اگر بخواهید زندگی دانشجویی را فقط با درس خواندن پر کنید ( که زهی خیالی باطل!)، پس از پایان عمر کوتاه می فهمید چه کلاهی سرتان رفته. درحقیقت دانشگاه در زندگی آدم چیزی غیر از صدوچهل و خرده ای واحد نیست که باید آن ها را گذراند و از شرشان راحت شد. این جا جایی است که ۴ سال وقت به تو هدیه می کنند که اگر دانشجو نمی شدی آن را نداشتی؛ باید می رفتی سربازی یا سراغ یک کسب و کار آبرومندانه. اما حالا با دانشجو شدن دست کم ۴ سال وقت داری که به خودت برسی. وقتی دانشجویی وقت پیدا می کنی رمان بخوانی، سینما بروی، تمام مجلات و روزنامه ها را بجوی و خلاصه این که می توانی کارهایی را که در زمان غیر دانشجویی یا وقتش نیست یا حسش، انجام بدهی. پس این ۴ سال را زندگی کنید اما به ۱۴۰ واحد هم فکر کنید. به خصوص حالا که بوی خوش امتحان همه جا را پر کرده است.
● دانشگاه یا دبیرستان
خیلی نامردی است که اول کار باز شروع کنیم از درس و این ها حرف زدن، اما فکر می کنم این حرف ها آن قدر مهم است که نگفتن اش نامردی بزرگ تری است. خیلی ها ۴ سال تمام می آیند دانشگاه و آخر سر هم متوجه تفاوت دبیرستان و دانشگاه نمی شوند. دانشگاه دو لایه دارد؛ لایه اول کاملا مثل دبیرستان است؛ معلمی که با گچ روی تخته می نویسد، تویی که از نوشته هایش کپی برمی داری و میان ترم و پایان ترم و نمره ای که به کارنامه می رود. اما لایه دوم برخلاف لایه اول، یک تجربه بکر و منحصر به فرد خواهد بود که همه چیزش دست خودتان است. مهم ترین چیزهایی که لایه دوم یادتان خواهد داد این است که چطور دنبال چیزهای مهم و به درد بخور باید گشت ... لایه دوم کشف کردنی است. این را هم بدانید که هر رشته ای، قلق خاص خود را دارد.
● تلاش مذبوحانه برای درس خواندن
تلاش برای درس خواندن توی یک اتاق ۳در۴، ۵ نفره مجالی است برای تجربه مدیریت زمان و وفاق ملی وعزم عمومی و چیزهایی از این قبیل.معمولا اگر درس خواندن، لااقل اولویت سوم آدم های حاضر در یک اتاق باشد، به توافق رسیدن سر جزئیاتش امکان پذیر است. می توانید زمانی خاص در شب را به ساعت مطالعه اختصاص بدهید و بعضی قوانین منع عبور و مرور و نطق کشیدن سبک برایش وضع کنید. اگر شرایط خیلی به حکومت نظامی نزدیک نباشد، امکان عملی شدن اش واقعا هست و برای این که فضا خیلی هم آکادمیک و انستیتویی نشود می توان آنتراکت هایی با موضوع چای یا میوه هم در میان برنامه گنجاند. اما اگر به هر دلیل به توافق نرسیدید، اتاق مطالعه یک گزینه خوب و در واقع تنها چاره ممکن است، به نمازخانه هم می توانید فکر کنید که برای درس خواندن، جایی است بین اتاق و اتاق مطالعه.
● خاطرات اضطرابی
آدمی زاد همیشه کنجکاو است؛ ولش کنی دائم می خواهد همه چیز را امتحان کند اما کافی است یکی بخواهد خودش را امتحان کند یا ازش امتحان بگیرند، آن وقت است که دست و پاها به لرزه می افتند. برای اکثر ما، مدرسه و دانشگاه هر چقدر هم خاطره و دوست های خوب به جا گذاشته باشد، نقطه هایی هم دارد که چنان با اضطراب و سخت و با استرس گذشته، که حتی حوصله یادآوری شان را نداریم اما متاسفانه خودشان به یادمان می آیند.
● مهندسی، علوم پایه
برای این جماعت مهندس نما چاره ای جز تمرین کردن برای حفظ بقا نیست. تمرین می کنند، خیلی زیاد. این توصیه ویژه دانشجوهای مهندسی و علوم پایه است که اگر تمرین حل نکنند، چیزی از درس هایشان نمی فهمند. پس لطفا تمرین حل کردن را جدی بگیرید؛ تمرین هایی که استاد می دهد و حل کردن شان واجب است. اما اگر وقت اضافی پیدا کردید، مثال های حل شده حتی باهمان عددها سوال پایان ترم شما خواهد بود.
کلاس حل تمرین را جدی بگیرید. باز هم توصیه ای به مهندس های آینده؛ کلاس های حل تمرین را حداقل در ترم اول و دوم از دست ندهید. جدا از این که مسئله حل کردن اساس درس های مهندسی است، سوال های امتحانی هم هستند. با توجه به این که خیلی از اساتید حل تمرین، وظیفه تصحیح کردن برگه ها و دادن نمره ها را دارند، دوستی با آن ها می تواند به مراتب سودمند تر از پاچه خواری استادها باشد.
با هم درس بخوانید. در دانشگاه تنهایی درس خواندن سخت است. درس ها زیادند و حوصله تان سر می رود. علاوه بر این گوشه وکنارها را فقط وقتی می توان دید و دانست که چند نفری دور هم جمع شوید و بریزید سر درس.
اول جزوه، بعد کتاب. آقا هر کسی از روی کتاب درس بخواند بسیار کار اشتباهی کرده، هر کس هم که کتاب درسی اش را نخواند، باز هم بسیار اشتباه کرده. (البته این پیشنهاد به دانشجوهایی با دانشگاه جزوه محور است!)
خلاصه این که؛ اگر توانستید با هر ضرب و زوری پاس کاری کنید و آن مدرک نازنین را بگیرید دو راه پیش رو دارید؛ یکی این که دوسال پا بکوبید و کلک سربازی را برای همیشه بکنید و دیگر این که روی بیاورید به خرخوانی مجدد و کارشناسی ارشد را بچسبید. هر کدام را هم انتخاب کنید، برای مادرتان همان آقای مهندس هستید. اگر کارشناسی ارشد را هم گذرانده باشید، رده های کاری تان فوری بالا می رود. خودتان را گرم کنید که برای رسیدن به جایگاه مدیریت باید حسابی کار کنید.
● علوم انسانی
پاس کردن درس های علوم انسانی کاری ندارد؛ همه شان شب امتحانی اند و با یک جزوه یا کتاب، قضیه حل می شود. البته بعضی استادها سخت گیرترند اما در مجموع بیشتر درس ها را مثل باقلوا می شود پاس کرد. موفقیت در رشته های علوم انسانی اما ماجرای دیگری دارد؛ موفقیت در علوم انسانی یعنی مطالعه زیاد. لیسانس گرفتن فقط به درد قاب کردن مدرک می خورد که آن هم امکان پذیر نیست چون کسی حال و حوصله اش را ندارد.
در علوم انسانی بینش مهم تر از دانش است. به همین خاطر باید همیشه دنبال استادان باشید که به شما بینش بدهند. باید روش درست نگاه کردن به موضوعات را یاد بگیرید و این کار با درس خواندن و مطالعه زیاد به دست نمی آید؛ فکر کردن و پرسیدن می خواهد.
علوم انسانی همان طور که از نامشان پیداست با آدم ها سرو کار دارند. اگر سرتان توی لاک خودتان باشد، بچه مثبت بازی در بیاورید و همه اش دنبال این باشید که درس بخوانید، احتمالا به جایی نمی رسید. آزمایشگاه درس هایتان جامعه ای است که دارید در آن زندگی می کنید. باید مرتب در آن غوطه بخورید و با آدم ها و رفتارها و رسم و رسوم اش آشنا بشوید.
خلاصه این که؛ راه های نرفته هزار تا نیست، همان دو تاست؛ یا پایتان را جلوی فرمانده محکم می کوبید زمین یا به بالاتر رفتن نمره عینک تن می دهید. اگر عینک را ترجیح دادید قیافه تان کم کم شبیه وزیر و وکیل ها می شود. این برای آینده شغلی تان هم خیلی خوب است. بد نیست از یک نفر دستی پول بگیرید و چشم های تان را لیزر کنید! شانس تان بگیرد و تقی به توقی بخورد و آزمونی استخدامی! برگزار شود و یکی را قبول شوید، مبارک است! سابقه کار در ادارات دولتی، بزرگ ترین برگ برنده است که شما هم دارید. خانوم بچه ها هم که از کار شما راضی اند، دیگر چه می خواهید؟ای بابا، باز گیر دادید به مال و منال! جوی نه چندان باریکی از پول ریاست و استادی می آید و می رود، شما هم درآن شنا می کنید!
● پزشکی
علوم پایه را جدی بگیرید. ترم های اول، درس هایی دارید که تحت عنوان کلی «علوم پایه» شناخته می شوند. این درس ها که غالبا خشک و اعصاب خرد کن هستند، آدم را یاد دبیرستان می اندازند. اما دقت کنید که این درس ها همان طور که از اسمشان پیداست «پایه» ای برای درس های تخصصی اند. به هر حال، اگر دروس پایه را خوب نگذرانده باشید، بعدها در دروس تخصصی هم پدرتان در می آید و از شیرینی آن ها هیچ نمی فهمید.
تست بزنید؛ نمونه سوال، نمونه سوال، نمونه سوال. سه بار برای اتمام حجت! خجالت هم ندارد؛ بالاخره هر دانشمند و نابغه ای نیاز به نمره دارد! یکی از راه های مهم نمره آوردن هم آشنایی با نمونه سوال های امتحانات قبلی آن درس و استاد است. گرچه این قضیه، رشته به رشته و درس به درس و استاد به استاد کم وزیاد دارد اما سوخت و سوز ندارد.
شاید بعد از پشت سر گذاشتن امتحان علوم پایه و پاس کردن تمام درس های دوره فیزیوپاتو با موفقیت، به سمت استیجری منتسب شده اید و همچنان پوشیده در روپوش سفید پزشکی، رویای انترنی را در سر می پرورانید.
از آنجایی که کار این قشر زحمتکش کمی سخت به نظر می آید و به دلیل استرس و خستگی ناشی از کار در بیمارستان، شکمتان ۳۰سانتی متر از خودتان جلوتر راه می رود و وسط سرتان هم خالی شده. خانواده تان عقیده دارند شما کمی زیادی عصبی شده اید و بچه های فامیل از شما می ترسند، اما هیچ کدام از این ها خللی در عزم راسخ شما برای ادامه تحصیل در رشته پزشکی وارد نمی کند.
خلاصه این که؛ اگر به پزشکی عمومی قناعت کرده باشید، حالا شغل تان کمی به فحش می ماند! یک جوری می گویند پزشک عمومی که انگار همان سیکل قدیم است! در این زمانه مردم دیگر برای سرماخوردگی هم می روند سراغ متخصص مغز و اعصاب، این در حالی است که بعید است در طول ۴ سال اجازه مطب را هم گرفته باشید. حالا حالاها باید در درمانگاه ها کشیک بایستید تا بتوانید مجوز مطب بگیرید. اگر از سر امتحان تخصصی گذشته باشید و تخصص تان را هم ۴ سال گرفته باشید، وضع تان کمی بهتر است؛ البته با این فرق که دیگر آن ۴ سال سابقه کار را ندارید و تازه رسیده اید به نقطه شروع. سرتان را از پنجره بیرون بیاورید و به جامعه سلام دهید.
|