یه مدتی هست که این زمزمه تو ذهنم موج میزنه:
به یاد فریدون فروغی ، روحش شاد...........
دلم از خیلی روزا با کسی نیست
تو دلم فریاد و فریاد رسی نیست
شدم اون هرز گیاهی که گلا
پرپر دستهای خار و خسی نیست
دیگه دل با کسی نیست
دیگه فریاد رسی نیست
آسمون ابری شده دیگه خار و خسی نیست
بارون از ابرا سبک تر می پره هر کسی سر به سوی خودش داره
مثل لاک پشت تو خودم قایم شدم
دیگه هیچ کس دلم و نمیبره
دیگه دل با کسی نیست
دیگه فریاد رسی نیست
آسمون ابری شده دیگه خار و خسی نیست
ماهی از پاشوره بیرون افتاده
شاپرکها پراشون زخمی شده
نکنه تو گله بره هامون گذر گرگ بیابون افتاده
دیگه دل با کسی نیست
دیگه فریاد رسی نیست
آسمون ابری شده دیگه خار و خسی نیست