پاسخ به:اسامی شهدای دفاع مقدس ( ع )
|
شهيد فرامرز عزتي پور
|

|
|
تاريخ تولد :1345
|
نام پدر :
|
|
تاریخ شهادت : /10/1364
|
محل تولد :تهران /تهران
|
|
طول مدت حیات :19
|
محل شهادت :
|
| مزار شهید : |
فرامرز در سال 1345 درشهر تهران متولد شد در مدرسه دانشآموز بسيار زرنگ و مهربان بود به طوريكه بيشتر معلمها ازهوش و اخلاق خوب او تعريف ميكردند دوران نوجواني او با اوجگيري مبارزات مردمي همزمان شده بود و فرامرز همگام با ساير دوستانش نقش به سزايي درمبارزات ايفا نمود. پس از دميدن فجر پيروزي او به همراه برادران ديگر درسنگر مسجد مشغول نگهباني از دستاوردهاي انقلاب گرديد
جنگ كه شروع شد خانواده عراقيپور نيز سهمي ازدفاع نصيب خود ساختند برادر بزرگتر فرامرز درجبهه غرب حضور داشت و فرامرز با هر رفت و برگشت دل بيقرارش را در گفتگوي با برادر التيام ميبخشيد هربار كه برادرش ميخواست به غرب برود او هم ميگفت مرا با خودت ببر و اصرار خانواده براي ادامه تحصيل تا دريافت مدرك ديپلم بيفايده بود. آن زمان پدر فرامرز در مسافرت خارج از كشور به سر ميبرد به همين خاطر سرپرستي خانواده و همچنين رسيدگي به خواهر و فرزندان شهيدش را كسي بايد عهدهدار ميشد ولي فرامرز از اين امر امتناع مينمود ميگفت الان جبهه به من نياز دارد و من بايد بروم.
2 سال پس از جنگ جهت گذراندن دوره آموزشي به يزد رفت و پس از طي دوره به جبهه غرب شتافت. و در تيپ سيدالشهدا مشغول خدمت شد. در عمليات سومار مجروح گرديد ولي خانواده از اين مأله تا زمان شهادت خبري نداشتند. فرامرز براي به دستآوردن سلامتي كامل در بيمارستان بستري شده بود. وضعش طوري بود كه حتي از تخت هم نميبايست پايين ميآمد و اجازه داشت فقط از مايعات استفاده كند. ولي با اين وجود مرتب به ديدار بيماران و مجروحان ديگر ميرفت و جوياي احوال آنان ميشد پس از 3 الي 4 ماه كه در منطقه عملياتي سومار بود به منزل بازگشت اما پس از مدت كوتاهي راهي منطقه عملياتي جنوب شد و در گردان شهادت مشغول انجام وظيفه گشت آنقدر درمنطقه ماند تا اينكه در عمليات بدر در سال 1362 دوباره مجروح شد و به تهران آمد.
در مسجد محل به او مسئوليتي داده بودند تا به جبهه نرود ولي او به فراتراز مرزهاي مادي مينگريست. و همواره دل بيقرارش براي حضور در جمع عاشقان ميتپيد يك شب به دوستانش گفت:«من ميخواهم به گردان شهادت بروم هركس ميخواهد بيايد زود بيايد و بار ديگر فرامرز با حضور در منطقه جنوب و خدمت درگردان شهادت جهاد في سبيلالله را آغاز كرد. گويا مي دانست كه ديگر آخرين روزهاي فراق از يار را سپري مي كند. به برادرش گفته بود:«آرزو دارم اگر شهيد شدم سرم از تنم مثل مولايم امام حسين (ع) جدا شود. ساعت 10 شب قبل از حركتش 2 فرزند خواهرش را از خواب بيدار كرد با آنها بازي نمود و دست نوازش برسرشان كشيد و با كمال محبت و مهرباني آخرين وداع را در خاطره همه را به زيبايي ترسيم نمود. او قبري براي خودش كنده بود و هرشب در منطقه در آن ميخوابيد در تمام كارها از ديگران سبقت ميگرفت آن روز از صبح تا ظهر از 2 سنگر كه بر روي يكي تيربار و بر روي ديگري آرپيجي بود به سمت دشمن آتش ميريخت. هرچه اصرار كرديم داخل جانپناه بيايد توجهي نميكرد. سال 15:10 سفير خمپارهاي سنگر را در هم كوبيد و فرامرز به آروزيش رسيد. و در اواخر دي ماه سال 1364 به سوي خدا پركشيد و پس از 3 ماه پيكر بيسرش را پيدا كردند و او چون مولايش امام حسين (ع) بدون سر به اصحاب حسيني پيوست.

منبع:پرونده شهيد در گروه تحقيقاتي فتح الفتوح
|
|
|
|
 |
وصيتنامه |
|
|
سه شنبه 19 بهمن 1389 2:23 AM
تشکرات از این پست