0

شعرهاي دفاع مقدس

 
amuzesh2005
amuzesh2005
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1387 
تعداد پست ها : 6524
محل سکونت : آذربایجانشرقی

شعرهاي دفاع مقدس

مي روم تا در ره محبوب خود قربان شوم

مي روم تا در ره محبوب خود قربان شوم
سر جدا اندر لب شط با لب عطشان شوم

453
من سرخي خاك جبهه ها را بوسم
خاك ره مردان خدا را بوسم
بوسد چو امام دست و بازوي مرا
من خاك شوم دست امام مقتدا را  بوسم

454
دو چشم تيز بينم را مبنديد
كه تا مردم ببينند چشم بازم
كه هرگز كوركورانه نرفتم
بسوي جبهه تا جان را ببازم

455
شيون مكن مادر در مرگ خونبارم
بگذر ز من ديگر شوق خدا دارم
گر كشته گرديدم در جبهه ها مادر
بهرم مكن زاري بهرم مزن بر سر
يك پرچم سبزي بر خانه زن مادر
بهرم چراغان كن اين كوچه را يك سر

456
اين كه در خاك كنون خفته منم
همچنان لاله گلگون كفنم
نام "فرهاد كشاني" است مرا
گر چه بسته است زبان سخنم
در بهاران جواني در خاك
خفته ام بين كه شهيد وطنم
جان و دل بر كف و در جبهه شدم
تا نگوييد كه پيمان شكنم

457
خوش جبهه ايست حيف كه گلچين روزگار
فرصت نداد كه ريشه ي كفار بركنيم

462
من از پيش شما اي دوستان با وفا رفتم
پي ديدار معشوقم شهيد كربلا رفتم
نداي ارجعي را گفته ام لبيك با جانم
زن و فاميل و فرزندم سپردم به خدا رفتم

463
شهيد راه وطن اين منم كه در خاكم
ز دهر ديده فرو بسته ام در افلاكم
بامر حق بخروش آمدم سوي باطل
بجنگ كفر من آن حق پرست بيباكم
طمع به خاك وطن داشت خصم و غافل بود
كه در برابر او سخت كوش و چالاكم
اگر چه كشته آزادي وطن گشتم
كنون بخاك سيه سر نهاده صد چاكم
ز خون من پس از اين لاله رويد و گويد
به تربتم چه نشستي مجو كه غمناكم
شهيد راه وطن مست عشق خق باشم
كه بي نياز بتابوت و چوبه تاكم

465
دوست ندارم كه در حجله بختم به سعادت برسم
دوست دارم كه در سنگر عشقم به شهادت برسم

466
در نماز عشق رخساره بخون آلوده ام
در حلبچه بر مقام خويشتن آسوده ام
گر نبودم تربتي از كربلا تا بوسمش
خود طريق كربلاي عشق را پيموده ام
در بهار آرزو هر گل برون از خاك شد
من گلي هستم كه در خاك وطن بغنوده ام

467
مي روم تا در ره محبوب خود قربان شوم
سر جدا اندر لب شط با لب عطشان شوم
مي روم تا عالمي از كار خود محزون كنم
صحنه كرب و بلا از خون خود گلگون كنم
شهيد راه وطن اين منم كه در خاكم
ز دهر ديده فرو بسته ام در افلاكم
بامر حق بخروش آمدم سوي باطل
بجنگ كفر من آن حق پرست بيباكم
طمع به خاك وطن داشت خصم و غافل بود
كه در برابر او سخت كوش و چالاكم
اگر چه كشته آزادي وطن گشتم
كنون بخاك سيه سر نهاده صد چاكم
ز خون من پس از اين لاله رويد و گويد
به تربتم چه نشستي مجو كه غمناكم
شهيد راه وطن مست عشق خق باشم
كه بي نياز بتابوت و چوبه تاكم
دوشنبه 4 بهمن 1389  10:43 PM
تشکرات از این پست
amuzesh2005
amuzesh2005
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1387 
تعداد پست ها : 6524
محل سکونت : آذربایجانشرقی

