0

عاشورا

 
hossein3010
hossein3010
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : خرداد 1389 
تعداد پست ها : 1946
محل سکونت : تهران

عاشورا

عاشورا

به نام خدا

همه ساله در ماه محرم هر كس كاري انجام مي دهد تا ارادتش را به امام حسين عليه السلام و اهل بيتش ابراز كند (حال اين كار مي تواند يك قطره اشك در كنج ديوار يك خانه باشد.) من نيز تصميم گرفتم كه مقاله اي در مورد يكي از شخصيت هاي كربلا بنويسم كه اين شخص ملعون ترين چهره ي كربلا شمر لعنت ... عليه مي باشد

اميد وارم اين شروعي براي عزاداري هايمان در ماه محرم  باشد من با اين مقاله به پيشواز محرم مي روم:

«شمر بن ذي الجوشن» ضبابي از سران و جنگجويان مردم کوفه بود،. وي از طايفه‏ي بني‏کلاب و از رؤساي هوازن، و مردي زورمند بود که در جنگ صفين در لشگر اميرالمؤمنين عليه‏السلام بود، سپس ساکن کوفه شد و به روايت حديث پرداخت.به روايتي نامش «شرحبيل» و کنيه‏اش «ابوالسابغه» بوده است. وي در زمان امام علي عليه‏السلام جزء شيعيان و طرفداران حضرتش به شمار مي‏آمد، او در جنگ صفين از افراد تحت فرمان اميرمؤمنان بود و در جنگ با معاويه شرکت داشت و شجاعتي از خود نشان داد، وي در يکي از روزهاي جنگ صفين، که آتش جنگ سخت زبانه مي‏کشيد، وارد ميدان شد و مبارز طلبيد، از ميان لشگريان معاويه مردي به نام «ادهم بن محرز» به مقابله با او شتافت و به هم حمله ‏ور شدند، ادهم، شمشيري محکم بر سر شمر فرود آورد که به شدت او را مجروح کرد و شمر نيز شمشيري بر رقيب خود فرود آورد، که چندان اثر نکرد، شمر به لشکر برگشت و به شدت تشنه بود، کمي آب خورد و مجدداً به ميدان رفت و در حالي که رجز مي‏خواند، رقيب را به مبارزه طلبيد، وي به مقابل «ادهم» آمد و او را خوب مي‏شناخت و در حالي که او نيز بدون ترس در مقابل او ايستاده بود، شمر با نيزه ضربتي بر او فرود آورد که او را از اسب بر زمين افکند و شمر با شادي فرياد زد: اين ضربت، به جاي آن ضربتي که بر من زدي و به لشکرگاه برگشت.
اما «شمر» هم همانند بسياري از مردم کوفه، در راه خود استوار نماند و بعداً به خاطر روح نفاقي که در او بود، به جرگه دشمنان درآمد و از حاميان سرسخت حکومت اموي شد.

 درزمان امام حسن عليه السلام او به ياران ايشان پيوست و سعي كرد افراد امام  پراكنده كرده دور امام را خالي كند كه در اين كار نيز تا حد بسيار زيادي موفق بود.او بيشتر به دنبال تفرقه افكني بود. تا حدي كه به نزد امام حسين (ع) آمد و گفت كه برادر شما نمي تواند امامت اين مردم را بكند اگر شما بر عليه او بپاخيزبد ما با جان هايمان از شما طرف داري خواهيم كرد! كه با جواب تند مولايمان رو برو شده و از محلكه گريخت. و همچنين طبق روايتي زن امام حسن (ع) كه ايشان را به شهادت رساند دختر يكي از ياران شمر بود. كه با حيله هاي او به اين عمل وحشت ناك دست زد.

بعد از مرگ معاويه لعنت ... عليه. او آشكارا طرف يزيد را گرفت و از اين زمان هويت واقعي خود را آشكار كرد.

 

 و اما موارد جرايم «شمر»،بعد از به امامت رسيدن امام حسين (ع) بدين ترتيب است:
1. شمر، در جريان شهادت مسلم بن عقيل در کوفه، نقش مهمي داشت. او و عده‏اي از سران جنايتکار کوفه مانند: «شبث بن ربعي» و حجار بن ابجر و قعقاع بن شور، از طرف ابن‏زياد مأموريت يافتند که قيام مسلم و ياران او را درهم بکوبند. شمر از مشاوران مخصوص ابن‏زياد در واقعه خروج مسلم بن عقيل بود.
2. هنگامي که عمر سعد از کربلا نامه‏اي مسالمت آميز براي ابن‏زياد نوشت که کار به جنگ نکشد، شمر در جلسه ابن‏زياد بود گفت: حسين هرگز تسليم نمي‏شود و جز جنگ راهي باقي نمانده و ابن‏زياد را تشويق در جنگ با امام حسين نمود.
3. «شمر» نامه‏اي از ابن‏زياد گرفت و در رأس گروهي مسلح، وارد کربلا شد و مأمور بود اگر عمر سعد با امام حسين عليه‏السلام نجنگد او را عزل و خود فرماندهي کل نيروها را به عهده بگيرد.. شمر به محض ورود به کربلا، در روز تاسوعا عمر سعد را تهديد کرد که در کار امام حسين عليه‏السلام مسامحه نکند و بين او و عمر سعد مشاجره لفظي تندي پيش آمد.
5. بنابر نقلي، ام‏البنين دختر خرام. مادر ابوالفضل العباس عليه‏السلام و سه برادر ديگرش که از طايفه شمر به حساب مي‏آمد. شمر امان‏نامه‏اي براي ابوالفضل العباس عليه‏السلام و برادرانش آورد و مي‏خواست آنان را از امام حسين عليه‏السلام جدا کند که با جواب تند حضرت عباس روبرو شد.
6. شمر عجله داشت که همان شب عاشورا با نيروهايشان به امام حسين عليه‏السلام و اصحابش حمله کنند، که اين کار انجام نشد. و از سخنان و عمال او مي‏توان دريافت که شمر از کينه توزترين دشمنان امام حسين عليه‏السلام بود. و قساوت و بي‏رحمي او حتي براي فرمانده‏اش «عمر سعد» تعجب آور بود.
7. شمر در فاجعه‏ي کربلا، به دستور عمر سعد، فرماندهي ميسره لشکر کوفه و شام را به عهده داشت.
8. شمر در روز عاشورا مورد خطاب امام حسين عليه‏السلام واقع شد و حضرت، او و ديگر سران کوفه را با نام، مخاطب قرار داد و فرمود: مگر شما نبوديد که نامه و دعوت براي من نوشتيد؟! و آنان کمترين عکس العمل و جوابي ندادند.
9. در روز عاشورا صحبت تندي بين شمر و زهير بن قين، از اصحاب امام حسين عليه‏السلام واقع شد و هنگامي که زهير، خطاب به لشکر عمر سعد سخن مي‏گفت، شمر او را هدف گرفت و تيري به سوي او پرتاب نمود و فرياد زد: بس است، ديگر سخن نگو. و زهير جواب داد: اي فرزند آن که بر پاشنه‏ي پا بول مي‏کرد، تو چه مي‏گويي؟ من با تو سخني ندارم؟ تو حيوان (پستي) هستي که بايد منتظر عذاب خدا باشي. شمر، پاسخ داد: خدا بزودي تو و آقايت را خواهد کشت؟! زهير گفت: اي خبيث! تو مرا از مرگ مي‏ترساني؟! و حال آن که لذت بخش‏تر از شهادت برايم چيزي نيست و سپس به سخنانش ادامه داد.
10. در حمله دسته جمعي لشکر عمر سعد، در روز عاشورا به امام حسين عليه‏السلام و يارانش، «شمر» فرمانده جناح چپ لشکر ابن‏سعد بود و به شدت با امام حسين و اصحابش درگير شد.
11. «نافع بن هلال» از ياران مخلص و شجاع امام حسين عليه‏السلام بود، وي در روز عاشورا با نيزه خود که آن را مسموم کرده بود، دوازده نفر از لشکريان عمر سعد را کشت. (به غير از مجروحين) وي بعد از جنگ نمايان، دو بازويش شکسته و اسير شد، شمر او را گرفت و در حالي که خون از چهره‏ي هلال، سرازير بود، وي را به نزد عمر سعد برد و او فرياد مي‏زد: من دوازده نفر از شما را کشتم، غير از آناني که زخمي نمودم و اگر دست و بازوي سالمي داشتم، نمي‏توانستيد مرا اسير کنيد. «شمر» شمشير را کشيد که او را به قتل برساند. وي گفت: خدا را شکر که شهادت من به دست بدترين خلق خداست و شمر اين اسير بي‏دفاع را به شهادت رساند. آنگاه برگشت و به جنگ با ياران امام حسين عليه‏السلام پرداخت.
12. روز عاشورا هنگامي که امام حسين عليه‏السلام، تمام يارانش به شهادت رسيده بودند و حضرتش پس از جنگ نماياني که با دشمن نمود، به شدت مجروح شد به طوري که ديگر توان حمله نداشت، «شمر» از اين فرصت استفاده کرد و با دوازده نفر از اوباشان لشکر به طرف خيمه‏گاه امام حسين عليه‏السلام حمله‏ور شد و امام خطاب به آنان، اين جمله‏ي معروف را فرمود: که «اگر دين نداريد و از قيامت نمي‏ترسيد (لااقل) آزاد مرد باشيد».
بزرگترين جنايات و گناه شمر اين بود که در آخرين لحظات عمر امام حسين عليه‏السلام، سر امام عليه‏السلام را از بدن او جدا کرد.
13. روز يازدهم محرم پس از فاجعه‏ي عاشورا، لشکر عمر سعد، به طرف کوفه، همراه اسراء و سرهاي شهداء حرکت کردند و شمر، مسؤول حمل سر بريده‏ي امام حسين و سرهاي يارانش بود و قيس بن اشعث و عمرو بن حجاج و عروة بن قيس او را همراهي مي‏کردند.
14. بعضي گفته‏اند: مسؤول حمل سرهاي شهداء از کوفه به شام، شمر بن ذي الجوشن بود.
15. شمر علاوه بر فرماندهي جناح چپ لشکر عمر سعد در روز عاشورا، گروهي از طايفه هوازن را نيز در جنگ رهبري مي‏کرد، و در هنگام تقسيم سرهاي شهداء، 20 سر از شهداء تحويل شمر و طايفه‏ي هوازن شد. تا در قبال آن جايزه‏ي خود را دريافت دارند.
16. در واقعه‏ي قيام مختار در کوفه، در آغاز جنگ شهري بين نيروهاي مختار و ابن‏مطيع، شمر از فرماندهان ابن‏مطيع بود که با نيروهاي مختار جنگيد.
17. در جريان شورش ضد انقلاب و اشراف کوفه، شمر از سرکرده‏هاي اشرار و شورشيان بود و براي بار دوم با نيروهاي مختار جنگيد.
18. درگيري با مأموران مختار و به شهادت رساندن «زربي» غلام مختار. اين موارد، خلاصه‏اي از اعمال و جنايات شمر بن ذي الجوشن بود.
با توجه به همه‏ي موارد فوق، شمر يکي از افرادي بود که مختار اهتمام زيادي براي دستگيري و مجازات او داشت و حال که قرار است قاتلان امام حسين عليه‏السلام و مسببان فاجعه‏ي کربلا به حسابشان رسيدگي شود، قطعا شمر در رأس اين افراد خواهد بود و شمر خود نيز متوجه اين مطلب بود، بنابراين هنگامي که ديد تمام توطئه‏ها عليه مختار با شکست روبرو شده و ديگر توان مقابله با نيروهاي انقلاب را ندارد به دنبال مخفيگاه، از کوفه متواري شد.
«شمر» توانست از معرکه کوفه، جان سالم بدر برد و از شهر کوفه خارج شود. مختار غلامي داشت به نام«زربي». اين شخص ظاهرا ايراني الاصل و از هواداران اهل بيت عليهم‏السلام و از شيعيان بود، وي جواني زيرک و باهوش بود. مختار، زربي را همراه گروهي که حدود ده نفر مي‏شدند، مأمور پيدا کردن شمر نمود.
مسلم بن عبدالله ضبابي گويد: «من نيز جزء فراريان، همراه شمر، از کوفه متواري شدم. و زربي همچنان به دنبال ما بود تا از کوفه خارج شديم و اسبهاي ما لاغر و ناتوان بودند ولي اسب زربي چابک و زيرک. بالاخره خود را به ما رساند، هنگامي که او نزديک ما شد، شمر به ما گفت: «شما از من دور شويد شايد منظور اين غلام کسي جز من نباشد». ما اسبهايمان را تاختيم و دور شديم و زربي به قصد جان شمر به سوي او تاخت، شمر با تاکتيکي خاص او را به دنبال خود کشاند تا او از يارانش جدا شد. شمر، هنگامي که زربي را تنها يافت به او حمله برد و ضربتي محکم بر پشتش وارد کرد که پشتش شکست و زربي به شهادت رسيد. و بدين سان، شمر از مهلکه جان سالم بدر برد. خبر ناکام ماندن مأموريت زربي به مختار رسيد. مختار با ناراحتي گفت: «بيچاره زربي، اگر با من مشورت کرده بود. به او توصيه مي‏کردم که تنها به دنبال «ابوالسابغه» (مقصودش شمر بود) نرود».
مسلم ضبابي گويد: ما و شمر توانستيم، خودمان را به محلي به نام «ساتيدما» برسانيم و بعد از کمي استراحت، رفتيم تا به نزديک دهکده‏اي به نام «کلتانيه» رسيديم، کنار ساحل رودخانه‏اي که نزديک تپه‏اي بود، پياده شديم، شمر فردي از اهالي همان روستا را گرفت و با تهديد گفت: «نامه‏اي دارم و بايد آن را به سرعت به بصره به نزد مصعب بن زبير ببري.»
گويا آن روستايي قبول نمي‏کرد، «شمر» او را کتک زد و او هم از ترس جانش، اين مأموريت را پذيرفت و نامه را گرفت و براي مقدمات سفر، به همان دهکده رفت و اين دهکده چند خانه بيشتر نداشت و بعد معلوم شد که ابوعمره، (يكي از فرماندهان مختار) ، با گروهي مسلح در آن جا مستقر شده‏اند و در آن محل پاسگاهي جهت کنترل راه کوفه به بصره قرار داده‏اند مخصوصا به خاطر اين که فراريان کوفي از اين راه خود را به بصره مي‏رسانند و تحت حمايت مصعب بن زبير که استاندار عبدالله زبير در آن جا بود قرار مي‏گرفتند.
لازم به توضيح است که ابوعمره از افراد بسيار ارزنده و از ياران صميمي مختار بود و چنان نسبت به قاتلان امام حسين عليه‏السلام حساسيت و کينه داشت که هر جا با آن جانيان برخورد مي‏کرد با شدت و حدت تمام، به حساب آنان مي‏رسيد.
آن روستايي در بين راه به يک هم روستايي خود برخورد کرد و ماجراي کتک خوردن خود از دست شمر را براي وي تعريف کرد. در همان حال که اين دو روستايي با هم صحبت مي‏کردند، يکي از افراد گروه ابوعمره، از صحبت آنان متوجه مصب شد و مطلع گرديد که اين روستايي، حامل نامه‏اي از شمر براي مصعب بن زبير است و قصد بصره را دارد. اين مأمور باهوش، نشاني دقيق محل ملاقات شمر و آن روستايي را از او تحقيق کرد و معلوم شد از آن جا تا محلي که شمر در آن جا بود حدود سه فرسخ راه است. اين مأمور، جريان را به ابوعمره گزارش داد و ابوعمره، بلافاصله با گروه مسلح خود، به سوي محل استقرار و اختفاي شمر، حرکت کردند. مسلم بن عبدالله که خود از فراريان و همراهان شمر بود گويد: به خدا سوگند آن شب، با شمر بوديم من به او گفتم: «اين جا جاي خوبي نيست بهتر بود از اين جا مي‏رفتيم و ما در اين جا مي‏ترسيم».
شمر گفت: «آيا سايه وحشت آن کذاب در همه جا گسترده؟ حتي اين جا هم مي‏ترسيد؟ نه، به خدا قسم من تا سه روز هم اين جا بمانم، ترس ندارم و کسي به اين جا نخواهد آمد و سپس با ناراحتي به ما گفت: «خدا دل‏هايتان را از ترس آکنده کند».مسلم بن عبدالله ضبابي گويد:

