0

با شخصي كه مي خواست منزوي شود به تندي برخورد كردند

 
paysokhan
paysokhan
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : آبان 1388 
تعداد پست ها : 364
محل سکونت : فارس

با شخصي كه مي خواست منزوي شود به تندي برخورد كردند

داستان مرحوم آيت الله بهاء الديني: ماه جمادي الاولي سال 1401 هجري قمري، روزي خدمتشان بودم، يكي از آقايان كه اهل است و چيزهايي دارد، نزديك آقا نشسته بود گفت: آقا حالتي پيدا كرده ام كه از اجتماع بدم مي آيد، مي خواهم منزوي شوم، آقا فرمود:« نخير. تمام ناراحتي عمر شما به اندازه ي يك ساعت پيامبر صلّي الله عليه و آله نيست، شما نيمچه آدم ها مي خواهيد منزوي شويد، شما بايد در اجتماع باشيد، كه با برخورد شما مردم چيز بفهمند، شماها بركات پيامبر را مي خواهيد، امّا زحمات را نمي خواهيد و از زير بار آن مي خواهيد فرار كنيد. پاشو پاشو برو سر جاي خود بنشين!» بعد رو به حقير كرده و فرمود:« اين كه درباره ي پيامبر صَلّي الله عليه و آله آمده است كه:« اِنَّكَ لَعَلي خُلُقٍ عَظيم» خُلق عظيم، اين بود كه پيامبر مي ديد آن ها آدم نيستند و طردشان نمي كرد و با هر كس به اندازه ي فهم و دركش روبرو مي شد. عقل كلّ را مي گفتند مجنون است. خداوند مي فرمايد:« ما بِصاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّةٍ» مي ديد نمي شود سر به سر آن ها گذارد، به حرف همه گوش مي داد. مي گفتند:« هُوَ اُذُنُ» او گوش است، يعني مطالب حاليش نيست، غافلند كه همه را مي فهمد و مطابق استعداد آن ها عمل مي كند. مي آمدند مي خوابيدند كه حديث بگو و نمي فهميدند كه نبايد اين طور بي ادبي كنند. آن افق عالي پيامبر صلّي الله عليه و آله و اين فكر منحط و پست اين ها و اين كه آمده است:« ما اُوذِيَ نَبِيٌّ مِثْلَ ما اُوذيتُ» جهتش شايد همين بود.

اسلام پیروز است
 
چهارشنبه 13 بهمن 1389  10:10 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها