سيري در كتاب كمال الدين و تمام النعمه
قسمت اول
از جمله منابع غني و بسيار قديم ما و با سابقه ديرين روايي در مباحث مهدويت، كتاب گران سنگ و ارزشمند كمالالدين و تمامالنعمه است كه در اثبات وجود مقدّس امام زمان و غيبت آن حضرت مباحثي نگاشته شده است.
در دو بخش تنظيم يافته است:
بخش نخست: در معرفي شخصيت شيخ صدوق است كه به دعاي امام زمان (عجل الله تعالي فرجه الشريف)، متولّد شده و به امر آن حضرت، موظّف به تأليف اين كتاب گرديده است. و جايگاه با عظمت وي، در ميان علماي شيعه، از روز روشنتر است حتّي ميان علماي اهل سنّت نيز جلوهگري كرده است.
بخش دوم: در چهار محور به بررسي سبب و انگيزه تأليف، صحت و سُقم كتاب، محتويات آن و مشايخ شيخ صدوق و درجه اعتبار و وثاقت آنان پرداخته است.
بنا به استظهار آقابزرگ تهراني ظاهراً، نام اصلي اين كتاب، اكمالالدين و اتمامالنعمه است. و محور آن، كه به تفصيل بيان خواهد شد، اثبات غيبت حضرت مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف) و بحثهايي در ارتباط با اين موضوع است.
شيخ صدوق، در اين زمينه، سه رساله ديگر به شرح زير دارد:
1. رسالة في الغيبة كه ظاهراً، در پاسخ به پرسشهاي اهالي شهر ري تدوين شده است؛
2. رسالة ثانية في الغيبة؛
3. رسالة ثالثة في الغيبة؛
پس از كتاب كمالالدين، دهها كتاب ديگر در اين زمينه به رشته تحرير درآمده است. آقابزرگ تهراني، بيش از چهل مورد را نام ميبرد. اين كتاب در نيمه دوم قرن چهارم هجري، اواخر عمر شريف شيخ صدوق به نگارش درآمده و در جامعه، از اعتبار خاصي برخوردار است و مورد توجّه خاصّ دانشمندان شيعه قرار دارد. و از جمله منابع و مآخذ اوّليّه تدوين و تأليف نويسندگان بعدي به شمار ميآيد.
علاّمه مجلسي، در صدر منابع بحارالانوار، كتابهاي شيخ صدوق به ويژه اكمال را نام ميبرد.
در مورد جايگاه با عظمت وي و پدر بزرگوارش، همين مقدار كافي است كه بيشتر اصحاب و علما، سخنان اين دو بزرگوار را همانند نصوص روايات، مورد پذيرش قرار ميدهند. علاّمه مجلسي گفته است:
«إنّما أوردناها لكونه من عظماء القدماء التابعين لآثار الائمّة النجباء الذين لا يتّبعون الآراء و الأهواء و لذا ينزل أكثر اصحابنا كلامَهُ و كلامَ ابيه (رضي الله عنه) منزلة النص المنقول و الخبر المأثور ؛ ما، تمام آن چه را به عنوان عقايد مذهب، ديكته كرده بود آورديم، زيرا وي از بزرگان قدما و از پيروان آثار ائمّه طاهريناند و هرگز پيرو هوا و آراي شخصي خود نيستند. از اين رو، بسياري از علماي ما سخن وي و پدر بزرگوارش را به منزله روايت تلقّي ميكنند.»
آن چه در اين مختصر، در پي آن هستيم، معرّفي و شناسايي كتاب مذكور است كه در، دو بخش تقديم ميشود:
1 ـ شخصيّت شيخ صدوق؛
2 ـ معرّفي كتاب كمالالدين؛
بخش نخست: شخصيت شيخ صدوق
الف ـ حديث ولادت
شيخ صدوق نقل ميكند: «حدّثنا ابوجعفر محمّد بن علي الأسود (رضي الله عنه) قال: سألني علي بن الحسين بن موسي بن بابوَيْه (رضي الله عنه)بعد موتِ محمّد بن عثمان العمري (رضي الله عنه) أن أسألَ ابا القاسم الروحي، يسأل مولانا صاحبالزمان (عليه السلام) أن يدعُوَ الله عزّوجّل أن يرزَقَهُ وَلداً ذكراً قال: فَسَألتُهُ، فأنهي ذالك، ثُمّ أخبَرني بعد ذلكَ بثلاثة ايّام انّه قَد دعا لعلي بن الحسين، و انّه سَيوُلَدُ له ولدٌ مبارك يَنفعُ ]الله[ به، بعدَهُ اولادٌ؛ ابو جعفر، محمّد بن علي اسود ميگويد: علي بن حسين بن موسي بن بابويه (پدر بزرگوار شيخ صدوق) پس از درگذشت محمّد بن عثمان عمري از من تقاضا كرد تا از ابوالقاسم حسين بن روح درخواست كنم از مولايمان صاحبالزمان بخواهد در پيشگاه خدا دعا نمايد كه به وي فرزند پسري عنايت كند.»
ميگويد: از حسين بن روح درخواست كردم و او نيز آن درخواست را به حضرت رساند. سه روز بعد، به من خبر داد كه حضرت، در حق علي بن حسين دعا فرموده است و به زودي فرزندي مبارك براي ايشان متوّلد خواهد شد كه خداوند به سبب او، نفع و فايده ميرساند. و پس از او نيز فرزندان ديگري براي او متولد خواهد شد.»
شيخ طوسي نيز مانند اين حديث را از جماعتي كه از صدوق و برادرش نقل كردهاند، روايت ميكند و در ادامه ميگويد:
ابوجعفر محمّد بن علي اسود ميگويد: «… در همان سال، محمّد بن علي (صدوق)، براي علي بن حسين بابويه متولّد شد و پس از او، صاحب فرزندان ديگري نيز شده است.»
شيخ صدوق، در ادامه سخنش ميگويد: ابوجعفر محمّد بن علي اسود، بسياري اوقات، مرا ميديد كه به درس استادمان محمّد بن حسن بن احمد بن وليد ميرفتم و اشتياق فراواني به كتابهاي علمي و حفظ آن داشتم. به من ميگفت: اين رغبت و اشتياق وافر در تحصيل علم، از تو شگفتآور نيست، زيرا تو به دعاي امام زمان (عليه السلام) متولد شدهاي!
شيخ طوسي، در حديث ديگري، از ابن نوح و او از ابوعبدالله حسين بن محمّد بن سوره قمي كه از سفر حج بازگشته بود نقل ميكند كه گفت: علي بن حسين بن يوسف صائغ قمّي و محمّد بن احمد بن محمّد صيرفي (معروف به دلال). و شخصي ديگري غير از اين افراد از مشايخ اهل قم به من گفتند: همسر علي بن حسين بن موسي بن بابوَيْه قمي دخترِ عمويش (محمّد بن موسي بن بابويه قمي) بود، كه خداوند از اين همسر، به وي فرزندي نداد. از اين رو، نامهاي به شيخ ابوالقاسم حسين بن روح نوشت كه از حضرت تقاضا كند تا از خداوند بخواهد فرزنداني فقيه به او عطا كند.
پس از مدتي، پاسخ حضرت به اين مضمون رسيد: «أن لا تُرزَق مِن هذهِ وَ ستَملِكُ ديلمّية و ترزَق منها وَلدينِ فَقيهين؛ از اين ـ همسر ـ بچهدار نخواهي شد. به زودي، صاحب كنيز ديلمي ميشوي و از وي صاحب دو فرزند فقيه خواهي شد.»
ابن سوره ميگويد: براي ابوالحسن علي بن حسين بابويه (پدر بزرگوار شيخ صدوق) سه پسر متولد شد؛ محمّد و حسين كه هر دو فقيه ماهر و در حفظ و ضبط علوم، سرآمد شدند آنها مطالبي را حفظ ميكردند كه به غير از آنان، هيچ يك از مردم قم قادر بر حفظ آنها نبودند پسر سوم، حسن نام داشت كه در عبادت و زهد و پارسايي، در حد اعتدال بود.
نيز ابن سوره ميگويد: هرگاه ابو جعفر ـ شيخ صدوق ـ و برادرش ابوعبدالله ـ حسين ـ حديثي نقل ميكردند، مردم از حافظه آن دو، در نقل حديث شگفت زده ميشدند و به اين دو بزرگوار ميگفتند: اين مقام و منزلت، خصوصيّتي است كه در اثر دعاي امام زمان ـ (عجل الله تعالي فرجه الشريف) ـ به شما داده شده است.
شيخ طوسي ميگويد: «هذا امرٌ مستفيض في اهل قم؛ يعني اين موضوع نزد قميّان، معروف و مشهور بوده است.»
ب ـ ديدگاه علماي شيعه
1 ـ نظر آقاي خويي
وي، بعد از نقل قضيّه ولادت، ميگويد: از روايت اخير، چنين برميآيد كه محمّد بن علي (شيخ صدوق) به دعاي امام ـ (عجل الله تعالي فرجه الشريف) ـ متولّد شده است و اين امر، معروف و مسلّماست و براي شناخت عظمت مقام وي كافي است.
سپس ميافزايد: چگونه ميتواند چنين نباشد، با اين كه امام ـ (عجل الله تعالي فرجه الشريف) ـ پدر بزرگوار شيخ صدوق را با خبر ساخت كه داراي دو فرزند پسرِ نيكسرشت خواهد شد.
نجاشي نيز در بيان شرح حال پدر بزرگوار شيخ صدوق، همين مطلب را متذكّر شده است.
همچنين امام (عليه السلام) در روايت نخست (در توقيع شريف) ميفرمايد: «والد صدوق» داراي فرزند مباركي ميشود كه خداوند مردم را از فيض وجود وي بهرهمند خواهد ساخت.
اشتهار محمّد بن علي بن حسين، به لقب «صدوق» به سبب همين فضيلتي است كه وي از آن برخوردار بوده و او را از ديگران متمايز ساخته است.
شيوه تعبير نجاشي و شيخ طوسي در مدح و ستايش صدوق، ما را از تصريح به توثيق وي بينياز ميكند، زيرا آن چه را آنان تعبير كردهاند، به مراتب فراتر از تصريح به توثيق است.
به هر حال مقام و منزلت شيخ صدوق، به اندازهاي معروف و مشهور است كه جاي هيچ گونه شكّ و ترديدي در آن وجود ندارد.
2 ـ نجاشي
احمد بن علي بن عبّاس نجاشي (متوفّاي 450 ـ هـ.ق) پس از بيان نام او، در تجليل از مقام وي، تعبيراتي مانند: «شيخنا؛ فقيهنا؛ وجه الطائفه بخراسان»، بيان ميدارد و ميگويد: وي در سال سيصد و پنجاه و پنج وارد بغداد شد و به تدريس پرداخت. در مجلس درس او، اساتيد و بزرگان شيعه، حاضر ميشدند و از وي تلقّي حديث ميكردند، با اين كه وي كمسن و سال و جوان بود.
نجاشي، قريب به دويست كتاب را براي وي نام ميبَرَد و در ادامه ميگويد: شيخ صدوق، نقل و روايت تمام كتابهايش را براي ما اجازه داد. من نيز برخي از آنها را براي والد خود علي بن احمد خواندم و گفت: شيخ صدوق اجازه نقل همه كتابهاي خود را كه در بغداد از وي شنيده بودم، به من داده است.
3 ـ شيخ طوسي
شيخ الطائفه ابوجعفر، محمد بن حسن طوسي (385 ـ 460 هـ.ق) با عبارات و بيان ويژگيهاي والايي، از او تجليل ميكند و ميگويد: ابوجعفر (صدوق) شخصيتي جليلالقدر، حافظِ احاديث، آگاه به رجال، ناقد اخبار بود. و در بين علماي قم، در حفظ و كثرت علم، همانندي نداشت و يكهتاز فنّ حديث و رجال بود. تقريباً سيصد عنوان كتاب تأليف كرده و نام كتابهاي وي معروف و مشهور است. و من، مقداري را كه به ذهنم خطور ميكند، نام ميبرم.
شيخ طوسي، نام چهل و هفت كتاب او را ياد آور ميشود و طريقاش را اين چنين بيان ميدارد: تمام كتابها و رواياتاش را جمعي از اصحاب ما از جمله شيخ مفيد، حسين بن عبيدالله، ابوالحسن، جعفر بن حسن بن حسنكه قمّي، ابو زكريّا محمّد بن سليمان حمراني، براي ما روايت كردهاند.
شيخ طوسي، در كتاب رجال خود ميگويد: وي، (شيخ صدوق) كتابهاي بيشتري دارد و ما، آنها را در كتاب فهرست يادآور شدهايم و تَلّعُكبري از آنها روايت، نقل كرده است.
4 ـ ابن ادريس
محمّد بن ادريس حلّي عجلي (متوفّاي 598 هـ.ق) در باب نكاح، در ذيل بحث «تحريم مملوكه» بعد از نقل قول و فتواي شيخ صدوق مبني بر عدم حرمت مملوكه پدر، ميگويد: … ابن بابويه در پاسخ نهايي خود چه نيكو فرموده است: زيرا وي ثقه، جليلالقدر، آشناي به اخبار، ناقد آثار، آگاه به رجال، حافظ و به خاطر سپارنده علوم و احاديث … بوده است. وي، استادِ شيخ مفيد است.
در اصطلاح اهل حديث، حافظ، معاني گوناگوني دارد، از جمله: كسي كه صد هزار حديث را با سند حفظ و با سيصد هزار حديث استثنائي داشته باشد. بعضي گفتهاند: مراد، كسي است كه حافظ قرآن و سنّت باشد.
5 ـ ابن طاووس
رضيالدين، ابوالقاسم، علي بن موسي بن جعفر بن محمّد بن طاووس حسني حسيني (متوفّاي 664 هـ.ق) در كتاب فلاحالسائل و نجاحالمسائل ميگويد: به نقل جمعي از اهل صدق و اعتبار در نقل حديث، روايت ميكنم، اين عدّه با سند خود از شيخ صدوق كه عدالت او مورد اجماع و اتّفاق است، نقلِ روايت ميكنند.
در فصل نوزدهم همان كتاب، در نقل حديثي ميفرمايد: اين حديث را به طُرق خودم، از ابن بابويه نقل ميكنم … راويان حديث، همگي و بدون استثنا، ثقه هستند.
6 ـ شوشتري
شيخ محمّد تقي شوشتري، صاحب كتاب قاموسالرجال، از محققان نامي و نقّادان معاصر، پس از نقل قضيه ولادت وي (شيخ صدوق) به دعاي امام زمان (عجل الله تعالي فرجه الشريف) و نيز تأليف كتاب كمالالدين با اشاره آن حضرت ، اين دو قضيه را ميپذيرد و هر دو خبر را تلقّي به قبول ميكند و به عنوان تجليل از مقام شامخ شيخ صدوق ميگويد: «… كما ولد بدعاء الحجّه، أشارَ الحجّة عليه في النّوم بتأليف كتاب في غيبتِهِ» سپس ميافزايد: وي (شيخ صدوق) در فقه، فتاواي شاذ و نادري دارد. و چند فتوا از آنها را متذكر ميشود. او در ادامه، ماجرايي را درباره جسد شريف وي از آقاي مامقاني نقل نموده و گويي آن را تلقّي به قبول ميكند.
ماجراي بدن شريف
آقاي مامقاني، به نقل از لواساني ميگويد: در اواخر سال هزار و سيصد، قبر شريف شيخ صدوق در اثر سيل ويران شد و پيكر وي آشكار گشت. آقاي لواساني، از جمله كساني بوده كه وارد قبر وي شده و جسد شريف او را صحيح و سالم وتر و تازه ديده است. وي، هيچ گونه تغييري را در آن مشاهده نكرده، گويي روح آن بزرگوار، هماكنون از بدن وي خارج شده است. رنگ حنا در محاسن وي موجود بوده، ولي كفناش پوسيده بوده است.
در ضمن، شوشتري به نقل از وحيد بهبهاني و مشايخ و اساتيد وي و از شيخ بهايي در مورد شخصيّت و فضيلت شيخ صدوق، مطالبي را بيان ميكند كه به جهت پرهيز از طولاني شدن سخن، از بيان آنها صرف نظر ميكنيم.
7 ـ مرحوم طبسي
وي ـ والد بزرگوارم ـ در مورد شيخ صدوق ميگويد: «هو الشيخ الجليل و الفقيه النبيه … الشهير بالصدوق جلالة قدره و عظم شأنه أوضح من اَن يخفي؛ وي استاد گرانقدر و فقيه نامدار معروف به صدوق است كه جايگاه برجسته و مقام و منزلت والاي او روشنتر از آن است كه بر كسي پوشيده بماند».
8 . نمازي
آقاي نمازي ميگويد: «شيخ مشايخ الشيعه ركنٌ من أركان الشريعة. جلالته و عظم شأنه و منزلته أوضح من الشمس ؛ او، پيشوا و بزرگ بزرگان شيعه و پايهاي از پايههاي شريعت است. عظمت و بزرگي منزلت او از خورشيد روشنتر است.»
در نتيجه، علما و فقيهان شيعه بر عدالت و عظمت و منزلت والاي شيخ صدوق، اتفاق نظر دارند و از وي تجليل بسيار كردهاند كه پارهاي از آنها، همچون قطرهاي از دريا، بيان شد. ارج نهادن به مقام و شخصيت وي، محدود به علماي شيعه نيست؛ بلكه علماي اهل سنّت نيز به آن اعتراف كردهاند.
ج ـ ديدگاه علماي اهل سنّت
با اين كه علما و مورّخان اهل سنّت، سعي ميكنند تا آنجا كه بتوانند، در مورد شخصيتهاي شيعي، سخني به ميان نياورند؛ ولي شخصيّت و جايگاه و مقام و منزلت و عظمت و درخشندگي وجاهت شيخ صدوق، به قدري زياد بوده كه نتوانستهاند وي را مخفي كنند. ما، در اين جا، به عنوان نمونه، ديدگاه سه تن از آنان را مطرح ميكنيم.
1 ـ ابوبكر احمد بن علي، خطيب بغدادي (متوفّاي 463 هـ.ق) صاحب كتاب تاريخ بغداد؛
2 ـ عبدالكريم محمّد بن سمعاني (متوفّاي 562 هـ.ق) صاحب كتاب الأنساب؛
3 ـ شمسالدين ذهبي (673 ـ 748) صاحب كتاب سير أعلامالنبلاء و كتاب تاريخ اسلام؛
1 ـ خطيب بغدادي؛ وي ميگويد: ابوجعفر … بن بابويه قمي (شيخ صدوق) وارد بغداد شد و در آنجا به سند پدرش، احاديث را نقل ميكرد. او از بزرگان شيعه و از مشاهير روايي رافضيان (شيعه) به شمار ميآمد. و محمّد بن طلحه نعالي، از وي حديث نقل كرده است.
آن گاه با نقل حديثي ميگويد: «أخبرنا محمّد بن طلحه، حدّثنا ابوجعفر ابن بابويه … عن جعفر بن محمّد؛ عن أبيه، عن آبائه، قال رسول الله (صلي الله عليه و آله): مَن عدّ غداً مِن أجَلهِ فقد اساءَ صُحبة الموت؛ كسي كه فردا را از عمرش (به طور قطعي) بشمارد با همسايگي مرگ بدرفتاري نموده (يعني مؤمن بايد مرگ را پا به پا و همسايه خود بداند).
وي، همين يك روايت را نقل و سلسله سندش را تضعيف ميكند و ميگويد: همه روايان آن مجهولاند.! با اين كه خود به عظمت وي و بزرگ شيعه بودن وي اعتراف ميكند و او را از مشاهير روايي شيخ صدوق ميداند. خطيب، پدر صدوق و (علي بن بابويه) را كه همه به بزرگي و فقاهت و عظمت مقام ايشان اعتراف داشتند و شخصيت مشهوري بوده است، مجهول معرّفي ميكند! از اَمثال خطيب بغدادي، غير از اين انتظار نميرود دقت شود.
2 ـ سمعاني؛ او نيز شيخ صدوق را با همان سخنان خطيب بغدادي معرّفي و تنها يكي از شاگردان او را به نام محمّد بن طلحه نعالي، نام ميبرد و ميگويد: وي، از ابوجعفر بابويه قمّي روايت نقل كرده است.
شيخ صدوق، شاگردان زيادي داشته كه نام بيست تن از آنان در مقدمه كتاب من لا يحضرهالفقيه بيان شده است: و اگر تنها نام محمّد بن طلحه را به عنوان شاگرد شيخ صدوق ياد ميكند شايد، براي كوچك شمردن مقام وي ميباشد.
3 ـ ذهبي؛ او با اين كه فردي متعصّب است، در كتاب سيرأعلامالنبلاء درباره شيخ صدوق ميگويد: «ابن بابويه، رأس الامامية، ابوجعفر، محمّد بن العلاّمة، علي بن الحسين بن موسي بن بابويه القمّي، صاحب التصانيف السائرة بين الرافضه، يضرب بحفظه المثل ….»
وي، شيخ صدوق را رئيس شيعه، صاحب تصانيف رواج يافته و جا افتاده در ميان شيعه دانسته، پدر وي را نيز علاّمه و بزرگ شيعه معرّفي كرده است و گفته: شيخ صدوق، در حفظ و حافظه، ضربالمثل بوده و گفته ميشود، سيصد كتاب تأليف كرده است از جمله كتاب دعائمالاسلام، كتاب الخواتيم، كتاب الملاهي، كتاب غريب حديثالأئمّة، كتاب دينالإماميه را ميتوان نام برد. در ادامه ميگويد:
از ابوجعفر، عدّه زيادي نقل حديث كردهاند كه شيخ مفيد، حسين بن عبدالله بن فحام، جعفر بن حسنكه قمي از آن جملهاند.
بنابراين، با عنايت به ويژگيهاي ممتاز فردي و شخصي شيخ صدوق كه با دعاي امام زمان (عجل الله تعالي فرجه الشريف) با ارشاد و راهنمايي آن حضرت، پدر صدوق با جاريه ديلميه (والده شيخ صدوق) ازدواج ميكند و صدوق از او متولد ميشود. او از هوش و ذكاوت و نبوغ و حافظه قوي برخوردار و انساني مورد احترام و داراي موقعيت بوده. ويژگيهاي اجتماعي وي نيز مانند خيرخواهي مردم، مورد احترام همه بودن و رئيس طايفه بودن، زبانزد است. و از نظر علمي، ضربالمثل عام و خاص بوده و قريب به سيصد عنوان كتاب را تأليف و تصنيف كرده است. شاگردان زبردستي را تربيت كرده و شبهات مختلفي را پاسخ دادهاند و يكّهتاز عرصه فن رجال و علم حديث و تفسير و فقه و كلام و … بوده است. به وي لقب شيخ فقيهان، رئيس محدّثان، فقيه خيّر و مبارك و … دادهاند. از نظر مقامات روحاني و معنوي نيز، وي را ستودهاند و صاحب كرامت دانستهاند، به گونهاي كه او را آيتالله في العالمين ، شيخ اعظم، حجّةالاسلام صادق، خيّر، مبارك، عامل ناصح و … معرفي كردهاند، بعد از رحلتاش، كرامتها از مزار منوّر آن بزرگوار ديده شده و جسد وي قرنها صحيح و سالم مانده است.
د ـ با اين همه تعريف و تمجيد از سوي شيعه و سنّي و ويژگيهاي ممتاز، شخصيّت وي و جايگاهش از روز روشنتر است و مقام شامخ او، والاتر از تصريح به الفاظي مانند: ثقه بوده است. از اين رو، آقاي خويي با ابراز نگراني برخي محدّثاني كه درباره وي توّقف و تأمّل كردهاند، آنها را مورد عتاب و ملامت قرار ميدهد. و آن را نوعي كج انديشي ميداند.
گلايه آقاي خويي
وي ميگويد: «فمن الغريب جدّاً، ما عن بعض مشايخ البحرآني مِن أنّه توقّف في وثاقة الصدوق ؛ واقعاً از برخي مشايخ بحراني بعيد است كه در وثاقت شيخ صدوق، توّقف كردهاند.» من، اين توقف را نوعي كجانديشي ميدانم. اگر در امثال صدوق تشكيك شود، بايد با فقه، خداحافظي كرد و فاتحه آن را خواند، زيرا به واسطه امثال صدوق، فقه به ما رسيده است.
1 ـ نخستين اشكالي كه بر صدوق شده و از همه مهمتر است، اشكالي است كه گفتهاند: وي در نقل احاديث، حذف و تقطيع دارد؛
2 ـ نوجوان بودن وي در زمان ورود به بغداد، نميتواند صحيح باشد؛ بلكه مورد تشكيك است؛
3 ـ در نام واسطه رساندن نامه شيخ صدوق به حسين بن روح (نائب سوم امام زمان) ترديد شده است؛
اشكال نخست:
محدّث نوري، صاحب مستدرك الوسائل ميگويد: شيخ صدوق، در بعضي موارد خبر طولاني را كوتاه كرده و عباراتي را كه با معتقدات وي ناسازگار بوده، انداخته و حذف كرده است. وي، براي مدعاي خود، چهار شاهد ذكر ميكند.
شاهد نخست:
1 ـ رساله حقوق امام زينالعابدين (عليه السلام)؛ او ميگويد: اين رساله را حسن بن علي بن شعبه حرّاني، در تحفالعقول و نيز سيّد علي بن طاووس، در فلاح السائل به سند خود از كتاب رسائل محمّد بن يعقوب كليني، كه آن را به امام زينالعابدين (عليه السلام) منتهي ميسازد ـ نقل كردهاند (براي اين رساله دو طريق داريم.)
سپس ميافزايد: روايت فلاح السائل، همان روايت تحف العقول است؛ ولي صدوق، حديث و رساله حقوق را به نحو اختصار نقل ميكند و جملاتي را كه در آن دو كتاب وجود دارد، بيان نكرده است.
آقاي خويي به اين شاهد، چنين پاسخ ميدهد: آقاي نوري، اين روايت را از تحفالعقول و از رسائل كليني نقل نكرده است و فلاح السائل، نيز سالها پس از او تأليف شده است؛ بلكه خود، به ابوحمزه ثمالي طريق دارد. در باب پنجاه از كتاب خصال، به سند خود از محمّد بن فضيل، از ابوحمزه ثمالي نقل حديث كرده و كتاب من لايحضره الفقيه، باب حجّ نيز همين حديث را به طريق خود از اسماعيل بن فضل، از ثابت بن دينار (ابوحمزه ثمالي)، بيان داشته است.
در نتيجه، آقاي خويي در مقام دفاع از شيخ صدوق و ردّ شبهه و اشكال، ميگويد: روايت حقوق خود، سه طريق دارد:
1 ـ تحفالعقول؛
2 ـ رسائل كليني؛
3 ـ طريق صدوق در كتاب خصال به محمد بن فضيل، از ابوحمزه ثمالي و در كتاب فقيه، باب حج به طريق خود، از اسماعيل بن فضل، از ثابت بن دينار آن را نقل ميكند.
شاهد دوّم:
2 ـ علاّمه مجلسي، حديثي را از كتاب توحيد شيخ صدوق، از دقّاق، از كليني، از امام جعفرصادق (عليه السلام) نقل كرده است. محدّث نوري هنگامي اين حديث را از علاّمه مجلسي، نقل ميكند، بيدرنگ سخن اسدالله كاظمي را در كشف القناع بيان ميكند و ميگويد: اين خبر (خبري را كه مجلسي از صدوق نقل كرده) از كتاب كافي گرفته شده و شيخ صدوق به جهت موافقت با مذهب اهل عدل، تغييرات شگفتي در آن داده (و جملاتي را حذف كرده است) كه موجب سوءظن به وي ميشود.
كشف القناع، با به كار بردن عبارتي تند ميگويد: كار شيخ صدوق، بسيار مضطرب و آشفته است. از اين رو، محدّث نوري، مطالب مذكور را شاهدي بر ادعاي خويش كه صدوق، روايت را تقطيع ميكند، آورده است.
آقاي خويي، به اين شاهد، سه پاسخ ميدهد:
1 ـ جايگاه با عظمت شيخ صدوق، مانع از سوءظّن به وي ميشود.
2 ـ بر اين كه شيخ صدوق خبري را كه در كتاب توحيد خود نقل كرده همان خبري است كه كليني در كافي آورده است، شاهدي نداريم؛ بلكه شيخ صدوق، تصريح دارد كه خبر را از دقّاق، از كليني نقل كرده است؛ يعني، كليني، غير از كافي، كتابهاي ديگري نيز دارد. بر اين اساس، نقل از كليني، اعم از نقل كافي است و غير كافي است و كافي، اخص خواهد بود. و شايد طريق مستقلي به كليني داشته باشد.
3 ـ شايد شيخ صدوق غفلت داشته و يا به جهت ديگري، بعضي عبارات را انداخته باشد. بدين سان، چگونه مشخص ميشود كه وي قصد اختصار خبر و يا انداختن بخشي از آن را داشته است؟ بنابراين، با اين دليل نميتوان شيخ صدوق را متّهم ساخت.
شاهد سوم
زيارت جامعه را كفعمي در كتاب بلدالامين نقل كرده، شيخ صدوق، همان زيارت را در كتاب من لايحضره الفقيه آورده و جملاتي از آن را كه با معتقدات وي ناسازگار بوده تقطيع كرده است.
آقاي خويي، به اين شاهد چنين پاسخ داده است كه: شيخ صدوق، زيارت جامعه را از كفعمي نقل نكرده است، زيرا كفعمي، صدها سال بعد از صدوق وجود داشته است.» (صدوق، متوفّاي 381 هـ.ق و كفعمي، متوفّاي 900 هـ.ق است)
سپس ميافزايد: روايت كفعمي، به طور مرسل، از امام هادي (عليه السلام) است؛ ولي روايت صدوق مسند، به سند خود او، از محمّد بن اسماعيل برمكي از موسي بن عبدالله نخعي، از امام هادي (عليه السلام) نقل شده است. بنابراين، چگونه ثابت ميشود كه شيخ صدوق آن را تقطيع كرده و بخشي از آن را كه با نظر و اعتقادش موافق نبوده، انداخته است؟!
شاهد چهارم
شيخ صدوق، در كتاب توحيد از جندي نيشابوري، روايت مفصّلي از اميرمؤمنان (عليه السلام) نقل كرده و شيخ احمد بن علي ابن ابيطالب طبرسي (متوفّاي 588 هـ.ق) نيز همان روايت را در كتاب احتجاج ، از آن حضرت، با اضافاتي آورده است. بنابراين، صدوق در كتاب توحيد خود بخشي را انداخته است.
آقاي خويي ميگويد، پاسخ همان است كه گذشت؛ يعني صدوق، از احتجاج نقل نكرده؛ بلكه خود او طريق مستقلي دارد. طبرسي، دو قرن با صدوق فاصله دارد.
سپس با پاسخي كلّي ميگويد: اگر ثابت شد كه شيخ صدوق، آن چه را مورد رضايت خودش نيست، حذف ميكند، اين حذف، نميتواند سبب سوء ظن به وي باشد؛ بلكه اين گونه عمل، همان تقطيع متداول و شايع در ميان محدّثان است. بنابراين، اگر بخشِ انداخته شده، ضرر و زياني به دلالت باقي مانده از بخش، وارد نسازد، حذف آن بحش مانعي ندارد. اين كار، شايع و متداول است و موجب سوء ظن به محدّث نميشود. اگر كسي چنان تقطيعي بكند، آيا موجب ميشود راجع به آن شخص به ويژه شخصيّتي مانند شيخ صدوق گفته شود: امر صدوق واقعاً، مضطرب و آشفته است؟!
اشكال دوم
نجاشي ميگويد: صدوق، در سال 355 هـ.ق، وارد بغداد گرديد و با اين كه كم سن و سال بود بزرگان شيعه، از وي تلقّي حديث ميكردند.
اين عبارت، از دو جهت داراي اشكال است:
1 ـ شيخ صدوق، در زمان ورود به بغداد، بيش از پنجاه سال داشته است، بنابراين چگونه ميتواند كم سنّ و سال باشد؟
آقاي خويي، در پاسخ ميگويد: اين اشكال اين گونه قابل دفع است كه شيخ صدوق، نسبت به بزرگان شيعه كه از وي حديث تلقّي حديث ميكردهاند، كم سنّ و سالتر بوده است.
2 ـ محدود كردن ورود شيخ صدوق به بغداد در سال 355 هـ.ق، با گفته شخص صدوق در كتاب عيون اخبارالرضا (عليه السلام) كه گفته است: ابوالحسن علي بن ثابت دواليني در مدينه السلام (بغداد) در سال 352 هـ.ق، اين حديث را براي ما نقل كرد و نيز با سخن ديگري كه گفته است: در سال 354 هـ.ق، نقّاش، آن را در كوفه براي ما نقل كرده است. ، منافات دارد. اين دو روايت، بر ورود شيخ صدوق به بغداد قبل از سال 355 هـ.ق، تصريح دارد. البته، تاريخ اين دو روايت، بر نقل نجاشي مقدّم است.
اشكال سوم
قبلا گفته شد كه واسطه رساندن نامه علي بن حسين (پدر شيخ صدوق) به حسين بن روح در بعضي روايات، علي بن جعفر اسود است؛ ولي شيخ طوسي در كتاب الغيبه و شيخ صدوق خود، در كتاب كمالالدين، واسطه را ابوجعفر محمد بن علي اسود، گفتهاند، بدين ترتيب، اين دو گفته با يكديگر تناقض دارند.
آقاي خويي، پاسخ ميدهد كه: از ظاهر امر پيداست سخن شيخ صدوق و شيخ طوسي، صحيح است و ما گفته شيخ صدوق را ميگيريم، كه به مسئله و جريان آگاهتر بوده است.
بخش دوم: معرّفي كتاب
كتاب كمالالدين و تمامالنعمه، را شيخ صدوق در اواخر عمر شريف خود در شهر نيشابور تأليف كرده است. ما، در اين مرحله، بر چهار محور تأكيد داريم:
1. سبب و انگيزه نگارش؛
2. صحت و سُقم كتاب؛
3. روش بحث مؤلف؛
4. اساتيد وي و درجه اعتبار و وثاقت آنان؛
محور نخست
ظاهراً چهار دليل سبب نگارش اين كتاب شده است:
1. انحراف عدّهاي از شيعيان در باب مهدويّت، اعتقاد به امر غيبت و عدول بعضي از آنان از تسليم و پذيرش روايات، به آراء و قياس.
2. ملاقات با نجمالدين ابوسعيد محمّد بن حسن بن محمّد بن احمد بن علي بن صلت قمّي و درخواست و تشويق او بر تأليف كتابي اين چنين.
3. رؤياي صادقه و اشاره امام عصر (عجل الله تعالي فرجه الشريف) به تأليف كتابي درباره غيبت.
4. ديدار با مردم نيشابور.
شيخ صدوق ميگويد: هنگامي كه از زيارت امام رضا (عليه السلام) بازگشتم. به نيشابور آمدم و در آنجا اقامت گزيدم. كساني كه به ديدارم ميآمدند، پرسشها و شبهاتي در مورد غيبت (امام زمان (عليه السلام)) داشتند. آنان را در اين امر، متحيّر ديدم. تمام سعي و تلاش خود را در ارشاد آنان به سوي حق، مصروف داشتم.
ديدار با ابو سعيد قمّي
او، از جمله كساني بود كه دچار حيرت شده بود. شيخ صدوق، در مورد وي ميگويد: شخصيتي بزرگ، شيعه دوازده امامي، عاشق ولايت و اهلبيت و از خاندان والايي است. پدر و جدّش، از بزرگان بودهاند. و پدرم از جدّ او روايات زيادي نقل كرده است. من، از دير زمان، در آرزوي ملاقات و مشتاق ديدار او بودم ….
سپس ميافزايد: در ديداري كه با او داشتم، مطلبي را فرمود كه سبب تأليف اين كتاب شد. براي من نقل كرد در بخارا، با بعضي از فلاسفه و علماي منطق، ملاقات داشته يكي از بزرگان فلاسفه، با طرح مسأله طول غيبت (امام زمان (عليه السلام)) او را به شك مياندازد.
شيخ صدوق، به آن شبهه اشاره نميكند؛ ولي ميگويد: در اثبات وجود امام (عليه السلام) و غيبت او، مباحث و فصولي را يادآور شدم و اخباري را از پيامبراكرم (صلي الله عليه و آله) نقل كردم و اشكال، از بين رفت و خاطرش آرام گرفت و شك و ترديد از دل وي بيرون رفت سپس از من خواست تا كتابي در اين زمينه بنويسم. من نيز پذيرفتم و قول مساعد دادم و گفتم: به خواست خدا سر فرصت، اين كار را انجام خواهم داد.
رؤياي صادقه و ملاقات با امام زمان (عجل الله تعالي فرجه الشريف)
شيخ صدوق ميگويد: در نيشابور، شبي در مورد آن چه در شهر ري به جاي نهاده بودم، به خانواده و فرزندان و نعمتها، ميانديشيدم كه ناگاه، خواب بر من غلبه كرد. در خواب ديدم گويي در مكّه هستم و گِرد بيتالله الحرام طواف ميكنم. در دور هفتم، به حجرالاسود رسيدم، به آن دست ميكشيدم و ميبوسيدم و ميگفتم: اين، امانت من است كه آن را ادا ميكنم و پيمان من است كه آن را تجديد ميكنم، اداي آن را به من گواهي دهي و شهادت بده كه من آن را به جا آوردهام. در اين هنگام، مولايمان حضرت قائم ـ (عجل الله تعالي فرجه الشريف)ـ را مشاهده كردم كه بر در خانه كعبه ايستاده است.
با دل مشغولي و پريشان حالي به آن حضرت نزديك شدم. امام (عليه السلام) به چهره من نگريست راز درونم را دانست بر وي سلام كردم. او سلامم را پاسخ داد. سپس فرمود: «لِمَ لاتُصنِّفُ كتاباً في الغيبة حتّي تُكفي ما قَد هَمِّكَ؟؛ چرا درباره غيبت، كتابي نمينويسي تا غم و اندوهات، برطرف گردد؟» عرض كردم: اي فرزند رسول خدا! درباره غيبت، قبلاً مطالبي را نوشتهام. فرمود: «لَيسَ عَلي ذلك السّبيل! آمُرُكَ أن تُصنِّفَ كتاباً في الغيبة وَ اذكُر فيهِ غَيَباتِ الأنبيا؛ منظورم روش قبلي نيست. به تو فرمان ميدهم كه اكنون كتابي درباره غيبت تأليف كني و در آن، غيبتهاي پيامبران را يادآور شوي.» اين فرمان را داد و گذشت: درود خدا بر او باد.
شيخ صدوق در ادامه ميافزايد: از خواب بيدار شدم و تا طلوع فجر به دعا و گريه و زاري و شِكوِه پرداختم. صبح كه شد، تأليف اين كتاب را آغاز كردم تا فرمان ولي خدا و حجّت او را امتثال كرده باشم و از خداوند ياري ميجويم و بر او توكّل ميكنم.
بنابراين، شيخ صدوق، با ديدن اين رؤياي صادقه، با تضمين قاطع و با نگرشي وسيع و نو و شيوهاي خاص به تأليف اين كتاب پرداخته و از مباحثي سخن به ميان آورده كه مورد تأييد همگان است.
محور دوم
فاضل و محقّق معاصر، آقاي غفّاري ميگويد: شيخ صدوق، در اين كتاب، در ارتباط با موضوع غيبت، رواياتي را كه در ميان مردم، مشهور بوده، جمعآوري كرده، اين روايات صحيح و حسن و … باشند يا نباشند. البته، شيخ صدوق، جز به رواياتِ صحيح يا مورد اتفاق و يا متواتر، استناد نميكند.
آقاي غفّاري به گفته، خودِ شيخ صدوق استناد كرده كه در ادله حديث مُعمّرين ميگويد: اين حديث و نظاير آن، مورد اعتماد من در امر غيبت و وقوع آن نيست؛ يعني در وقوع غيبت، به اينها استدلال نميكنم، زيرا غيبت امام زمان ـ (عجل الله تعالي فرجه الشريف)ـ براي من امري صحيح است، چون پيامبر و ائمّه (عليهم السلام) به امر غيبت و وقوع آن، در اخبار قوي و صحيح زيادي كه نظايرش درباره اسلام و شريعت و احكام آن به ما رسيده، اشاره كردهاند. يعني، همان رواياتي كه اسلام و احكام را براي ما اثبات ميكنند، نظير همان روايات، امر غيبت امام زمان ـ (عجل الله تعالي فرجه الشريف)ـ را نيز اثبات ميكنند.
از ديدگاه آقاي غفّاري، اين كتاب، مجموعهاي از روايات صحيح و غير صحيح است و شيخ صدوق خود نيز در مواردي از اين كتاب، به اين نكته اشاره كرده است.
البته جاي تأمل است كه اين استدلال، (از آقاي غفاري) چه اندازه ميتواند صحيح باشد. در اين استدلال، بايد جمله بعدي شيخ صدوق را نيز در نظر گرفت كه فرموده است: امر غيبت و مسائل مربوط به آن را از دلايلي ميگيرم كه اسلام را از آنها گرفتهام. شايد نظر شيخ صدوق، بر اعتقادي و ضروري بودن موضوعِ ياد شده است كه در اين صورت، نيازي به بحث و بررسي سند ندارد.
علما و بزرگان دين، در اصول مسلّمِ دين و مذهب، مناقشات سندي نميكنند؛ بلكه اين گونه بحثها، در غير ضروريات مذهب و دين، صورت ميگيرد.
از سويي، اگر كسي بعضي از اين اخبار را زير سؤال برده باشد، لازمهاش اين نيست كه اعتقادات ما را نيز زير سؤال ببرد؛ زيرا، مستند اين عقيده، همانند مستند اعتقاد به اسلام و احكام آن است كه از دلايل قوي و صحيحي برخوردار است. بنابراين، تنها به اين بعض روايات، اكتفا نشده است.
آنجا كه شيخ صدوق فرموده: «ليس هذا الحديث و ما شاكله من أخبار المعمّرين و …»، مشخص ميشود كه قصد وي نقد همين موارد است، نه تمام روايات اين كتاب.
بعضي، گفته آقاي غفّاري را از باب موجبه جزئيّه ميپذيرند و ميگويند: كتاب كمالالدين، شامل روايات صحيح و سقيم است. هر چند اين سخن، بعيد نيست؛ ولي ممكن است سند و يا طريق روايتي، به نظر بعضي، مشكل داشته باشد؛ امّا از ديدگاه عدّهاي ديگر، مشكل نداشته باشد؛ ولي حتماً صدق خبري و قرائنِ دالِ بر صدق، دارد.
همان گونه كه قبلاً يادآور شديم، علماي شيعه، گفته شيخ صدوق و پدر بزرگوار وي ــ را مانند نصّ منقول و خبر مأثور ميدانند و وثاقت او را امري ضروري مانند وثاقت سلمان و ابوذر ــ ميشمارند.
محور سوم
كتاب ياد شده، شامل يك مقدمه و چندين باب درباره مباحث غيبت است.
مقدمه كتاب
در مقدمه، مباحث مهم كلامي مطرح شده است. كه مهمترين مطالب آن، به قرار زير است:
1 ـ «خليفه» پيش از آفرينش؛
2 ـ وجوبِ اطاعت از خليفه؛
3 ـ خليفه را خدا انتخاب ميكند؛
4 ـ وجوب وحدت و يكي بودن خليفه، در هر زمان؛
5 ـ لزوم وجود خليفه؛
6 ـ وجوبِ عصمت امام (عليه السلام)؛
7 ـ اثبات غيبت و حكمت آن؛
8 ـ تشابه ميان ائمّه و انبياء (عليهم السلام)؛
9 ـ مذهب كيسانيّه؛
10 ـ خطبطلان برگفته ناووسيّه و واقفيّه درباره امام كاظم (عليه السلام)؛
11 ـ خطبطلان برگفته واقفيّه در غيبت امام عسكري (عليه السلام)؛
12 ـ اعتراض و مناقشات ابن بشّار و پاسخ ابن قبه؛
13 ـ شبهات زيديّه و بحث درباره «بَداء»؛
14 ـ مناقشات و شبهات مخالفان درباره غيبت و پاسخ به آنها؛
15 ـ بحثهاي نوبختي و ابن قبه با ابي زيد علوي؛
در پايان مقدمه، سبب و انگيزه تقديم مقدّمات را چنين بيان ميدارد: ما، اين فصول را در آغاز كتاب خود يادآور شديم تا نهايت ادّله زيديّه را كه شديدترين فرقه بر ضدّ شيعياناند، پاسخ داده باشيم.
بحثهاي اصلي كتاب
مهمترين عناوين متن اصلي كتاب، تقريباً، پنج موضوع است:
1 ـ غيبت پيامبران و حجّتهاي الهي؛
2 ـ سالخوردگانِ تاريخ. با اين بحث، امكان وقوع غيبت و طول عمر را ثابت ميكند و آن را از محال بودن، خارج ميسازد؛
3 ـ تصريح به وجود امام دوازدهم و غيبت آن حضرت كه از گفته خداي متعال و رسول او آغاز ميكند و پس از بيان تمام روايات مربوط به ائمّه طاهرين، با گفته صريح امام يازدهم و اخبار آنان بر وقوع غيبت، به بحث پايان ميبخشد؛
4 ـ ولادت حضرت قائم (عليه السلام) و شواهد و دلائل بر آن؛
5 ـ پيامها و نامههاي امام عصر (عجل الله تعالي فرجه الشريف) كه اين پيامها يكي از بهترين دلايل بر ضدّ منكرانِ دوازدهمين ولي خداست؛
ادامه دارد... .