«محلي که ما همراه شمر اطراق کرده بوديم بچه ملخ زيادي داشت و شب صدا مي‏دادند. ناگهان همان شب من از خواب پريدم و صداي پاي اسب‏هايي را شنيدم، با خود گفتم: اين موقع شب، خبري نيست، حتما سر و صداي بچه ملخ‏ها است، اما لحظه‏اي بعد، صدا را واضح‏تر شنيدم و هوا تاريک بود و دور را درست نمي‏توانستم ببينم، خودم را جمع و جور کردم و چشمهايم را ماليدم و خوب دقت کردم و با خود گفتم: نه به خدا صداي بچه ملخ نبود. خواستم از جايم بلند شود که ناگهان از پشت تپه، گروهي ظاهر شدند و تا چشمشان به خيمه‏هاي ما افتاد فرياد تکبيرشان بلند شد. آري ما محاصره و کاملا غافلگير شده بوديم، به طوري که وقت دفاع و يا مقابله‏اي براي ما نبود. ما همه دسته جمعي فرار کرديم و حتي موفق نشديم با اسب‏هايمان سواره فرار کنيم، اسب‏ها را جا گذاشتيم و پياده فرار کرديم. اما «شمر» را ديدم که جامه‏اي خوشباف به تن داشت و بدنش ابرص بود و گويا سفيدي دو پهلوي او را از کنار جامه‏اش ديدم زيرا شمر پيس بود و بدنش لکه‏هاي سفيدي داشت. او حتي فرصت پيدا نکرد که لباس رزمش را بپوشد و حتي وقت برداشتن سلاح هم نبود، ما فرار کرديم اما شمر گويا فرار را بي‏نتيجه مي‏ديد، قصد مقاومت داشت و ماند. مسلم گويد آنان درگير شدند و به خدا قسم خود ديدم که شمر کشته شد.
عبدالرحمان بن عبيد گويد: «آن کس که خبر نامه‏ي شمر و ماجراي آن روستايي را به ابوعمره داد، من بودم و من از افراد ابوعمره بودم که شمر را محاصره کرديم. وي مدعي است که «شمر» را خود او کشته است».
در امالي، شيخ طوسي نحوه اعدام شمر را چنين نوشته است:
«... ابوعمره با گروهي به تعقيب شمر رفتند و طي يک درگيري مسلحانه او را زخمي کردند و سپس به اسارت درآمد. او را به نزد مختار آوردند، مختار دستور داد او را گردن زدند و جسد او را در ديگ روغن جوشيده افکندند و يکي از اطرافيان مختار، سر شمر را با پاي خود لگدکوب کرد.

