«امام حسین علیهالسّلام، عظیمترین مبارز و مجاهد تاریخ اسلام است؛ چون او در چنین میدانى ایستاد و نترسید و مجاهدت کرد.» این جملهی حضرت آیتالله خامنهای است درباره عنصر استقامت در قیام حسینی است و بهانهای است برای پرداختن به مسألهی مقاومت و ایستادگی امام حسین علیهالسلام در بیانات رهبر انقلاب اسلامی. گفتگو با حجت الاسلام محرمی پیرامون مقاومت حسینی
اگر بخواهیم یک نگاه تحلیلی به حرکت سیدالشهداء علیهالسّلام داشته باشیم، میبینیم حضرت قبل از این که به کربلا برسند، در چندین موقف فرمایشها و سخنانی داشتهاند. روح حاکم بر این بیانات امام علیهالسّلام چیست؟ و آیا این سخنان از موضع ضعف بیان شده یا عزتمندانه و از موضع مقاومت است؟
کلاً سخنان امام حسین علیهالسّلام از مدینه تا کربلا عزتمندانه است. اصلاً ماجرای نهضت عاشورا یک روی سکهاش حماسه و عزت است. یکی از بزرگترین محتواهای نهضت عاشورا حماسه است؛ چه در عمل امام حسین علیهالسّلام و اصحاب امام، چه در بیانات ایشان. کلاً حماسه است این نهضت. البته بُعد مظلومیت هم دارد و یک بُعدش مظلومیت است، ولی یک بُعدش هم حماسه و عزت است.
در مورد سخنان امام حسین علیهالسّلام که اشاره کردید، نهضت امام با همین فرمایشهای عزتمندانه شروع میشود. یعنی از همان وقتی که خبر مرگ معاویه به مدینه میرسد و والی مدینه امام را دعوت میکند که بیاید و مرگ معاویه را به او خبر میدهد و از ایشان بیعت میخواهد، حضرت عزتمندانه صحبت میکند. بعد در همان جا میفرماید که «وَ عَلَى الاِسْلامِ السَّلامُ إِذْ قَدْ بُلِیَتِ الاُمَّةُ بِراعٍ مِثْلَ یَزِیدَ»(۱)؛ باید فاتحهی اسلام را خواند وقتی که اسلام مبتلا به حاکمی مثل یزید شود. یعنی در همان جا یزید را رد کامل میکند. این نحو موضعگیری موضع عزت است.
در ادامه وقتی امام از مدینه درمیآیند به سوی مکه، ابتدا از شاهراه میروند و از بیراهه نمیروند. ابنزبیر از بیراهه میرود، ولی امام از شاهراه میرود. مسلم بن عقیل به امام پیشنهاد میکند که امام هم از بیراهه برود، امام میفرمایند نه، من از بیراهه نمیروم. سپس و در تمام طول راه نیز فرمایشهای حضرت بیانگر عزت و مقاومت است. اصلاً یک سمت نهضت امام حسین علیهالسّلام هدفش عزت اسلام و نمایاندن این عزت بوده و حضرت اصلاً با عزت میتوانسته به هدفش برسد.
البته این را عرض کنم که مقاومت و ایستادگی بر صراط مستقیم همواره مهمترین سیرهی اهل بیت علیهمالسّلام بوده و مشکلاتی هم اگر پیش آمده، به خاطر همین سیره و روش بوده است. امیرالمؤمنین از همان سقیفه تمام حرکتشان عزتمندانه است. حضرت به هیچ وجه جنازهی پیامبر صلواتاللهعلیهوآله را رها نمیکند که دنبال بیعت برود. میفرماید من الان وظیفهام این است که احترام پیغمبر را نگهدارم و بر پیکر ایشان نماز بخوانم و کنارش باشم. امیرالمؤمنین از کنار پیامبر تکان نمیخورند. دیگر اهل بیت علیهمالسّلام هم همینطور بودند. شما حضرت زهرا سلاماللهعلیها را ببینید، میروند مسجد برای قصهی فدک و آن کسانی که این واقعه را گزارش کردهاند، میگویند که با چه عظمتی و با چه عزتی هم رفتند ایشان. میگویند راهرفتن حضرت سلاماللهعلیها مثل راهرفتن پیامبر صلواتاللهعلیهوآله بود. فرمایشها و سخنان امام حسین علیهالسّلام از مدینه تا کربلا هم دقیقاً همین گونه است.
آیا میتوان گفت که روحیهی عزتمندانهی اهل بیت علیهمالسّلام اختصاص به عاشورا ندارد و اساساً جزئی از فرهنگ ایشان و پیروانشان است؟
از مهمترین خصایص اهل بیت علیهمالسّلام همین روحیهی عزت ایشان است و این خصیصه را در هر جایی حفظ کردهاند؛ حتی یاران و پیروان و نزدیکان ایشان. شما مثلاً مسلم بن عقیل را ببینید که وقتی مسألهی مرگ پیش میآید، میگوید آیا با مرگ ما را میترسانید؟! ما از مرگ نمیترسیم. یا مثلاً عموی پیامبر جناب عباس بن عبدالمطلب، بعضی از کارگردانان سقیفه آن زمان آمدند پیش او تا یک جوری نظرش را جلب کنند تا همراهی کند، گفت نه، اگر حق ماست که همهاش را بدهید وگرنه حق ما نیست و ما طمع نداریم و آب پاکی را ریخت روی دستشان. امیرالمؤمنین علیهالسّلام هم همین گونه بود و دیگر اهل بیت علیهمالسّلام نیز همینطور. لذا امام حسین علیهالسّلام نیز به قیمت جان عزیزشان در مقابل ذلت یزید کوتاه نیامدند.
یک تعبیری حضرت آیتالله خامنهای دارند که میفرمایند «کسی پایش نمیلرزد که اولاً در حد اعلی بصیرت داشته باشد و ثانیاً قدرت نفس داشته باشد و ضعف نفس نگیرد. این دو خصوصیت را امام حسین علیهالسّلام در کربلا نشان داد.»(۲) این روحیه چطور در واقعهی عاشورا تجلی کرده است؟
سیدالشهداء علیهالسّلام در اعلیدرجهی فضیلت بودند. شما میدانید که امام افضلالناس است و به قول فرمایش حضرت آیتالله خامنهای، در اعلیدرجهی بصیرت است. یعنی آن چیزی که باید دانسته بشود، امام آن را در اعلیدرجهی دانستن و آگاهی میداند. در مصالح و مفاسد هم همین طور است. امام به طور کامل به مصالح و مفاسد جامعه آگاهی دارد که چه چیزی مصلحت است و چه چیزی نیست و چگونه باید رفتار کند. این اعلیدرجهی بصیرت و آگاهی است. در صلح امام حسن مجتبی علیهالسّلام نیز همین ایستادگی وجود دارد. بله، یک وجه از واقعهی عاشورا عزت است و مقاومت و ایستادگی در صراط مستقیم.
اما بعضیها میگویند که رفتار امام حسن علیهالسّلام نماد سازش بود و رفتار سیدالشهدا نماد مقاومت. آیا این دوگانه مورد قبول است؟
به نظر من این طور نیست. اتفاقاً این ایستادگی و مقاومت امام حسن علیهالسّلام بود که به صلح انجامید. امام مجتبی علیهالسّلام در صراط مستقیم مقاومت کرد و نخواست با معاویه مقابلهی بهمثل کند. معاویه مگر چه میکرد؟ معاویه از زمان امیرالمؤمنین علیهالسّلام مردم را با پول و ریاست میفریفت، اما امام حسن علیهالسّلام از شیوهی معاویه وارد نشد. حتی امام حسین علیهالسّلام هم اگر در جای امام حسن علیهالسّلام بود، همین کار را میکرد که کرد.
یعنی حدود ده سال از امامت امام حسین علیهالسّلام که در زمان خلافت معاویه بود، آیا امام سکوت کردند؟
بله، دقیقاً. بارها از کوفه آمدند خدمت امام حسین علیهالسّلام و پیشنهاد دادند که قیام کن. حضرت فرمودند نه، ما با معاویه صلحنامه داریم. این دستور خدا بود در اصل، ولی واقعاً هم معاویه یک شخصی نبود که امام حسین علیهالسّلام را بکشد. معاویه اگر امام قیام میکرد، او را نمیکشت، بلکه ایشان را دستگیر میکرد و میفرستاد به مدینه. همچنان که میخواست این کار را با امام حسن علیهالسّلام بکند. معاویه میخواست امام حسن علیهالسّلام را دستگیر کند، ولی امام پیشدستی کردند و صلحنامهی سفیدامضای معاویه را پذیرفتند. یعنی امام مجتبی علیهالسّلام با این تدبیرشان آبِ ریخته را به جوی برگرداندند بهاصطلاح. یعنی این که امام حسن علیهالسّلام را دستگیر کنند و به معاویه تحویل بدهند، همهی مقدماتش را چیده بودند تا او منت بگذارد و مثلاً امام را آزاد کند. اینها همهی تدبیرش و نقشهاش را چیده بودند، ولی امام حسن علیهالسّلام همه را نقش بر آب کردند. امام حسین علیهالسّلام هم همین طور.
امام حسین علیهالسّلام اگر میدانست که در زمان معاویه شهید میشود، باز قیام میکرد، اما ایشان میدانست که چنین نمیشود. معاویه میداند که بهای کشتن امام حسین علیهالسّلام چیست.
امام حسین علیهالسّلام اگر میدانست که در زمان معاویه شهید میشود، باز قیام میکرد، اما ایشان میدانست که چنین نمیشود. اتفاقاً معاویه در نامهای به یزید نکاتی را دربارهی چند نفر آورده است. دربارهی عبداللّه بن عمر و عبدالرّحمن ابیبکر میگوید اینها خلیفهزادهاند، اما از اینها نترس، چون اهل قیام و جهاد و این حرفها نیستند و رهایشان کن، اما عبداللّه بن زبیر را هر وقت پیدا کردی، بکشش و این خیلی خطرناک است. دربارهی امام حسین علیهالسّلام هم گفته مردم کوفه از حسین بن علی میخواهند که قیام کند و او بر ضد تو قیام میکند و میآید به کوفه، اما تو با او کاری نداشته باش و نکشش، زیرا میآید کوفه و آخر یکی در کوفه او را میکشد. ببینید، معاویه میداند که بهای کشتن امام حسین علیهالسّلام چیست.
بنابراین به هیچ وجه صلح امام مجتبی و حفظ آن از سوی امام حسین علیهماالسّلام در زمان معاویه از روی سازش نبود. بلکه یکی از علل عمدهی صلح حضرت، ایستادگی بر اصول بود. ایشان بر اصول ایستادگی کرد ولذا صلح را پذیرفت. امام حسین علیهالسّلام نیز بر اصول ایستادگی میکند که منجر به شهادت ایشان در عاشورا میشود. البته حرکت امام حسن علیهالسّلام هم منجر به شهادت ایشان شد، ولی امام حسین علیهالسّلام شهادت با سیف بود و با جنگ.
شما به نوع موضعگیریِ امام حسین علیهالسّلام از همان آغاز نهضت اشاره کردید و تأکید داشتید که باصلابت و از روی عزت و مقاومت بوده است. این روند چگونه ادامه یافت؟
اگر به بیانات و به رفتار امام نگاه کنید؛ این کاملاً مشخص است. مثلاً حضرت در رجز روز جنگ میفرماید: «الموتُ أَولى مِن رکوبِ العارِ. والعارُ أَولى مِن دخولِ النَّارِ»(۳) یعنی مرگ سزاوارتر و شایستهتر از این است که زیر بار ذلت تسلیم شوم و نیز تحمل تسلیمنشدن در مقابل خواستههای دشمن بهتر است از دخول در آتش جهنّم و آتش قهر الهی. این یک تعبیر خاص است. الان هم اگر جستوجو کنید، این عبارت فقط از امام حسین علیهالسّلام است. یا باز میفرمایند «أَلا إِنَّ الدَّعِیَّ بْنَ الدَّعِیِّ قَدْ رَکَزَ بَیْنَ اثْنَتَیْنِ بَیْنَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَیْهاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ»(۴) این ابن زیاد مرا میان دو گزینهی شمشیر و ذلت قرار داده و دور است از ما ذلت. حضرت این ذلت را برنمیگزیند و شمشیر را به مرگ ترجیح میدهد.
فرمایشهای عزتمندانهی امام حسین علیهالسّلام در جریان واقعهی کربلا تماماً حماسی است؛ بهویژه تمام اشعار و رجزهایی که در کربلا هست؛ چه از امام حسین علیهالسّلام و چه از دیگران که تماماً حاکی از شجاعت و استقامت آنها در صراط مستقیم و در کنار امام حسین علیهالسّلام است. بعضی از این یاران حضرت میگویند که راضی هستیم هزار بار ما را بکشند و دوباره زنده شویم و باز شما را تنها نمیگذاریم. اصحاب امام حسین علیهالسّلام اعلیبصیرت را دارند. یعنی آن اعلیبصیرتی که رهبری هم اشاره کردند، در اینها موج میزند. درست است که تعدادشان کم است، اما درجات خیلی بالایی دارند و این درجه به خاطر بصیرت ایشان است.
در طول مسیر هم که امام علیهالسّلام از مدینه درمیآیند و چند ماه در مکه هستند، در تمام این مراحل، موضع مواجههی مقاومت در مقابل بنیامیه را دارند. یعنی به هیچ وجه با اینها کنار نمیآید، اما در مکه جنگ نمیکند. اینها تصمیمشان این بود که امام را در مکه ترور کنند، اما امام برای حفظ حرمت حرم در مکه وارد جنگ نمیشود و از مکه بیرون میرود. وقتی هم امام میخواهند از مکه بروند، جلوی امام را میگیرند که ای حسین بن علی نرو به سوی عراق، در میان امت پیامبر فتنه نکن. امام اما توجه نمیکنند. اینها باز میآیند و جلوی امام را میگیرند و میایستند. بعد امام دستور میدهند همان جا با شلاق اینها را کنار میزنند و به حرکت ادامه میدهند. آنها هم متقابلاً همین جوری سنگ و چوب میزنند، ولی دیگر امام میرود. تا این که در طی مسیر، عبداللّه بن جعفر طیار، عموزادهی امام و شوهر حضرت زینب که شخصیت بزرگی بوده و همه جا نفوذ داشته، اماننامه میآورد از والی مکه که شما اینجا باش. حضرت بالاخره عنوان میکرده که من را میکشند اینجا و من میخواهم که حرمت کعبه با کشته شدن من شکسته نشود. ببینید چقدر ایستادگی در اصول؛ امام میگوید که حرمت کعبه میشکند اگر مرا اینجا بکشند. بعد اصرار میکنند که اماننامه داریم، اما امام اعتنا نمیکند و میگوید باید بروم. این همهاش عزت است.
یکی از فرمایشهای امام در طول راه این است که اینها به من نامه نوشتهاند و از من خواستهاند که بیایم. اینگونه نیست که سرِ خود آمده باشم؛ از ما خواستهاند و ما را به کمک و به نصرت طلبیدهاند و ما هم آمدهایم. ما دنبال ریاست نیستیم. در وصیتنامهی حضرت به برادرشان جناب محمد حنفیه هم هست که من دنبال امر به معروف و نهی از منکر هستم و نه برای دنیا، نه برای تکبر و نه برای طلب ریاست.
چه اتفاقی در دورهی یزید افتاد که در دورهی معاویه نیفتاده بود و امام این طور احساس تکلیف کردند که در دورهی یزید به این شکل رفتار کنند؟
این مسألهی مهمی است. معاویه کمتر از یزید نبود، ولی فرصت در زمان یزید مناسب بود و در زمان معاویه نبود. در زمان معاویه مردم همان مردمی بودند که معاویه را بر امام حسن علیهالسّلام ترجیح دادند. معاویه کلاً فضای فکری را مدیریت کرده بود. در منابع تاریخی آمده که امام سجاد علیهالسّلام در خطبهی شام میگویند: «أَنَا ابْنُ مَکَّةَ وَ مِنَى أَنَا ابْنُ زَمْزَمَ وَ الصَّفَا ... أَنَا ابْنُ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى أَنَا ابْنُ عَلِیٍّ الْمُرْتَضَى ... أَنَا ابْنُ ... أَنَا ابْنُ ...»(۵) به این خاطر است که بیچارهها نمیدانند که پیامبر اصلاً خاندانی دارد و اینها فامیل پیغمبرند. بله، معاویه در شام تبلیغات مفصّلی کرده بوده و بنیامیه از قبل از اسلام در آنجا نفوذ داشتند. اصلاً معاویه یک روزی در شام منبر رفت و گفت ای مردم! (پیغمبر هم نگفت، اسم پیغمبر را گفت) محمد کسی بود که توانایی خواندن و نوشتن نداشت، وحی بر او نازل میشد و او میگفت و من مینوشتم! منم که وحی را نوشتهام! در حالی که اصلاً معاویه وحی ننوشته بود. کاتب بود؛ یعنی یک وظیفهی کتابتی داشت و گاهی پیامبر صلواتاللهعلیه یک نامهای مثلاً به او داده که بنویسد، اما این که وحی بنویسد، نه.
مردم کوفه معاویه را به امام حسن علیهالسّلام ترجیح دادند. امام حسن علیهالسّلام فرمود اگر بخواهید که جنگ کنیم، میجنگیم تا آخرین نفس. اگر هم نمیخواهید که بجنگید، من مجبورتان نمیکنم. مردم فریاد زدند: ما میخواهیم زندگی کنیم و جنگ دیگر بس است!
مردم کوفه هم معاویه را به امام حسن علیهالسّلام ترجیح دادند. امام حسن علیهالسّلام در همان بین راه که با لشکر به سمت شام میرفتند، در آخرین سخنرانیشان فرمودند خب شما الان اگر ایستادگی کنید، توانایی دارید. اگر بخواهید که جنگ کنیم تا ببینیم خدا چه میگوید، میجنگیم تا آخرین نفس. اگر هم نمیخواهید که بجنگید، من مجبورتان نمیکنم. مردم فریاد زدند: ما میخواهیم زندگی کنیم و جنگ دیگر بس است! اینها معاویه را بر امام ترجیح دادند، چون نمیدانستند معاویه کیست. معاویه یک سیاستمدار بهظاهر خوشاخلاق بود که موفق حکومت میکرد در شام و اینگونه تبلیغات شده بود، ولی بعد که یزید آمد، به تمام معنی بیدینی معاویه را نشان داد و لذا فرصتی فراهم آمد و یک وفاق عمومی در مسلمانان غیر از شام پیدا شد که دیگر بنیامیه نباید باشند.
شما فرمودید یک وفاق عمومی شکل گرفته بود و نشانههایش را از نامههای پرشمار خطاب به امام حسین علیهالسّلام میشود فهمید، اما چرا در خود کوفه ما میبینیم که با مسلم بن عقیل چنین رفتاری را میکنند؟
بله. این درست است. همه به این نتیجه رسیده بودند که بنیامیه نباید باشد و علیه بنیامیه باید قیام کرد، ولی نه قیامی به این مدل. اینها میگفتند امام باید طوری قیام کند که پیروز شود! همهی بزرگان آمدند و به امام مشورت دادند که نرود؛ حتی از نزدیکان و از خاندان امام. ابن عباس گریه میکرد و میگفت من میخواهم صبر کنم، اما نمیتوانم. خودش از پیامبر اکرم صلواتاللهعلیه شنیده بود که امام شهید میشود. میگفت میخواهم صبر کنم، اما نمیتوانم. جناب محمد حنفیه آمد و به امام پیشنهاد داد، اما حضرت پیشنهادش را قبول نکرد و گفت من همین راهی را میروم که باید بروم. میگویند جناب محمد حنفیه اینقدر گریهاش شدید شد که آب چشمش میچکید در تشت آبی که برای وضو جلویش بود و چکچک صدا میکرد.
یعنی خاندان امام واقعاً نمیتوانستند تحمل کنند که امام برود و شهید بشود و جزع و فزع میکردند. دیگرانی هم که از خاندان نبودند و خیلی محبتی به امام نداشتند هم میگفتند یاابن رسولاللّه شما نباید بروی و کشته میشوی. مثلاً عبداللّه بن مطیع میگفت شما اگر بروی و کشته شوی، دیگر عرب و قریش ذلیل میشود. یعنی امام یک خاکریزی بود که اگر آن خاکریز میرفت، دیگر اینها ذلیل میشدند و چیزی برای ایشان باقی نمیماند.
پس چرا امام وارد معرکه شدند؟ چون امام طی حرکتشان از مدینه به مکه و سپس به سمت کوفه تا کربلا و طی اتفاقات روز عاشورا در کربلا، خودشان و خانوادهشان و یارانشان را هزینه میکنند و همه یا به شهادت میرسند یا به اسارت میروند. اگر این هزینهی سیدالشهداء علیهالسّلام است و اگر اینجا بهاصطلاح یک «برآورد هزینه - فایده» داریم، این هزینه را امام علیهالسّلام در قبال چه فایده و چه مصلحت و منفعتی انجام داده است؟
تحلیل حرکت سیدالشهداء با محاسبات دنیایی نیست. اینها آدمهای عاقلی بودند و نکاتی را که بقیه میگفتند، میدانستند و بلد بودند، اما این نقشهی الهی بود. این نقشه و دستور خدای تعالی بود. به روایتی جناب محمد حنفیه آمد مکه تا نگذارد امام برود و پیشنهاد داد که برادر شما نرو عراق. اگر هم قرار است بروی و گمان میکنی در این شهر شما را میکشند و حرمت کعبه از بین میرود، شما یک جاهای دور برو؛ برو به سوی یمن، آنجا مردمش شیعیان ما هستند. شما برو در کوههای یمن خودت را حفظ کن و یزید دستش به شما نمیرسد. بعد از آنجا با یزید مقابله کن. بعد هم اگر کوفیها کوفه را از عُمّال یزید خالی کنند و بنیامیه خالی بشود، بعد شما برو آنجا و الان نرو. خب ایشان این را به امام گفت و امام فرمودند فردا به تو جواب میدهم. فردا دید که امام دارد میرود و کاروان به راه افتاده. گفت برادر گفته بودید جواب میدهم. حضرت فرمودند که من جدم را در خواب دیدم که فرمودند «انّ الله قد شاءَ أن یَراکَ قَتیلاً» خدا میخواهد که تو را کشته ببیند. پس گفت خاندان را چرا میبری؟ حضرت فرمودند که جدم فرمود «إنَّ اللهَ قد شاءَ أن یَراهُنَّ سَبایا»(۶) خدا میخواهد اینها را اسیر ببیند. جناب محمد حنفیه دیگر حرفی نداشت. خواب امام و پیغمبر هم حجت است. همچنان که خواب حضرت ابراهیم حجت بود. امام در پاسخ به جناب عبداللّه بن جعفر هم میگوید که این دستور جدم است و جدم را در خواب دیدم و به من دستور داد که بروم. لذا دیگر عبداللّه بن جعفر قانع میشود و حتی دو نفر از فرزندانش را هم همراه امام میکند که در کربلا شهید میشوند.
بالاخره امام از شهادتش خبر داشت. در طول راه یکی از فرمایشهایی که امام میفرمود، این بود که من شهید میشوم. اطرافیانش میگفتند که مگر میتوانند شما را شهید کنند؟! امام میگفت بله. ولذا سرگذشت حضرت یحیی فرزند زکریا را زیاد در راه گفت. این نقشهی خدا بود که این گونه بروند و این گونه شهید بشوند و حضرت زینب سلاماللهعلیها آنجا باشند و باعث بشوند که این نهضت نخوابد و خفه نشود و خبرش از بین نرود و مثلاً نگویند که حسین آنجا آمد و تشنه بود و آب پیدا نکرد و از تشنگی از دنیا رفت.
آیا روند حکومتداری دوران یزید به گونهای بود که اگر سیدالشهداء قیام نمیکردند، صدای نهضت خفه میشد؟
اگر امام حسین علیهالسّلام شهید نمیشد، اسلام از بین میرفت. از همین رو بزرگان گفتهاند که «الأسلامُ محمدیُّ الحُدوثِ وَ حُسَینیُّ البَقاءِ.» این فرمایش درستی است. حدیث نیست، ولی درست است.
در این مسیرِ مقاومت که سیدالشّهدا برای حفظ اسلام انتخاب کردند، تا چه اندازه تعداد یاران تعیینکننده بوده است؟
تعداد یاران امام عنصر تعیینکنندهای نبود. اصلاً قیام امام یک قیام نظامی نبود. یعنی با قواعد نظامی اصلاً درست نبود که امام برود با این تعداد کم به مقابلهی دشمن. امام اصلاً نمیخواست جنگ کند. هیچ وقت هم جنگ را شروع نکرد. امام یک قیام سیاسی–تبلیغی کردند. لذا امام تمام حرکاتشان بعد از حرکت از مکه و رفتنشان تا کربلا تمامش آشکار بود و همهاش تبلیغ علیه یزید و بنیامیه بود. البته نه این که امام تاکتیک به کار برده باشد. امام درواقع جنگی را آغاز نکرد، اما عزتمندانه و مقاومانه در موضع سیاسی و تبلیغی خودش رفتار کرد. وقتی هم که به مرحلهی جنگ رسید، امام با تمام قامت به میدان رفتند.
حتی در روز عاشورا امام جنگ را شروع نمیکنند. این عمر سعد بود که جنگ را شروع کرد و او بود که تیر اول را انداخت. قبل از این وقتی که حر آمد جلوی امام را گرفت و امام در کربلا ساکن شد، جناب حبیب بن مظاهر ظاهراً به امام پیشنهاد داد که قبیلهی بنیاسد در همین نزدیکیها هستند و من میتوانم بروم و یک عده نیرو بیاورم که بتوانیم این لشکر اندک حر را شکست بدهیم. امام اما میفرمایند نه و من نمیخواهم شروعکنندهی جنگ باشم.
اهل بیت هیچ وقت جنگی را شروع نکردهاند. روز عاشورا هم شروع نکردند، اما وقتی که شروع شد، دیگر تمامقامت ایستادهاند.
اهل بیت هیچ وقت جنگی را شروع نکردهاند. روز عاشورا هم شروع نکردند، اما وقتی که شروع شد، دیگر تمامقامت ایستادهاند. امام و یاران ایشان تمامقامت ایستادند و یکی از طعنههایی که بعدها به عمر سعد میزدند، این بود که تو با این عدهی کم جنگ کردی، اما چقدر زیاد کشته دادی؟! لشکر عمر سعد چند صد نفر کشته داده بودند در مقابل حدود ۷۲ نفر. بعضی از یاران امام دهها نفر را کشتند. خود امام چقدر از اینها را به درک فرستادند. خب این یعنی به تمام قامت آمدند.
چه در قیام عاشورا و چه در دیگر عرصهها و معرکهها در طول تاریخ، جاهایی که یک رهبرِ الهی و یک امام جلو بوده و عزتمندانه پیش رفته، احیاناً اگر اصحاب و یاران و خواص او سستی به خرج داده باشند یا خوب مقاومت نکرده باشند، چه آسیبی به اساس امّت وارد شده است؟
در این صورت خودِ همان مردم آسیب دیدهاند. امیرالمؤمنین دعا میفرمود خطاب به مردم کوفه که خدا بهتر از شما را به من بدهد و بدتر از مرا به شما. خودِ آن مردم آسیب میبینند و ذلیل میشوند. برخی از این گروهها در طول تاریخ، دورِ امام را خالی کردند و پس از «امام» ذلیل شدند و تا آخر هم ذلیل ماندند و نتوانستند عزت بیابند. ببینید، پس از اتفاق عاشورا، توّابین این را فهمیدند و گفتند که ما باید با خونمان بهای یاری نکردن به امام حسین علیهالسّلام را بپردازیم و باید خون ما ریخته شود. نکتهی بعدی هم این است که اینگونه سستیها باعث بیاعتمادی میشود.
پانوشت:
۱) لهوف، سیدبن طاووس، ص۲۵
۲) بیانات در مراسم هفتمین سالگرد رحلت امام خمینی (رحمهالله)، ۱۳۷۵/۰۳/۱۴
۳) مثیرالاحزان، ابن نما حلی، ص۷۲
۴) اثبات الوصیة، علی بن حسین مسعودی، ص۱۶۶
۵) امالی، شیخ صدوق، ص۱۷۹
۶) لهوف، سیدبن طاووس، ص