0

شعری از سهراب سپهری

 
fahime14
fahime14
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : تیر 1389 
تعداد پست ها : 470

شعری از سهراب سپهری

 

 




 

شعری از سهراب سپهری

منم زیبا

که زیبا بنده ام را دوست میدارم

 
 

تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید

 
 
 

ترا در بیکران دنیای تنهایان

 
 

رهایت من نخواهم کرد

 
 

رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود

 
 

تو غیر از من چه میجویی؟

 

تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟

 

تو راه بندگی طی کن عزیزا من خدایی خوب میدانم

 

تو دعوت کن مرا با خود به اشکی .یا خدایی میهمانم کن

 

که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم

 

طلب کن خالق خود را. بجو، مارا تو خواهی یافت

 

که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که

وصل عاشق و معشوق هم،آهسته میگویم، خدایی عالمی دارد

تویی زیباتر از خورشید زیبایم.تویی والاترین مهمان دنیایم

که دنیا بی تو چیزی چون تورا کم داشت

وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت میگفتم

مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟

هزاران توبه ات را گرچه بشکستی. ببینم من تورا از درگهم راندم؟

که میترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور

آن نامهربان معبود. آن مخلوق خود را

این منم پروردگار مهربانت. خالقت. اینک صدایم کن مرا با قطره اشکی

به پیش آور دو دست خالی خود را. با زبان بسته ات کاری ندارم

لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم

غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟

بگو جز من کس دیگر نمیفهمد. به نجوایی صدایم کن. بدان آغوش من باز است

قسم بر عاشقان پاک با ایمان

قسم بر اسبهای خسته در میدان

تو را در بهترین اوقات آوردم

قسم بر عصر روشن ، تکیه کن بر من

قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور

قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد

برای درک آغوشم ،شروع کن، یک قدم با تو

تمام گامهای مانده اش با من

تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید

ترا در بیکران دنیای تنهایان. رهایت من نخواهم کرد         




 

 

 

یک شنبه 3 بهمن 1389  12:32 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها