نگرشی در کتاب کمال الدين و تمام النعمه شيخ صدوق(ره)
اشاره
از جمله منابع و مآخذ غنى و با قدمت زیاد و سابقه دیرین حدیثى در مباحث مهدویت، کتاب گران سنگ و ارزشمند کمال الدین و تمام النعمة است. بنا به استظهار مرحوم آقا بزرگ تهرانى، ظاهرا، نام اصلى آن، اکمال الدین و اتمام النعمة است. (۱) و محور آن - که به تفصیل بیان خواهد شد - اثبات غیبت حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشریف) بحث هایى در این ارتباط است.
مرحوم صدوق، در این زمینه، سه رساله دیگر به شرح زیر دارند:
۱ - رسالة فی الغیبة که ظاهرا، در پاسخ به پرسش هاى اهالى شهررى تدوین شده است.
۲ - رسالة ثانیه فی الغیبة.
۳ - رسالة ثالثة فی الغیبة.(۲)
پس از کتاب کمال الدین، ده ها کتاب دیگر در این زمینه به رشته تحریر در آمد. مرحوم آقا برزگ تهران، بیش از چهل مورد را نام مى برد.(۳) این کتاب که در نیمه دوم قرن چهارم هجرى، و اواخر عمر شریف مرحوم صدوق به نگارش درآمده، در جامعه، لذا اعتبار خاص برخوردار است و مورد توجه خاص دانشمندان شیعه قرار دارد. کتاب حاضر، از جمله منابع و ماخذ اولیه براى تدوین و تالیف نویسندگان بعدى شد مرحوم مجلس، درصدد منابع بحارالانوار، کتاب هاى مرحوم صدوق و بالاخص اکمال را نام مى برد.(۴).
درباره عظمت شان ایشان و پدر بزرگوارش، همین قدر بس که اکثر اصحاب و علما، سخنان این دو بزرگوار را همانند نصوص روایات، مورد پذیرش قرار مى دهند. مرحوم مجلس فرموده است:
انما اوردناها لکونه من عظماء القدماء التابعین لآثار الائمة النجباء الذین لایتبعون الآراء والاهواء ولذا ینزل اکثر اصحابنا کلامه وکلام ابیه (رضى الله عنهما) منزلة النص المنقول والخبر الماثور (۵) ؛ ما، تمامى آن چه را که بعنوان عقاید مذهب، دیکته کرده بود، آوردیم، به لحاظ این که ایشان از برزگان قدما و از کسانى است که پیرو آثار ائمه طاهرند و هرگز پیرو هواى و آراى شخصى خود نیستند. از این رو، بسیارى از علماى ما سخن ایشان و پدر بزرگوارشان را به منزله روایت تلقى مى کنند.
آنچه در این مختصر، به دنیال آن هستیم، معرفى و شناسایى کتاب مذکور است که در، دو بخش تقدیم مى شود: ۱ - خصیت شیخ صدوق؛ ۲ - معرفى کتاب کمال الدین بخش نخست (حدیث ولادت)
شیخ صدوق نقل مى کند: حدثنا ابو جعفر محمد بن على الاسود (رضى الله عنه) قال: «سالنی علی بن الحسین بن موسى بن بابویه (رضى الله عنه) بعد موت محمد بن عثمان العمری (رضى الله عنه) ان اسال ابا القاسم الروحى، ان یسال مولانا صاحب الزمان ( علیه السلام) ان یدعو الله عزوجل ان یرزقه ولدا ذکرا» .
قال: فسالته، فانهى ذالک، ثم اخبرنى بعد ذالک بثلاثة ایام «انه قد دعا لعلی بن الحسین، و انه سیولد له ولد مبارک ینفع [الله] به، بعده اولاد .»(۶)
ابوجعفر، محمد بن على اسود گوید: على بن حسین بن موسى بن بابویه (والد صدوق) پس از درگذشت محمد بن عثمان عمرى (نایب دوم امام زمان) (رضى الله عنه) از من تقاضا کرد تا از خداوند عزوجل بخواهند پسرى به ایشان روزى فرماید».
گوید: از او درخواست کردم و او نیز آن درخواست را به حضرت رساند. بعد از سه روز، به من خبر داد که «حضرت، براى على بن حسین دعا فرموده است و بزودى فرزندى مبارک براى ایشان متولد خواهد شد که خداوند به سبب او، نفع وفایى مى رساند و بعد از او نیز اولاد دیگرى براى او متولد خواهد شد.»
شیخ طوس نیز مانند این حدیث را از جماعتى که از صدوق و برادرش نقل کرده اند، روایت کند و در ادامه گوید:
ابوجعفر محمد بن على اسود گوید: «... در همان سال، محمد بن على (صدوق) براى على بن حسین بابویه متولد شد. ایشان، بعد از او، صاحب اولاد دیگرى نیز شده ... .»(۷)
شیخ صدوق، در ادامه کلام اش گوید:
ابوجعفر محمد بن على اسود، بسیارى از اوقات، مرا مى دید که به درس شیخ مان محمد به حسن بن احمد بن ولید (رضى الله عنه) مى رفتم و اشتیاق فراوانى به کتاب هاى علمى و حفظ آن داشتم. به من مى گفت: «این رغبت و اشتیاق وافر در تحصیل علم، از تو عجیب نیست، به جهت این که تو به دعاى امام متولد شده اى!(۸)
شیخ طوسى، در حدیث دیگرى، از ابن نوح و ایشان نیز از ابو عبدالله حین بن محمد بن سوره قمى (ره) نقل مى کند:
زمانی که حجاج و زائران بیت الله الحرام (از سفر حج) برگشتند به على بن حسین بن یوسف صائع قمى و محمد بن احمد بن محمد صیرفى (معروف به دلال) و شخصى دیگرى به غیر از اینان از مشایخ اهل قم گویند:
على بن حسین بن موسى بن بابویه قمى (پدر صدوق) همسرى داشت که دختر عمویش (محمد بن موسى بن بابویه قمى) بود . خداوند از این همسر، به ایشان فرزندى نداد. لذا نامه اى به شیخ ابوالقاسم، حسین بن روح (رضى الله عنه) نوشت که از حضرت تقاضا کند تا دعایى بکنند و از خداوند بخواهند فرزندانى فقیه به او عطا کند.
بعد از مدتى، جواب حضرت رسید: «انک لاترزق من هذه وستملک جاریة دیلمیة وترزق منها ولدین فقیهین؛ همانا، از این (همسرت) بچه دار نخواهى شد. بزودى، تو صاحب کنیزى دیلمى مى شوى و از وى صاحب دو فرزند فقیه خواهى شد.»
ابن سوره گوید: «براى ابوالحسن على بن حسین بابوبه (پدر صدوق) سه پسر متولد شد «محمد و حسین » هر دو فقیهان ماهرى در حفظ و ضبط علوم شدند و مطالبى را حفظ مى کردند که به غیر از ایشان، احدى از اهالى قم آن ها را حفظ نمى کردند. پسر سوم، حسن نام داشت که در عبادت و زهد و پارسایى، معتدل و متوسط بود ... .
نیز ابن سوره گوید: هر وقت ابوجعفر (صدوق) و برادرش ابوعبدالله (حسین) حدیثى نقل مى کردند، مردم از حافظه ى آن دو در نقل حدیث متعجب مى شدند و به این دو بزرگوار مى گفتند: «این، شان و خصوصیتى است که در اثر دعاى امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشریف) بر شما داده شده است.»
شیخ طوسى گوید: «هذا امر مستفیض فی اهل قم; یعنى نزد قمیان، این قضیه، معروف و مشهور بوده است.»(۹)
دیدگاه علماى امامیه
۱ - نظر مرحوم آقاى خویى
مرحوم آقاى خویى، بعد از نقل قضیه ولادت، مى فرماید:
از ورایت اخیر، چنین بر مى آید که محمد بن على (صدوق) با دعاى امام (عجل الله تعالى فرجه الشریف) متولد شده است و این امر، مستفیض و معروف و مسلم، بر جلالت شان و عظمت مقام ایاشن کافى است .
سپس مى افزاید:
چه طور مى تواند این چنین نباشد، در حالى که امام (عجل الله تعالى فرجه الشریف) والد صدوق را با خبر ساخت که داراى دو فرزند ذکور خیر خواهد شد.»
نجاشى نیز در ترجمه والد صدوق، این مطلب را متذکر شده است.
و نیز امام (علیه السلام) در روایت اولى (در توقیع شریف) مى فرماید: «والد صدوق» داراى فرند مبارکى مى شود (علیه السلام) که خداوند به واسطه وى نفع و سود رساند.
اشتهار محمد بن على بن حسین، به لقب «صدوق» به سبب همین فضیلتى است که ایشان داشته و وى را.
شیوه تفسیر نجاشیى و طوسى در مدح و تعریف صدوق، را از تصریح به توقیق ایشان بى نیاز مى کند، زیرا، آن چه را که تعبیر کرده اند، به مراتب، از تصریح به توفیق بالاتر است. از سایران ممتاز کرده است.
خلاصه، مقام و منزلت شیخ صدوق، آن قدر معروف و مشهور است، که هیچ جاى شکى در آن نیست.»(۱۰)
۲ - نجاشى
احمدبن على بن عباس نجاشى (م ۴۵۰ ه . ق) بعد از ذکر نام ایشان، در تجلیل از مقام وى، تعبیراتى را مانند شیخننا؛ فقیهنا؛ وجه الطائفه بخراسان» بیان مى کند و مى گوید:
ایشان، در سال سى و پنجاه و پنج دارد بغداد شد و تدریس را شروع کرد. در مجلس درس اش، شیوخ و بزرگان طایفه شیعه، حاضر مى شدند و از وى حدیث تلقى مى کردند، در حالى که ایشان، حدث السن بود.»(۱۱) و سن کمى داشت.
جناب نجاشى، قریب به دویست کتاب را بجاى ایشان و در ادامه مى فرماید: نام مى برد .
شیخ صدوق، نقل و روایت تمامى کتاب هایش را براى، اجازه داد . من نیز برخى از آن ها را بر والد خود على بن احمد خواندم. پدرم گفت: «شیخ اجازه نقل همه کتاب هایش را که در بغداد از وى شنیده بودم، به من داد.»(۱۲)
۳ - شیخ طوسى
شیخ الطائفه ابوجعفر محمدبن حسن طوسى (۳۸۵ - ۴۶۰ ه . ق) با عبارات و توصیفات والایى، از ایشان تجلیل مى کند و مى گوید:
ابوجعفر (صدوق) جلیل القدر، حافظ احادیث، آگاه به رجال، ناقد اخبار بود و در میان قمیان، همانندى در حفظ و کثرت علم نداشت و یکه تاز در فن حدیث و رجال بود. تقریبا سیصد عنوان کتاب تالیف و تصنیف کرده است. نام کتاب هایش معروف و مشهور است. من، آن مقدارى را که به ذهن ام خطور مى کند، نام مى برم.
شیخ
” درباره عظمت شان ایشان و پدر بزرگوارش، همین قدر بس که اکثر اصحاب و علما، سخنان این دو بزرگوار را همانند نصوص روایات، مورد پذیرش قرار مى دهند “
طوسى، اسم چهل و هفت کتاب اش را ذکر مى کند، و طریق اش را این چنین بیان مى دارد:
تمامى کتاب ها و روایات اش را جمعى از اصحاب ما که از جمله آنان شیخ مفید، حسین بن عبیدالله، ابوالحسین جعفر بن حسن بن حسن که قمى، ابوزکریا محمدبن سلیمان حمرانى است، براى ما روایت کرده اند.(۱۳)
شیخ طوسى، در کتاب رجال اش گوید:
ایشان، کتاب هاى بیش ترى دارد و ما، آن ها را در کتاب فهرست ذکر کردیم و تلعکبرى از آن ها روایت کرده است.(۱۴)
۴ - ابن ادریس
محمد بن ادریس حلى عجلى (م ۵۹۸ ه . ق) در باب نکاح، در ذیل بحث «تحریم مملوکه» گوید:
پدر، کنیزى دارد که پسر با این کنیز زنا مى کند. آیا این کنیز بر پدر حرام مى شود؟
ایشان، بعد از نقل قول و فتواى شیخ صدوق مبنى بر عدم حرمت مملوکه پدر، گوید:
این، پاسخ نهایى ابن بابویه است و چه نیکو فرموده است به جهت این که ایشان، ثقه، جلیل القدر، بصیر به اخبار، ناقد آثار، عالم به رجال، حافظ (و به خاطر سپارنده علوم و احادیث) ... بوده است . ایشان، استاد شیخان مفید است.(۱۵)
در اصطلاح اهل حدیث، حافظ، معانى گوناگونى دارد، از جمله: «کسى که صد هزار حدیث را با سند حفظ کند.» بعضى گفته اند: «مراد، کسى است که حافظ قرآن و سنت باشد.»(۱۶)
۵ - ابن طاووس
رضى الدین، ابوالقاسم، على بن موسى بن جعفر بن محمد بن طاووس حسنى حسینى (م ۶۶۴ ه . ق) در کتاب فلاح السائل و نجاح المسائل گوید:
روایت مى کنم از جمعى از اهل صدق و اعتبار در نقل حدیث . این عده، با سند خود از شیخ صدوقى - که عدالت او مورد اجماع و اتفاق است - روایت مى کنند ... .
نیز در فصل نوزدهم همان کتاب، در نقل حدیثى مى فرماید:
این حدیث را به طرق خودم، از ابن بابویه نقل مى کنم ... راویان حدیث، همگى و بدون استثنا، ثقه هستند.(۱۷)
۶ - تسترى
مرحوم شیخ محمد تقى شوشترى، صاحب کتاب قاموس الرجال، از محققان نامى و از نقادهاى معاصر است. ایشان، پس از نقل و نیز تالیف کتاب کمال الدین با اشاره آن حضرت،(۱۹) این دو قضیه را مى پذیرد و هر دو خبر را تلقى به قبول مى کند و بعنوان تجلیل از مقام شامخ مرحوم صدوق مى گوید:
... کاولد بدعاء الحجة، اشار الحجة علیه فی النوم تالیف کتاب فی غیبته ... .(۲۰)
سپس مى افزاید: «ایشان، در فقه، فتاواى شاذ و نادرى دارد.» ، و چند تا از آن ها را متذکر مى شود.
ایشان، در ادامه، رویداد و ماجرایى را درباره جسد شریف وى از مرحوم مامقانى نقل، و گویا آن را تلقى به قبول مى کند.
ماجراى بدن شریف
مرحوم مامقانى، از لواسانى نقل کند که در اواخر سال هزار و سیصد، سیل، قبر شریف شیخ صدوق را ویران کرد و پیکر وى آشکار گشت. آقاى لواسانى، از جمله کسانى بود که وارد قبر وى شد و جسد شریف را صحیح و سالم و تر و تازه دید. ایشان، هیچ گونه تغییرى را در آن مشاهده نمى کند، گویا روح آن بزرگوار، همین الآن از بدن وى خارج شده است. رنگ حنا در محاسن وى موجود بود، ولى کفن اش پوسیده شده بود.(۲۱)
در ضمن، تسترى، از مرحوم وحید بهبهانى و از مشایخ و اساتید وى و از شیخ بهایى در مورد شخصیت و فضیلت شیخ صدوق مطالبى را بیان مى کند که به جهت پرهیز از اطاله کلام، از ذکر آن ها صرف نظر مى کنیم.
۷ - مرحوم طبسى
ایشان مى فرماید: «هوالشیخ الجلیل والفقیه النبیه ... الشهیر بالصدوق جلالة قدره و عظم شانه اوضع من ان یخفى.»(۲۲)
۸ - مرحوم نمازى
مرحوم نمازى مى فرماید: «شیخ مشایخ الشیعة ورکن من ارکان الشریفة. جلالته و عظم شانه و منزلته اوضح من الشمس؛ او، پیشوا و بزرگ بزرگان شیعه و پایه اى از پایه هاى شریعت است. عظمت و بزرگى منزلت او از خورشید روشن تر است.»
دیدگاه علماى عامه
با این که علما و مورخان عامه، سعى مى کنند تا آن جایى که بتوانند، در مورد شخصیت هاى امامیه، سخنى به میان نیاورند، اما شخصیت و قدر و منزلت و عظمت و درخشندگى وجاهت شیخ صدوق، آن قدر زیاد بود که نتوانستند او را مخفى کنند. با، در این مجال، به عنوان نمونه، دیدگاه سر تن از آنان را مطرح مى کنیم.
۱ - ابوبکر احمد بن على خطیب بغدادى (م ۴۶۳ ه . ق) صاحب کتاب تاریخ بغداد.
۲ - عبدالکریم محمد بن سمعانى (م ۵۶۲ ه . ق) صاحب کتاب انساب.
۳ - شمس الدین ذهبى (۶۷۳ - ۷۴۸) صاحب کتاب سیر اعلام النبلاء و کتاب تاریخ اسلام.
۱ - خطیب بغدادى؛ ایشان گوید: «ابوجعفر ... بن بابویه قمى (شیخ صدوق) وارد بغداد شد و در آن جا به سند پدرش، احادیث را نقل مى کرد. ایشان از شیوخ و بزرگان شیعه و از شاهیو روایى رافضه (شیعه) بود. و محمد بن طلحه تعالى از وى حدیث نقل کرده است.»
آنگاه حدیثى را نقل مى کند و گوید: اخبرنا محمد بن طلحه، حدثنا ابوجعفر ابن بابویه ... عن جعفر بن محمد؛ عن ابیه، عن آبائه، قال رسول الله ( صلى الله علیه و آله وسلم): «من عد غدا من اجله فقد اساء صحبة الموت؛ کسى که فردا را پایان عمرش بداند، صبحت و همراهى مرگ، او را ناراحت و غمگین کند.»(۲۳)
ایشان، همین یک روایت را نقل و سلسله سندش را تضعیف مى کند و مى گوید: «همه ى آنان مجمهول هستند.» در حالى که خود اعتراف به شیخوخیت و بزرگ شیعه بودن و از مشاهیر روایت بودن شیخ صدوق مى کند. وى، پدر صدوق و (على بن بابویه) را که همه به بزرگى و فقاهت و عظمت شان ایشان اعتراف داشتند و شخصیت مشهورى بوده است، مجهول معرفى مى کند! از امثال خطیب بغدادى، غیر از این انتظار نمى رود.
۲ - سمعانى؛ ایشان نیز (صاحب کتاب انساب) (۲۴) «شیخ صدوق را با همان سخنان خطیب بغدادى معرفى، فقط و یکى از شاگردان شیخ، به نام محمد بن طلحة نعالى، را اسم مى برد و مى گوید: «وى، از ابوجعفر بابویه قمى روایت نقل کرده است .»(۲۵)
شیخ صدوق به شاگران زیادى داشته که بیست نفر از آنان در مقدمه کتاب من لایحضره الفقیه ذکر شده است: این که فقط نام محمد بن طلحه را به عنوان شاگرد شیخ یاد مى کند، براى کوچک کردن وى است دارد.(۲۶)
۳ - ذهبى؛ ایشان با این، که فرد متعصبى است، در کتاب سیر اعلام النبلاء درباره شیخ صدوق گوید: «ابن بابویه، راس الامامیة، ابوجعفر محمد بن العلامة، على بن الحسین بن موسى بن بابویه القمى صاحب التصانیف السائرة بین الراقصه، یضرب بحفظه المثل ... .»
ایشان، صدوق را رییس امامیه، صاحب تصانیف رواج یافته و جا افتاده در میان شیعه دانسته و نیز پدر وى را علامه و بزرگ شیعه و مصنف معرفى کرده است و گفته: «شیخ صدوق، در فقه، ضرب المثل بوده و گفته مى شود، سیصد کتاب تالیف کرده است که از جمله آنها، کتاب دعائم الاسلام، کتاب الخواتیم، کتاب الملاهى، کتاب غریب حدیث الائمة، کتاب دین الامامیة است.
از ابوجعفر، عده زیادى حدیث نقل کرده اند کلمه از جمله آنان ابن النعمان المفید، الحسین بن عبدالله بن الفحام، جعفر بن حسنکیة القمى است.»(۲۷)
چند شبهه درباره شیخ صدوق
با وجود این همه تعریف و تمجید از سوى شیعه و سنى و ویژگى هاى ممتاز، شخصیت وى، اظهر من الشمس است و مقام شامخ ایشان، ولاتر از تصریح به الفاظى مانند «ثقه بودن». لذا مرحوم خویى از برخى محدثان که در باره وى توقف و تامل کرده اند، ناراحت شده و آنها را مورد عتاب و ملامت قرار مى دهد و آن را کج سلیقگى مى داند.
عتاب آقاى خویى
ایشان گوید:
فمن الغریب جدا، ما عن بعض مشایخ البحرآنی من انه توقف فی وثاقة الصدوق ... .(۲۸) واقعا و از برخى مشایخ بحرانى بعید است که در وثاقت وى، توقف کرده اند . من، این توقف را از کج سلیقگى مى دانم. اگر در امثال صدوق تشکیک شود. سپس باید با فقه خداحافظى کرد و فاتحه آن را خواند؛ زیرا، به واسطه امثال صدوق، فقه به ما رسیده است.
پاسخ مناسب هر کدام را مى دهد:
مرحوم آقاى خویى، سه اشکال را نقل مى کند:
۱ - نخستین اشکال، از همه مهم تر است. خلاصه آن به این قرار امت که صدوق، در نقل احادیث حذف و تقطیع داد.
۲ - حدیث السن بودن وى در زمان ورود به تغداد، نمى تواند صحیح باشد، بلکه مورد تشکیک است.
۳ - در نام واسطه رساندن نامه صدوق به حسین بن روح (نایب سوم امام زمان) تناقص است.
اشکال نخست
محدث نورى، صاحب مستدرک الوسائل گوید: «شیخ صدوق، در بعضى از جاها، خبر طولانى را کوتاه کرده و عباراتى را که با معتقدات اش نمى سازد، آن ها را انداخته و حذف کرده است .» وى، براى مدعاى خود، چهار مورد ذکر مى کند.
شاهد نخست
۱ - شاهد نخست رساله حقوق امام زین العابدین است. او مى گوید: «این رساله را حسن بن على بن شعبه حرانى، تحف العقول و نیز سید على بن طاووس، در فلاح السائل به سند خودش از کتاب رسائل محمد بن یعقوب کلینى - که را به امام زین العابدین (علیه السلام) منتهى مى سازد - نقل کرده اند (دو طریق بر این رساله داریم).»
سپس مى افزاید: «روایت فلاح
” ابوجعفر محمد بن على اسود، بسیارى از اوقات، مرا مى دید که به درس شیخ مان محمد به حسن بن احمد بن ولید (رضى الله عنه) مى رفتم و اشتیاق فراوانى به کتاب هاى علمى و حفظ آن داشتم. به من مى گفت: «این رغبت و اشتیاق وافر در تحصیل علم، از تو عجیب نیست، به جهت این که تو به دعاى امام متولد شده اى! “
السائل، همان روایت تحف العقول است، لکن به صدوق، حدیث و رساله حقوق را به نحو اختصار نقل مى کند و جملاتى که در آن دو کتاب هست، ذکر نکرده است.» از این شاهد، آقاى خویى، چنین پاسخ مى دهد که آقاى نورى ایشان. این روایت را از تحف العقول و از رسائل کلینى نقل نکرده است - و فلاح السائل، هم سال ها بعد از او بوده است - بلکه به ابوحمزه ثمالى طریق خودش را داد. در باب پنجاه از کتاب خصال، به سند خودش از محمد بن فضیل از ابوحمزه ثمالى نقل کرده، و «کتاب من لا یحضره الفقیه، باب حج باز همین حدیث را به طریق خودش از اسماعیل بن فضل از ثابت بن دینار (ابوحمزه ثمالى)، نقل کرده است.»(۲۹)
شاهد دوم
علامه مجلس، حدیثى را از کتاب توحید شیخ صدوق، از دقاق، از کلینى از امام جعفر صادق (علیه السلام) نقل کرده است.(۳۰) هنگامى که این حدیث را از علامه مجلس، نقل مى کند، بلافاصله کلام اسدالله کاظم را در کشف القناع(۳۲) ذکر مى کند و مى گوید: «این خبر (خبرى را که مجلس از صدوق نقل کرده است) از کتاب کافى اخذ شده، و شیخ صدوق به جهت موافقت با مذهب اهل عدل، تغییرات عجیبى داده (وجملاتى را حذف کرده) که موجب سوء ظن به وى مى شود.»
پس اسدالله کاظمى در بعضى فرموده اند: «مرحوم صدوق، ضبط است. بنابراین، جمله اى ساقاط نشده است.»
کشف القناع عبارت تندیى را به کار گرفته و مى گوید: «کار صدوق، جدا، مضطرب و آشفته است» پس محدث نورى، مطالب مذکور را شاهد بر ادعاى خویش که صدوق، روایت را تقطیع مى کند، آورده است.
آقاى خویى، از این شاهد، سه جواب مى دهد:
۱ - جلالت شان صدوق، مانع از سوء ظن به وى مى شود.
۲ - ما، شاهدى نداریم که ایشان خبرى را که در کتاب توحیدشان نقل کرده اند، همان خبرى است که مرحوم کلینى در کافى آورده اند و از کافى نقل شده بلکه شیخ، تصریح دارد به این که خبر را از دقق، از کلینى نقل کرده است. یعنى، کلینى، غیر از کافى، کتاب هاى دیگرى را نیز دارد پس نقل از کلینى، اعم از نقل از کافى و غیر کافى و کافى احض است زیرا، ممکن است. از خود کلینى شنیده و عقل کرده باشد.
۳ - شاید ایشان غفلت داشته و یا به جهت دیگر، بعضى از عبارات را سقط کرده باشد. از کجا معلوم یم شود که وى قصد اختصار خبر و یا اسقاط جزئى از آن را داشته است؟»(۳۳)
شاهد سوم
زیارت جامعه که آن را کفعى کتاب لوالافین نقل کرده و مرحوم صدوق، همان زیارت را در من کتاب لایحضره الفقیه (۳۴) آورده، جملاتى از آن را که با معتقدات اش نمى ساخته، است.
آقاى خویى، از این شاهد چنین پاسخ داده است که شیخ صدوق، زیارت جامعه را از کفعى نقل نکرده است; زیرا، ایشان، صدها سال بعد از صدوق بوده است.»
سپس مى افزاید: «روایت کفعمى، به طور مرسل، از امام هادى (علیه السلام) است، ولى روایت صدوق به مسند، به مسند خودش، از محمد بن اسماعیل برمکى از موسى بن عبدالله نحعى، از امام هادى (علیه السلام) است. پس از کجا ثابت مى شود که صدوق تقطیع کرده و بخش از آن را که با نظر و اعتقادش موافق نبوده، انداخته است؟» (۳۵)
شاهد چهارم
شیخ صدوق، در کتاب توحید از جندى نیشابورى روایت طویل و مفصلى را از امیرالمؤمنان (علیه السلام) نقل کرده (۳۶) و شیخ احمد بن على ابن ابى طالب طبرسى (م ۵۸۸ ه . ق) نیز همان روایت را در کتاب احتجاج، (۳۷) از آن حضرت، با اضافات و زیاداتى آورده، پس، صدوق در کتاب توحیدش قمستى را اسقاط کرده است.
آقاى خویى، پاسخ مى دهد که جواب، همان است که گذشت؛ یعنى، صدوق، از احتجاج نقل نکرده، بلکه خودش طریق مستقلى دارد. طبرسى، دو قرن با صدوق فاصله دارد.
سپس یک جواب کلى مى دهد و مى فرماید:
اگر ثابت شد که صدوق، آن چه را که مورد رضایت خودش نیست، حذف مى کند، این حذف نمى تواند سبب سوءظن به وى باشد، بلکه این، همان تقطیع متداول و شایع در میان محدثان است . پس اگر آن جزو ساقط شده، ضرر و زیانى به دلالت باقى مانده از حدیث وارد نسازد، در این صورت، حذف آن قسمت، مانعى ندارد . این، امر شایع و متدوالى است و موجب سوءظن به محدث نمى شود . اگر کسى چنان تقطیعى را بکند، آیا موجب این مى شود که راجع به آن شخص و مخصوصا شخصیتى مانند صدوق بگوید: «امر صدوق، واقعا، مضطرب و آشفته است؟»(۳۸)
اشکال دوم
نجاشى گوید: «صدوق، در سال سى صد و پنجاه و پنج هجرى قمرى، وارد بغداد گردید، و شیوخ طایفه، از وى حدیث تلقى مى کردند، در حالى که او کم، سن و سال و حدث السن بود.» این عبارت، از دو جهت مشکل دارد: ۱ - صدوق، در زمان ورود به بغداد، بیش از پنجاه سال داشته است، پس چه طور مى تواند کم سن و سال باشد؟
مرحوم هاى خویى، در مقام پاسخ، مى فرماید: «این اشکال دفع مى شود به این که صدوق، نسبت به شیوخ طایفه که از وى حدیث تلقى مى کردند، کم سن و سال تر بوده است.
۲ - جهت دوم این است که محدود کردن ورود صدوق به بغداد در سال سیصد و پنجاه و پنج، با فرمایش خود صدوق در کتاب عیون اخبار الرضا (علیه السلام) که گفت: «ابوالحسن على بن ثابت دوالینى در مدینة السلام (بغداد) در سال سیصد و پنجاه و دو، این حدیث را به ما گفت» (۳۹) ، فرمایش دیگر ایشان که گفته: «در سال سیصد و پنجاه و چهار، نقاش در کوفه براى ما نقل کرد.» (۴۰) ، منافات دارد. این دو روایت، بر ورود صدوق به بغداد قبل از سال سیصد و پنجاه و پنج تصریح دارد. البته، تاریخ انى دو روایت، بر نقل نجاشى مقدم است.
اشکال سوم
واسطه رساندن نامه على بن حسین (پدر صدوق) به حسین به روح (رحمة الله علیه) در بعضى از روایات، على بن جعفر اسود است، لیکن شیخ طوسى در کتاب الغبیة و خود شیخ صدوق در کتاب کمال الدین واسطه را ابوجعفر محمد بن على اسود فرموده اند. پس این دو تناقض دارند.
آقاى خویى، پاسخ مى دهد که ظاهر امر، این است که صدوق و شیخ طوبى، صحیح فرموده اند و ما حرف صدوق را مى گیریم، به جهت این که صدوق، آگاه تر به مسئله و جریان بوده است.(۴۱)
بخش دوم (معرفى کتاب)
کتاب کمال الدین وتمام النعمة را شیخ صدوق در اواخر عمر شریف اش در شهر نیشابور تالیف کرده است. با، در این مرحله، بر چهار محور تاکید داریم، ۱ - سبب و انگیزه نگارش. ۲ - صحت و سقم کتاب. ۳ - روش بحث مؤلف. ۴ - مشایخ ایشان و درجه اعتبار و وثاقت آنان.
محور نخست (انگیزه تالیف)
ظاهرا، سبب نگارش، سه چیز است: ۱ - انحراف غده اى از شیعیان در باب مهدویت و اعتقاد به امر غیبت و عدول بعضى از آنان از تسلیم و پذیرش رویات به نظر و قایاس.
۲ - ملاقات با مرحوم نجم الدین ابوسعید محمد بن حسن بن محمد بن احمد بن على بن صلت قمى و درخواست تشویق او بر تالیف چنین کتابى.
۳ - رؤیاى صادق و اشاره امام عصر (عجل الله تعالى فرجه الشریف) به تنلیف کتابى درباره غیبت.
دیدار با مردم نیشابور
شیخ صدوق مى فرماید: «هنگامى که از زیارت امام رضا (عجل الله تعالى فرجه الشریف) برگشتم. به نیشابور آمدم و در آن جا اقامت گزیدم. کسانى که به ملاقات ام مى آمدند، سؤالات و شبه هایى در امر غیبت مى کردند. آنان را در این امر متحیر دیدم. تمام سعى و همت خود را در ارشاد آنان به سوى حق مصروف داشت.» (کمال الدین، ج ۱، ص ۲)
ملاقات با ابوسعید قمى
ایشان، از جمله کسانى بود که دچار خیرت شده بود. شیخ، در مورد وى مى فرماید: «ایشان، شخصیت بزرگ، شیعه دوازده امامى، عاشق ولایت و اهل بیت او، از خاندان رفیعى است. پدر و جدش، از بزرگان بودند و پدر من از جد او روایات زیادى نقل کرده است. من، از دیر زبان، آرزوى ملاقات او را داشتم و مشتاق دیدار او بودم ... .»
سپس مى افزاید: «در ملاقاتى که با ایشان داشتم، مطلبى را فرمود که باز سبب تالیف این کتاب شد. آن، این است که ایشان براى من نقل کرد که در بخارا، با بعضى از فلاسفه و علماى منطق، ملاقات داشته است و یکى از بزرگان فلاسفه، زمینه طول غیبت مطرح مى کند او را به شک مى اندازد.»
مرحوم شیخ صدوق، به آن شهبه اشاره نمى کند، ولى مى گوید: «در اثبات امام (علیه السلام) و غیبت او، مباحث و قصولى را یادآور شدم و اخبارى را از پیامبر اکرم (علیه السلام) نقل کردم و اشکال، از بین رفت و نفس ایشان آرام گرفت شک و تردید از دل وى بیرون شد سپس از من خواست تا کتابى در این زمینه بنویسیم. من نیز قبول کردم و قول مساعد دادم. گفت، ان شاء الله سرفرصت این کار را خواهم کرد.»(۴۲)
رؤیاى صادق و ملاقات با امام زمان (عج)
ایشان فرموده است:
در نیشابور، شبى در فکر آن چه که در شهررى باز گذاشته بودم، از خانواده و فرزندان و برادران و نعمت ها، اندیشه مى کردم. که ناگاه خواب بر من غلبه کرد. در خواب دیدم که گویا در مکه هست و به گرد بیت الله الحرام طواف مى کنم در دور هفتم، به حجرالاسود رسیدم. به آن دست مى کشیدم و مى بوسیدم و مى گفتم: «این، امانت من است که آن را تادیه مى کنم، و پیمان من است که آن را تجدید مى کنم تا اداى آن را به من گواهى دهى و شهادت دهى که من آن را به جا آورده ام.» در این هنگام، مولایمان قائم صاحب زمان (عجل الله تعالى فرجه الشریف) را مشاهده کردم که
” هر وقت ابوجعفر (صدوق) و برادرش ابوعبدالله (حسین) حدیثى نقل مى کردند، مردم از حافظه آن دو در نقل حدیث متعجب مى شدند و به این دو بزرگوار مى گفتند: «این، شان و خصوصیتى است که در اثر دعاى امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشریف) بر شما داده شده است.» “
بر در خانه کعبه ایستاده است.
با دلى مشغول و حالى پریشان، به آن حضرت نزدیک شدم . امام (علیه السلام) به چهره من نگریست در از درون ام را دانست. به ایشان سلام کردم. از پاسخ سلام را داد. سپس فرمود: «لم لاتصنف کتابا فی الغیبة حتى تکفى ما قد همک؟ چرا درباره غیبت کتابى نمى نویس تا اندوه ات برطرف بشود؟» به حضرت عرض کردم «یا بن رسول الله! درباره غیب، قبلا چیزهایى را نوشته ام.» فرمود: «لنین على ذالک السبیل! آمرک ان تصنف الان کتابا فی الغیبة واذکر فیه غیبات الانبیآء; منظورم نه به روش قبلى است. به تو فرمان مى دهم که اکنون کتابى درباره غیبت تالیف کنى و در آن، غیبت هاى انبیا را بازگویى.» این فرمان را داد و گذشت: دورد خدا بر او باد.(۴۳)
شیخ صدوق در ادامه مى افزاید:
من از خواب برخاستم و تا طلوع فجر به دعا و گرىه و درد دل و شکوه پرداختم . وقتى صبح شد، تالیف این کتاب را آغاز کردم تا امر ولى خدا و حجت او را امتثال کرده باشم، در حلى که از خداوند استعنات مى جویم و به او توکل مى کنم.(۴۴)
بنابراین شیخ صدوق، با دیدن این رؤیاى صادق، عزم خود را جزم کرده و با یک دید وسیع و نگرشى نو و با روش و شیوه اى خاص این کتاب را تالیف کرد و از مباحثى صحبت به میان آورد که همگان آن را تایید مى کنند و ... .
محور دوم (صحت و سقم مطالب کتاب)
فاضل و محقق معاصر، آقاى غفارى مى فرماید: «شیخ، در این کتاب، در موضوع غیبت، روایاتى را که در میان مردم مشهور بوده جمع کرده است . حال، این روایات، و حسن و ... باشند یا نباشند .
البته، شیخ جز به روایات صحاح یا مجمع علیه یا متواتر استناد نمى کند.»(۴۵)
آقاى غفارى، به قول خود شیخ صدوق استدلال کرده که شیخ، در ادله حدیث معمرین گوید: «این حدیث و نظایرش، معتمد من در امر غیبت، و وقوع آن نیست. یعنى، در وقوع غیبت، به این ها اتدلال نمى کنم. زیرا، غیبت امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشریف) براى من امرى صحیح است، از این رو که پیامبر و ائمه (علیهم السلام) و شریعت و احکام آا به ما رسیده، اشاره کرده اند.» یعنى، همان روایاتى که اسلام و احکام را براى ما اثبات مى کنند، نظیر همان روایات، امر غیبت امام زمان(عج) را اثبات مى کند.
آقاى غفارى، مى خواهد گوید، این کتاب، مجموعه اى از صحیح و غیر صحیح است و خود شیخ هم به مواردى از این کتاب، به این نکته اشاره کرده است.
این که این استدلال، چه قدر مى تواند صحیح باشد، جاى تامل است. در این استدلال . باید جمله بعدى شیخ را نیز در نظر گرفت که فرموده است: «امر غیبت و مسایل آن را از دلایلى مى گیرم که اسلام را از آن ها گرفته ام،» یعنی شاید نظر شیخ، بر اعتقادى و ضرورى بودن موضوع مذکور است و که در این صورت، نیازى به بحث و بررسى سند نیست.
عالمان و بزرگان دین، در اصول مسلم دین و مذهب مناقشات سندى را شمسى کنند. و بحث هاى سندیى، در غیر ضروریات مذهب و دین است.
از طرفى، اگر کسى بعضى از این اخبار را زیر سؤال ببرد، لازمه اش این نیست که اعتقادات ما را هم زیر سؤال ببرد چون، مستند این عقیده، همانند مستند اعتقاد به اسلام و احکام آن است که از دلایل قوى و صمیمى برخوردار است. بنابراین، فقط به این بعض از روایات اکتفا نشده است.
از این که شیخ فرموده است: «لیس هذا الحدیث وما شاکله من اخبار المعمرین (۴۶) و ... .» معلوم مى شود که قصدش نقد همین موارد، نه کل روایات این کتاب.
بعضى، فرمایش هاى غفارى را از باب موجبه خوبیه مى پذیرند و مى گویند، کتاب، شامل صحیح و سقیم است. این حرف، بعید نیست، ولى ممکن است سند و یا طریق روایتى، به نظر بعضى، مشکل داشته باشد، اما به نظر عده اى دیگر، مشکل نداشته باشد، ولى حتما صدق خبرى و قراین دال بر صدق دارد.
همان گونه که قبلا متذکر شدیم، علماى امامیه، کلام شیخ صدوق و پدر وى را مانند نص منقول و خبر ماثور مى دانند.(۴۷) و وثاقت او را امرى ضرورى مانند و ثاقت سلمان و ابوذر (رضى الله عنهما) مى شمارند.(۴۸)
محور سوم (محتویات کتاب)
کتاب، شامل یک مقدمه و چندین باب در باره ى مباحث غیبت است.
در مقدمه، مباحث مهم کلامى مطرح شده است اهم مطالب آن، برقرار زیر است:
۱ - «خلیفه » پیش از آفرینش.
۲ - وجوب اطاعت از خلیفه.
۳ - خلیفه را خدا انتخاب مى کند.(۴۹)
۴ - وجوب و خدمت و یکى بودن خلیفه در هر زمان.
۵ - لزوم وجود خلیفه.
۶ - وجوب عصمت امام(علیه السلام).
۷ - اثبات غیبت و حکمت آن.
۸ - تشابه میان ائمه و انبیا(علیهم السلام).
۹ - مذهب کیسانیه.
۱۰ - ابطال اقوال ناو وسیه و واقضیه در باره امام کاظم(علیه السلام).
۱۱ - ابطال قول واقفیه در غیبت امام عسکرى. (علیه السلام).
۱۲ - اعتراض و مناقشات ابن بشار و پاسخ ابن قبه.
۱۳ - شبهات زیدیه و بحث درباره «بداء».
۱۴ - مناقشات و شبهات مخالفان درباره غیبت و پاسخگویى به آنها.
۱۵ - بحث هاى نوبختى و ابن قبه از ابى زید علوى.
در پایان مقدمه، سبب و انگیزه تقدیم مقدمات را چنین بیان مى دارد «ما، این فصول را در آغاز کتاب خود ذکر کردیم به جهت این که نهایت ادله زیدیه را که شدیدترین فرقه علیه ما شیعیان اند، پاسخ داده باشیم.»(۵۰)
پى نوشت ها:
۱) الذریعة الى تصانیف الشیعة، ج ۲، ص ۲۸۲، و ج ۱۸، ص ۱۳۸ .
۲) همان، ج ۱۶، ص ۸۲ .
۳) همان، ص ۸۴ - ۸۵ .
۴) بحارالانوار، ج ۱، ص ۶ .
۵) بحارالانوار، ج ۱، ص ۶ .
۶) کمال الدین، ج ۲، ص ۵۰۳، ب ۴۵، ح ۳۲ .
۷) ر . ک . الغیبة، طوسى، ص ۳۲۰، فصل ۴ (بعض ماظهر من جهته علیه السلام من التوقیعات)، ح ۲۰۷، ص ۲۶۶ .
۸) ر . ک . کمال الدین، ج ۲، ص ۵۰۲، ب ۴۵، ح ۳۲ .
۹) ر . ک . الغیبة، ص ۳۰۸ .
۱۰) معجم رجال الحدیث . الخوئى، ج ۱۶، ص ۳۲۲ .
۱۱) رجال نجاشیى: ۲۷۸ . البته باید توجه داشت که «حدث السن » بدون اشتباه است. در این باره، توجیه آقاى خویى را نقل خواهیم کرد.
۱۲) رجال نجاشى: ۲۷۸، البته باید توجه داشت که «حدث السن » بدون اشتباه است. در این باره توجیه آقاى خویى را نقل خواهیم کرد.
۱۳) الفهرست، ص ۱۵۶، ش ۶۹۵ .
۱۴) رجال، طوسى، ص ۴۹۵، ش ۲۵ .
۱۵) السرائر، ج ۲، ص ۵۲۹ .
۱۶) سفینة البحار، ج ۲، ص ۲۸۱ .
۱۷) ر . ک: معجم رجال الحدیث، ج ۱۶، ص ۳۲۲ .
۱۸) کمال الدین، ص ۳ - ۴ .
۱۹) همان، ص ۳ - ۵ .
۲۰) قاموس الرجال، ج ۹، ص ۴۳۵، لؤلؤة البحرین، ص ۳۷۵ .
۲۱) رجال مامقانى، ج ۳، ص ۱۵۵ و ۱۵۴ ؛ قاموس الرجال، ج ۹، ص ۴۳۵ .
۲۲) ذرایع البیان فى عوارض اللسان، ج ۲، ص ۸۱ .
۲۳) تاریخ بغداد، ج ۳، ص ۸۸ .
۲۴) دو کتاب انساب هست: ۱ - انساب الاشراف که چاپ جدیداش، سیزده است و مؤلف آن، تقریبا، معاصر امام هادى (علیه السلام) بوده است. ۲ - لانساب، تالیف عبدالکریم محمد بن سمعانى (م ۵۶۲ ه . ق) که چاپ جدیداش پنج مجلد است.
۲۵) الانساب، ج ۴، ص ۵۴۴ .
۲۶) مقدمه کتاب من لایحصره الفقیه: به مقدمه بحارالانوار، جلد صفر، ص ۷۳ نیز مراجعه شود.
۲۷) سیر اعلام النبلاء، ج ۱۶ . ص ۳۰۳; در مقدمه کتاب من لایحضره الفقیه، ص «او» ۶ - الشیخ الجلیل، ابوالحسن جعفر بن الحسین - الحسن خ ۵ - حسکة القمى، شیخ الطوسى و تلمیذ الصدوق، رحمهم الله.
۲۸) معجم رجال الحدیث، ج ۱۶، ص ۳۲۲ .
۲۹) معجم رجال الحدیث، ج ۱۶، ص ۳۲۶ .
۳۰) بحار، ج ۵، ص ۱۵۶ .
۳۱) مستدرک الوسائل، ج ۱۱، ص ۱۶۹ .
۳۲) کشف القناع، ص ۲۱۳ .
۳۳) معجم رجال الحدیث، ج ۱۶، ص ۳۲۳ .
۳۴) من لایحضره الفقیه، ج ۲، ص ۳۷۰، ب ۲۲۵، ح ۲ .
۳۵) معجم، ج ۱۶، ص ۳۲۵ .
۳۶) توحید، صدوق، ص ۲۵۴، ح ۵; عیون اخبار الرضا (ع)، ج ۲، ص ۲۷۲ .
۳۷) الاحتجاج، ص ۲۴۰ .
۳۸) معجم، ج ۱۶، ص ۳۲۶ .
۳۹) عیون اخبار الرضا (علیه السلام)، ج ۱، ب ۶ .
۴۰) همان، ب ۱۱ ؛ التوحید، ح ۲۶ .
۴۱) معجم رجال الحدیث، ج ۱۶، ص ۳۳۶ .
۴۲) کمال الدین، ج ۱، ص ۳ .
۴۳) کمال الدین، ج ۱، ص ۳ - ۴ .
۴۴) کمال الدین، ج ۱، ص ۳ - ۴ .
۴۵) الوافى، ج ۱، ص ۱۱، مقدمه دوم .
۴۶) مقدمه ى کمال الدین، ص ۱۹ .
۴۷) بحارلانوار، ج ۵، ص ۴۰۵; مستدرک الوسائل، ج ۱۹، ص ۱۸۹ .
۴۸) مستدرک الوسائل، ج ۱۹، ص ۱۹۱ .
۴۹) ابن هشام در کتاب السیر النبویة که از کتاب هاى قدیمى است، نقل مى کند: در دورانى که پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله وسلم) در مکه بودند و هنوز حکومتى تشکیل نشده بود. پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله وسلم) براى تبلیغ در ایام حج به منى مى رود و در آن جا وارد خیمه اى قبیله اى مى شود. رییس قبیل به حضرت نگاه مى کند و ابهت و نور پیامبر (صلى الله علیه و آله وسلم) او را مبهوت مى سازد. به زیر دستان اش مى گوید: «اگر از ایشان پیروى کنیم، دنیا را تصاحب مى کنیم.» پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله وسلم) به آنان مى فرماید: «من به پیامبرى مبعوث شده ام و آمده ام شما را به اسلام دعوت کنم.» رییس قبیله از جا بر مى خیزد و عرض مى کند: «من مسلمان مى شوم داده شما پیروى مى کنم، ولى به شرط این که مرا جانشین خودت قرار دهى.» حضرت (صلى الله علیه و آله وسلم) فرمود: «نه؛ این امر به دست خدا است و او، هر که را بخواهد، جانشین مى کند ... .» (السیرد النبویة; ج ۲، ص ۶۶) .
۵۰) کمال الدین، آخر مقدمه، ص ۱۲۶ .