0

داستان قضاوت علي (ع)

 
amuzesh2005
amuzesh2005
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1387 
تعداد پست ها : 6524
محل سکونت : آذربایجانشرقی

داستان قضاوت علي (ع)

در زمان خلافت عمر، جواني نزد او آمد و از مادرش شکایت کرد و ناله سر مي‌داد که : خدایا! بین من و مادرم حکم کن. عمر از او پرسید: مگر مادرت چه کرده است؟ چرا دربارة او شکایت مي‌کني؟ جوان پاسخ داد: مادرم نُه ماه مرا در شکم خود پرورده و دو سال تمام نیز شیر داده. اکنون که بزرگ شده‌ام و خوب و بد را تشخیص مي‌دهم، مرا طرد کرده و مي‌گوید: تو فرزند من نیستي! حال آنکه او مادر من و.... من فرزند او هستم.

عمر دستور داد زن را بیاورند. زن که فهمید علّت اظهارش چیست، به همراه چهار برادرش و نیز چهل شاهد در محکمه حاضر شد.

عمر از جوان خواست تا ادّعایش را مطرح نماید. جوان گفته‌هاي خود را تکرار کرد و قسم یاد کرد که این زن مادر اوست. عمر به زن گفت: شما در جواب چه مي‌گویید؟ زن پاسخ داد: خدا را شاهد مي‌گیرم و به پیغمبر(ص) سوگند یاد مي‌کنم که این پسر را نمي‌شناسم. او با چنین ادّعايي مي‌خواهد مرا در بین قبیله و خویشاوندانم بي‌آبرو سازد. من زني از خاندان قریشم و تا به حال شوهر نکرده‌ام و هنوز باکره‌ام. در چنین حالتي چگونه ممکن است، او فرزند من باشد؟ عمر پرسید: آیا شاهد داري؟ زن پاسخ داد: اینها همه گواهان و شهود من هستند. آن چهل نفر شهادت دادند که پسر دروغ مي‌گوید و نیز گواهي دادند که این زن شوهر نکرده و هنوز هم باکره است.

عمر دستور داد که پسر را زنداني کنند تا دربارة شهود تحقیق شود. اگر گواهان راست گفته باشند، پسر به عنوان مفتري، مجازات گردد. مأموران در حالي که پسر را به سوي زندان مي‌بردند، با حضرت علي(ع) برخورد نمودند، پسر فریاد زد: یا علي! به دادم برس؛ زیرا به من ظلم شده و شرح حال خود را بیان کرد. حضرت فرمود: «او را نزد عمر برگردانید.» چون بازگردانده شد، عمر گفت: من دستور زندان داده بودم. براي چه او را آوردید؟ گفتند: علي(ع) دستور داد برگردانید و ما از شما مکرّر شنیده‌ایم که با دستور عليّ بن ابي طالب(ع) مخالفت نکنید. در این وقت حضرت علي(ع) وارد شد و دستور داد مادر جوان را احضار کنند و او را آوردند. آنگاه حضرت به پسر فرمود: «ادّعاي خود را بیان کن.» جوان دوباره تمام شرح حالش را بیان نمود. علي(ع) رو به عمر کرد و گفت: «آیا مایلي من دربارة این دو نفر قضاوت کنم؟» عمر گفت: سبحان الله! چگونه مایل نباشم و حال آنکه از رسول خدا(ص) شنیده‌ام که فرمود: «عليّ بن ابي طالب(ع) از همة شما داناتر است.» حضرت به زن فرمود: «دربارة ادّعاي خود شاهد داري؟» گفت: بلي! چهل شاهد دارم که همگي حاضرند. در این وقت شاهدان جلو آمدند و مانند دفعة پیش گواهي دادند. علي(ع) فرمود: «طبق رضاي خداوند حکم مي‌کنم. همان حکمي که رسول خدا(ص) به من آموخته است.» سپس به زن فرمود: «آیا در کارهاي خود سرپرست و صاحب اختیار داري؟» زن پاسخ داد: بلي! این چهار نفر، برادران من هستند و در مورد من اختیار دارند. آنگاه حضرت به برادران زن فرمود: «آیا دربارة خود به من اجازه و اختیار مي‌دهید؟» گفتند: بلي! شما دربارة ما صاحب اختیار هستید. حضرت فرمود: «به شهادت خداي بزرگ و شهادت تمامي مردم که در این وقت در مجلس حاضرند، این زن را به عقد ازدواج این پسر درآوردم و به مهریة چهارصد درهم وجه نقد که خود آن را مي‌پردازم.» سپس به قنبر فرمود: «سریعاً چهارصد درهم حاضر کن.» قنبر چهارصد درهم آورد. حضرت تمام پول‌ها را در دست جوان ریخت. فرمود: «این پول‌ها را بگیر و در دامن زنت بریز و دست او را بگیر و ببر و دیگر نزد ما برنگرد؛ مگر آنکه آثار عروسي در تو باشد، یعني غسل کرده برگردي.» پسر از جاي خود حرکت کرد و پول‌ها را در دامن زن ریخت و گفت: برخیز! برویم. در این هنگام زن فریاد زد: النّار! النّار! اي پسر عموي پیغمبر آیا مي‌خواهي مرا همسر پسرم قرار بدهي؟! به خدا قسم! این جوان فرزند من است. برادرانم مرا به شخصي شوهر دادند که پدرش غلام آزاد شده‌اي بود، این پسر را من از او آورده‌ام. وقتي بچّه بزرگ شد، به من گفتند: فرزند بودن او را انکار کن و من هم طبق دستور برادرانم، چنین عملي را انجام دادم، ولي اکنون اعتراف مي‌کنم که او فرزند من است. دلم از مهر و علاقة او لبریز است. مادر دست پسر را گرفت و از محکمه بیرون رفتند. عمر گفت: اگر علي نبود من هلاک شده بودم.

ماهنامه موعود شماره 118

دوشنبه 25 بهمن 1389  8:49 AM
تشکرات از این پست
mamas_5924
mamas_5924
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : اردیبهشت 1388 
تعداد پست ها : 271
محل سکونت : فارس

پاسخ به:داستان قضاوت علي (ع)

علي مع الحق والحق مع علي

همواره علي(عليه‌السلام) با حق (خدا) است و حق(خدا) با علي(عليه‌السلام) است .

دوشنبه 25 بهمن 1389  8:55 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها