پاسخ به: ليست شهداي دفاع مقدس (م)
|
شهيد محمود ممتاز
|

|
|
تاريخ تولد :20/6/1337
|
نام پدر :كاظم
|
|
تاریخ شهادت : 12/8/1359
|
محل تولد :خوزستان /آبادان /-
|
|
طول مدت حیات :22
|
محل شهادت :جاده ي آبادان_ اهواز
|
| مزار شهید :مفقودالجسد |
دلتنگم و بيتاب؛ چندين سال است که چشم بر درمانده است تا بيايي و دوباره صدايت را بشنوم. تا بيايي و من غرق در نگاه آسمانيات شوم و دنيا را از ياد ببرم.
چه کسي فکر ميکرد محمودِ ممتاز که در بيستمين روز از شهريورماه 1337 در هواي گرم آبادان چشم به جهان گشود، هيچ خبري از خود به جاي ننهد و ما را در چشم انتظاري بگذارد. به دنيا که آمدي، سرشار از شور و شعف شديم. در 7 سالگي وارد مدرسه شدي و تحصيلاتت را تا اخذ مدرک ديپلم طبيعي ادامه دادي. محيط مذهبي خانواده تو را به سمت گرايشات ديني سوق ميداد و به سوي دوستاني همرأي و همعقيده رهنمون ميکرد. جامعه فضاي خوبي نداشت و طاغوت انواع حيلهها را براي فريب دادن جوانان به کار ميبرد. اما روح تو را ديانت و باورهايت بيمه کرده بود.
سال 1356 پدرت فوت کرد؛ هر چند بزرگي اين داغ کمرت را خم کرد اما هيچگاه مانعات نشد که پشت و پناه مادرت نباشي. زمزمههاي انقلاب که بلندتر شد، 19 سالت بود. هميشه در روياهايت يک حکومت ديني را تصور ميکردي و حالا که روياهايت واقعيت پيدا کرده بود، با جان و دل به نداي رهبرت لبيک گفتي و با مطالعهي کتب اسلامي و حضور در انواع سخنرانيهايي که از طرف انقلابيون به صورت پنهاني در گوشه گوشهي شهر برگزار ميشد، به تقويت آموزههاي ديني خود پرداختي تا بتواني به همراه ديگر انقلابيون به افشاگري عليه رژيم شاه اقدام نمايي.
انقلاب که پيروز شد، براي پاسداري از ارزشها در عرصههاي مختلف از جمله جهادسازندگي شرکت کردي و مشغول خدمترساني شدي؛ کار براي روستاييان و محرومين را عبادتي بزرگ ميدانستي که خستهات نميکرد و اگر خسته ميشدي، خوشحالي روستاييان خستگيات را از بين ميبرد و احساس رضايتي عميق بر جاي ميگذاشت. عضويت در کتابخانهي مسجد پيروز باعث شد که کتابهاي بيشتري مطالعه کني و آگاهيهايت را افزايش دهي.
با شروع جنگ تحميلي و سقوط خرمشهر پس از 35 روز مقاومت مردمي کار براي رزمندگاني چون تو که مأمور حفظ و پاسداري از آبادان بودند، سختتر شد چرا که هر روز حلقهي محاصرهي آبادان تنگتر شد و کار بچههاي جهاد براي تأمين مايحتاج رزمندگان اسلام در اين حلقهي وسيع محاصره دشوارتر ميشد.
چه روزي بود؟ مگر ميشود يادم برود. دوازدهمين روز از آبانماه 1359 بود که به همراه ديگر دوستانت در جادهي آبادان – اهواز مورد حملهي هوايي دشمن قرار گرفتي و ديگر هيچ خبري از تو به دستمان نرسيد؛ نه در ميان شهدا بودي و نه در ميان آزادگان و مجروحان. حالا هنوز هم چشم بر درم که جوان 22 سالهام از راه برسد و با بوي خوشش فضاي خانه را معطر کند.

منبع:كتاب نخل هاي ايثار - صفحه: 155
|
|
|
سه شنبه 19 بهمن 1389 8:41 PM
تشکرات از این پست