ابتدا یک شعر از حافظ بخوانم :
آن پیک نامور که رسید از دیار دوست آورد حرز جان ز خط مشکبار دوست
خوش می دهد نشان جمال و جلال یار خوش میک ند حکایت عز و وقار دوست
شما دیده اید یک گردن بندهایی را با عقیق درست می کنند و میگویند این حرزاست یعنی نگهدارنده از همه بلیات است . آن نبی نازنین هم از آسمان بقول حافظ برای ما حرز جان آورده است که جان ما از خطرات محفوظ بدارد ، که اگر کسی به این نکته توجه کند حتما به یک دستاوردهای خوبی خواهد رسید. از بینندگان اجازه می خواهم یک کمی ابتدا راجع به همین عید مبعث و رسالت پیامبرسخن بگویم ، که اصلا به چه علت آمده است ؟ آن هفته اگر یادتان باشد گفتیم ، پیامبر مثل خورشید است ، مثل آب است ، که هیچ چیزی جای آن را پر نمی کند گاهی چیزی جای چیزی را پر می کند، بعضی ها هم اگر نباشند که چه بهتراست .اما او شخصیتی است که مسئولیت و رسالت و مأموریتی دارد که هیچ کس نمی تواند آن نقش را بازی کند. اگر نباشد بقول سهراب دست ما پی چیزی می گردد ، یک جایی دارد که می گوید: اگر مرگ نبود دست ما پی چیزی می گشت. اگر پیامبر نبود چشم و جان ما در پی یک گمشده ای بود. من یک مقدار فکر کردم و دیدم که قرآن یک جایی، بلکه چند جا می گوید : در بهشت هر چیزی دل شما بخواهد به شما می دهیم لهم مایشائون فیها هرچه دلتان بخواهد به شما می دهیم. بقول هاتف در بیت دوم آن ترجیح بند که می گوید :
چشم دل باز کن که جان بینی آنچه نادیدنی است آن بینی
گر به اقلیم عشق رو آری همه آفاق گلستان بینی
و وسط آن می گوید:
هرچه بینی دلت همان خواهد هرچه خواهد دلت همان بینی
درحالی که در دنیا این چنین نیست ما خیلی چیزها دلمان می خواد ولی نمی توانیم انجام بدهیم، از اینکه فرمودند در بهشت هر چیزی و هر کاری دل شما بخواهد می توانید انجام دهید ، هرجایی دل شما بخواهد می توانید بروید. یا مثلا یک آیه دارد اُکلها دائِم خوردنیهای بهشت دائمی است ، یعنی شما همیشه اشتها دارید برای خوردن . در دنیا یک پرس غذا بیاورند انسان می خورد ، پرس دوم را هم اگر خورد باید برود بیمارستان ، اگرپرس سوم را خورد تیمارستان و پرس چهارم قبرستان . چون واقعا دیگر نمیشود، کشش نیست. اما آنجا واقعا به این صورت نیست ، شما می دانید آدم از خوردن لذت می برد و خیلی از انسانها خیلی چیزها دلشان می خواهد بخورند که نمی توانند. اما در بهشت خوردنی ها همیشگی است و دیدنی ها همه جایی است ، و هیچ محدودیتی نیست البته یک محدودیت است که بعدا عرض می کنم . یک چیزی ما می فهمیم که در این دنیا ما محدود هستیم در یک جایی مانند بیمارستان . دو گروه از افراد محدود هستند یکی آنها که در زندان هستند ، یکی آنها که در بیمارستان هستند . از یک نفر می پرسند در بیمارستان غذا چگونه است می گوید، می گوید از غذا دیگر نگویید حال ما بهم میخورد به او می گویند آنچه که دل تو میخواهد ما بیاوریم ،میگوید نه آقای دکتر منع کرده و گفته است اینها برای من خوب نیست و نباید بخورید . آقا پول دارد ، آشپزهم دارد ، غذای خوب هم برایش درست می کنند، ولی قند خون و چربی و کلسترول و آدرنالین او یک جوری است که نمی تواند یک حبه قند بخورد . خیلی چیزها را نمی تواند بخورد حتی چیزهای طبیعی حالا قند که یک چیز شیمیایی است و در حالت طبیعی هم نباید خورد ، خربزه نمیتواند بخورد ، هلو نمیتواند بخورد یک خورشت فسنجان خوب که حاج خانم درست میکند نمیتواند بخورد ، چون بیمار است . ما از اول با پدر و مادر خود در بهشت برین بودیم که بقول حافظ من ملک بودم و فردوس برین جایم بود جناب آدم آورد در این دیر خراب آبادم، بعد آنجا یک دسته گلی آب دادیم و مریض شدیم ، ما را فرستادند در این دنیا بیمارستان، گفتند خوب بشوید دوباره شما را همانجا می بریم که هر کاری خواستید بکنید .شما به فرزند خود می گویید پسرم الان تو مریض هستی این شربت را بخور ، این آمپول را بزن خوب که شدی بعد هرچه دل تو خواست بخور ، این فرمول آن است . ما الان اینجا به هرکسی نمی توانیم نگاه کنیم ، بنده به غیر از همسرم به کسی نگاه کنم اشکال دارد ، هم همسرم ناراحت می شود و هم شما ناراحت می شوید و می گویید حاج آقا چشمای خود را درویش کن ، دلم می خواهد نگاه کنم از شما که پنهان نیست ، از خدا چه پنهان ، خیلی چیزها دلمان می خواهد ولی مجاز نیستیم برای ما خوب نیست اگر عاقل باشیم متوجه می شویم . بچه ها وقتی مریض میشوند و دکتر می روند ، به مادر خود می گویند دکتر به من آمپول ندهد خوشم نمی آید . اما آدم بزرگ خودش می گوید آقای دکتر اگر آمپول برای من خوب است بدهید که زودتر خوب شوم او این درد و تلخی را تحمل می کند چون شیرینی زندگی وابسته به تحمل این تلخی است . اینجا خیلی چیزها دل ما می خواهد اما محدودیت داریم بقول حافظ اینجا زندان سکندر است
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم
خداوند برای ما یک طبیب فرستاده است ، امیرالمومنین راجع به پیامبرفرموده : طبیبٌ. برای چه کسی طبیب می فرستند؟ برای مریض ،آدم سالم که طبیب نمی خواهد . ادبیات ما مشحون از این نگاه طبیبانه دین است که دین یک طب است ،یک بیمارستان است برای خوب شدن ما و اولیاء خد ا طبیب هستند فقط فرق آنها با طبیب های مادی این است که آنها در مطب خود نشسته اند و ما به آنها مراجعه می کنیم ولی اولیاء خدا خود به ما مراجعه می کنند و هرچه هم برای ما خوب است به ما می دهند . بقول دوست عزیزمان جناب آقای رنجبر که مثال خوبی می زد و می گفت : میدانید ضد طبیب چیست ؟ مخالف طبیب آشپز است و حرف خوبی هم است . شما وقتی می روید رستوران گارسون منوی غذا را مقابل شما میگذارد هرچه می خواهید من برای شما بیاورم و اصلا هم فکر نمی کند که غذایی که شما خواسته اید خیلی چرب است . او می گوید هرچه شما دوست داریم من بیاورم. اما دکتر نمیگوید چه چیزی دل شما می خواهد ، می گوید آنچه من می گویم شما باید بخورید ، چرا چون آشپز می خواهد جیب خودش را پر کند ولی دکتر می خواهد شما را سالم کند و لذا می گوید این برایتان خوب نیست ، این برایتان خوب است . نگاه هم نمی کند شما خوشتان می آید یا نه ، من دکترهستم و می گویم این شربت تلخ را باید بخورید این آمپول دردآور را باید تزریق بکنید ، خدای نکرده اینجا باید این جراحی را انجام بدهید ، چون این خوبتان می کند . قرآن یک جاهایی از دست ما عصبانی می شود و می گوید عقل ندارید شما نزد عقلا بروید، اینها عقل دارند اینها اولی الالباب هستند. میگوید نزد عقلا بروید یعنی عاقل که باشید با پای خود میروید و می گویید چه چیزی برای من خوب است نمی گویید چه چیزی خوش است ؟ میگویید چه چیزی خوب است . الان دنیا در پی این است که چه چیزی خوش است و چه چیزی نا خوش است . و جمله پایانی این بخش را عرض می کنم قرآن خیلی جاها می گوید ذالک خیرٌ لکم این برایتان خوب است و آن برای شما خوب نیست . به خانم می گوید این روسری را به سر کن ذالک خیرٌ لکم برای شما خوب است. به ما می گوید این کار را بکنید براتان خوباست یعنی دقیقاَ نگاه طبیبانه است . و اگر ما در دنیا خوب شدیم آنوقت خیلی از اتفاقات می افتد.
حالا بعضی ها نزد دکتر می روند ولی دستورات او را عمل نمی کنند اینها چه کاری باید بکنند؟ بسیار نکته خوبی است که من می خواستم مقدمه بخش دوم عرض بکنم . بیمار عاقل ، کسی است که طبق دستور پزشک عمل کند ، یعنی دکتر می گوید آقا این شربت را شما روزی سه قاشق مربا خوری بعد از غذا بخور، می گوید می شود من سه روز نخورم بعد از سه روز یک ملاقه بخورم ؟ آیا این به نظر شما اثر می گذارد ، آری اما اثر منفی می گذارد . به ما می گویند نماز صبح را باید به این صورت بخوانید ، من یک هفته نمی خوانم بعد می گویم انشاء اله مکه می روم و آنجا غذای آن را بجا می آورم . خانم های جوان گاهی حجاب و پوشش را رعایت نمی کنند ، می گویند انشاءاله پیر شدیم بعد دوتا چادر سرمان می کنیم و دوتا روسری ، اتفاقا قرآن دقیقا برعکس می گوید که خانم های مسن و سالخورده اگر روسری هم نداشته باشند اشکالی ندارد چرا که آدم به آنها که نگاه می کند بیاد مادر بزرگ خود می افتد و گاهی هم بیاد چیزهای دیگر. اما خانم های جوان نه آنها باید پوشش داشته باشند .دقیقا در جامعه ما بعضی ها برعکس عمل می کنند نوه مادر بزرگ ما جلو می آید خیلی سانتی مانتال اما مادر بزرگ خود را می پوشاند . من خدا اموات شما را رحمت کند مادر بزرگی داشتم گاهی که با یکی از اقوام می آمدیم ، می دیدم چادر سر کرده یک چشم او هم پیدا نیست ، روزهای آخر که یک مقدار هم چشم او به سختی می دید به او می گفتیم حاجی ننه چرا تو اینقدر خودت را می پوشانید می گفت این نامحرم است ننه می گفتم بابا این پسر خاله ی من است نوه خودت است . این خلاف دستور پزشک است پزشک می گوید باید طبق دستور من عمل کنید این دارو را باید الان بخورید این دارو را با این غذا نخورید . یک پرهیزهایی می دهد. گاهی حتی دارو را هم می خوریم اما باز اثر نمی کند . می رویم دکتر می گوید به نظر من پرهیزها را انجام نداده اید من نگفتم فلان غذا را نخورید. بقول مولوی:
نگفتمت مرو آنجا که مبتلات کنند که سخت دست درازند بسته پات کنند
نگفتمت که بدان سوی دام در دام است چو در فتادی در دام کی رهات کنند
هی می گوید نگفتمت، تمام غزل او با نگفتمت و نگفتمت شروع می شود او چند غزل با نگفتت دارد. حالا دکتر می گوید نگفتمت تو خربزه نخور ، نگفتمت از حمام می آیی جلوی کولر ننشین یا نگفتمت شب تا صبح کولر را روشن نگذار رو اندازت کنار می رود باد می خوری .
قرآن ظاهرا گفته است که هرچه شما بخواهید در آن دنیا موجود است اما من الان از یک کودکی کلاس دوم ابتدایی سوال می کنم می گویم عزیزم چه چیزی دلت می خواهد ؟ او چی می گوید ، می گوید یک دوچرخه ، یک ماشین کوکی ، یک هواپیمای کنترلی ، شرینی و شکلات و یک خورده خوردنی و اسباب بازی. اما اگر به او بگوییم باباجون درس خوب بخوان انشاءاله اگر امسال این کلاس را قبول شدی و نمره های خوب آوردی یک دختر خوب برا ی تو می گیرم میگوید که پدر دختر برای خودت بگیر، برای من همان قول دادی دوچرخه دنده ای بخری بخر. سطح آمال و تفکرات او خیلی پایین است او می گوید من محدود نیستم هرچه دلم بخواهد بابام برای من می گیرد ولی آن چیزی که دل او می خواهد محدود است، چون تفکرات و چشم انداز محدود است . از گدای سر خیابان بپرسید چه چیزی دل شما می خواهد می گوید شما یک ده هزارتومان بمن بدهید دیگر هیچ نمی خواهم . اما هیچوقت او آرزو می کند که ای کاش من یک دیوان حافظ خطی قرن نهم را داشتم ؟ فکر او به اینجا قد نمی دهد. روزی مرحوم آیت اله مرعشی نجفی در خیابان دستفروشی را دید که کتاب می فروخت چون کتابشناس بود نگاه کرد ویک نسخه منحصر به فردی که شاید در دنیا دیگر از آن نباشد را دید گفت قیمت آن چند است؟ گفت هزار تومان ، صد تومان ، حالا آنروز هر چقدر ، دید پول ندارد گفت عبای من صد تومان ارزش دارد من این عبای خود را می دهم به شما این کتاب را به من بدهید فروشنده گفت پس خود شما چی گفت باشد عبای من فدای این مطلب علمی ، سطح فکر او اینگونه است. حافظ می گوید تو و طوبی و ما و قامت یار فکر هرکس به قدر همت اوست
یک جای دیگر هم می گوید:
سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض به هوای سرکوی تو برفت از یادم
همشهری شیرین سخن او ، سعدی هم دارد که :
برادرانه بیا تا که قسمتی کنیم رفیقا جهان وهرچه در آن است از تو،یار از من
اگر کسی فکرش در این حد باشد اینگونه تقسیم می کند. بعضی ها می گویند این قرآن شما بچه بازی است مدام از خوردنی ها و پوشیدنی ها و عیش و نوش ها و عیاشی ها می گوید: حوری می دهیم ، چیزهای دیگر می دهیم اما تو همه قرآن را نخوانده ای چون فکرتو همین قدر است به تو اینطور گفته است فکر خود را بالا تر ببر خبرهای دیگر هم است ورضوانٌ من اله اکبر ندیدی یک لبخند رضایت مندانه یار که بر لبش بنشیند از همه ی آن حور بالاتر است این را هم دارد . آنجا که بهه انسان گفته اند هیچ محدودیتی نیست واقعا هیچ محدودیتی نیست . یکی از فلسفه های بعثت همین است که پیغمبر آمده سقف خواسته های ما را بالا ببرد ، یک چیزهایی نشان ما بدهد.عشق یعنی یک هوس اما بزرگ، یعنی یک هوس بزرگ در سر ما بیاورد و به ما بگوید که نه اینها عطای حقیر است. دیروز یک برنامه ای بود خدمت دوستان شبکه یک آنجا عرض کردم امروز هم خدمت بینندگان عزیز برنامه سمت خدا عرض بکنم : حدیثی پیامبر فرمود که خیلی هم زیبا است، واقعا جا دارد من اینجا یک شماره حساب اعلام کنم که هرکه خواست این حدیث را گوش کند باید اول یک مبلغی به این حساب واریز کند، که ما بدهیم به فقرا و مستمندان یعنی انقدر این حدیث ارزشمند است. توی بعضی از کلاس های ان ال پی که می روند اینها کسی حق ندارد مجانی استفاده کند همه موبایل ها را خاموش می کنند و کسی نباید این کلاس را ضبط کند چون کلاسِ کلاس خیلی بالا است . حالا ما اینجا آتش زدیم به مال خود و مجانی اطلاعات می دهیم ولی حالا اگر کسی وضع مالی اش خیلی خوب بود می تواند بدهد . گاهی بعضی خانواده های فقرا ومستمندان به من مراجعه می کنند برای صد هزار تومان و دویست هزار تومان . دیروز یک خانم زنگ زد زندگی مستمندانه ای دارند، یک دخترایشان هم تصادف کرده است ،پول جراحی او را هم ندارند آدم دلش برای آنها می سوزد. بعد یک عده چه بریز و بپاش هایی دارند. یکی از درسهای پیامبر هم همین است که هوای هم را داشته باشید که حالا یک روز هم مفصل به آن خواهیم پرداخت . به تعبیر بنده دینداری ما مثل این وسایل باید استاندارد باشد . خوب حدیث این است که روزگاری بود که همه سقف نگاه ما تا گردن شتر می رفت ما شترچران بودیم ، شتر بان بودیم ، شتردار بودیم ، نگاه ما پایین که می آمد معذرت میخواهم به پشگل و پهن شتر بود بالا هم که می رفت به گردن و سر شتر بود، اما امروز نگاه ما رفته به خورشید و ماه، یعنی خیلی این آموزه ها سر ما را بالا برده است و سطح توقع و درخواست های ما خیلی بلند شده است ، چشم انداز ما خیلی بلند شده است. ما امروز ظهر که می شود به آسمان نگاه می کنیم که خورشید وسط آسمان آمده است برویم با یارنازنین گفتگویی بکنیم . اول عید ماه رمضان که می شود همه روی پشت بامها دارند دنبال ماه می گردند. اول عید فطر یک آقایی آمده بود روی پشت بام هی نگاه می کرد خانم او گفت دنبال چی می گردی گفت ببینم ماه را می بینم ، خانمش گفت ماه که روبروی تو ایستاده و خلاصه بقول مولوی گفت که :
کرده آهنگر جمال خود سیاه تا که شب آید ببوسد روی ماه
و اگر واقعا این دین هیچ حرفی برای گفتن نداشته باشد جز همین یک حدیث که ما چی بودیم و چی شدیم کجا بودیم و کجا رفتیم کافی است. این دین سر انسان را به آسمان می برد . البته یک آدم هایی هم هستند که همه لذت ایشان زمین است بقول شاعره معاصر ما که گفت :
هرگز از زمین جدا نبوده ام با ستاره آشنا نبوده ام
خوب آن هم یک قفسی است برای آدمهای کوچک یک پرنده که توی قفس بدنیا می آید در قفس بزرگ می شود و در قفس هم می میرد ، او خیال می کند همه دنیا قفس است وفوقش آن اتاقی که قفس او در آنجا آویزان است ، نمیداند دنیا چه خبر است ، چه جنگلها ،چه نهرها ،چه دریاهایی دارد ؛ پس پیامبر آمده است که آن پنجره را جلوی چشم ما باز کند . سهراب یک جایی می گوید:
من وضو از تپش پنجره ها می گیرم . می گوید من وقتی وضو می گیرم یک صدایی و یک لرزشی می آید ، یک پنجره ای جلوی من باز می شود ، که می روم به یک جایی که آنوقت سنگ از پشت نمازم پیدا است ، وقتی نماز می خوانم ، آدمها را دیده اید وقتی سی تی اسکن می برند وجود او مثل بلور می شود هر چیز خلاف باشد از آن پشت پیدا است . میگوید من وقتی با منبع نور ارتباط برقرار می کنم ، چون نماز با منبع نور ارتباط برقرار می کند یک نوری می زند و وجودم بلور می شود، اگر یک تکه سنگ پشت سر من باشد تو آن را می توانی ببینی ، منتها اگر انسان بتواند در نماز یک چنین حالی پیدا کند که
در نمازم خط ابروی تو در یاد آمد حالتی رفت که محراب به فریاد آمد.
2- برای شناخت پیامبر چه کاری باید انجام دهیم و سیره پیامبر را بشناسیم ؟
برای شناخت پیامبر، باید از کلی گویی بپرهیزیم ، پیامبر انسان خوبی بودند، خیلی انسان بزرگی بودند،خیلی انسان وارسته ای بودند ،خیلی نازنین بودند اینها حرفهایی است که همه می فهمند و هیچکس هم نمی تواند چیزی بگوید. اما مثل این آبی که لوله کشی شده داخل منزل ما شما میدانید پشت سد کرج و سد لتیان چند میلیون مترآب مکعب است ، اگر این آب یکسره به خانه ما بیاید ، خانه ما را آب می گیرد اگر لوله را دو اینچی بگیریم بازهم نمی توانیم استفاده بکنیم چون لوله های آب منزل نیم اینچ است که می تواند این لیوان را پر شود اگر دو اینچ باشد این لیوان را آب می برد یعنی پیامبر وجودش گاهی مثل آن آب پشت سد لتیان و کرج است ولی ما باید به اندازه هم توان و هم نیازمان استفاده کنیم. مثلا یک کسی مزرعه دو هزار هکتاری دارد و می خواهد مزرعه اش را سیراب کند نیاز به سه اینچ آب دارد. به نظر من توجه کنید نیاز خیلی مهم است یک کسی می گوید ای خدا چرا به من فلان چیز را ندادی خوب تو ظرفیت آن را ایجاد نکردی. که تویک دست آوردی گفتی خدایا دو کیلو گیلاس درون آن بریز خدا می گوید : من دو میلیون کیلو گیلاس دارم ولی داخل دست تو جا نمی شود تو یک ظرف بیاور ما آن را پرکنیم. می گویند یک گدایی رفت پیش خدا روز قیامت خدا به او گفت چه چیزی آوردی گفت چه چیزی آوردی چیست، ما توی دنیا که بودیم چیزی نداشتیم حالا هم که آمدیم پیش خودت میگویی چه چیزی آوردی، من چیزی نداشتم، گفت نه می گویم ظرف چی آوردی ما آن را پر کنیم، گفت: این کشکول ما ،گفت بگیر پرش کن، اگر ما بتوانیم ظرف و ظرفیت را در وجود خودمان ایجاد بکنیم، آنوقت این وجود خیلی آب حیات دارد که به ما بدهد. مهم این ظرف است، با کوشش است که کشش را هم می تواند متناسب با خودش جذب کند .این نکته را خیلی ها فراموش می کنند متاسفانه ! مدام می گویند : خدایا بده، خدا می گوید : من که دارم می دهم ، تونمی توانی بگیری. مثلا این امواج ماهواره وجود دارد ولی خیلی از تلویزیونها نمی توانند بگیرند، دیش میخواهد، ریسیور میخواهد ، ال ام بی میخواهد و خیلی چیزهای دیگر، یعنی گیرندگی باید اول مهم باشد امکانات وشرایط فراهم شود و بعد هم به اندازه ظرفیت داده میشود. من با فرزندم به یک صورت حرف میزنم با شما یک صورت صحبت می کنم با استادم یک صورت و با یک ادبیات و با یک احترام صحبت می کنم . یک کسی می خواهد به فرزندش ابراز محبت کند بغلش می کند شکلات به او می دهد ، اما به استادش که نمی تواند همین طور یک شکلات بدهد و بگوید استاد این دلیل بر اینکه من خیلی شما را دوست دارم . طبیعتا بی ادبی میشود . باید این ظرفیتها را شناخت و از آن به تعبیر بنده لوله کشی کرد و اونوقت سر سفره آورد ، یعنی اگر آن آب پشت سد کرج را به این صورت سر سفره بیاوریم خیلی برای ما گوارا می شود حالا با این مقدمه در اختیار شما هستم .
منبع:برنامه به سمت خدا