شايد جمع بين اين دو روايت اين باشد که «شمر» در ماجراي فرار و درگيري مجروح شد و او را زنده به نزد مختار آوردند و مختار دستور داد گردنش را زدند و بدنش را در روغن جوش انداختند.
از عبدالرحمان پرسيدند: ماجراي درگيريش با «شمر» و کشته شدن او را تعريف کند، و آيا شمر در آخرين لحظات چه مي‏گفت: عبدالرحمان گويد: «بله آن شب، ما چادر «شمر» و همراهانش را محاصره کرديم و «شمر» را يافتيم. او با نيزه به ما حمله‏ور شد و بعد نيزه را بينداخت و به سرعت وارد خيمه شد و شمشير را برگرفت و روبروي ما ايستاد و آماده حمله شد و اين رجز را مي‏خواند:

نبهتم ليت عرين باسلا
جهما محياه يدق الکاهلا
لم ير يوما عن عدو ناکلا
الا کذا مقاتلا او قاتلا

«شير دلير را بيدار کرديد که عبوس است و پشت را مي‏لرزاند.
هرگز از دشمن رو گردان نبوده و پيوسته مرد جنگ و نبرد بوده است».
عبدالرحمان گويد: «من شمر را کشتم». مسلم بن ضمري: «الله اکبر، خدا آن خبيث را کشت».
آري، شمر اين جاني پست، به دست پرتوان ابوعمره، به هلاکت رسيد و چند تن از يارانش نيز کشته شدند و سرهاي بريده آنان را به نزد مختار آوردند، مختار تا نظرش به سر بريده‏ي «شمر» افتاد. سجده‏ي شکر به جاي آورد و دستور داد. سرهاي نحس آنان را در مقابل مسجد جامع، بالاي نيزه نصب کنند تا عبرت ديگران شود لعنت الله عليه.
موفق باشيد

 

 

دوشنبه 7 دی 1388
مشاهده :383 مرتبه
منبع  :احسان
فرستنده : احسان-حقایق
اطلاعات كامل
دوشنبه 25 بهمن 1389  7:16 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها