عنوان : خلوت شب آخر
نوع اصطلاح :آداب و رسوم
در لحظاتي هيچ كس، هيچ كس را نمي شناخت. همه از يكديگر فرار مي كردند. هر كس درون شياري، پشت صخره اي (در غرب) يا در پناه خاكريزي (در جنوب) پنهان مي شد. همه غيبشان مي زد؛ به نحوي كه يك نفر را نمي شد داخل چادر يا سنگر پيدا كرد. خدا مي داند كه در اين آخرين دقايق چه مي گفتند و چه مي كردند. سكوت مي كردند و به آسمان خيره مي شدند؟ به خاك مي افتادند و به پيشگاه حضرت احديت استغاثه مي كردند؟ از شور و شعف رسيدن شب موعود از خود بي خود مي شدند؟ احساس مي كردند تا دقايقي ديگر به شهيدان عزيز و عزيزان شهيد خود، به جمع احبا و اولياي خدا، مي پيوندند؟ به لقأالله مي انديشيدند؟ به نحوه ارتزاق و زندگي ابدي و جوار حق فكر مي كردند؟ به غربت و مظلوميت آقا حسين(ع) و اهل بيت ايشان توجه داشتند؟... خدا مي داند و بس. اما همه وقتي پيشاني به خاك مي نهادند از خدا مي خواستند كه: «خدايا! در اين عمليات شهادت را نصيب ما ساز.»