انقلاب اسلامي ايران (1)
مقدمه
فاصله شب تاريک حکومت طاغوت، تا صبح روشن فجر صادق انقلاب، ده روز خدايي بود، شبهايش همه شب قدر، آري... «دهه فجر» پس از آن ده روز، سپيده «روشن جمهوري اسلامي» دميد.
«کلمهالله» بر فراز زمان جاي گرفت و آن روز بزرگ، يکي ديگراز «ايام الله» ماندگار تاريخ شد.
کاخهايي که به قيمت ويراني کوخها برپا شده بود، به دست کوخنشينان سقوط کرد و محشري عظيم از اراده مومنان مصمم و مشيتتحول آفرين خدا پديد آمد. ديو گريخته بود که فرشته در آمد.
امام، در پيام خدايياش و با دم مسيحايياش در شهيدآباد «بهشتزهرا»، در «صور انقلاب» دميد و مردم را در عرصات حق و محشرنهضت، جان بخشيد.
آن ده روز فجر آفرين، از ده قرن هم پربارتر بود و 22 بهمن، اوج آن موجهاي خونين و موج آن شطهاي خروشان بود.
باري... «صبح صادق» انقلاب بود و فجر ايمان از مشرق مکتبسرزده بود که به «نماز عشق» ايستاديم. با وضويي از خوندههاهزار شهيد، برسجاده صدق نشستيم و پيشاني اخلاص بر مهر تعبدنهاديم و دل به «ولايت» سپرديم.
همين که خواستيم ذکر استقلال و آزادي بر «زبان انقلاب» جاريکنيم، شياطين سربرداشتند و تيغ کينه برکشيدند و بذر فتنهکاشتند. «ناکثين»، سوار بر «جمل قدرت طلبي»، در بصرهبيبصري فتنه به پا کردند. «قاسطين»، ديگر بار «صفين» راپديد آوردند و صف حق و باطل برابر هم ايستاد و «مارقين» نيزدر «نهروان خيانت» از پشتخنجر زدند. بازرگانان، تهيدست ازبازار برگشتند و کالاي «آزادي» شان قلابي از آب در آمد و رويدستشان بادکرد. شيادان و مزدوراني که سنگ «توده» و «خلق»
را به سينه ميزدند، به دست همان توده و خلق، سنگسار شدند ونفاقشان علني و مشتشان باز شد.
در اين همه سال که برما گذشته است، «فجر پيروزي» با «شبکين توزي» درگيربوده و حق و باطل، هنوز هم به نوعي ديگر دربرابرهم صف آراستهاند. در اين سالهاي پرفراز و نشيب، با همهوجود، غربتحسين(ع) و مظلوميت علي(ع) را حس کرديم و ميدان احد ومعرکه صفين و صحنه کربلا بارها برايمان تکرار شد.
با نفاق و کفر جنگيديم و احزاب مهاجم را تا آن سوي «خندقپيروزي» عقب رانديم. پرچم شرق و غرب را از بام تزوير به زيرکشيديم. و... دراوج قدرت، از پشتخنجر خورديم و در نهايتتنهايي و مظلوميت، تنها خداي يکتا دلمان را گرم و عزم ما راجزم ميکرد و به آينده اميدوارمان ميساخت.
در تمامي اين مراحل، پيرو مرادما، همچون نوح، کشتيبان انقلابدر امواج توطئهها بود و با بصيرتي الهي «راه» مينمود و براي«رهروان» از ميان آن همه خطرها «معبر» ميگشود.
دردمندانه به سوک امام امت(ره) نشستيم و پس از آن پير، بامولاي جديدمان پيمان ولايتبستيم، ولي دشمن، جبهه جديدي بر ضدانقلا گشود که رهبر انقلاب، از آن با «شبيخون فرهنگي» ياد کرد.
افعيهاي خفته در لابه لاي جرايد ومجلات، به نيش زدن و سمپاشيپرداختند.
محور عمليات دراين نبرد، مدرسهها، خانهها مطبوعات، فيلمها، جشنوارهها، ماهواره و انترنت، القاءات برخي استادان دردانشگاه، نشر و پخش رمانهاي مبتذل وخانمان سوز، اشاعه بيديني وسکولاريسم، قداست زدايي از مقدسات و توهين به باورهاي ديني اينامتبود. ميخواستند عناصر فراري و مرده و فسيل شده را دوبارهزنده کنند و ابوسفيانهاي کينتوز را به صحنه آورند.
حادثههاي تلخي داشتيم. و فراز و فرودهاي شگفت، عبرت آموز وروشنگر بر اين امتشهيد داده گذاشت.
اينک، ماييم و «انقلاب اسلامي»، که يادگار امام راحل است.
ماييم و رهبري که درخروش و خلوص و درايت و صلابت، «خلفصالح» امام امت است.
ماييم و نسلي پويا، که هم «آماج فتنهها» ست و هم «ذخيرهانقلاب. »
ماييم و يک جهان دشمن، که در قالب «نظامهاي استکباري» شکلگرفته است.
ماييم و يک جهان دوست، که در مبارزات ضد استکباري و حق طبانهملتهاي مظلوم، متجلي است و همه چشم به «ام القري ايران»
دوختهاند و تشنه معارف ناب مکتب اهلبيت عليهم السلام اند.
ماييم و جنگ فرهنگها در عصرحاضر و تلاش گسترده «وهابيتآمريکايي» بر ضد «اسلام ناب محمدي».
ماييم و جبهههاي متعدد گشوده در برابر انقلاب، در ابعادسياسي، نظامي، فرهنگي و اقتصادي، که اين مرحله، بيش از گذشته، «بصيرت» و «هوشياري» و «آمادگي» و «پيام رساني» و«تبيين» ميطلبد.
ما امروز هم، گرفتار مشکل «صدا» درجهان شلوغي هستيم کهدروغهاي نشسته برامواج صوتي و تصويري، عرصه را بر تابش و جلوهحق، تنگ ساخته است.
چشم و گوش انقلاب، بايد بسيار تيزبينتر و حساستر باشد، تاهمفتنهها را در قالبهاي جديدش بشناسد و هم دروغها، تحريفها، شايعات و غوغا افکنيهاو فتنهانگيزيها، فرزندان انقلاب و نسل دومجمهوري اسلامي را از «جلوه ناب دين» غافل نسازد.
اگر ما پيمان نشکنيم و عوض نشويم، نه بيم شکست انقلاب هست، نهخوف سستشدن بنيانهاي آن.
رسالت رساندن اين نهضتبه «عصرحضور» و سپردن آن به دست«خورشيد عصر غيبت»، بر دوش ماست.
جبهه انقلاب و پيمان بستگان با آرمان دهه فجر، بايد بيش ازاين «تلاش و تحرک و همبستگي نشان دهند. »
انقلاب اسلامى از ديدگاه امام خمينى
انقلاب ما انقلاب اسلامى است چون متكى بر اسلام است. البته مىدانيد كه بعد از هر انقلابى يك مشكلات زيادى براى كشور و براى دولتها پيش مىآيد اين اجتنابناپذير است. هيچ نمىشود تصور كرد كه انقلابى حاصل مىشود يك رژيم دو هزار و پانصد ساله با همه قدرتى كه داشتشكسته بشود و از بين برود و آرام باشد و مملكت همه چيز به جاى خودش باشد و همه چيزها زود اصلاح بشود، همه حوائجبرآورده بشود اينها يك امورى است كه هيچ امكان ندارد براى يك انقلابى، بعضى انقلابهايى كه در حدود 60سال پيش از اين شده است الان هم با مشكلات روبرو هستند و من گمانم اين است كه انقلاب ما بهترين انقلابى بوده است كه با ضايعاتى كم، نتايج زيادى از آن تاكنون برداشتيم و اميدواريم كه بعد از اين هم برداشته بشود و نكتهاش هم اين بوده است كه انقلابهاى ديگر، انقلابهاى يك رژيمى بر يك رژيمى، يك رژيممشابه رژيم بوده و انقلاب ما انقلاب اسلامى است چون متكى بر اسلام است. صحيفه نور، جلد8، صفحه 167، تاريخ28/4/58
انقلاب اسلامى در مقايسه با انقلابهاى ديگر
انقلاب ما عظيم است و متكى به هيچ قدرتى نيست نه قدرت شرق و نه قدرت غرب، انقلابهايى كه در دنيا مىشود به يكى از اين دو ابرقدرت متكى است ولى انقلاب مردم ما انقلابى است متكى به خود مردم، پس مردم بايد از پيامدهاى انقلابشان گله نداشته باشند. صحيفه نور، جلد19، صفحه 58، شماره3، تاريخ18/3/63
ره آورد عظيم
اكنون مسلمانان بايد با دقت مسايل را بررسى كنند و انقلابهاى غيراسلامى را به انقلاب اسلامى ايران مقايسه كنند، انقلاب اسلامى در عين حال كه وارث يك كشور صددرصد وابسته و مخروبه و عقب رانده شده در تمام جهات بود.... دشمنان ما بايد بدانند كه هيچ انقلابى در جهان همانند انقلاب اسلامى ما با ضايعهاى كم و رهآوردى عظيم همراه نبوده است و اين نيست جز به بركت اسلام. صحيفه نور، جلد13، صفحه 82، شماره29، تاريخ21/6/59
استكبار و انقلاب اسلامى
مملكت آشفته است، مملكتبعد از انقلاب است، بعد از انقلاب آشفتگى است و بحمدالله انقلاب ايران انقلاب بزرگى بود كه ضايعه كم و برداشت زياد، برداشت قطع ايادى اجانب و قطع ايادى خيانتكاران داخلى و خارجى و برداشتهاى بزرگتر در سازندگى است. صحيفه نور، جلد6، صفحه103، تاريخ7/2/58
امروز دنيا با ما به خاطر اسلام بد استبعضىها كه جاهلند مىگويند اسلام به درد نمىخورد اما بعضىها كه كمى اوضاع مردم ايران را مىدانند مىگويند اسلام خوب است ولى نه اسلام اينها بلكه اسلام راستين. امروز تبليغات عليه من و شما نيست تبليغات عليه اسلام است. اگر ما با اسلام كار نداشتيم كسى با ما بد نبود.
... امروز آمريكا و شوروى را كه آنقدر در دنيا فساد مىكنند كسى محكوم نمىكند ولى تمام محكوميتها مال ماست.
در دنيا تنها ايران است كه مورد سوال است. صحيفه نور، جلد17، صفحه256، تاريخ28/2/62
هر چيزى كه برخلاف حق استسفارش كنيم كه انجام نگيرد و حق در ايران انجام بگيرد و مشكلاتى كه در اثر جنك و در اثر انقلاب و در اثر مخالفتبا ابرقدرتها براى مملكت ما پيش آمده استخودشان صبر كنند و دوستان خودشان را به صبر سفارش كنند. صحيفه نور، جلد13، صفحه245، تاريخ11/10/59
ملت عزيز ايران بيدار باشيد كه ساليان دراز مبارزه در پيش داريد، ابرقدرتها براى نابودى شما هر روز نقشه مىكشند ولى \\'ان كيد الشيطان كان ضعيفا\\' صحيفه نور، جلد12، صفحه1، تاريخ20/12/58
قدرتهاى بزرگ كه دستشان از مخازن بزرگ ايران كوتاه شده و سلطه و قدرتشان با همت ملت ايران و قواى مسلح آن قطع گرديده اكنون به دست و پا افتادهاند تا با جنگافرزوى بين برادران سلطه خود را اعاده دهند و چپاولگرى خود را از سرگيرند. صحيفه نور، جلد13، صحفه119، تاريخ24/7/59
خدا محوري و گرايش ديني در انقلاب اسلامي
در يک تحليل از علل انقلاب ما به نقش فرد در جامعه توجه ميکنيم. فرد با ارادهاش منشاء تحول و دگرگوني جامعه است. جهت تاريخ و جوامع بشري و محتواي آنها ناشي از تلاقي اراده افراد با جبرهاي طبيعي و قوانين اجتماعي است. و در يک تحليل عميقتر ما معتقديم که علت العلل هر اثري از جمله انقلاب، خداي قادر متعال ميباشد.
امور فوق در اصل 56 قانون اساسي جمهوري اسلامي چنين متجلي شدهاند «حاکميت مطلق بر جهان و انسان از آن خداست و هم او، انسان را بر سرنوشت اجتماعي خويش حاکم ساخته است... » چگونگي ارتباط طولي اراده بشر با خواست و اراده خداوند (از جمله با عنوان «جبر و اختيار») در کتب فلسفي و کلامي مفصلا بحثشده است.
قلم زدن در وادي الهي بودن اين انقلاب امري خطير و لغزنده است، لذا صواب آنست که اين مهم را به پير عرفان و بنيانگذار انقلاب اسلامي بسپاريم، امام در وصيت نامه خود چنين ميگويد:
ما ميدانيم که اين انقلاب بزرگ که دست جهانخواران و ستمگران را از ايران بزرگ کوتاه کرد با تاييدات الهي پيروز گرديد. اگر نبود دست تواناي خداوند امکان نداشتيک جمعيتسي و شش ميليوني با آن تبليغات ضد اسلامي و ضد روحاني خصوصا در اين صد سال اخير و با آن تفرقه افکنيهاي بيحساب قلم داران و زبان مردان در مطبوعات و سخنرانيها و مجالس و محافل ضد اسلامي و ضد ملي بصورت مليت و آن همه شعرها و بذله گوئيها و آن همه مراکز عياشي و فحشاء و قمار و مسکرات و مواد مخدر که همه و همه براي کشيدن نسل جوان فعال که بايد در راه پيشرفت و تعالي و ترقي ميهن عزيز خود فعاليت نمايند بفساد و بيتفاوتي در پيش آمدهاي خائنانه که بدستشاه فاسد و پدر بيفرهنگش و دولتها و مجالس فرمايشي که از طرف سفارتخانههاي قدرتمندان بر ملت تحميل ميشد و از همه بدتر وضع دانشگاهها و دبيرستانها و مراکز آموزشي که مقدرات کشور بدست آنان سپرده ميشد با بکار گرفتن معلمان و استادان غرب زده يا شرق زده صددر صد مخالف اسلام و فرهنگ اسلامي بلکه ملي صحيح با نام مليت و ملي گرائي گر چه در بين آنان مرداني متعهد و دلسوز بودند لکن با اقليت فاحش آنان و در تنگنا قرار دادنشان کار مثبتي نميتوانستند انجام دهند و با اين همه و دهها مسائل ديگر از آن جمله به انزوا و عزلت کشيدن روحانيون و با قدرت تبليغات به انحراف فکري کشيدن بسياري از آنان، ممکن نبود اين ملتبا اين وضعيتيک پارچه قيام کنند و در سر تا سر کشور با ايده واحد و فرياد الله اکبر و فداکاريهاي حيرت آور و معجزه آسا تمام قدرتهاي داخل و خارج را کنار زده و خود مقدرات کشور را بدست گيرد. بنا بر اين شک نبايد کرد که انقلاب اسلامي ايران از همه انقلابها جداست. هم در پيدايش و هم در کيفيت و هم در انگيزه انقلاب و قيام و ترديد نيست که اين يک تحفه الهي و هديه غيبي بوده که از جانب خداوند منان بر اين ملت مظلوم غارت زده عنايتشده است» حضرت امام انقلاب را تحفهاي الهي و هديهاي غيبي و مورد تاييد خداوند معرفي کرده است. چنين سبک و سياقي از «مضمون و محتوي» شايد فقط در وصيت نامه ايشان آمده باشد زيرا مطمئن بود که پس از مرگش مطرح خواهد شد. واقعا چگونه است که مستضعفان له شده و تهي گشته تغيير حال ميدهند و بر عليه مستکبران که ظاهرا همه آلات سرکوب را دارند قيام ميکنند؟ گوئي خداوند هر از چند گاهي ميخواهد درسي به مستکبران بدهد و خود از راهها و طرقي خاص به مستضعفان دل و جرات ميدهد و زمينه انگيزش آنها را فراهم ميکند.
درست است که آواي آزاديخواهي در پهنه حيات اجتماعي و تاريخي بشر هيچگاه بکلي فروکش نکرده است ولي گاهي چندان به ضعف ميگرايد که شنيده نميشود. پيشتازان و پيشاهنگان اين قوم هيچگاه دست از مقابله و مبارزه نکشيدهاند ولي در سال 1354 و 1355 و زير پتکهاي زر و زور و تزوير استبداد و استکبار از نيمههاي سال 56 صداها بلند ميشود و اوج ميگيرد و طي چند ماه ملت را ميبينيم که يکپارچه در صحنه است و آماده شهادت. در راهپيمائي روزهاي 16 و 17 شهريور سال 1357 کمتر کسي بود که غسل شهادت نکرده باشد در حاليکه تا چند ماه قبل از آن شايد دلهاي فراواني از هيبت طاغوت و اياديش در لرزهبودند. از بعد اعتقادي اسلام، خداوند صرفا ناظر گردش هستي و جامعه نيستبلکه هستي و حيات در هر لحظه منوط به اراده و فيض اوست و تحت امر و تدبير مستمرش ميباشد. تاريخچه و مراحل انقلاب اسلامي را که مرور ميکنيم آن را بر اساس عقل و تجربه انساني خويش توجيه و تحليل مينماييم اما در همه حال بايد اين تبيين انساني را در ذيل فلسفه الهي قرار دهيم. بخصوص برخي از فرازها و حوادث را مشاهده ميکنيم که اگر بدون توجه به نگرش توحيدي و ديني تفسير شوند غامض به نظر خواهند آمد. فرضا در طول 37 سال سلطنتشاه ما شاهديم که چند بار از ترورها جان بدر ميبرد يا از قيامهاي مردمي سالهاي 32 و 42 حکومتش فرو نميريزد. او و اطرافيانش اين بقاء و استمرار را نشانه لطف خدا تلقي ميکنند و شايد دل بسياري از مؤمنين و مخالفين نيز از ادامه حيات طاغوت بدرد ميآمد و مکدر ميشدند که چرا طاغوت در آن برههها ساقط نميشده است اما اينک اگر به حوادث بنگريم ميتوانيم بگوئيم حکمت الهي چنين اقتضاء داشته است که طاغوت تا سال 57 دوام بياورد تا اکثريت قريب به اتفاق مردم به عمق خيانت او آگاه شوند و گر نه مرگ او در جريان ترور بهمن سال 1327 يا فروردين 1344 ممکن بود از او شاه شهيد درست کند و اساس سلطنت استمرار يابد. از طرف ديگر ما چون از ديد اعتقادي خود کل زندگيمان را در اين دنيا آزمايش ميدانيم دوام حکومتشاه تا سال 57 براي تکميل آزمايش و امتحان بسياري از مردم و پيشتازان بوده است و همچنين براي امتحان و آزمايش خود طاغوت و بر خلاف تصورش اين دوام و بقاء به نفع شاه نبوده است.
از طرف ديگر اگر به فراز و نشيبهاي حيات امام در طي دوران مبارزه نگاه کنيم در آن هم جلوههايي از قدرت و اراده الهي ديده ميشود. اين قدرت و اراده الهي بود که پس از 15 خرداد سال 42 و در طول دوران تبعيد و در جريان هجرت به کويت و پاريس و به هنگام ورود به ايران با اينکه حضرت امام کاملا در دست دشمن بود و هر آن ميتوانستبراي وي تصميمات خطرناکي بگيرد در همه اين مراحل خداي متعال نعمت هستي و حيات امام را از خطرات مصون داشت و او را براي مردم و انقلاب حفظ نمود.
بايد توجه کنيم که محوريت امام و نقش و تاثير او در حفظ و بقاء مبارزه براي همه روشنبود.
و بنا بر اين تصور خيليها اين بود که اگر امام حذف شود موج ميخوابد. پس فکر حذف امام نميتوانسته مطرح نباشد. اسناد و مدارک تاريخي و اطلاعاتي ميگويند شاه و اطرافيانش از يکطرف با حرکت وسيع مردم و علما روبرو شدند و از طرف ديگر به اين نتيجه رسيده بودند که حذف و ترور فيزيکي امام مبارزه را تندتر ميکند و از آن پس عمدتا در صدد ترور فرهنگي و شخصيتي امام بودند تا از اين طريق ريشه جنبش را بکلي و براي هميشه بخشکانند. اين يک طرف قضيه، اما بعد ديگر تحليل الهي مطلب است که:
گر نگهدار من آن است که من ميدانم
شيشه را در بغل سنگ نگه ميدارد
خداوند موسي را در دامن فرعون بزرگ ميکند تا بعدها همين شخص پرچم مبارزه را عليه او بلند کند در حاليکه فرعون با پيشگوئي کاهنان ميدانست که طفلي از بني اسرائيل دستگاه او را بهم خواهد ريخت و او نوزادهاي پسر بني اسرائيل را ميکشت. جلوههاي فراواني از الطاف الهي در کل حيات انسان و از جمله در انقلاب اسلامي ايران ديده ميشود. بهر حال، وقايعي چون اعلاميه امام در عصر 21 بهمن سال 57 دال بر ناديده گرفتن مقررات حکومت نظامي، واقعه طبس، قبول قطعنامه از سوي امام و... در سطح کلان آثاري از امدادهاي الهي است و در سطح خرد نيز بايد رفت و از زبان ميليونها رزمنده و جانباز شنيد: که چگونه در صحنههاي جنگ و انقلاب مشمول عنايات خدا شدهاند.
نکته مهم اينجاست که ما از الهي بودن انقلاب نبايد دچار اين اشتباه شويم که پس خداوند براي ما خط امان فرستاده است و خود انقلاب را تا سر حد مقصد نهائي و هدف غائي پيش خواهد برد و ما هم همينطور بيدرد سر به سعادت دنيوي و اخروي خواهيم رسيد.
از طرف ديگر انبوه مشکلاتي که پس از انقلاب شب و روز چون سيل بر سر ما ريخته است که برخي از آنها را دشمنان دانا و برخي را دوستان نادان سبب شدهاند، و کم و بيش در انقلابها جريان دارد ممکنست الهي بودن انقلاب را در نزد عدهاي زير سؤال ببرد. مشکلاتي همانند مشکلات اقتصادي، مسکن، تورم و گراني، مشکلات اداري و نارسائيها براي بسياري از افراد حتي طرفدار انقلاب تحملش دشوار خواهد بود. البته توجه به اين نکته هم لازم است که ضمن اعتراف به وجود مشکلات با توقع بالائي که مردم از انقلاب اسلامي داشته و دارند به نوبه خود نمود آنها بيش از آنچه در واقع هست نشان ميدهد. از اينجاست که بايد گفت: رمز بقاء انقلاب در اين است که تا حد امکان از يک سو در رفع مشکلات و از سوي ديگر در پائين آوردن توقعات بيمورد تلاش شود و از اين طريق بقاء و تداوم انقلاب و اسلام راستين تضمين و از شکست و انحراف آن جلوگيري شود.
اما همه اينها بجاي خود، تحليل الهي قضايا اين است که انقلاب نيز به نوبه خود صحنهاي وسيع و خطير از آزمايشهاي الهي است. خداوند همواره اوضاع و احوال را دگرگون ميکند تا در شکلهاي گوناگون و در مراحل مختلف همگان را در بوته آزمايش و امتحان قرار دهد و انسان را با فقر و ثروت، غضب و شقاوت، مرض و سلامت و حتي با اولاد و خانمان آزمايش ميکند تا مقام اهل ايمان روشن شود فرض کنيم يک مسلمان در دوره شاه واجبات را عمل کرده و محرمات را ترک نموده و حتي با دستگاه طاغوت نيز سر ستيز داشته است و زندان و داغ و درفش و... تا اينجا ممکنست او امتحان خود را تمام شده تلقي نمايد اما خداوند اوضاع را زير و رو ميکند و او را از زندان در ميآورد و اينبار او را در مسند قدرت و حکومت آزمايش ميکند که حقا اين آزمايشي استبسيار خطرناک. بطور کلي انقلاب ميدان عمل و افکار انسان را وسعت ميبخشد و امکان جولان بيشتر براي همه فراهم ميکند. در حاليکه در عرصه اجتماع طاغوت، از بسياري از جنبهها توان مانور فکري و عملي محدود ميشود و خيليها به انزوا ميروند و شايد شخصيت و ماهيتخودشان بر خودشان هم پوشيده بماند. اما در عرصه انقلاب فرصت مانور و حرکت وسيع براي ميليونها نفر فراهم ميشود، هر کس استعداد کوچکي دارد شکوفا ميشود هر کس در عمق وجودش شيطنتي دارد آنهم بروز وظهور ميکند در اين غليانهاست که ميبينيم هزاران نفر که شايد انتظارش را نداشتيم اوج ميگيرند و عدهاي نيز که شايد انتظارش را نداشتيم سقوط ميکنند.
اما راجع به مکتبي بودن انقلاب بايد بدانيم اراده خداوند در اداره هستي و جامعه بدو صورت تکويني و تشريعي متجلي ميشود. بعد تکوين آنرا زير مقوله «الهي» بودن انقلاب بررسي کرديم. بعد تشريعي آنرا نيز تحت مقوله «مکتبي بودن» در ميآوريم.
اراده تکويني خداوند بر آن تعلق گرفته است که بشر اشرف مخلوقات و داراي عقل و آزادي اراده باشد و عملا بتواند رنوشتخويش را خودش تعيين نمايد و به همين لحاظ داراي مسئوليت دنيوي و اخروي باشد. اما چون احتمال انحراف ميرود و عقل و اراده بشر محدود به زمان مکان بوده و ممکنست در سيطره شهوات و احساسات و... قرار گيرد لذا خداوند هدايت و راهنمائي خود را از طريق ارسال رسل و انزال کتب براي بشر تشريع ميکند. آخرين رسول و جامعترين کتاب، حضرت ختمي مرتبت و قرآن عظيم الشان است، که راه سعادت را ترسيم ميکند انقلاب اسلامي ايران چه در ترسيم هدف و چارچوب مدينه فاضله و چه در بيان راه و روش مبارزه و دستيابي به هدف، متکي بر قرآن و سنتبوده است و در ادامه راهش نيز بايد چنين بماند.
بهر حال مکتبي و الهي بودن اين انقلاب ويژگي اصلي و بنيادي آنست زيرا ديديم که انقلابهاي معاصر جامعه بشري که از غرب شروع شدند ويژگي اصليشان دوري از دين و مذهب بود تا آنجا که انقلاب مارکسيستي رسما و آشکارا پرچم دين زدائي و خدا ستيزي را بلند کرد.
ماهيت و عوامل انقلاب اسلامى ايران
خداوند رحماندر سوره مباركه مائده ميفرمايد: اليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلا تخشوهم و اخشون... (1)
آيه خطاب به مسلمانان ميفرمايد: اكنون ديگر كافران ازدين شما نا اميد شدهاند. آنها نااميدند از اينكه بتوانند با دين شمامبارزه كنند. دشمنان شما شكست قطعى خوردهاند و ديگر از ناحيه آنها خطرى شما را تهديد نميكند. اما امروز كه روز پيروزى استبايد از چيز ديگرى ترس داشته باشيد و آن ترس از منست.
مفسرين در تفسير اين آيه گفتهاند منظور اين است كه ازاين پس خطر از درون شما را تهديد ميكند نه از بيرون. يعنى كهخطر بكلى رفع نشده بلكه تنها خطر دشمن خارجى از ميان رفتهاست.
«از خدا ترسيدن»كه در آيه آمده استبمعناى ترس ازقانون خداست، ترس از آنكه خداوند، نه با فضلش، بلكه با عدلشبا ما رفتار كند. در دعاى ماثور از امام على(ع) ميخوانيم: يا منلا يخاف الا عدله... اى كسيكه ترس از او ترس از عدالت اوست. در يك نظام عادلانه كه در آن حقيقتا هيچ ظلم و اجحافى نسبتبههيچكس صورت نميگيرد، انسان تنها از اجراى عدالت است كهميترسد. ترس او از اين خواهد بود كه مبادا خطائى مرتكب شودكه مستحق مجازات گردد. اينست كه ميگويند ترس از خدا درنهايت امر بر ميگردد به ترس از خود، يعنى به ترس از تخلفات وجرائم خود.
آنجا كه ميفرمايد اى مسلمانان، در آستانه پيروزى و شكستخصم، ديگر از دشمن بيرونى نترسيد، بلكه از دشمن درون ترسداشته باشيد، به يك معنا با آن حديث معروف كه پيغمبر اكرمخطاب به جنگاورانى كه از غزوهاى برميگشتند بيان فرمود، ارتباطپيدا ميكند. پيغمبر در آنجا فرموده بود: شما از جهاد كوچكترباز گشتيد اما جهاد بزرگتر هنوز باقى است (2).
مولوى ميگويد:
اى شهان كشتيم ما خصم برون
مانده خصمى زان بتر در اندرون
آيهاى كه برايتان تلاوت كردم همراه آيه يازده از سوره رعد ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم... (3) اساس و بنيانمناسبى را تشكيل ميدهند براى تحليل تاريخ اسلام.
بررسى تاريخ اسلام نشان ميدهد كه بعد از وفات پيغمبرمسير انقلاب اسلامى كه آن حضرت ايجاد كرده بود عوض شد. دراثر رخنه افراد فرصت طلب و رخنه دشمنانى كه تا ديروز با اسلامميجنگيدند، اما بعدها با تغيير شكل و قيافه خود را در صفوفمسلمانان داخل كرده بودند، مسير اين انقلاب و شكل و محتواىآن تا حدود زيادى عوض گرديد، بدين ترتيب كه از اواخر قرن اولهجرى، تلاشهائى آغاز شد تا از اين انقلاب ماهيت اسلامى يكانقلاب ماهيتا قومى و عربى تعبير بشود. وارثان ميراث پيامبر بهعوض اين كه اعتقاد داشته باشند كه اين اسلام و ارزشهاى اسلامىبود كه پيروز گرديد و بعوض آنكه به حفظ و تداوم دستاوردهاىانقلاب اسلامى با همان معيارها و با همان اصول اعتقاد داشتهباشند، اعتقاد پيدا كردند به اينكه انقلاب ماهيتى قومى و عربىداشته و اين ملت عرب بوده است كه با ملل غير عرب جنگيده وآنها را شكست داده است. بديهى است كه همين امر براى ايجادشكاف در درون جامعه اسلامى كافى بود.
در برابر اين جريان گروهى به حق ادعا كردند كه آنچه شمابعنوان اسلام مطرح ميكنيد اسلام واقعى نيست، زيرا در اسلامحقيقى، مسائل قومى و نژادى محلى از اعراب ندارد. از سوى ديگرگروهى نيز اين مسئله را مطرح كردند كه حالا كه پاى قوميت در ميان است چرا قوم عرب؟چرا ما نبايد سرورى و آقائى داشته باشيم؟ به اين ترتيب نطفه جنگهاى قومى و نژادى و يا به اصطلاح امروزناسيوناليستى و راسيستى در ميان امت مسلمان بسته شد.
تاريخ دو سه قرن اوليه اسلام، مالامال از جدالها و نزاعهابين نژادهاى عرب، ايرانى، ترك، اقوام ما وراء النهر و... است. در ابتدا، در دوره بنى اميه، نژاد عرب روى كار آمد. بنى عباس كهبه خلافت رسيدند، با آنكه عرب بودند اما چون با بنى اميه ضديتداشتند، ايرانيها را تقويت كردند و زبان و خط فارسى را رواجدادند. بعدها متوكل عباسى، هم بدليل آنكه پيوندى با نژادترك پيدا كرده بودند (4) و هم از آن جهت كه ميخواستخودشرا از شر ايرانيها خلاص كند تركها را بر امور مسلط كرد، و اعرابو ايرانيها را زير دست قوم ترك قرار داد.
امروز نيز ما درست در وضعى قرار داريم نظير اوضاع ايام آخرعمر پيامبر، يعنى وقتى كه آيه اليوم يئس الذين... نازل شد. پيامقرآن به ما نيز اين است كه حالا كه بر دشمن بيرونى پيروز شدهايدو نيروهاى او را متلاشى كردهايد، ديگر از او ترسى نداشته باشيد، بلكه اكنون بايد از خود ترس داشته باشيد، از منحرف شدن نهضتو انقلاب است كه بايد ترس داشته باشيد. اگر ما با واقع بينى و دقتكامل با مسائل فعلى انقلاب مواجه نشويم و در آن تعصبات وخودخواهىها را دخالت دهيم، شكست انقلابمان بر اساس قاعده«و اخشون»و براساس قاعده«ان الله لا يغير... »حتمى الوقوع خواهد بود، درستبه همانگونه كه نهضت صدر اسلام نيز بر همين اساسبا شكست روبرو شد.
اصلى كه در بسيارى از موارد صدق ميكند اين است كه نگهداشتن يك موهبت از بدست آوردنش اگر نگوئيم مشكلتر، مطمئناآسانتر نيست. قدما ميگفتند جهان گيرى از جهاندارى سادهتر است. و ما بايد بگوئيم انقلاب ايجاد كردن از انقلاب نگاهداشتن سهلتراست. در همين انقلاب خودمان بوضوح ميبينيم كه از وقتى كه بهاصطلاح شرايط سازندگى پيش آمده، آن نشاط و قوت و قدرتى را كهانقلاب در حال كوبيدن دشمن بيرونى داشت، تا حدود زيادى ازدست داده و يك نوع تشتت و تفرقه در آن پيدا شده است. البتهاين تفرقه يك امر غير مترقبه و غير قابل پيش بينى نبود، از قبلحدس زده ميشد كه با رفتن شاه آن وحدت و يك پارچگى كه درميان مردم بود تضعيف شود.
از اينجا معلوم ميشود كه بررسى ماهيت اين انقلاب بعنوانيك پديده اجتماعى ضرورت اساسى دارد. ما ميبايد انقلاب خودمانرا بشناسيم و همه جنبههايش را به بهترين نحو تحليل كنيم. تنهابا اين شناختن و تحليل كردن است كه امكان تداوم بخشيدن بهانقلاب و امكان حفظ و نگهدارى آنرا پيدا خواهيم كرد.
لازم است ابتدا يك بحث كلى درباره انقلابها مطرح كنيمو بعد از آن، انقلاب ايران را بطور اخص مورد بررسى قرار دهيمدر اولين قدم بايد ببينيم انقلاب يعنى چه؟انقلاب عبارتست ازطغيان و عصيان مردم يك ناحيه و يا يك سرزمين، عليه نظم حاكمموجود براى ايجاد نظمى مطلوب. به بيان ديگر انقلاب از مقولهعصيان و طغيان است عليه وضع حاكم، بمنظور استقرار وضعى ديگر (5) باين ترتيب معلوم ميشود كه ريشه هر انقلاب دو چيز است، يكىنارضائى و خشم از وضع موجود، و ديگر آرمان يك وضع مطلوب، شناختن يك انقلاب يعنى شناخت عوامل نارضائى و شناخت آرمانمردم.
در مورد انقلابها بطور كلى دو نظريه وجود دارد، يك نظريهاين است كه اصلا همه انقلابهاى اجتماعى عالم، اگر چه در ظاهرممكنستشكلهاى مختلف و متفاوتى داشته باشد، روح و ماهيتشانيكى است. پيروان اين نظريه ميگويند تمام انقلابها در دنيا، چهانقلاب صدر اسلام چه انقلاب كبير فرانسه، جه انقلاب اكتبر و ياانقلاب فرهنگى چين و... با اينكه شكلهايشان فرق ميكند در واقعيك نوع انقلاب بيشتر نيستند. در ظاهر به نظر ميرسد كه يكانقلاب مثلا علمى است و ديگرى سياسى است، يكى ديگر انقلابمذهبى و قس عليهذا، با اين حال روح و ماهيت همه اينها يكچيز بيشتر نيست، روح و ماهيت تمام انقلابها اقتصادى و مادىاست.
انقلابها از اين جهت درستشبيه يك بيمارى است كه درموارد مختلف آثار و علائم متفاوت و مختلفى نشان ميدهد، امايك طبيب و پزشك ميفهمد كه همه اين علائم مختلف و متفاوت و همه اين نشانهها و آثار كه بظاهر مختلفند يك ريشه بيشترندارند. اين آقايان ميگويند در همه انقلابها، در واقع نارضائيها درنهايت امر بيك نارضائى برميگردند خشمها نيز همگى بيك خشم، و آرمانها نيز همگى بيك آرمان منتهى ميشوند. تمام انقلابهاىدنيا در واقع انقلابهاى محرومان است عليه برخوردارها. ريشههمه انقلابها در آخر بمحروميتبرميگردد. (6)
در زمان ما اين مسئله-تكيه بر روى منشا طبقاتى انقلابها-رواج بسيار پيدا كرده و حتى كسانى هم كه از مفاهيم اسلامىسخن ميگويند و دم از فرهنگ اسلامى ميزنند، خيلى زياد روىمسئله مستضعفين، استضعافگرى و استضعاف شدگى تكيه ميكنند. بطورى كه اين افراط بنوعى تحريف و انحراف كشيده شده است.
پيروان نظريه دوم ميگويند، بخلاف آنچه معتقدان نظر اولادعا ميكنند، همه انقلابها ريشه مادى صرف ندارد. البته ممكناست ريشه پارهاى از انقلابها دو قطبى شدن جامعه از نظر اقتصادىو مادى باشد، و يك شاهد مثال در اينمورد تعبير حضرت امير(ع) است در خطبهاى كه بمناسبت آغاز خلافت ايراد فرمود. (7).
امام عليه السلام در اين خطبه از كظه ظالم-سيرى و اشباعظالم-و سغب مظلوم-گرسنه ماندن مظلوم-نام ميبرد. يعنىدو قطبى شدن جامعه و تقسيم آن بمعدودى افراد سير و كثيرىافراد گرسنه. سيرى كه از شدت پرخورى ثقل كرده و باصطلاح تخمه(سوء هاضمه) پيدا ميكند و گرسنهاى كه از شدت محروميتشكمشبه پشتش مىچسبد.
بر طبق نظر دوم درباره انقلابها، تقسيم جامعه از نظراجتماعى و اقتصادى به دو قطب محروم و مرفه شرط ضرورى پيدايشانقلاب نيست. بسا ممكن است انقلابى خصلت انسانى محضداشته باشد. طغيان به جهت گرسنگى، اختصاص بانسان ندارد. حيوان هم اگر خيلى گرسنه بماند بسا هست كه عليه انسان يا حيوانهاىديگر و يا حتى عليه صاحبش طغيان ميكند. حال آنكه در بسيارىموارد انقلابها صرفا خصلت انسانى داشتهاند. انقلاب هنگامىمىتواند انسانى باشد كه ماهيتى آزاديخواهانه و ماهيتىسياسى داشته باشد نه ماهيتى اقتصادى. چون اين امكان هست درجامعهاى شكمها را سير بكنند و گرسنگىها را تا حدى و يا بطور كلىاز بين ببرند، ولى بمردم حق آزادى ندهند، حق دخالت در سرنوشتخود و حق اظهار نظر و اظهار عقيده را از آنها سلب بكنند. مىدانيمكه هيچ كدام از اين مسائل به عوامل اقتصادى مربوط نيستند. در چنين جامعهاى، مردم براى كسب اين حقوق از دست رفتهقيام ميكنند و انقلاب براه مياندازند و به اين ترتيب انقلابى نهبا ماهيت اقتصادى بلكه با ماهيتى دمكراتيك و ليبرالى بوجودميآورند.
علاوه بر دو نوع ماهيتى كه ذكر كرديم، انقلاب ميتواندماهيتى اعتقادى و ايدئولوژيك داشته باشد. بدين معنى كه مردمىكه به يك مكتب ايمان و اعتقاد دارند و به ارزشهاى معنوى آنمكتب، شديدا وابسته هستند، وقتيكه مكتب خود را در معرض آسيب ميبينند و وقتى آنرا آماج حملههاى بنيان برافكن ميبينند، خشمگين و ناراضى از آسيبهائى كه بر پيكر مكتب وارد شده و درآرمان برقرارى مكتب بطور كامل و بى نقص، دستبه قيام ميزنند. انقلاب اين مردم ربطى به سير يا گرسنه بودن شكمشان و يا ارتباطىبا داشتن يا نداشتن آزادى سياسى ندارد، چرا كه ممكن است اينانهم شكمشان سير باشد و هم آزادى سياسى داشته باشند اما از آنجاكه مكتبى را كه در آرزو و آرمان آن هستند، استقرار نيافته ميبينند، برميخيزند و قيام ميكنند.
اگر بخواهيم عوامل ايجاد انقلاب را دسته بندى كنيم، بايننتيجه ميرسيم كه عامل ايجاد قيامها يا از نوع عامل اقتصادى ومادى است، يعنى قطبى شدن جامعه و تقسيم آن به دو قطب مرفهو محروم، و برخوردار و بىنصيب است كه سبب قيام ميگردد.
طبعا آرمان چنين قيامى هم رسيدن بجامعه ايست كه در آناز اين شكافهاى طبقاتى اثرى نباشد، يعنى رسيدن بجامعهاى بىطبقه. و يا عامل آن، وجود خصلتهاى آزاديخواهانه در بشر است. يكى از ارزشهاى والاى انسانى همين خصوصيت آزاديخواهى اوستيعنى براى يك انسان، آزاد بودن و آقا بالا سر نداشتن از هر اندازهارزش مادى ارجمندتر است (8).
در نامه دانشوران نوشتهاند، بو على سينا در وقتيكه شغلوزارت همدان را داشت (9) روزى با دبدبه و كبكبه وزارت از راهى ميگذشت اتفاقا ديد كناسى در كنار ديوارى مشغول خالى كردنچاه است. كناس ضمن كار اين شعر را با خود زمزمه ميكرد:
گرامى داشتم اى نفس از آنت
كه آسان بگذرد بر دل جهانت
بوعلى از ديدن وضع كناس و شعرى كه ميخواند بخنده افتادبا خود فكر كرد اين بابا با اين شغل پستى كه براى خودشانتخاب كرده، تازه هنوز سر نفس خود منت ميگذارد كه من تو رامحترم شمردم. دستور داد كناس را بحضورش بياورند. بعد رو به اوكرد و گفت، انصاف اينست كه هيچ كس در دنيا به اندازه تونفس خودش را گرامى نداشته است. كناس نگاهى بدبدبه و كبكبهبوعلى كرد، فهميد كه او وزير است، جواب داد، شغل من با همهپستى كه دارد بمراتب شريفتر از شغل تو است تو ناچارى هر روز كهپيش پادشاه ميروى تا بحد ركوع در جلوى او خم شوى، حال آنكه من آزادم و نياز به بندگى كسى ندارم، نوشتهاند بوعلى باشرمسارى از كناس جدا شد و رفت.
آنچه كه كناس بر زبان آورد، حكايت از واقعيتى ميكند كهدر فطرت هر انسانى قرار دارد. اين فطرت آزادگى انسان است كهكناسى را، به خم شدن در برابر يك جبار، يك پادشاه، و يا يكانسان مثل خود ترجيح ميدهد، و لو هر قدر هم كه انجام چنينكارى مزاياى مادى بدنبال داشته باشد. در نقطه مقابل انسان ازاين جهت، حيوان قرار دارد كه اين مسئله برايش مطرح نيست، حيوان تنها ميخواهد شكمش سير باشد و ديگر هيچ، حال آنكهيك انسان آزادگى را به هر چيز ديگر ترجيح ميدهد.
باين ترتيب بسيار طبيعى است كه عامل حركت ملتى، عاملسياسى باشد نه عامل اقتصادى، و مادى. انقلاب فرانسه بعنوانمثال، از اين قبيل انقلابهاست، بعد از آنكه فيلسوفان و حكمائىنظير روسو آنهمه تبليغ درباره آزادى و آزادى خواهى و حيثيتانسانى و حريت و ارزشهاى آن كردند، زمينه قيام را آماده ساختند ومردم كه بيدار شده بودند، براى كسب آزادى انقلاب كردند.
عامل سوم ايجاد انقلابها، عامل آرمان خواهى و عقيده طلبىاست، انقلابهاى اصطلاحا ايدئولوژيك. اينگونه انقلابها جنگعقايدند نه جنگ اقتصادى در مظهر عقايد. جنگهاى مذهبى نمونهخوبى از نبردهائى است كه بر سر عقيده و آرمان بر پا ميگردد. قرآننيز بر اين نكته تكيه ميكند، در آيه سيزدهم سوره آل عمران نكتهظريفى مندرج است. آيه مربوط بجنگ مسلمانان با كفار در غزوهبدر است. آنجا كه آيه از مؤمنان نام ميبرد، جنگ آنان را جنگايدئولوژيك و جنك عقيده مينامد. حال آنكه از جنگ كافران بجنگعقيده تعبير نميكند. آيه ميفرمايد:
قد كان لكم آية فى فئتين التقتا فئة تقاتل فى سبيل الله و اخرى كافرة (10)
در برخوردى كه ميان دو گروه روى داد، عبرت و نشانهاىبراى شما وجود دارد، يك گروه از اينان در راه خدا يعنى براىايمان و عقيدهشان ميجنگيدند، و اما آن گروه ديگر كافر بودند. آيهنميگويد كه گروه دوم نيز در راه عقيده نبرد ميكردند، زيرا جنگ آنهاواقعا ماهيت ايمانى نداشت، حمايت امثال ابو سفيان از بتها، بدليلاعتقاد به بتها نبود چرا كه ابو سفيان ميدانست اگر نظم تازهاىمستقر شود، از قدرت و شوكت او چيزى باقى نميماند، او در واقعاز منافع خودش دفاع ميكرد نه از اعتقاداتش.
اكنون نهضت ما با اين پرسش روبروست كه، اساسا انقلابايران چه ماهيتى دارد؟آيا ماهيت طبقاتى دارد؟آيا ماهيتليبراليستى دارد؟آيا ماهيت ايدئولوژيكى و اعتقادى و اسلامىدارد؟ آنهائى كه معتقدند تمام انقلابها ماهيت مادى و طبقاتىدارد، ميگويند واقعيت اين است كه انقلاب ايران قيام محرومينعليه مرفهها بوده است. يعنى در ايران دو طبقه در مقابل يكديگرايستادهاند، طبقه اغنيا و طبقه فقرا و اين انقلاب اگر ميخواهد ادامهپيدا كند ميبايد همين مسير را بپيمايد. آن عدهاى هم كه خود رامسلمان ميدانند اما شبيه ايندسته مىانديشند، سعى مىكنند بهقضيه رنگ اسلامى بزنند. اينها مىگويند بحكم آيه و نريد ان نمنعلى الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين و نمكنلهم فى الارض و نرى فرعون و هامان و جنودهما منهم ما كانوا يحذرون... (11) اسلام هم تاريخ را بر اساس دو قطبى شدن جامعهها و جنگاستضعافگر و استضعاف شده و پيروزى استضعاف شده بر استضعافگرتفسير ميكند. اين انقلاب هم يك نمونه از آنها است.
اما در قرآن نكته ظريفى وجود دارد كه اين آقايان از آنغافل شدهاند و آن نكته اين است: اسلام جهت گيرى نهضتهاىالهى را بسوى مستضعفين ميداند اما خاستگاه هر نهضت و هرانقلاب را صرفا مستضعفين نمىداند. يعنى بر خلاف مكتب مادى كه ميگويد اصلا نهضت فقط و فقط بدوش محرومان است و بهسود آنها است عليه طبقات مرفه، اسلام نهضت پيامبران را به سودمحرومان ميداند اما آنرا منحصرا بدوش محرومان نميداند. عدمدرك اين تفاوت ميان جهتگيرى و ميان خاستگاه انقلاب، منشابسيارى از اشتباهات شده است.
آنهائى كه عامل مادى را در انقلاب دخيل و مؤثر ميدانندانقلابها را بالذات اجتماعى مىدانند. يعنى ميگويند انقلاب ريشهاى در ساختمان انسانها ندارد، بلكه ريشهاى در تغييرات اجتماعىدارد. حال آن كه اسلام بعكس بر روى فطرت انسانها و انسانيتآنها تكيه مىكند. بهمين جهت است كه اسلام مخاطب خود رامنحصرا محرومان قرار نميدهد مخاطب اسلام همه گروهها و طبقاتاجتماعى هستند، حتى همان طبقات مرفه و استضعافگر نيز طرفخطاب هستند. زيرا از نظر جهانبينى اسلامى در درون هر استضعافگرى، در درون هر فرعونى از فرعونها، يك انسان در غل و زنجيرقرار دارد. در منطق اسلام فرعون فقط بنىاسرائيل را به زنجيرنكشيده بلكه يك انسان را در درون خودش نيز به زنجير كشيدهاست، انسانى كه داراى فطرت الهى است و ارزشهاى الهى رادرك مىكند، اما در زندان اين فرعون بيرونى است. و لهذامىبينيم كه پيامبران در آغاز دعوتشان و در شروع مبارزه عليهطاغوتها، ابتدا سراغ آن انسان بزنجير كشيده شده در درونفرعونها ميروند، با اين نيت كه آن انسان را عليه فرعون حاكمبرانگيزانند تا باين طريق بتوانند از درون انقلاب ايجاد كنند. البتهموفقيت در اينجا بآن نسبت كه فردى انسان درونيش در زنجيرنباشد، نيست. قرآن در خصوص اينگونه انقلابهاى درونىمىفرمايد:
و قال رجل مؤمن من آل فرعون يكتم ايمانه... (28-مؤمن)
مىفرمايد انسانى از همان ملاء فرعون، از همانها كه ازنظر امكانات زندگى در رفاه كامل بسر ميبرند و از نظر اين كه درطبقه استثمارگر و در طبقه استضعافگر هستند با حاكم و با فرعونهمكار و همدست و هم انديشهاند، در ميان چنين افرادى، مردىپيدا ميشود كه، بموسى ايمان ميآورد و بحمايت از او برميخيزد.
زن فرعون نيز از آن نمونه افرادى است كه در طبقه حاكمقرار دارند اما با شنيدن سخن حق وجدانشان بيدار ميشود و بهنداى حق لبيك ميگويند. زن فرعون با قبول دعوت موسى عليهفرعون قيام ميكند، او در ابتدا غل و زنجير را از پاى آن انسانى كهدر درونش بزنجير كشيده شده پاره كرد و بعد از آزاد كردن خودانسانيش عليه فرعون كه هم شوهرش بود و هم سمبل نظام جورو ظلم، طغيان كرد.
اين قيام، قيام فردى از گروه قبطيان بسود سبطيان بودسبطيها انسانهائى هستند كه از ناحيه انسانهاى ديگر-قبطيهابزنجير كشيده شدهاند، اما خودشان انسان درون خود را بزنجيرنكشيده و يا آن كه كمتر اسير كردهاند. قهرا دعوت موسى در ميانايشان-سبطيها-كه در واقع محرومان جامعه بحساب ميآمدند، داوطلب بيشترى داشت، درست همانطور كه دعوت پيامبر اسلامبيشتر از طرف محرومان پذيرفته شد و از طبقات مرفه گروه كمترى بآنلبيك گفتند. در زمان ما نيز استقبال محرومين از انقلاب اسلامىبيشتر بود زيرا اين انقلاب بسود مستضعفين و در جهتخيرمستضعفين يعنى در جهت عدالت است و قهرا چون در جهت استقرارعدالت است لازم است نعمتهائى كه در دست عدهاى احتكار شدهاز آنها گرفته شود و در اختيار آنها كه محرومند قرار بگيرد. طبيعى است كه براى آنكس كه بايد حقش را بگيرد، قضيه هم فال استو هم تماشا. يعنى هم پاسخگر بفطرتش است و هم چيزى نصيبششده است. ولى آن كس كه بايد نعمتها را پس بدهد، البتهبفطرتش پاسخ ميگويد ولى بايد پا روى مطامعش بگذارد. ازاينجهتبراى اين فرد پذيرفتن نظم تازه بسيار مشكل است و درستبهمين دليل، ميزان موفقيت در ميان اين طبقه كم است.
در تفسير و تحليل انقلاب ما، گروهى معتقد به تفسير تكعاملى هستند. مىگويند تنها يك عامل در ايجاد اين انقلابدخيل بوده است. البته در ميان اين گروه سه نظر مختلف وجود دارد. يك دسته عامل را صرفا مادى و اقتصادى، دستهاى ديگر عامل راتنها آزادى خواهى و دسته سوم عامل را فقط اعتقادى و معنوىمىدانند. در مقابل اين گروه، گروه ديگرى قرار دارند كه معتقدندانقلاب تك عاملى نبوده بلكه در تكوين و ايجاد اين انقلاب هر سهعامل بصورت مستقل دخالت داشتهاند و در آينده، اين انقلاب باهمكارى و ائتلاف اين سه عامل است كه تداوم پيدا مىكند وبثمر ميرسد.