از سوی دیگر افراد برون‌گرا دارای سرعت فعالیت مغزی پایین‌تر از حد طبیعی هستند و از این رو این افراد برای اداره امور زندگی خویش به قوای محرکه بالاتر از حد طبیعی نیاز دارند.
افراد برون‌گرا بیشتر دارای دیدگاه عینی و خارجی بوده و دارای فعالیت عملی عالیتری هستند (سیاسی ـ علی‌اکبرـ همان منبع). ولی میزان تسلط آنها بر نفس خودشان نسبت به افراد درون گرا کمتر است. این افراد مایلند که بر محیط افراد خود تأثیر گذارده و به رقابت با دیگران پرداخته و در مجامع عمومی بیشتر ظاهر می‌شوند. (بنزیگر ـ ۱۹۹۹).
بنابراین اگر درونگرایی و برونگرایی در حد کمال در افراد ظاهر شوند ما را در برابر دو شخصیت نابهنجار قرار می‌دهند که اولی به صورت اختلال اسکیزفرنی و دومی به صورت اختلال هیستری تظاهر خواهد نمود. تعداداین افراد البته بسیار کم است و اکثریت مردم میان این دو قطب نهایی جای دارند. عده‌ای نزدیکتر به قطب نهایی درونگرایی و گروهی نزدیکتر به قطب نهایی برون‌گرایی هستند. و عده کثیری هم هر دو جنبه برونگرایی و درونگرایی را به صورت متعادل دارا می‌باشند که اصطلاح آمبی‌وِرت (ambivert) به آنها اطلاق می‌‌شود. (سیاسی علی‌اکبر به نقل از یونگ (۱۹۱۳)).
از سوی دیگر اضطراب یک ترس درونی شده است از اینکه مبادا تجارب دردآور تکرار شوند. از دیدگاه فروید، اضطراب هسته مرکزی روان نژندی است و علامت اخطاری است به «خود».
● اهمیت پژوهش
زمانی که افراد به مدت نسبتاً طولانی در معرض اضطراب مزمن (Chronic anxiety) قرار می‌گیرند، سیستم‌های عصبی رتیکلوآندوتلیال (Reticlo endothelial system-R.A.S) آنها به گونه‌ای خود را تنظیم می‌نمایند که فرد به طور طبیعی در حالت بیداری، هوشیاری بیشتری را نسبت به وقایع اطراف خویش نشان می‌دهد. این امر طبیعتاً سبب می‌شود که نیاز به محرک خارجی در آنها کمتر شده و تا زمانی که منبع اضطراب کشف و رفع نگردد به سوی درونگرایی متمایل می‌شوند. (بنزیگرـ ۱۹۹۹).
با توجه به موارد فوق مشاهده می‌شود که وجود اضطراب در افراد جامعه تأثیر بسزایی در میزان درونگرایی و برون‌گرایی آنها دارد. به گونه‌ای که ممکن است یک فرد برون‌گرا در اثر شدت فشارهای وارده ناشی از اضطراب به تدریج به فردی درون‌گرا تبدیل شود و در صورتیکه این فشار همچنان ادامه داشته باشد ممکن است در افرادی که با مشاغل اجتماعی سر و کار دارند و باید در تعامل دایم با جامعه باشند سبب کاهش شدید کارآیی آنها بشود. این موضوع در جامعه معلمان بسیار حائز اهمیت است.
براساس دیدگاه آیزنگ نظریه یونگ مبنی بر اینکه «درونگرایی به عنوان یک حالت روانشناختی طبیعی در شرایط خاص محیطی است» کاملاً صحیح می‌باشد و این امر مبتنی بر خواص فیزیولوژیکی بدن است و به عنوان یک واکنش طبیعی در برابر اضطراب تلقی می‌شود.
از سوی دیگر افراد درونگرا در مواردی که جامعه‌شان افراد برون‌گرا مورد تقدیر و ستایش قرار می‌گیرند، دچار خجالت زدگی شده و احساس کم ارزشی می‌کنند (آرون ـ ۱۹۹۶).
همچنین بسیاری از افرادی که در معرض اضطرابهای مداوم قرار می‌گیرند ممکن است نسبت به زندگی دارای دیدگاه منفی شوند. ولی باید اعلام نمود که اضطراب در زندگی افراد به علت انتخابی است که آنها برای ادامه زندگی خویش انجام داده‌اند و این انتخاب بنا به هر دلیلی ممکن است آنها را با مشکلات مواجه کرده باشد. اما نکته مهم این است که تمایل افراد به درون‌گرایی در زمان رویارویی با اضطراب‌های ممتد این توانایی را به آنها می‌دهد که با تمرکز بیشتری به مشکل خود توجه نموده و نهایتاً درحل آن مشکل کوشش نموده و موفق شوند.
در این موارد افراد درون‌گرا با دقت هر چه تمام‌تر که به جمع‌آوری اطلاعات در خصوص علل بروز مشکلات و چگونگی رفع آنها می‌پرازند.(Aron, Elaine w. )و آنقدر کوشش می‌کنند تا نهایتاً با حل مشکلات مورد نظر به طور طبیعی به دیدگاه مثبت نسبت به زندگی دست می‌یابند.
دراینجا باید به نظریه آیزنک اشاره نماییم که بروز درون‌گرایی و برون‌گرایی در افراد همیشه حالت نسبی داشته و در ارتباط با وقایع خارجی زندگی آنها می‌باشد به صورتی که در شرایط مناسب افراد دارای یک حد تعادل در رفتارهای درون‌گرا و برون‌گرای خویش بوده و براساس شرایط زندگی خویش ممکن است بیشتر به سوی درون‌گرایی و یا برون‌گرایی متمایل شوند.
به طور مثال فردی که درحالت عادی برون‌گرا است ممکن است پس از تماس طولانی مدت با اضطراب مزمن تبدیل به یک فرد درون‌گرا بشود و پس از رفع اضطراب می‌تواند دوباره به شخصیت برون‌گرای خویش برگشت نماید. (آیزنک Eysenek- ۱۹۸۱).
بنابراین با توجه به روابط پویا و دینامیک ما بین دو بعد رفتاری درونگرایی و برون‌گرایی و ارتباط آن با اضطراب، اهمیت این امر مشاهده می‌‌شود.
Eysenck, Hans J. A Model of Personality, Springer-Verlag, Berlin, ۱۹۸۱.
از پرسشنامة مربوط به ۱۶ فاکتور شخصیتی (۱۶PF) که توسط کاتل (Cattel) و اِبِر (Eber) و تاتسوکا (Tatsuoka) در ۱۹۸۶ طراحی شده است برای ارزیابی جنبه‌های شخصیتی افراداستفاده می‌‌شود. در این پرسشنامه اختصاصاً سوالات مربوط به چهارگونه شخصیتی شامل برون‌گرایی، درون‌گرایی، اضطراب
شدید و اضطراب خفیف استخراج و ارائه می‌شوند.
● تعریف واژه‌ها
▪ اضطراب: anxiety
ـ تعریف نظری: اضطراب یک ترس درونی شده است از اینکه مبادا تجارت دردآور گذشته تکرار شوند. از دیدگاه فروید فروید کششهای غریزی نامطلوب موجب اضطراب می‌شوند. اضطراب با احساس ترس مترادف است با این تفاوت که ترس منشاء خارجی دارد ولی اضطراب منشاء درونی دارد. (شفیع‌آبادی ـ ۱۳۷۸ ص ۵۲).
▪ درون گرایی: Introversion
ـ تعریف نظری: رفتاری است که با دیدگاه درونی ذهنی همراه بوده و فرد درون گرا آمادگی بیشتری برای خود داری و تسلط بر نفس از خود نشان می‌دهد. این افراد کمتر تمایل به حضور در جمع دارند و و بیشتر دقت خود را به مطالعه و فعالیتهای ذهنی انفرادی می‌گذرانند. (آیزنگ ـ ۱۹۴۷).
▪ برون گرایی: (Extraversion)
ـ تعریف نظری: رفتاری است که با دیدگاه عینی و خارجی مشخص شده و با فعالیت عملی بالاتری همراه است، افراد برون‌گرا (آمادگی کمتری برای تسلط بر نفس خویش برخوردارند. (آیزنگ ـ ۱۹۴۷).
از پرسشنامه (MBTI) (Myers-Briggs) برای ارزیابی میزان برون‌گرایی ـ درون‌گرایی و از پرسشنامه اضطراب (State-Trait) برای ارزیابی میزان اضطراب استفاده خواهد شد.
در پرسشنامه ۱۶PF که توضیح داده شد هر چهار موضوع درون‌گرایی ـ برون‌گرایی، اضطراب خفیف و شدید با هم قابل محاسبه هستند    

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
شنبه 21 اسفند 1389  10:37 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله موفقیت - شخصیت

 

بگو فرزند چندم خانواده ای؟


  بگو فرزند چندم خانواده ای؟ممكن است همه آدمها برابر آفریده شده باشند؛ اما نگاهی به فیش حقوقی آنها نشان می دهد كه درآمدشان نابرابر است. این مسأله به طبقه اجتماعی، تحصیلات و حتی شانس نسبت داده می شود، اما به نظر دالتون كانلی، استاد جامعه شناسی دانشگاه نیویورك، نابرابری از خانواده آغاز می شود.
كانلی در كتابش با عنوان "ترتیب تولد؛ كدام خواهر و برادرها موفق می شوند و چرا" می گوید: ۷۵ درصد نابرابری درآمد بین افراد در ایالات متحده، بین خواهر و برادرها در یك خانواده مشاهده می شود. او به عنوان مثال به اقبال و ثروت متفاوت بیل و راجر كلینتون، و جیمی و بیلی كارتر اشاره می كند.
تحقیقات نشان داده كه فرزندان اول (و تك فرزندها) در موفقیتهای تحصیلی، منزلت حرفه ای، درآمد و ثروت خالص پیشتاز هستند. برعكس، فرزندان میانی در خانواده های پرجمعیت بدترین وضع را دارند.
مایكل گروس، نویسنده كتاب "چرا فرزندان اول فرمانروایی می كنند و فرزندان آخر می خواهند جهان را دگرگون كنند"، اعتقاد دارد: موقعیت یك بچه در خانواده، شخصیت، رفتار، یادگیری و قدرت كسب معاش او را تحت تأثیر قرار می دهد. اغلب مردم دركی ذاتی از این مطلب دارند كه ترتیب تولد به نحوی بر رشد تأثیر می گذارد، اما چگونگی تأثیر مهم و معنی دار آن را كمتر از آن چه كه واقعاً هست، در نظر می گیرند.
كانلی نیز معتقد است: ترتیب تولد در شكل دادن موفقیتهای فردی مهم است، اما این فقط در مورد بچه های خانواده های بزرگ (با بیشتر از چهار فرزند) و در خانواده هایی كه منابع مالی و وقت والدین كم باشد، صادق است. اما در خانواده های ثروتمند، این تأثیر كمتر است.
در این جا نگاهی می اندازیم به تأثیری كه ترتیب تولد ممكن است بر خصوصیات فردی داشته باشد:
● فرزندان اول
آنها وظیفه شناس تر، جاه طلب تر و سلطه جوتر از خواهر و برادرهای كوچكتر از خود هستند، فرزندان اول در دانشگاههای هاروارد و ییل به خوبی خود را نشان می دهند، همچنان كه در رشته های مشكل تری مثل پزشكی، مهندسی و حقوقی می درخشند. همه فضانوردانی كه به فضا رفته اند بزرگترین فرزند یا بزرگترین پسر خانواده شان بوده اند و در طول تاریخ نیز (حتی زمانی كه خانواده های پرفرزند معمول بوده است) بیش از نیمی از برندگان جایزه نوبل فرزند اول بوده اند.
بد نیست بدانید برخی شخصیتها نظیر هیلاری كلینتون، ریچارد برانسون، جی.كی.رولینگ (نویسنده كتابهای هری پاتر)، وینستون چرچیل همچنین بعضی از ستاره های سینما از جمله: كلینت ایستوود، جان وین، سیلوستر استالونه، بروس ویلیس، و همه بازیگرانی كه نقش جیمز باند را بازی كرده اند، همگی فرزند نخست خانواده بوده اند.
● فرزندان وسط
این دسته از افراد بیشتر به همسالان خود می پیوندند و به راحتی می توانند از خانواده جدا شوند در نتیجه آنها می آموزند كه چگونه با منابع حمایتی دیگر ارتباط برقرار كنند بنابراین به داشتن مهارتهای مردمی بسیار عالی گرایش دارند. فرزندان وسط اغلب نقش میانجی و مصلح را بر عهده می گیرند. بعضی از فرزندان وسط مشهور عبارتند از: بیل گیتس، جی.اف.كی، پرنسس دایانا
● فرزندان آخر
ته تغاریها بیش از همه می توانند خلاق و جذاب باشند. از آن جا كه آنها اغلب به عنوان توسری خور شناخته می شوند، به مبارزه در جنبشهای برابری طلبانه گرایش دارند. (بچه های آخر اولین پشتیبانان اصلاحات پروتستان و نهضت روشنگری بودند) آنها در روزنامه نگاری، تبلیغات، فروش و هنرها موفق هستند. بعضی از ته تغاریهای مشهور عبارتند از: كامرون دایاز، جیم كری، رویز ادانل، ادی مورفی و بیلی كریستال.
● تك فرزندان
تك فرزندها خصوصیاتی شبیه فرزندان اول دارند و مداوماً زیر بار انتظارات سنگین والدین هستند. تحقیقات نشان می دهد كه فرزندان اول اعتماد به نفس بیشتری دارند، خوش بیان هستند و احتمالاً بیش از بچه های دیگر از تخیل خود استفاده می كنند. گرچه آنها پرتوقع نیز هستند، از انتقاد متنفرند، و ممكن است غیرقابل انعطاف و كمال گرا باشند. بعضی افراد مشهور كه تك فرزند بوده اند عبارتند از: فرانكلین دلانو روزولت، آلن گرینسپن، تایگر وود، ملكه جوان تنیس ماریا شاراپووا و لئوناردو داوینچی.
● دو قلوها
از آن جا كه دو قلوها وضعیت برابری دارند و برخورد مشابهی با آنها می شود در اغلب موارد به هم شباهت دارند.
دكتر فرانك سولووی، رفتارشناس و استاد در مؤسسه شخصیت و تحقیقات اجتماعی در دانشگاه بركلی كالیفرنیا و نویسنده كتاب "تولد برای شورش: ترتیب تولد، پویاییهای خانواده و زندگیهای خلاق" می گوید: فرزندان اول از نظر شخصیتی بیشتر از آن كه شبیه خواهر و برادرهای خود باشند شبیه فرزندان اول در خانواده های دیگر هستند و فرزندان آخر بیشتر از آن كه شبیه خواهر و برادرهای بزرگتر خود باشند شبیه فرزندان آخر در دیگر خانواده ها هستند.
به نظر وی، علت این امر آن است كه خانواده با دیدگاههای متفاوتی به افرادی كه در جایگاههای مختلف قرار دارند، نگاه می كند.
كانلی با این نظر موافق است، اما تأكید می كند كه اینها تنها گرایشهای عمومی هستند و كلیت تئوری ترتیب تولد می تواند بر حسب شخصیت بچه، فاصله سنی بین خواهر و برادرها، شرایط خانواده و تجارب هر بچه در طی سالهای شكل گیری او مورد بررسی قرار گیرد.
برگرفته از: msn.com ترجمه: ندا رضوی    
  روزنامه قدس
 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
شنبه 21 اسفند 1389  10:37 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها