
بسیاری از والدین در مورد چگونگی تربیت فرزندان خود، تصورات خاصی دارند. اکثر این تصورات یا باورها، اشتباه بوده و برای کودک زیانبخش است. برای انجام هرچه بهتر وظیفۀ پدر و مادری، باید از شر این اعتقادات اشتباه خلاص شده و تصورات معقولتری را جایگزین آنها کنیم.
خطای شماره 1: کودکان نباید والدین یا بزرگترهایخود را مورد چون و چرا قرار داده و با آنها مخالفت کنند.
از همان ابتدای کودکی بههمگی ما آموزش میدهند که بهبزرگسالان و بهویژه پدر و مادر خود احترام بگذاریم، که البته توصیهای پسندیده است. اما خطای شماره 1، صرفاً بهکودکان یادآور میشود که بزرگسالان از ارزش و تجربۀ بیشتری برخوردارند، درحالیکه آنها بهواسطۀ تجارب مختلفی که در طول زندگی خود داشتهاند، پیش از اینها بهاین مطلب پی بردهاند. در هر صورت منع کودکان از زیر سؤال بردن رفتار والدین یا مخالفت با آنها، بنا بهدلایل زیر، روش تربیتی مناسبی نیست:
1- این باور نادرست، والدین را در موقعیتی غیرقابل نقد و بهدور از خطا و اشتباه قرار میدهد. در حالیکه همیشه حق با والدین نیست و در بسیاری موارد آنها در اشتباه هستند. بههمین دلیل ممکناست برخی از مخالفتهای کودکان نیز صحیح و بهجا باشد.
اما پدر یا مادری که بر موافقت کامل و مطلق فرزند خود پافشاری میکند، در واقع میخواهد که هر آنچه میگوید یا باور دارد مورد قبول کودک واقع شود و هرگز مورد چون و چرا قرار نگیرد، چرا که او خود را فردی بالغ و بزرگسال میداند.
جالب توجه این است که چنین والدینی این اطاعت و پذیرش بیمارگونه را از افراد بزرگسال توقع ندارند، اما اگر عقاید آنها از سوی فرزندانشان تخطئه شود، آن را نوعی بیاحترامی و بیادبی تلقی میکنند.
این قبیل والدین بین مخالفت با باورهایشان و مخالفت با خودشان (بهعنوان یک انسان) هیچ تمایزی قائل نمیشوند و همواره از این مسئله در رنج و عذاب بهسر میبرند. بهعقیدۀ آنان، کودک کمتر از بزرگسالان میفهمد و توانایی بررسی و تحلیل باورها و تصورات ایشان را ندارد.
والدینی که دچار این تصور باطل هستند، از عدم کمال خود، احساس ناراحتی و سرافکندگی کرده وخود را بهواسطۀ موفقیتها و شکستهایشان ارزیابی میکنند. آنان تصور میکنند که وقتی کودکی بهباورهای والدینش شک میکند، در واقع بیاحترامی و بیادبی خود را نشان میدهد؛ اما واقعیت این است که او فقط با تفکرات و تصورات والدینش مخالفت میکند.
افراد عاقل، بالغ و متکی بهنفس، نقایص و عیوبخود را میپذیرند و هرگز از این مسئله دچار ترس و نگرانی نمیشوند. در نظر ایشان، آدمی براساس اعمال و رفتارش مورد احترام دیگران قرار میگیرد، نه بر مبنای تقاضا یا درخواستش.
2- والدین باید بدانند که سکوت فرزندشان نشانۀ رضایت او نیست. صرف اینکه کودکی در سکوت و بهاجبار از دستورات والدینش اطاعت میکند، دلیلی بر موافقت قلبی او با پدر و مادرش نیست. در چنین مواردی هیچ تغییر واقعی در فکر و ذهن کودک بهوجود نمیآید و اختلاف عقیده با والدین همچنان باقی میماند؛ زیرا کودک بهاجبار و در ظاهر با دستورات مستبدانۀ والدینش موافقت کرده، اما در باطن، عقیدۀ شخصیخود را حفظ میکند.
برای والدین کودک نیز، این سکوت و اطاعت چیزی جز یک پیروزی پوشالی بههمراه ندارد، چرا که بهاین ترتیب آنها تمامی راههای دگرگونی طرز فکر کودک را مسدود میکنند و در مقابل هیچ عمل سازندهای هم انجام نمیگیرد.
در این حالت، والدین و کودک، ابتدا هر دو عقیدۀ خود را بیان میکنند، اما در پایان فقط پدر و مادر فرمان میرانند و کودک اطاعت میکند که در این حالت اختلاف عقیده نیز همچنان باقی میماند.
3- خطای شمارۀ 1 بهکودک اجازه نمیدهد که با اتکای بهخود بیندیشد. درحالیکه اگر بخواهیم او را برای ورود بهدورۀ بزرگسالی (دورهای که باید مسیر زندگیاش را خود انتخاب کند) آماده سازیم، میبایست طریقۀ درست اندیشیدن را بهاو بیاموزیم.
اگر والدین همواره بهجای کودک تصمیمگیری کنند، وی بهآنها متکی و وابسته میشود، درنتیجه دربارۀ تصمیمات خود دچار شک و تردید خواهد شد. هنگامی که این حالت پیش اید، نگرانی و ناراحتی والدین برای فرزندشان صد چندان میشود، زیرا او هیچگونه توانایی، استقلال و اطمینانی از خود نشان نمیدهد.
برای آموزش درست اندیشیدن باید بهکودک اجازه دهیم آنچه را که میخواهد بیان کند، زیرا فقط زمانی که باورها و عقاید کودک در معرض دید ما قرار گیرد میتوانیم آنها را بررسی و اصلاح کنیم. مادامی که کودک و تصورات و اندیشههایخود را مخفی کند، همۀ این باورها باثبات و خوب بهنظر میرسند.
4- نباید به کودک تلقین کنید که مخالفت او با والدین یا زیر سؤال بردن افکار و تصورات آنها، یک گناه کبیره است. اکثر والدین از آنجایی که مخالفت کودک را نوعی بیاحترامی تلقی میکنند، چنین تصوری را در فرزند خود دامن میزنند، در حالیکه او میتواند احترام والدین خود را حفظ کند و در عین حال در مسائل و موضوعات مختلف با آنها بحث و جدل یا مخالفت کند.
ایجاد حس گناه، کودکان را بهطور سطحی سازگارتر میسازد، اما بهای این سازگاری بسیار گزاف است و ارزش آن را ندارد. احساس گناه مداوم، همواره به تنفر کودک از خودش منجر میشود که از این حالت تا اختلالات عاطفی – هیجانی فاصلۀ چندانی نیست.
منبع: موفقیت در تربیت فرزندان