در تاريخ ايران و از زماني كه گروههاي سياسي پا به عرصه فعاليت اجتماعي نهادند برخي بهصورت علني به خدمت بيگانه در آمدند و نه تنها بهعنوان ستون پنجم، بلكه بهعنوان مدعي عليه مردم و حكومت به قتل و كشتار مبادرت كردند؛ چه در زمان حكومتهاي پيش از انقلاب و چه پس از انقلاب.
به يقين ميتوان گفت ننگ آورترين همكاري با دشمن بيگانه مربوط به سازمان مجاهدين خلق(منافقين) ميشود كه نه تنها در ابعاد خيانت آميز و جاسوسي گوي سبقت را از ديگران نظير حزب توده ربودند، بلكه دوش به دوش بيگانگان برخاك ميهن تاختند و فرزندان اين مرز و بوم را به خاك و خون كشيدند. تصويري كه بخشي از آن در روزهاي گذشته در مستند گرگها از تلويزيون به نمايش درآمد.
شباهتها
همكاري و خدمت رژيم صدام جز افشاء ماهيت عوامفريبانه شعارهاي منافقين هيچ سودي براي آنان نداشت. برداشت و باور قطعي محافل ديپلماتيك از ارتباط اين گروه با عراق (حتي بطور خوشبينانه) حاكي است كه نداشتن پايگاه مردمي موجب چنين رابطه ننگآوري شده است.
براي مجاهدين؛ با آن چهرهاي كه پس از انقلاب ايران ازخود بجاي گذاشتند و با توجه به فرصتطلبي آنان، انتخاب صدام زير پرچم عراق قرارگرفتن گزينهاي اجتناب ناپذير و يك راه بيبازگشت محسوب ميشد.
صرفنظر از شباهتهاي حزبي و ايدئولوژيك بين مجاهدين و حزب بعث كه عامل تداوم اين ارتباط بعد از جنگ شد بايد گفت كه در اين بازي صياد گرفتار صيد و صيد و صياد هر دو به هم گرفتار شدند.
متحدان بالقوه
عراقيها از ابتدا به سازمان مجاهدين به عنوان يك متحد بالقوه نگاه ميكردند و از همين روي نيز قبل از شروع جنگ برنامههاي جذبي خودشان را در مورد اين گروه آغاز كردند. با شروع جنگ بين ايران و عراق، پروژه استفاده از مجاهدين از جذب به ارتباط رسيد.
همزمان با 30 خرداد 1360 و اعلام مبارزه مسلحانه اين گروهك با جمهوري اسلامي، اين ارتباط با رژيم بعث رسماً برقرار شد. طولي نكشيد كه عراق بهعنوان عقبه تغذيهكننده نيروهايي از سازمان كه از كردستان عراق به داخل خاك ايران ميآمدند و عمليات ميكردند در آمد.
چندي بعد شرايط استقرار فرستنده راديو مجاهد و استفاده از راههاي مواصلاتي بين بغداد - اروپا براي كادرهايي از مجاهدين كه كاملا مخفي تردد ميكردند نيز مهيا شد.
ارتقاء روابط
عراقيها در يك پروژه شتابزده روابط خود را با مجاهدين از سطح همكاري اطلاعاتي _ نظامي به سطح ديپلماتيك رساندند. جداي از سفارت عراق در پاريس كه نقش رابط اصلي با گروههاي مخالف ايراني را بازي ميكرد، در اين پروژه2 واسطه ديگر(يك ديپلمات فرانسوي و يك نفر از اعضاي يك گروه تروريستي)حضور داشتند.
هدف اوليه عراقيها اين بود كه مجاهدين را راضي كنند كه بر سر يك ميز علنا و رسما با آنان به گفتگو بنشينند. براي عراق كه تنها به فكر تلافي همكاري ايران با مجلس اعلاء و تعادل قوا بود، تحقق اين امر بسيار مطلوب بود. اما براي مجاهدين به قول خودشان اين يك آزمايش خطير بود و بايد ميپذيرفتند كه در جبهه دشمن ايران هستند و با تماميت خود از صدر تا ذيل عليه مردم ايران جبههبندي كنند.
در اين مرحله مجاهدين در دامي افتاده بودند كه خود براي عراقيها پهن كرده بودند. آنها ادعا كرده بودند كه يك سازمان سراسري هستند كه حفاظت از جان ابوالحسن بنيصدر رئيس جمهوري معزول ايران را بر عهده گرفتهاند و واحدهاي عملياتي آنان درون شهرها در حال مهيا ساختن قيام مسلحانه تودهاي هستند و به همين زودي دولت ايران را سرنگون خواهند كرد.
آياعراقيها اين حرفها را باور داشتند يا خير هيچ اهميتي نداشت، آنچه براي آنان مهم بود اين بود كه اين گروه با اين مشخصات و شعارها ميتوانند نقطه مقابل مجلس اعلاء باشد.
دام بعدي
دام بعدي را دستگاه اطلاعات عراق پهن نمود. بدين شكل كه از طريق واسطهها وارد چانهزني با مجاهدين شدند. موضوع چانهزني اين بود كه اكنون عراق در جنگ عليه ايران مورد حمايت آمريكا و اروپا است.
قرار گرفتن در كنار عراق نه تنها به ضرر مجاهدين نخواهد بود، بلكه بهعنوان پذيرش آلترناتيو مجاهدين از سوي يك دولت محسوب خواهد شد و راه را براي ساير دولتها بخصوص متحدان اروپايي عراق باز خواهد كرد.
اين پيشنهاد آنقدر هوسناك بود كه مجاهدين حاضر شدند تمام مخاطرات سياسي و اجتماعي آن را پذيرفته و حتي دوستان خود را پشت پا بزنند تا سريعتر از پلههاي قدرت بالا بروند.
نكته جالب توجه ديگر كه به مجاهدين تفهيم شد اين بود كه عراق ميتواند نقش پشتيبان را چه در جنگ جبههاي و در كردستان و چه در داخل شهرها براي نيروهاي مجاهدين داشته باشد.
موضوع دوم كه مورد توافق طرفين بود و به پيشنهاد عراقيها صورت گرفت، عدم حضور بنيصدر متحد آن روز مجاهدين در مذاكرات بود. مجاهدين هم بخاطر اينكه مبادا بنيصدر مانعي در مقابل اين اقدام ايجاد كند موافقت خودشان را اعلام كردند. اما استدلال دروني مجاهدين اين بود كه اگر بتوانيم در بالاترين سطح از عراقيها امتياز بگيريم از همين ابتدا توانستهايم خود را بهعنوان يك وزنه سنگين مطرح كنيم.
مجاهدين با همان شيوه تبليغاتي خاص خودشان به عراقيها فهماندند كه خيلي وقت ندارند و اي بسا ملاقات بعدي در تهران صورت بگيرد و آن هنگام آنها در راس قدرت باشند. صدام معني چنين پيامي را دريافت كرد و با توجه به شرايط آن روز جنگ و جهان هيچ مانعي در راه ملاقات طارق عزيز وزيرخارجهاش با سركرده اين گروه نديد.
عقده توجه
پس از اين مقدمات بود كه بين دولت بعث و منافقين توافق شد تا مسائل فيمابين (كه در بالا اشاره شد) حل و فصل شود! براي صدام اين توافق گامي بيشتر براي كنترل اين گروه بود و راهي براي نقشههايي كه براي آينده آنان داشت ميگشود اما براي رجوي همين كه احساس ميكرد به وي توجه شده است كافي بود.
كلاهي كه در اين مقطع برسر عراقيها رفت، اين بود كه در ابتدا براساس تبليغات مجاهدين باور نمودند كه آنها قدرت و شرايط تاثيرگذاري و تحول درون ايران كه مد نظر عراقيها بود را دارا هستند.
دوم اينكه مجاهدين هيچگاه يك نيروي سراسري و تعيينكننده همچون شيعيان عراق نبودند كه بتوانند در معادله قوا مطرح شوند و اين نشان از بيخبري يا فريب خوردن دستگاه حاكم بر عراق داشت.
سوم اينكه عراقيها ميتوانستند با بسيار كمتر از وزير خارجهشان با مجاهدين كنار بيايند زيرا اين مجاهدين بودند كه به عراق نياز داشتند و نياز صدام برآمده از ارضاء تقابل و ايجاد تعادل قوا در برابر ايران بود و نه يك نياز واقعي.
حمايت و به رسميت شناخته شدن مجاهدين توسط عراق باعث نشد تا ساير دولتها چنين خطايي را مرتكب شوند و عليالظاهر سعي در محدود نمودن فعاليتهاي اين گروه و بخصوص حضور رجوي در اروپا كه اكنون به عنوان يك تروريست شناخته شده بود، كردند.
توافق ننگين
همانطور كه اشاره شد، دو ضرورت اساسي باعث تشديد و سمت و سودهندگي توافق مجاهدين با رژيم بعث عراق شد؛ اول اينكه صدام در جنگ با ايران حمايت نظامي كشورها را داشت و دومين ضرورت آن بود كه مجاهدين در 30 خرداد سال 60 به دليل رو در رويي با مردم و انحراف از اصول سياسي از طرف مردم طرد شده بودند و تنها تابلوي كه رجوي ميتوانست روي آن مانور كند عراق بود.
رجوي در اغلب جلسات دروني و بطور مشخص در نشستي با نام حوض در بغداد اعلام كرد: من در شرايطي از طرف شورا با صدام بيانيه و معاهده همكاري امضاء كردم كه همه دنيا به صدام نگاه جزامگونه داشتند اما ما چارهاي نداشتيم و نميتوانستيم موقعيت منحصر به فرد جنگ را از دست بدهيم. اين يك موهبت بود ما هم هوشيارانه از آن بهرهبرداري نموديم.
بدين ترتيب رجوي در محاسبات و تحليلهايش در راس شوراي دستساز مجاهدين(منافقين) با در كنار هم قرار دادن منافع خود و سرنوشت مردم ايران در زير فشار جنگ مردم را فداي استراتژي وطنفروشي كرد و آنرا انتخاب نمود.
منافع
بخشي از منافعي كه اين بيعت نصيب رجوي كرد بدين ترتيب بود:
مصادره ارضي:
سازمان مجاهدين تحت رهبري مسعود و مريم رجوي كه اكنون تحت نظارت آمريكا قرار دارند از دهه 60 تاكنون در كشور عراق مستقر شده و از ابتدا در معامله با صدام اقدام به تصرف و غصب اراضي متعلق به مردم عراق به شرح زير نمود.
الف)تصرف و احداث بيش از دوازده قرارگاه و مقر نظامي و آموزشي به مساحتي بالغ بر دهها هزار هكتار.
ب)تصرف منطقهاي در 60 كيلومتري شمال شهر خالص معروف به نوژول و كفري كه صدام ابتدا 200 روستا در آن منطقه را به طور كامل با خاك يكسان نمود و سپس آنرا به عنوان زمين مانور به ارتش رجوي هديه كرد، در واقع اين اهداء اراضي براي صدام اين منافع را داشت كه با استقرار مجاهدين در آنجا يك منطقه محرمه بين خود و ملت ناراضي كرد ايجاد نمود از اين طرف نيز رجوي آن منطقه وسيع و حاصلخيز را به دو بخش مانوري و كشاورزي تبديل نمود سيستم رجوي به مدت 12 سال توسط مقاطع كاران از اين زمينهاي ملت مظلوم برداشت محصول ميكرد در سال 1991 سازمان مجاهدين در سرفصل شورش اكراد عراق اين منطقه را به سنگري وسيع در جهت سركوب آنها و براي حفظ صدام تبديل نمود.
ج)كليه اراضي در شمال/ شرق و جنوب قرارگاه اشرف تا شعاع 5-15 كيلومتري براي مدت زيادي تصرف و به ميدان تاخت و تاز تبديل و در اين خصوص صدام ديكتاتور وقت عراق در جواب شكايات ملت ذينفع در آن منطقه همه آنها را اجبار به كوچ نمود اضافه ميشود در اين منطقه سازمان مجاهدين تمامي مكانهاي تصفيه آب يك شهر و چند بخش را تحت كنترل خود در آورد و در مقابل هزينه حاصله از آنرا به خود اختصاص ميداد.
د) در حوالي شهرهاي خالص؛ جلولا؛ كربلا و نجف؛ العماره و كوت و... مساحت زيادي از اراضي كشاورزي مردم را غصب و تا سالها حقوق آنها را پايمال كردند. تمامي اين مناطق قابل اثبات با تمام ريز جزئيات و ابعاد به استناد به كروكيهاي مانوري مورد استفاده خود سازمان مجاهدين بود.
اين تصرف اراضي در كنار ساير نقض حقوقهايي كه شده از جمله اختصاص بودجه هنگفت به فرقه رجوي براي فعاليتهاي گسترده و پرهزينه خارج كشوري با تمام مسائل جانبياش تنها بخشي از حق خوريهاي سازمان در رابطه با ملت عراق است.
تصرف اموال
در اين باره سازمان با بستن قرارداد با صدام در مقاطع مختلف امكانات نظامي و استقراري غيرنظامي و انواع ماشين آلات ذي قيمت تحويل گرفت و اين اقلام را طي امضاي سند جهت عاديسازي جزء اموال خريداري شده به امضاء ميرساندند.
در سال 89 ميلادي سازمان تعداد 100فروند تانك T55 روسي/ 100فروند انواع نفربر زرهي/ حدود 150 قبضه توپ و كاتيوشا و انواع جنگافزارهاي نيمه سنگين و صدها دستگاه انواع خودرو از ارتش عراق تحويل گرفت و همه آنها را مهدي ابريشم چي و عباس داوري طي سند قلابي خريدار ساختگي آن بودند.
در سال 97ميلادي از طريق مديريت سررشتهداري به نمايندگي از رجوي قراردادي توسط زهرا بخشايي(پري) با رئيس ستاد و لجستيك صدام بسته شد و به دنبال آن به مدت چند هفته سازمان از پادگاني در حومه فلوجه معروف به تاجي توسط تريلرهاي خود انواع سلاح و مهمات و تجهيرات و اقلام تداركاتي ذي قيمت از اموال مردم عراق به سرقت برده و همه آنرا با ترفند سندسازي جزء خريد ثبت كردند.
جيرهخوارهاي صدام
دكتر مهند البراك نويسنده عراقيالاصل در مقالهاي تحت عنوان مقاومت يا ترور كه روزنامه اينترنتي سعودي نت آن را منتشر ساخته، به موضوع ترور در عراق و گروههاي تروريستي ريزهخوار صدام پرداخته و در بخشي از آن آورده است:
امكان ندارد اقشار مختلف مردم عراق فراموش كنند كه مسؤول اول پديده ترور در كشورمان صدام و رژيم خونريز او ميباشد و طبق برنامه از قبل تعيين شده دست به ترور خونين هموطنانمان ميزد.
از سر بريدن و كشتن با تبر و سگهاي وحشي و ببر و اسيد، در كنار حمايت و راهاندازي سازمانهاي تروريستي كه از تمام اختيارات در داخل كشورمان و منطقه برخوردار بودند، مانند سازمانهاي جاسوسي مخوف و وابسته به استخبارات و سازمانهاي تروريستي ديگر كه مقاومت آزاديبخش عرب و مسلمان را هدف قرار داده بود، از قبيل سازمان مجاهدين خلق.