این یک حقیقت قرآنی است که از منظر قرآن کریم، برخی قلب ها محجوب هستند . آیات شریفه قرآن با تعابیر مختلف ، مسئله حجاب و عارضه هایقلب را مطرح کرده است و به طور دقیق از نفوذ تدریجی و مرموز آفات و موانع معرفت بر قلب سخن می گوید و از چگونگی آلوده شدن این سرچشمه معرفت پرده بر می دارد .
عباراتی پیرامون هدایت ناپذیری افراد در قرآن
قرآن کریم درباره ی هدایت ناپذیری و بسته بودن دل ها ، افزون بر «ختم» و «طبع» ، بهره جسته است
«رین»: « كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا یَكْسِبُونَ » (مطففین/14)
«اکنه»: « وَمِنْهُم مَّن یَسْتَمِعُ إِلَیْكَ وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن یَفْقَهُوهُ » (انعام/25)
«زیغ»: « فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ » (صف/5)
«قفل»: « أَفَلَا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا » (محمد/24)
«قساوت»: « فَلَوْلا إِذْ جَاءهُمْ بَأْسُنَا تَضَرَّعُواْ وَلَـكِن قَسَتْ قُلُوبُهُمْ »(انعام/43) «غلف»: « فَبِمَا نَقْضِهِم مِّیثَاقَهُمْ وَكُفْرِهِم بَآیَاتِ اللّهِ وَقَتْلِهِمُ الأَنْبِیَاء بِغَیْرِ حَقًّ وَقَوْلِهِمْ قُلُوبُنَا غُلْفٌ » (نساء/155)
«مرض»: « فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً وَلَهُم عَذَابٌ أَلِیمٌ بِمَا كَانُوا یَكْذِبُونَ » (بقره/10)، از جمله تعبیرهایی هستند که خداوند متعال دربارهی ناسالم بودن قلب افراد مختلف در قرآن به کار برده است.
درجه آفات و حجاب های قلب متفاوت است !
نگاهی به آیات قرآن این مطلب را بیان می کند که آفات و حجاب های قلب گاه خفیف و گاه شدید هستند و گاهی هم آن چنان آفت بر دل چیره می شود که انسان در ظلمت کامل فرورفته و همه نوع قدرت درک و معرفت از او سلب می گردد . استعمال این آفات و حجاب ها در قرآن در این زمینه، حساب شده و زیباست . به نظر می رسد واژگان هم گروه با «ختم» و «طبع» ، هر کدام اشاره به مرحله ای خاص از تاریکی ونفوذ ناپذیری را بیان می کنند ؛
- گاه به مرحله زنگار می رسد ؛ (مطففین/14)
- گاه سخن از انحراف قلب است ؛ (صف/5)
- گاه پرده بر دل می افتد ؛ (انعام/25)
- زمانی قلب به کلی در غلاف می رود ؛ (نساء/155)
- گاه قفل های محکم بر دل زده می شود ؛ (محمد/24)
- گاه آن را در محفظه ای قرار می دهد و مهر و موم می کند ؛ (بقره/7)
- گاهی قلب به مانند سکه ای نقش ثابت به خود می گیرد و امکان هیچ گونه تغییری در آن نیست ؛ (نحل/106)
از امام حسن عسکری (ع) روایت است که فرمودند : « ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم... ای وسمها بسمة یعرفها من یشاء من الملائکة اذا نظروا الیها بانهم الذین لا یومنون ؛ نشانه و علامتی که از طریق آن ملائکه هر گاه به آنها نگاه کنند ، می دانند که اینها کسانی هستند که ایمان نمی آورند
چگونگی محرومیت ها
آن گونه که از آیات بر می آید ، ختم و طبع بر قلب جزء مراحل پایانی محرومیت است ، به گونه ای که قلب به هنگام ختم ، به مرحله نهایی و پایانیی از جمود فکری و عقلی می رسد و زمانی که قلب مطبوع می گردد، محرومیت از معرفت به حد نهایی رسیده و شکلی ثابت به خود می گیرد.
لازم به ذکر است که قلب یا همان صحیفه نفس و جان انسان درآغاز تولد ، پاک و عاری از پلیدی ها و آلودگی ها است ، اما انسان با ارتکاب ارادی اعمال زشت و ناپسند ، به تدریج در نفس خود، ملکات رذیله اخلاقی را پدید می آورد و صفات ذمیمه را بر لوح ضمیر جان خود ثبت می کند .
همین ملکات و صفات رذیله ، گناهان و کارهای ناشایست انسان است که موجب زنگارهایی می شود که مستقیماً بر آینه قلب می نشیند و چهره طبیعی این آینه را تغییر می دهد و مانع می شود که انسان نتواند حقایق را آن چنان که هست ، بشناسد.
این درحالی است که این نفس به حسب طبع اولیه اش ، صفا و جلایی دارد که با داشتن آن ، حق را آن طور که هست ، درک می کند و آن را از باطل و نیز تقوا را از فجور تمیز می دهد ، هم چنان که خداوند فرموده است : « وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ، فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا » (شمس/8-7). (طباطبایی، ج2 ، ص 349)
مفهوم ختم بر قلب
1- معنای لغوی «ختم»
عده ای از لغت پژوهان ختم را همان طبع دانسته اند و به هم معنایی ختم با طبع اشاره کرده اند .(زبیدی حنفی ،ج8 ، ص 266) بر این اساس «ختم علی قلبه» مجاز است هنگامی که چیزی در آن وارد نمی شود و چیزی از آن خارج نمی گردد . « ختم الله علی قلوبهم » نیز، همانند آن فرموده خداوند است که فرمود : « طبع الله علیها » (نساء/155) ؛ پس تعقل نمی کنند و به چیزی توجه نمی کنند.
زجاج ختم و طبع در لغت را به یک معنا دانسته است که آن عبارت از پوشش بر چیزی است و اطمینان از اینکه چیزی بر آن وارد نمی شود ، همان طور که خداوند فرموده است : « أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا » (محمد/24). (ابن منظور، 163/12)
راغب در معنای واژه ختم، دو وجه معنایی را بیان می کند، اما سخنی از هم معنایی آن با طبع به میان نمی آورد : 1- تأثیر گذاشتن چیزی در چیز دیگر مانند نقش خاتم و مهر بر چیزی . 2- اثر و نتیجه ای که از نقش کردن و مهر زدن پدید می آید و مجازاً به معنای در بند کشیدن چیزی یا منع از ورود چیزی استعمال می شود ، مانند آیه « خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ » (بقره/7). (راغب اصفهانی، /274)
لغت پژوهان علاوه بر معنی مهر زدن ، معنای دیگری را برای ختم آورده اند که آن ، رسیدن به نهایت و آخر یک چیز است :« ختم الشی » یعنی رسیدن آن به پایانش .
زمانی که کسی قرآن را به پایان می رساند ، گفته می شود : « ختم فلان القرآن ». همچنین آیه «خاتم النبیین» یعنی «آخرین پیامبر» (احزاب/4). (ابن منظور، 164/12)
در جمع بندی نهایی می توان گفت : اهل لغت در معنای واژه ختم به معانی مهر زدن ، پوشش و پوشاندن یک چیز و پایان یک شیء اشاره کرده اند.
2- معنای اصطلاحی «ختم» در قرآن
ختم در قرآن درباره موضوع قلب در آیات ؛ بقره/7، انعام/46، جاثیه/23 و شوری/24 به کار رفته است . مراد از ختم در اصطلاح قرآن ، مهر و موم شدن و نفوذناپذیری قلب در مقابل دعوت الهی است .
خداوند متعال این تعبیر را به جز آیه 24 سوره که مورد خطاب آن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است ، درباره افراد بی ایمان لجوجی که بر اثر گناهان بسیار ، در برابر عوامل هدایت نفوذناپذیر شده اند ، به کار برده است. لجاجت و عناد این افراد در برابر حق به گونه ای در دل آنان رسوخ کرده است که همانند بسته و کیسه سر به مهری شده اند که دیگر هیچ گونه تصرفی در آن نمی توان کرد و به اصطلاح قلب آنها لاک و مهر شده است . (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، 85/1)
تنها فرقی که دل های کافران با دل های سایرین داشت، این بود که کفار کلام حق را درباره خدای سبحان گوش نمی دادند ؛ دل هایشان دلی بوده که چیزی از واردات چشم و گوش در آن وارد نمی شده تا حق و باطل را تشخیص دهند
علت به کارگیری "ختم" برای افراد بی ایمان، چیست؟
علت اینکه خداوند این تعبیر را در مورد این گونه افراد به کار برده است، بدین دلیل است که استعمال این واژه در میان اعراب به معنای مهر زدن بر چیزی مرسوم بوده است . در وجه تسمیه سلب حس تشخیص و درک واقعی از افراد به «ختم» باید گفت که این معنا از آنجا گرفته شده که در میان مردم رسم بر این بود هنگامی که اشیائی را در کیسه ها و یا ظرف های مخصوص قرار می دادند و یا نامه های مهمی را در پاکت می گذاشتند ، برای آنکه کسی سر آن را نگشاید ، آن را می بستند و گره می زدند و بر گره مهر می نهادند . در لغت عربی برای این معنی ، کلمه «ختم» به کار می رود . (همان، /86)
نظری پیرامون معنای "ختم" در قرآن
1- از امام حسن عسکری (ع) روایت است که فرمودند : « ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم... ای وسمها بسمة یعرفها من یشاء من الملائکة اذا نظروا الیها بانهم الذین لا یومنون ؛ نشانه و علامتی که از طریق آن ملائکه هر گاه به آنها نگاه کنند ، می دانند که اینها کسانی هستند که ایمان نمی آورند. (عروسی حویزی ،ج 1 ، ص 33)
2- مقصود از ختم بر قلب ها ، حکم و شهادت خداوند است به اینکه آنها حق را نمی پذیرند .
«ختم» در این معنا بسیار به کار می رود ؛ مثلاً می گویند: « اراک تختم علی کل ما یقول فلان ؛ می بینم هر آنچه فلانی می گوید ، تو بر آن صحه می گذاری و شهادت می دهی » (طوسی، ج 1 ، ص63 ؛ ابوالفتوح رازی ، ج 1 ، ص111)
3- قول دیگراین است که اینها مورد ذم قرار گرفته اند ، به سبب آنکه ایمان در قلب آنها داخل نم شود و کفر هم از آن خارج نم گردد . گوی قلب هایشان مهر شده است : مانند آیه « صم بکم عمی ؛ گویی اینان کر و گنگ اند ؛ یعنی کفر چنان در دل آنان جای گرفته است که دیگر نمی بینند، مانند کسانی که قلبشان مهر شده است . (طبرسی ،ج 1 ، ص 107)
4- ختم بر قلب در برخی از آیات ، مانند آیه « قل أرأیتم ان اخذ الله سمعکم و ابصارکم و ختم علی قلوبکم » (انعام/46)، در ردیف گرفتن قوای شنوایی و بینایی آمده است.
قلب ابزاری برای تعقل و فکر کردن
قلب ابزار درک و تعقل است و ختم بر قلب به معنی از کار افتادن عقل است. (طیب ،ج 5 ، ص 70-71) همان عقلی که به وسیله آن این امکان برای انسان فراهم می شود تا به خدا ایمان آورد و از گناهانش توبه کند . ( طوس ، ج 4 ، ص139)
در ختم بر قلب ، دریچه قلب بسته می شود ، به طوری که دیگر چیزی از خارج در آن داخل نمی شود تا قلب درباره آن فکر کند و به کار بیافتد و خیر و شر و واجب و غیر واجب را تشخیص دهد.
فرق دل های کافران با دیگران در چه چیزی است؟
تنها فرقی که دل های آنها با دل های سایرین داشت ، این بود که کفار کلام حق را درباره خدای سبحان گوش نمی دادند ؛ دل هایشان دلی بوده که چیزی از واردات چشم و گوش در آن وارد نمی شده تا حق و باطل را تشخیص دهند. (طباطبایی ،ج7 ، ص 93)
نتیجه گیری :
قرآن در بسیاری از آیات ، از «ختم» و «طبع» بر قلب سخن گفته است. آن گونه که از آیات بر می آید ، خداوند این دو تعبیر را در مورد کسانی به کار برده است که قلب هایشان در احاطه گناهانشان است و به دلیل کثرت معاصی ، از اصل فطرت خود برگشته اند و در نتیجه ایمان نمی آورند .
البته در آیاتی از قرآن ، واژه های مختلف و ظریف دیگری از قبیل «رین»، «غلف»، «قفل»، «قساوت» و «اکنه» که در واقع واژه های هم گروه با «طبع» و «ختم» هستند ، در مورد محروم شدن انسان از فطرت خود به کار رفته است . هر کدام از این واژگان، به مرحله ای از انحراف فکری انسان و محرومیت او از شناخت اشاره دارد ، به گونه ای که از مراحل ضعیف تر شروع می شود و به مراحل سخت و خطرناک می رسد ، آن چنان که به کلی حس تشخیص ازانسان گرفته می شود.