پاسخ به:شعرهاي دفاع مقدس

شعر دفاع مقدس و لزوم باز تعريف

خورشيد اگر به مهر تابنده شده است
وز عطر بهار، شهر آكنده شده است
تغيير نيامده است در ليل و نهار
ذرات تو در جهان پراكنده شده است
شعر دفاع مقدس خود رزمنده اى بود كه با تمام وجود گام در طريق پاكبازى نهاده بود، رزمنده اى كه به تعبير شادروان دكتر سيد حسن حسينى، مدال و نشان سرفرازى و افتخارش، زخمهاى گلگونى بود كه در راه عشق برداشته بود و باز به تعبير همان بزرگمرد شعر دفاع مقدس رزمنده اى بود كه در پيش چشمان حيرت زده دنيا حيثيت مرگ را به بازى گرفته بود:
كس چون تو طريق پاكبازى نگرفت/با زخم نشان سرفرازى نگرفت
زين پيش دلاورا كسى چون تو شگفت/حيثيت مرگ را به بازى نگرفت
شعر دفاع مقدس اگرچه در يك نگاه و تقسيم بندى كلى، شاخه اى از شعر مقاومت است، شعر مقاومتى كه در طول تاريخ شكوهمند ادب فارسى همواره با جلوه هاى گوناگونش حضورى نقش آفرين و تاثيرگذار داشته است، اما شدت و عمق فرهنگ دفاع مقدس به حدى بود كه شعر دفاع مقدس توانست تمامى جلوه هاى ديگر شعر مقاومت را در طول تاريخ شعر فارسى تحت الشعاع قرار دهد و خود تبديل به شعر مقاومت فارسى شود و در همين راستا اگر چه به شكل معمول شعر دفاع مقدس بخشى از شعر انقلاب اسلامى است اما از آنجا كه هشت سال از سال هاى طلائى شعرپس از پيروزى انقلاب اسلامى در كوران دفاع مقدس گذشت و درست در همين سال ها شاعران برآمده ازارزش هاى انقلاب اسلامى در اوج جوشش و كوشش خويش قرار داشتند، بسيارى از آرمان ها و مضامين انقلاب اسلامى هم در شعر دفاع مقدس مجال تجلى يافت ، به گونه اى كه امروزنمى توان بين شعر انقلاب و شعر دفاع مقدس تفكيك قائل شد و به واقع كه شعر انقلاب همان شعر دفاع مقدس است.امروز برحسب ظاهر جنگ تمام شده است و جبهه اى نيست كه در آن رزمنده اى سنگر گرفته باشد، بجنگد، بايستد، زخم بردارد، بكشد و به شهادت برسد اما اگر نگاه نافذى باشد و از سطح ماجرا به شطح آن سير كند خواهد ديد كه فرهنگ دفاع مقدس و رزمندگانش حضور دارند و دست از آرمانهاى مقدسشان برنداشته  اند و در سنگرهاى ديگرى به مقاومت خويش ادامه مى دهند و طبيعى است شعر دفاع مقدس كه همان رزمنده است نيز حضور داشته باشد و با جلوه ها و مصاديق ديگرى به نقش آفرينى خويش ادامه دهد؛ پس همانگونه كه خود دفاع مقدس با همان آرمانها تغيير سنگر داده است، شعر دفاع مقدس را نيز با همان آرمانها بايد در حوزه ها و جلوه هاى تازه اش جست وجو كنيم و انتظار نداشته باشيم شعر دفاع مقدس امروز نيز همان حماسه سرايى و تعابير و تصاويرى باشد كه در زمان جنگ معمول و مرسوم بود،امروز نه تنها شعر هايى كه موضع اصلاح گرايانه درمسائل و معضلات اجتماعى دارد ،ادامه همان جريان شعر دفاع مقدس بايد تلقى شود كه چه بسا شعر زمينه اى عاشقانه داشته باشد اما در تاويل آن به همان فرهنگ شهادت و ايثار كه موجد شعر دفاع مقدس بود برسيم، اين رباعى ظاهرى عاشقانه دارد
من با تو به شعر ناب تبديل شدم/جارى شدم و به آب تبديل شدم
مهر تو به آسمان كشيدم از خاك/تا آنكه به آفتاب تبديل شدم
اما معشوق در اين رباعى چه جايگاه و شانى دارد و عاشق از او چه بهره اى برده است، معشوق كسى است كه مهر او عاشق را از خاك به افلاك كشيده و او را به آفتاب تبديل كرده است، من بر اين باورم كه اين رباعى متاثر از همان فرهنگ شهادت و ايثار است و عشق همان عشقى است كه در دوران دفاع مقدس جوان هاى رزمنده را به ملكوت جبهه ها مى كشاند وآنها را تبديل به پاره هاى نور كرده بود، و چنين است كه به نظر مى رسد در تعريف شعر دفاع مقدس در زمان حال بايد تجديد نظر شود و باز تعريفى از آن ارائه شود تا جلوه هاى تازه شعرى كه متاثر از فرهنگ ايثار و شهادت است بتواند در اين تعريف جايگاه خود رابيابد.

مصطفى محدثى خراسانى
منبع: روزنامه جوان
دوشنبه 4 بهمن 1389  10:44 PM
تشکرات از این پست
amuzesh2005
amuzesh2005
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1387 
تعداد پست ها : 6524
محل سکونت : آذربایجانشرقی

پاسخ به:شعرهاي دفاع مقدس

گلدان خالي

نه شكوفه ها و نه بهار؛ هيچ چيز جز تو نخواهدتوانست جاي خالي تو را پركند.
بهار را اگر پارسال ازدست داده بوده ايم، امسال آراسته تر بازيافته ايم، گاهي پنجره هاي شكسته اتاق خلوت خود را بازمي گذارم بدان اميد كه نسيم رهگذري شتابان بوي تو را بازآرد؛ يا برگرد و يا مرا نيز بخوان كه داشتن تو طراوتي روح افزا نثار آسمان بهشتي زندگي مي كند.
گلدان سفالي كه گوشه اتاق پر از تنهايي من خالي مانده است يادگار دوران از خاك برآمده بربادرفته اي است كه چون ساز شكسته اي فضاي حزن انگيز زندگي را بوي غربت بخشيده است.
ديرزماني است نه شعري سروده ام و نه داستاني از آهوها و پرستوها خوانده ام، شب هنگام كه خواب بر چشمانم پيروز مي شود در شهر خوابهاي قشنگ خيالي، عاشقانه در جست وجوي تو هستم چنانكه لبهاي سوخته از عطش، آب را؛ احساس مي كنم در گوشه اي دور در اين شهر رؤيايي در آن دوردستها مرا مي پايي و خود را از من پنهان مي كني و دوست داري همينطور در تمام شب با ديدگان كاوشگر خويش بگردم و آنگاه كه صبح نزديك، سرمي رسد چشم مي گشايم به اميد آنكه خلوت اتاق را شكسته باشي و يا پشت درچوبي اين خانه سنگي، منتظر. اگر اين چشم به راهي من نبود، دوست مي داشتم هرآينه همان چشم برهم نهادن براي خواب شبانگاهي، آغاز پرواز بلند پرترانه من باشد.
سراغ تو را بارها از پرندگان مهاجر گرفته ام، گاه آواره بيابانها شده ام و يا كنار چشمه ها و رودهاي پرخروش، نشسته و گريسته ام، خيال مي كردم تو گمشده من هستي؛ آنگاه كه درماندم يافتم كه من گمشده تو هستم با اينكه مرا مي بيني و صداي پاي مرا مي شنوي.
كاش پيراهني از تو برجاي مي ماند و بوي بهشت را از آن مي شنيدم ولي نه پيراهني و نه ردپايي و نه آواز زيبايي، هيچ چيز به يادگار نگذاشتي، فقط ديدم كه شتابان رفتي و شنيدم كه ديگر هيچ خبري از تو نشنيدند و دريغ از فرصتي كه زخم پاهاي پياده تو را بوسه باران نكردم هنگامي كه به معراج بي بازگشت عشق مي رفتي اي كاش مي دانستم و يا به من بازگو مي كردي كه ديگر برنمي گردي. شايد در دم قالب تهي مي كردم و با جانم به دنبالت راه مي افتادم. هرچند مي دانستم كه به گردپاهاي برهنه پرشتابت هم نمي رسيدم.
گاهگاهي اتاق خلوت به هم ريخته من، چون زندان تنگ و تاريك و بي پنجره با من سخن مي گويد: نه هم صحبتي دارد و نه همنشيني، آري، گاهي پشت در اين زندان، صداي پايي مي آيد، آرام آرام آرام تصورمي كنم كه اين صدا، پيام رهايي من است و گاهي خيال آنكه شايد زنداني ديگري نيز مي خواهد به من بپيوندد؛ مي ترسم با اين خيالها بگويند؛ «ديوانه»؛ ديوانه تلألؤ آفتاب سرزمين بيداري و نسيم پرجنب و جوشي كه بوي عشق را در بيكرانگي اين سرزمين جاري كند.
گاهگاهي خواسته ام به كاروانيان عشق بپيوندم و در نشاني هايي كه احتمال نشان پاي تو باشد، بنشينم و سجده كنم ولي با آئينه اي زنگ زده و غبارگرفته، نتوانستم زيبايي ها را ببينم، پرواز پرنده ها را، سيرنشدن ماهيها را از آب، بارش باران را، اشك يتيمان را، ناله پرسوز باد را، آه بيوه زنان را... و از سجده بازماندم.
زماني ديگر خواسته ام پيش امام عاشقان بروم و سروها و كوهها را و اتصال شعاع آفتاب را به آفتاب به تماشا بايستم و اتصال شديد روح مؤمن را با روح خدا بنگرم، سرهاي بريده را، دستهاي علمدار را، پرچم عشق را و سپس نامه اي بنويسم و بگريم و بگويم: «تنها ماندم» شايد پاسخي بشنوم. سستي كردم و تماشا را ازمن گرفتند.
اگر صداي زنگ در به صدا درآيد، بي درنگ به سوي درمي پرم، شايد توباشي و بوي بهشت را با خود آورده باشي ولي وقتي مي بينم پستچي است نخست يأس سراپاي وجودم را آتش مي زند و ناگاه به خيال آنكه نامه اي از تو رسيده باشد خوشحال مي شوم شايد مرا دعوت كرده باشي.

• تيمورزماني
منبع: روزنامه ايران
دوشنبه 4 بهمن 1389  10:45 PM
تشکرات از این پست
amuzesh2005
amuzesh2005
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1387 
تعداد پست ها : 6524
محل سکونت : آذربایجانشرقی

پاسخ به:شعرهاي دفاع مقدس

آيه هاي خاموش

شب، شب عمليات است. شب پرواز. شب همخواني ستاره ها با گلهاي سرخ. شبي كه فرشته ها دائماً بين آسمان و زمين در پروازند. شبي كه مرثيه ها و ناله ها به بار مي نشينند. آسمان پوشيده از ستاره است و چشمان مهتابي، مهتاب هر آن در انتظار چيدن گلي است. هيچ كس آرام و قرار ندارد. چهره ها همه خندانند. كوچك و بزرگ همديگر را در آغوش گرفته اند. ممكن است آنكه در آغوش توست فردا بر بال ملائك باشد.
• هنوز فريادنسلي كه با خميني(ره) زنده شد، با خميني زيست و با خميني نهال انقلاب را به جان خويش پرورد از ديوارهاي شهر، از كوچه ها، حجله ها و گلدان ها جاري است.

هنوز فريادنسلي كه با خميني(ره) زنده شد، با خميني زيست و با خميني نهال انقلاب را به جان خويش پرورد از ديوارهاي شهر، از كوچه ها، حجله ها و گلدان ها جاري است.جان جهان با خون شهيدان است كه مي تپد و بسيج همان شجره طيبه اي است كه در سايه اش ميهن آرميد و برشاخه هايش مرغ آزادگي آشيانه گرفت.
خاك گواه ماست و گواه نسلي كه با خميني سربلند شد.اگر اين نسل نبود، اينك شانه هاي ميهن از هميشه تاريخ سرافكنده تر بود.جاودانه باد ياد خميني كه عشق به او عشق به همه خوبي هاست.كلمات چگونه حقيقتي را كه در فضاي آسماني جبهه ها جاري بود و بدان روح مي بخشيد توصيف كنند؟
تصاويز نيز عاجزند! تصاوير تنها گوشه اي كوچك از اوقات حيات واقعي رزمندگان را نشان مي دهند. دلاورمرداني كه ازهرسوي به جبهه ها سرازير شدند تا از حقانيت انقلاب درمقابل كذب كفر دفاع كنند. آنان تحصيل كار و آسايش زندگي را رهاكردند تا خاك جبهه را كه بوي كربلا از آن به مشام مي رسيد سرمه چشم سازند.در دل آنان داغي نهفته بود كه شعله آن را حضرت اباعبدالله عليه السلام در سال شصت و يك هجري برافروخت، اگر چشم هاي ما آن را درنيابند و سرخي لاله هاي شكفته را نشان آن نبينند. اين تصاوير چگونه مي توانند سوزش آن داغ را نشان دهند.
زمان شهادت خواهدداد كه جوانان ما عصري را بنيادنهادند كه خميني(ره) طلايه دار آن بود. عصري كه مرگ مسخر ايمان شد و همان گونه كه روز عاشورا امام شهيدان مرگ را برگزيد تا اسلام جاودانه بماند. جوانان ما مرگ را برگزيدند تا انقلاب زنده بماند و نور اسلام متجلي شود.
و تو مي داني. از هردل كه ترس از مرگ بگريزد شجاعت و عشق درآن جايگزين خواهدشد. اين بزرگ ترين سلاح رزمندگان ماست كه دست دشمن از آن تهي است.
ببين كه چگونه فراز و فرود تاريخ در زمانه ما نقش مي بندد. سال هاي دفاع مقدس لمحه اي بود از چراغ هستي كه جهان تيره ما را روشني بخشيد و درهاي آسمان به روي زمينيان گشوده شد و فوج فوج مردان مرد و جوانان مسلمان، خاك جبهه را با حضور خويش كيميا كردند و هركه بدانجا رسيد جواهر وجود را دريافت.
زندگي و مرگ توأمان معنا مي يابند؛ زندگي براي مرگ است و مرگ، اگر در راه خدا باشد، سروري جاودانه خواهدماند.
تصاوير آيه هايي خاموش هستند. چشم هاي تو اگر صداي باطني آنها را دريابد، خواهي دانست كه دشمن در پشت سلاح هاي مخرب، آتشين و ميكروبي، خود را نهان كرد ورزمندگان ما خود را در آينه اي از ايمان زلال جاري ساختند. كيست كه نداند در مقابل حملات سنگين تنها اراده خداوند و ايمان به او بود كه سنگر واقعي رزمندگان ما را مي ساخت. هيچ چيز از مشيت ازلي او خارج نيست و رزمندگان ما بهتر از هر پير عارفي اين را مي دانستند و بدان باور داشتند.
دشمن نمي دانست كه جان رزمندگان ما از نوري كه خاموش نمي شود روشني گرفته است. رزمنده پروانه اي است كه در هواي سوختن پر به آتش مي گشايد و چه باك اگر اين آتش به جان همه عاشقان شعله زند؟ جبهه كوي عاشقان بود و وعده گاه هر كه جرعه اي از جام عشقي چشيد. هر كه عاشق بود به جبهه روي آورد. خاك جبهه خاك عاشق بود و امروز كه سال ها از خاتمه جنگ مي گذرد، شايد تنها به مددكلماتي كه از زبان خاموش عكس ها شنيده مي شود آن را دريابيم. اگر چه هنوز جبهه اي به وسعت همه مرزهاي پيدا و ناپيدا و جنگي به همان وسعت در زير پوست زمزمه هاي دوستي جريان دارد. و چه باك؟ تا سخن از عاشقي هست. مجنون سر به بيابان مي نهد. مجنون نيز آرامش خود را در بيابان و به دور از قبيله يافت. اگر چه او خود قبيله اي شد.
چه مجنون هايي كه آتش عشقي در سينه داشتند كه عشق ليلي جز پرتوي ناچيز از آن نبود. جبهه جاي عاشقي بود و حضور عاشقان از خاك آنجا گلشني بهشتي ساخت. عطر بهشت هنوز در جبهه ها مي وزد و هنوز در مناطقي از جنوب و غرب ايران نوحه باد و مويه درختان در رساي بسيجيان شهيد و مرداني كه ذره ذره خاك به خون آنان تبرك يافت، به گوش مي رسد.
در جبهه هاي نبرد حق عليه باطل، تاريخ جنگ هاي پر عظمت صدر اسلام احيا شد، همچنان كه اعتقاد به پيروزي و ايمان راسخ به قدرت لايزال الهي و ياري خداوند، جنگجويان مسلمان صدر اسلام را باوجود عده قليل بردشمن كثير پيروز ساخت. در جبهه هاي حق هر گلوله اي كه با ذكر «ياحسين» از دهانه تنفگ خارج مي شد، تمثيل همان سنگ ريزه اي بود كه ابابيل به فرمان حق بر سپاهيان ابرهه فرو افكندند. و اگر خوب بنگري، اين معجزه مكرر را به سادگي درخواهي يافت.
كدام سلاح جز ايمان در برابر سيل تجهيزاتي كه دشمن بدان متكي بود، ايستادگي مي توانست كرد؟ دشمنان ما دانستند كه در مقابل ايمان رزمندگان اسلام سلاح هايشان شمشير كهنه اي است كه به ضربتي در هم خواهد شكست. سلام بر ايمان مردان مبارز! ذوالفقار علي عليه السلام از ايمان او آب خورده بود.
نسل ما از خون حسين عليه السلام جوشيده است و هرگز از جوشش نخواهدايستاد و جان حقيقت جهان در همين نسل است كه مي تپد. نسلي كه با بسيج معنا يافت و در بسيج شكفته شد. در نگاه بسيجيان صميميتي است كه همان رمز جاودانگي است. جهان از نام همين جوانان روستايي و شهري، دانش آموز، دانشجو، طلبه و كارگر است كه معنا مي يابد، اگر نه همه چيز تكرار بيهوده و بي معنايي است كه جز ملال حاصلي ندارد. جسم هايي زمخت براي مواجهه با شدايد و جان هايي لطيف آماده رفتن به آسمان. معناي كامل جسم و جان كه وقتي با يكديگر هماهنگ مي شوند حقيقت جهان را به زيبايي نشان مي دهند و بسيجيان همانا بسيار جنگجويانند و بسيار پايداري كنندگان. لحظه حضور در جبهه همان لحظات كربلايي است و تو مي داني جز دل شب و اوقات تنهايي هيچ كس ندانست كه آنان رازهاي مگوي خود را چگونه با خداي خويش بازگفتند.
ني زارهاي هور الهويزه، آب راهه هاي پيچ در پيچ و باران كه قطره قطره آن از هر گوشه آسمان عالم گرد آمده است رازهايي در خود دارند كه تنها شاهدان روزهاي نبرد از آن باخبرند. ميان زمين و آسمان رازي است؛ ميان خاك و آب رازي است؛ و ميان جهان و بسيجيان رازي است... و در حرف هاي ناگفته و صداي خاموش تصاوير رازي است. آيا در اين تصاوير كسي با تو سخن نمي گويد؟مادران همواره مي دانستند كه شايد لحظات خداحافظي روز اعزام، لحظات آخرين ديدار باشد، باوجود اين در بازگردانيدن امانت الهي كه فرزند آنان است، هيچ گاه كوتاهي نكردند. گويي مادران رزمندگان صداي ياري خواستن حسين عليه السلام را شنيده اند و فرزندانشان را به سوي سرزمين پر بلا راهي مي كنند: «خداحافظ فرزندم! من از براي چنين روزي پروردمت. درد فراق تو نه سنگين تر از داغي است كه اينك پانزده قرن است بر دل ماست.»
كربلا سرزميني است كه خون شهيد ما را به آنجا مي خواند و قبر هر شهيد گوشه اي از خاك كربلاست. هرگاه به مزار شهيدمي روي. زيارت عاشورا بخوان! به تصاوير بنگر! خاك شهيد خاك كربلاست؛ تمثيلي از سرزمين عهدازلي كه ما را به خويشتن خود مي خواند. همچنان كه مسجد جامع خرمشهر ما را به خود مي خواند.
مسجد جامع خرمشهر همان گنبدي است كه انسان بر فراز آن بال هاي خود را باز مي يابد. همان منزلي قدسي است كه ارواح طيبه شهدا از بام آن به معراج رفتند. مسجد جامع قلب خرمشهر است. قلب خونين شهر آنگاه كه دشمن جسم شهر را به گلوله و آتش كينه سوخت. قلب خونين شهر همان مأذنه اي است كه صداي اذان آن هيچگاه قطع نشد. همواره پرنده اي درآنجا مي خواند. جايي كه حرم خداست و هركه بدان داخل شود گويي به مرز عالم راه يافته است. فتح خرمشهر در وجود مسجد جامع تمثل مي يابد و استقامت و شهادت و همه چيز ديگر... و پس از آن سوم خرداد در تاريخ سرزمين ما جاودانه ماند.
خرمشهر شهري است كه با خون شهيدان خرم گشته است. دروازه اي است از خاك به آسمان. شهر من!
روزگاري بر تو جفارفت و مگر بي ياد شهدا در تو معنايي يافت مي شود؟ شهرها به انسان ها زنده اند و به انسان ها شرافت مي يابند و تو شهر من، همواره زنده اي. كه شهيدانت زنده اند! و تو شرافت نام شهري. چرا كه ساكنانت جز در شرف نزيستند. تو اينك در آغوش ميهني. اينك تو را اي خاك مقدس توتياي چشمانمان خواهيم كرد، باشد كه شعاع نوري كه به جان رزمندگان تابيد. ديدگانمان را روشن سازد.
عشق به تو، يا حسين، قوت قلب رزمندگان است! و چگونه اين تصاوير همه آنچه را كه مي بايد گفت مي توانند نشان دهند؟ تصاوير بخشي كوچك از حقيقتي بزرگ هستند و عالم رزمندگان ما همان عالم معنايي است كه در وصف نيايد. هر ذره از خاك دشت هاي جنگ ديده غرب و جنوب ايران شهادت مي دهد كه از پس پانزده قرن جوانان ايران نداي هل من ناصر ينصرني حسين عليه السلام را پاسخ گفتند. همچون دانه اي كه سرانجام از دل خاك خواهدرست فرياد ياري خواهي عاشورا را درخاك قلب ها نهفته است و طنين آن به گوش مشتاقان شنيدنش خواهدرسيد.متجاوزين اگرچه خانه هاي ما را ويران كردند، فرزندان ما را آواره، پدران و مادران ما را شهيد، اما همچنان مانديم. همچنان كه آن تاريخ نگار نوشته بود، پس از يورش مغولان، شهرها چنان ويران شدند كه گويي خطوط نوشته از لوح كاغذ پاك شده باشند. مقاومت ملت ما ريشه در تاريخ و اعتقاد آنان دارد. وقتي جز از خدا نترسند. هيچ دشمني بر آنان غلبه نخواهد كرد. مرگ و زندگي آنان در راه خداست و هر دو چون با ايمان و اعتقاد همراه باشند، به خدا خواهند رسيد. در اين صورت چه باك از بمب و آتش و چه باك از شهادت؟ شهادت طريق مردان خداست!
اسلام پيروز است و شكست در آن راه ندارد. در همه تاريخ اين حسين عليه السلام است كه پيروز بوده و اين اوست كه قلبها را فتح كرده است. نداي ياري خواهي حسين (ع)، اگر خوب گوش بسپاري و دل فرا شنيدن آن مهيا كني، در همه لحظات زمان جاري است و از هر نژاد و قوم و قبيله اي باشي، آن را خواهي شنيد. نداي عاشورا همان بانگي است كه تارخ و سرگذشت انسان با آن معنا مي شود. اين صدا در زمزمه درختان و برگهاي بازي گر، در آواز آب، در ترانه خواني پرندگان و غرش طوفان، در رعد، در تابش آفتاب، در مويه هاي شبانه و در طنين گلوله هاي بسيجيان و در تشهدي كه شهيد مي گويد، شنيده مي شود. تنها كافي است كه دل فراچنگ بسپاري و آنگاه خواهي شنيد «يا حسين (ع)...» و حسين جز براي ياري دين خدا قيام نكرد.
بسيجيان عاشق كربلايند و كربلا مقصد حسين (ع) است. بسيجيان عاشق ولايتند و ولايت حب حسين (ع) است و بي عشق به ولايت مگر مي توان عاشق مهدي شد؟ تاريخ به سوي حقيقتي كه خداوند مقدر كرده است، سير خواهد داشت و مشيت الهي پيروزي كساني است كه در اين راه گام نهاده اند. شعري بايد سرود و اين شعر جز در نگاه صميمانه بسيجيان متحقق نخواهد شد.
خميني (ره)، پير جماران، در قلب بسيجيان جاي دارد و در باغچه ياد و خاطره همه ايرانيان و امروز خلف صالح او حضور دائم آن پير را در فضاي ميهن مي پراكند. دل حريم خداست و بسيجيان در دل خود عشق به خميني را كه عشق به همه خوبي هاست براي هميشه جاي داده اند.
*
زمان مي گذرد و زمين برگ هاي فروافتاده را در خود نهان خواهدكرد. همچون گل هاي عزيزي كه در آن خفته اند. روزي باد خواهدوزيد و باران كام تشنه جهان را سيراب خواهدكرد. درختان سبز خواهندشد و جهان به روي خستگان لبخند خواهدزد.
لحظه اي ما را بخوان، اي عشق!
زمين! اندكي پناه ما باش!
و اي خاك ما را جايي ببر كه آسمان از آنجا شروع مي شود.
هرجا كه بوي شهيد مي آيد، لاله ها سرخم مي كنند و شمعي راه تاريخ را روشن مي كند تا كودكان فرياد پدران شهيد خود را به فرزندان آيندگان بسپرند.
قسم به خاك، به آفتاب و به آب!
و قسم به نام رزمندگان. اگر نيك بنگري در هر ذره خاك ميهن خورشيدي از خون شهيد مي درخشد، از آنگونه كه در ظهر عاشورا به فراز نيزه ها تابيد.
به نام گل ها، به نام مرداني كه در مقابل دشمن ايستاده اند و به نام كودكاني كه عكس پدران شهيد را به حجله گاه خاطرات خود آويختند، به نام برادراني كه سلاح برادران شهيدشان را نخواستند كه برزمين بماند؛ به نام مادران، همسران و خواهران شهدا و تو مي داني كدام مادران، كدام همسران و كدام خواهران؟ هم آنان كه با مادر همه شهيدان عهد بستند و به نام عصري كه خميني(ره) آغازگر آن بود قسم كه تاريخ در جبهه هاي ما به باطن حقيقي خود متصل شد و راه انبيا و خاطره هابيل و ابراهيم و حسين ذبيح الله تا روزگار ما ادامه يافت. زمين آتش خاموشي است كه هيمه زندگي جوانان عصر انقلاب اسلامي آن را برافروخت و انتظار ستاره گم شده اي است كه چشمان ما همواره در آرزوي ديدار مجددش دويده است. اي عاشقان! انتظار سرانجام به پايان خواهدرسيد. رگ هاي خشك اين سرزمين فراموش شده را خون شهيدان جان خواهدبخشيد. نه عجب اگر خاك را خاموش مي يابي كه حسرت و داغ جوانان زبان او را بريده است وگرنه از گوهرهاي نهفته در سينه اش رازهايي دارد كه مپرس و اينك شهيد اگر نباشد، تاريخ كالبد بي جاني خواهدبود. او عندربهم يرزقون است. واسطه اي كه جهان خاكي و عالم ملكوت را به يكديگر پيوند مي دهد. تنها در امتحانات بزرگ است كه خداوند بندگان صالح خود را برمي گزيند و آنان را به لقاي خود مي خواند. در اين امتحان سرو جان را نتوان گفت كه مقداري هست. در اين بازار دلبري و دلستاني، شهيد پروانه اي است كه تنها نور را مي بيند و خود را فراموش مي كند. هم در اين صورت است كه به وصال مي رسد، مي سوزد و نور مي شود. يا نورالنور.
در شب سياه تاريخ وقتي كوكب هدايت مي درخشد تنها چشم هايي تلألو آن را خواهندديد كه خود از جنس كوكب باشند. اگر نه گم كردگان راه مقصود چه بسيارند و تنها خداست كه هر كه را بخواهد برگزيند و هر كه را به كمند محبت دچار كند از همه بندها برهاند و از خويشتن هم. اين چنين است كه پروانه مجذوب نور است.اگر در هنگامه بهار بيابانهاي خشك را پرطراوت و پر از شقايق مي بيني، نشان همان خوني است كه زمين با آن بركت يافت و تطهير شد. اينك در ميهن ما هرگل يادشهيدي را زنده مي كند. درود برشهيدان كه مظلوميت خود را از آقايشان به ميراث برده اند. همچنان كه مردانگي، شرافت و شجاعت خود را. تا در اين سياره كساني مرگ را به جان مي خرند و خداي را در دل زنده نگه داشته اند، شيطان برملك زمين مسلط نخواهدشد. خداوند شهيد را حجت خود برزمين نهاد و زمين هميشه از آن خداست.
 
دوشنبه 4 بهمن 1389  10:47 PM
تشکرات از این پست
amuzesh2005
amuzesh2005
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1387 
تعداد پست ها : 6524
محل سکونت : آذربایجانشرقی

پاسخ به:شعرهاي دفاع مقدس

شبي به رنگ گل سرخ

شب، شب عمليات است. شب پرواز. شب همخواني ستاره ها با گلهاي سرخ. شبي كه فرشته ها دائماً بين آسمان و زمين در پروازند. شبي كه مرثيه ها و ناله ها به بار مي نشينند. آسمان پوشيده از ستاره است و چشمان مهتابي، مهتاب هر آن در انتظار چيدن گلي است. هيچ كس آرام و قرار ندارد. چهره ها همه خندانند. كوچك و بزرگ همديگر را در آغوش گرفته اند. ممكن است آنكه در آغوش توست فردا بر بال ملائك باشد.
ممكن است دستي كه در گردن توست، فردا بهشتي شود. گلها با آنها شب زنده داري مي كنند. هر كس به كاري مشغول است. يك نفر گوشه تاريكي خزيده است با خدا درد دل مي كند. خدايا اين دفعه ما را بپذير. يكي ديگر با حال و احوال خاص خودش وصيتنامه مي نويسد: يكي التماس مي كند.
خدايا! اين دفعه ما را بپذير، يكي ديگر با حال و احوال خودش وصيتنامه مي نويسد. يكي التماس مي كند به فرمانده كه من هم مي خواهم بيايم. ديگري هم به آنكه بيشتر نوراني است، التماس مي كند تا قول شفاعت بگيرد. زمين چهره هايشان را خوب به خاطر مي سپارد. آن طرفتر جشن است. جشن حنابندان. همه لباسهاي نو پوشيده اند. حجله شهادت تا لحظاتي ديگر مهيا مي شود. قلبها مهياست. خاكريزها دل توي دل ندارند. رنگين كمان عاشقي بر پيشاني ها بسته مي شود.
تا لحظاتي ديگر زمين ميزبان فرشته ها مي شود. خوبان گلچين مي شوند. مگر انتظار چقدر بايد طولاني شود. برادران تعاون مي آيند. بايد از هر چيز اين گوي خاكي دل كند. تنها نشان تو پلاكي ست كه نشان قلب توست. دل بريدن از اين دنيا براي اينان آسان است. چيزي ندارند كه در گرو اين عجوزه بگذارند. به هرجا كه مي نگري، نور است و صحبت عشق. فضا از بوي دعايشان عطرآگين شده است. اينجا صحبت از وصل است. آنان كه خود مي دانند كه مي روند، خيالشان از همه راحت تر است. لحظاتي مي گذرد. بايد قرآن را بوسيد و از او كمك طلبيد. رو به خط به راه مي افتي. جايي كه بايد مرز دلت را با شهادت تعيين كني، جايي كه ديگر تكليف تو را مي طلبد.
جايي كه ممكن است فرشته ها به تو لبخند بزنند و با بال خويش دست تو را بگيرند. در ستون قرار مي گيري. رو به افق هر گام كه بر مي داري، به دروازه بهشت نزديكتر مي شود. افق زيباست، خاصه اگر خونين باشد. به خاكريزها مي رسي. اسبهايشان را زين كرده اند براي استقامت. چهره ها را خوب مي نگري. دلت نمي آيد فكر كني كسي از اينان شهيد خواهد شد. هرچه مي نگري سير نمي شوي. از خاكريزها مي گذري به ميدان مين به معبرهاي گشوده مي رسي. چند گام به جلو مي نهي. اينجا چقدر روشن است.
همه چيز به رنگ نور است. ستاره ها هم آمده اند. خورشيد آنجا چه مي كند؟ سايه ها چرا فرار مي كنند؟ گام زدن چقدر آسان است. آسمان تا كناره هاي زمين آمده است. دورترها كرانه تا كرانه دل چيده اند. اينجا نقطه رهايي است ابتداي پرواز! آغاز سوز و گداز! اسب سپيدي با دو بال تو را به انتظار نشسته است. كسي با نوايي دلربا تو را با قلبي شكافته به خويش مي خواند.
دوشنبه 4 بهمن 1389  10:48 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها