پاسخ به:مشاعره فجرآفرینان
دیگر هراسی از هجوم شب نداریم در آسمان جان ما،خورشید گل کرد
در نگاهش جلوه گل بود و با غوغای عشق
در چمن هر گوشه ای را صد هزار آورده بود
در دشت شب، بی روشنای کورسوئی هنگام طوفان بلا ،خورشید گل کرد
دی شد و بهمن گذشت فصل بهاران رسید
جلوه گلشن به باغ همچو نگاران رسید
دیدم ،شبان خفته را تبدار دیدم
بر خفته ی شب،شبروی بیدار دیدم
مردی صفای صحبت آیینه دیده
از روزن شب شوکت دیرینه دیده
هردم از این باغ بری میرسد
نغزتر از نغزتری میرسد
دسته گل ها ،دسته دسته می روند از یادها
گریه کن ای آسمان،در مرگ طوفان زادها
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا این زود تر می کردی حالا چرا؟
اگر دشنه ی دشمنان،گردنیم!
اگر خنجر دوستان،گرده ایم
گواهی بخواهید،اینک گواه:
همین زخمهایی که نشمرده ایم
مرگمان باد و مباد آن که تو را گریه کنیم
زنده تر از تو کسی نیست، چرا گریه کنیم؟
من از سکوت شب سردتان خبر دارم
شهید داده ام از دردتان خبر دارم
تو هم بسان من از یک ستاره سر دیدی
پدر ندیدی و خاکستر پدر دیدی
یک کرشمه کرد با خود، آنچنانک
فتنهای در پیر و در برنا نهاد
در ذهن شان
مدام قیمت کالا
بالا می رفت
و قیمت خون
پایین می آمد
همه در انتظار عدالت بودند
و نیش درد ستمدیدگان
در قلب آسمانی آن پیر می خلید
در این بازار اگر سودیست با درویش خرسند است
خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی
یک شب آخر فرشته ی باران
جادوی نحس دیو را بشکست
جنگل و باغ را به شوق آورد
برکه و چشمه را به هم پیوست