در تفسیر المیزان نیز «کلم طیّب» به «اعتقادات صحیح و بحق» معنى شده است. لیکن با تعبیرى دیگر و به این صورت آمده است:
مراد از «کَلِم» آن سخنى است که از نظر عبارت، معنایى تمام داشته باشد؛ به شهادت اینکه در آیه آن را توصیف کرده به «الطیّب». پس «کلم طیّب» آن سخنى است که با نفس شنونده و گوینده سازگار باشد، به طورى که از شنیدن آن انبساطى و لذّتى در او پیدا شود، و نیز کمالى را که نداشت دارا گردد و این همه، وقتى است که کلام معناى حقّى را افاده کند، معنایى که متضمّن سعادت و رستگارى نفس باشد. با این معنایى که ارایه شد، روشن مىشود که مراد از آن، صرف لفظ نیست، بلکه لفظ بدان جهت که معنایى طیّب دارد، منظور است. پس در نتیجه مراد از «کلم طیب» عقاید حقّى مىشود که انسان اعتقاد به آن را زیر بناى اعمال خود قرار دهد و قدر یقینى از چنین عقایدى کلمه توحید است که برگشت سایر اعتقادات حق نیز به آن است.(7)
بنابراین، معنى «الیه یصعد الکلم الطیّب» چنین مىشود که اعتقادات بحق و صحیح به سوى خداوند، اوج مىگیرد که البته دارندهاش را نیز پرواز مىدهد؛ تا در جوار قرب حق قرار گیرد.
در تفسیر المیزان در اینباره آمده است: «صعود کردن کلم طیّب، به سوى خداى تعالى عبارت است از تقرّب آن به سوى خدا. چون چیزى که بهدرگاه خدا تقرّب یابد، اعتلاء یافته، براى اینکه خدا علىّ أعلى و رفیع الدرجات است، و چون اعتقادات قائم به معتقدش مىباشد، در نتیجه تقرّب اعتقاد به خدا، تقرّب معتقد نیز هست.»(8)
لیکن آنچه از این آیه بیشتر مورد نظر ما است، جمله «والعمل الصالح یرفعه» است. از لحاظ قواعد ادب عربى، بهترین ترکیب نحوى این صورت است که ضمیر فاعلى در فعل «یرفع» به عمل صالح و ضمیر مفعولى متصل به آن، به «الکلم الطیّب» برگردد. در نتیجه معناى جمله این مىشود که: رفتار و عمل صالح اعتقادات حق را بالا مىبرد، و به آنها اعتلاء مىبخشد.
2. «والذین جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهم سُبُلَنا و إنّ اللّه لمع المحسنین؛ «و آنها که در راه ما جهاد کنند، قطعاً هدایتشان خواهیم کرد و خدا با نیکوکاران است.» (عنکبوت/69)
منظور از جهاد در راه خدا، هر کار درست و خیرى است که براى خداوند انجام گیرد، و منظور از «سُبُلَنا» تمامى راههایى است که انسان را به خداوند مىرساند؛ همچنانکه در تفسیر المیزان همین معنى براى کلمه «سُبُلَنا» در آیه بیان شده است: فَسُبُلُه هى الطُرُق المُقرّبةُ منه و الهادیةُ إلیه تعالى(9)؛ «منظور از "سُبُل" خداوند، تمامى راههایى است که نزدیک کننده به خداوند و هدایت کننده به سوى او مىباشد.»
3. یا أیها الذین آمنوا اِنْ تتّقوا اللّه یجعل لکم فرقاناً؛ «اى کسانى که ایمان آوردهاید، اگر تقواى الهى پیشه کنید، خداوند به شما فرقان مىبخشد.» (انفعال/21)
منظور از فرقان همان بصیرت و بیدارى روح و جان است. بنابراین پرهیزگارى و رعایت تقواى الهى سبب بصیرت و روشنى دل و جان و در نتیجه شکوفایى و رشد ایمان و راسختر شدن اعتقادات صحیح و حقّ است.
4. واتقوا اللّه و یعلّمکم اللّه و اللّهُ بکلٌ شىءٍ علیم؛ «از خدا بپرهیزید و خداوند به شما تعلیم مىدهد و خداوند نسبت به هر چیزى داناست.» (بقره/282)
از کنار هم قرار گرفتن جمله «اتقوا اللّه» و جمله «یعلّمکم اللّه» در آیه فوق، رابطهاى روشن بین رعایت تقواى الهى و تعلیم خداوند استفاده مىشود.
در تفسیر نمونه در ذیل آیه آمده است: «جملههاى اتقوا اللّه و یعلّمکم اللّه به صورت جملههاى مستقل و عطف بر یکدیگر آمده است، ولى قرار گرفتن آنها در کنار یکدیگر نشانهاى از پیوند میان آن دو است؛ و مفهوم آن این است که تقوا و پرهیزکارى و خداترسى اثر عمیقى در آگاهى و روشنبینى و فزونى علم و دانستن دارد. آرى هنگامى که قلب انسان به وسیله تقوا صیقل یابد آیینه حقایق را روشن مىسازد.»(10)
بنابراین از آیه فوق به خوبى نقش و تأثیر رفتار و عمل صالح در ایمان و اعتقادات حق بهدست مىآید؛ زیرا آشکار است که تقواى الهى شامل انجام تکالیف و دستورات خداوند و هر کار پسندیده است که به خاطر خداوند انجام مىگیرد و از طرف دیگر تعلیم الهى نیز شامل توسعه و پرورش علم و معرفت نسبت به ذات حق و صفات او و نیز سایر اعتقادات حق مىشود.
سخن را با ذکر دو حدیث در همین زمینه پایان مىدهیم: 1. از حضرت على علیهالسلام در یکى از خطبههاى نهجالبلاغه روایت شده است: أمّا بعد فانّى أوصیکم بتقوى اللّه.... فإنّ تقوى اللّه دواء داء قلوبکم و بصرُ عَمى أفئدتِکم و شفاءُ مرضِ اجسادکم و صلاحُ فساد صدرکم و طَهورُ دَنَس أنفسکم و جلاءُ عَشا أبصارکم؛ «شما همه را به تقواى خدایى توصیه مىکنم، چنین است که تقواى الهى دردمندى دلهاى شما را دارو، و کورى درون شما را بینایى، بیمارى تنهاتان را درمان، سینههاى بیمارتان را درمان بخشى، جانهاى آلودهتان را پاکیزگى، تیرگى چشمانتان را روشنایى است.»(11)
3. و نیز در نهجالبلاغه مىخوانیم: أینَ العقول المستصحبةُ بمصابیح الهُدى و الأبصار اللامحة إلى منار التقوى؛ «کجاست آن اندیشهها که با پرتوى از چراغهاى هدایت فروزان باشد و آن نگاهها که از بلنداى برج روشن تقوا دمى چشم نبندد؟»(12)
ج. تأثیر ضعف ایمان و انحرافات اعتقادى و یا بىدینى در بروز رفتارهاى ناسالم و زشت.
از توضیحاتى که درباره مطلب اوّل داده شد، این نکته نیز آشکار مىشود؛ زیرا رکن و اساس مطلب اوّل این بود که افکار و اعتقادات انسان تأثیر اساسى در چگونگى رفتار و اعمال او دارد، حال اگر افکار و اعتقادات انسان بر اساس صحیح و سالم باشد، رفتار او نیز نوعاً درست و سالم خواهد بود، و اگر افکار و اعتقادات انسان بر اساس صحیحى نباشد، بلکه دچار انحراف اعتقادى و یا حتّى بىدینى باشد، معلوم است که چنین مسألهاى تأثیر منفى بر روى اعمال و رفتار او مىگذارد و طبیعتاً از چنین انسانى رفتارى زشت و ناشایست سر مىزند؛ زیرا «از کوزه همان برون تراود که در اوست».
علاوه بر این، آیات قرآن نیز شاهدى گویا بر این مسأله است:
1. قل کلّ یعملُ على شاکِلَتِه؛ «بگو هر کس طبق شخصیت و خلق و خوى خود عمل مىکند.» (اسراء/84)
شرح و توضیح این آیه در مطلب اول بیان شد.
2. «و نُنزّل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنین و لا یزید الظالمین إلّا خساراً؛ «و از قرآن آیاتى نازل مىکنیم که مایه درمان و رحمت براى مؤمنان است و ستمگران را جز خسران و زیان نمىافزاید.» (اسراء/82)
منظور از «ظالمین» در آیه فوق همه کسانى هستند که در مقابل دعوت اسلامى جبههگیرى کرده و در صدد ردّ و انکار قرآن برمىآیند و مسلماً چنین افرادى دچار اعوجاج فکرى و انحراف اعتقادى هستند، و چنین حالى بر روى اعمال و رفتار آنان اثر مىگذارد و هنگامى که در مقابل قرآن قرار مىگیرند، رفتار و اعمالى زشت و ناپسند از آنان سر مىزند که مایه ضرر و زیان آنان مىشود.
بنابراین از آیه فوق به روشنى تأثیر انحرافات اعتقادى بر روى رفتار و اعمال آدمى استفاده مىشود، همچنانکه علاّمه طباطبایى در ذیل آیه مىنویسید:
سیاق آیات دلالت بر این مىکند که مراد از جمله ولا یزید الظالمین إلا خساراً بیان اثرى است که قرآن در غیر مؤمنین دارد و آن، عکس اثر نیکى است که در مؤمنین دارد. پس مراد از «ظالمین» قهراً غیر مؤمنین یعنى کفّار خواهد بود.(13)
3. و البلدُ الطیّبُ یخرجُ باذن ربّهِ و الذى خَبُثَ لا یُخرِجُ إلا نَکَداً؛ «سرزمین پاکیزه (وشیرین) گیاهش به فرمان پروردگار مىروید، امّا سرزمینهاى بد طینت (و شورهزار) جز گیاه ناچیز و بىارزش از آن نمىروید. اینگونه آیات را براى آنها که شکرگذارند بیان مىکنیم.» (اعراف/58)
در تفسیر نمونه «نَکَد» را چنین معنى مىکند: «نَکد به معنى شخص بخیل و ممسکى است که به آسانى چیزى به کسى نمىدهد، و اگر هم بدهد بسیار ناچیز و کمارزش خواهد بود. زمینهاى شورهزار و نامساعد در آیه فوق تشبیه به چنین کسى شده است.(14) لیکن راغب اصفهانى «نکد» را چنین معنى مىکند: النکد کلُ شىءٍ خَرَجَ إلى طالبه بتعسّر؛ «هر چیزى که براى خواهانش با زحمت و سختى موجود و ظاهر گردد.»(15) معنایى که راغب اصفهانى از «نکد» ارایه مىکند مناسبتر بامعناى آیه است. به همین جهت در تفسیر المیزان آمده است: «نکد به معناى کم است».(16) بنابراین معناى «نکد» کم و یا کم ارزش است. از این آیه نقش و تأثیر کور باطنى و انحرافات فکرى واعتقادى در بروز اعمال زشت و ناشایست و بىخیر و صلاح بودن بهخوبى استفاده مىشود. همچنانکه علاّمه طباطبایى در تفسیر المیزان بنا بر یک نظر همین معنى را از آیه استفاده مىکند و مىنویسد: «و این آیه صرف نظر از انضمامش به آیه قبلى به منزله مثال عامى است که مىرساند اعمال حسنه و آثار ارزنده از گوهر پاک سرچشمه مىگیرد، و خلاف آنها از خلاف آن، ولکن اگر با انضمام آیه قبلى یکجا در نظر بگیریم، این معنى را مىفهماند که مردم اگر چه در قبول فیض پروردگار اختلاف دارند، این اختلافشان از ناحیه خود ایشان است؛ وگرنه رحمت الهیّه عام و مطلق است.»(17)
د. تأثیر انجام گناه و رفتارهاى زشت و ناسالم در کاهش ایمان و فرو ریختن اعتقادات
مطلب فوق مسألهاى مهم و سرنوشت ساز در زندگى معنوى و سعادت انسانى است. به همین جهت در قرآن و حدیث و آثار اسلامى توجّهى خاص و ویژه به آن شده است.
در متون و آثار اسلامى تصویرى که از نهاد اوّلیّه و روح و جان انسان ارائه مىشود، تصویرى پاک و بىآلایش مىباشد که نور، معرفت و ایمان در آن متجلّى است و از آن به «فطرت الهى و توحیدى» تعبیر شده است. مسأله سرشت الهى و توحیدى انسان چیزى است که در موارد متعددى از قرآن و حدیث به آن اشاره شده است، مثلاً خداوند در آیه
30 سوره روم به این فطرت الهى و توحیدى اشاره مىکند و مىفرماید: فأقم وجهک للدین حنیفاً فطرة اللهِ الّتى فَطَر الناس علیها لاتبدیل لخلق اللّه ذلک الدین القیّم ولکنَّ أکثر الناس لایعلمون؛ «پاکدلانه روى به دین بیاور. این فطرت الهى است که مردمان را بر وفق آن آفریده است. در آفرینش الهى تغییرى راه ندارد. این دین استوار است؛ ولى بیشتر مردم نمىدانند».
در آیه 174 سوره اعراف نیز به اقرار و اعتراف درونى انسانها به ربوبیّت الهى پرداخته است؛ آنجا که مىفرماید: و اذ اُخذ ربّک من بنى آدمَ من ظهورهم ذرّیّتَهم و أشهدَهم على اُنفسهم ألستُ بربّکم قالوا بلى شَهِدْنا اَن تقولوا یوم القیامة اِنّا کنّا عن هذا غافلین؛ «و به یاد آور هنگامى را که خداى تو از پشت فرزندان آدم ذرّیّه آنها را برگرفت و آنها را بر خود گواه ساخت که آیا من پروردگار شما نیستم؟! همه گفتند: بلى ما به پروردگارى تو گواهى مىدهیم که دیگر در روز قیامت نگویید ما از این غافل بودیم.»