حضرت قاسم علیه السلام فرزند امام حسن مجتبی علیه السلام است و مادرش رَمله نام دارد. مرحوم شیخ مفید، سه نفر از فرزندان امام حسن علیه السلام را نام برده که در کربلا به شهادت رسیدهاند که عبارتند از: قاسم، ابوبکر و عبدالله. و مرحوم محدث قمی فرزند دیگری بنام عبیدالله نیز یاد کرده است که او نیز در کربلا شهید شد.
حضرت قاسم علیه السلام نوجوانی بود که هنوز به سن بلوغ نرسیده بود. او دو ساله بود که پدرش شهید شد و در مهد تربیت حسینی بزرگ شد و آن روح بلند و همت عالی در این جوان هاشمی اثری عمیق کرد و با اینکه در واقعه کربلا، نوجوانی کم سن و سال بود اما وقتی به میدان رفت بر خلاف انتظار لشکریان دشمن، چنان با شهامت و دلیرانه جنگید و بر قلب دشمن تاخت تا اینکه بر او حمله کرده و شهیدش نمودند.
شهادت حضرت قاسم علیه السلام در سال 61 هجری قمری رخ داد و آنطور که سن آن حضرت را 13 سال نوشته اند، تاریخ ولادت ایشان را میتوان اوائل سال 48 هجری قمری تخمین زد.
علاقه ای پدرانه
در علاقه زیاد امام حسین علیه السلام به قاسم علیه السلام ، شواهد بسیاری ذکر شده از جمله اینکه حضرت سیدالشهداء علیه السلام در وداع هیچیک از شهدا غش نکرد مگر در وداع حضرت قاسم علیه السلام و منجمله حضرت سیدالشهداء علیه السلام در ابتدای امر، اجازه نداد که حضرت قاسم علیه السلام به میدان برود مگر بعد از التماس و بوسیدن دست و پای عموی بزرگوارش. هنگامی که امام حسین علیه السلام نالهی حضرت قاسم علیه السلام را شنید، با شتاب به بالین او آمد و اینگونه به بالین شهیدی نشتافته بود و وقتی به بالین قاسم علیه السلام آمد، لشکر را نفرین نمود.
امام حسین علیه السلام همانطور که صورت به صورت علیاکبر علیه السلام گذارد، وقتی که به بالین حضرت قاسم علیه السلام آمد سینهاش را به سینهی او چسباند. حاصل اینکه از آنچه گفته شد، معلوم میشود که حضرت سیدالشهداء علیه السلام به حضرت قاسم علیه السلام و حضرت علیاکبر علیه السلام به یک نحو محبت داشت و به یک چشم نظر میفرمود.
هنگامی که امام حسین علیه السلام نالهی حضرت قاسم علیه السلام را شنید، با شتاب به بالین او آمد و اینگونه به بالین شهیدی نشتافته بود و وقتی به بالین قاسم علیه السلام آمد، لشکر را نفرین نمود
بلایی بزرگ
شب عاشورا، امام حسین علیه السلام به اصحاب فرمود: فردا همهی شما کشته خواهید شد، قاسم علیه السلام نزد عمویش آمد و عرض کرد: عمو جان من هم فردا کشته خواهم شد؟
امام او را به سینهاش چسباند و فرمود: مرگ در نظر تو چگونه است؟
قاسم علیه السلام جواب داد: از عسل شیرینتر است.
امام به او فرمود: تو بعد از بلایی عظیم کشته میشوی و عبدالله شیرخوار هم شهید میشود.
روز عاشورا قاسم علیه السلام خود را آمادهی جنگ کرد و به حضور امام حسین علیه السلام آمد تا از او اجازهی جهاد بگیرد، امام او را در آغوش گرفت و مدتی با هم گریه کردند، سپس قاسم علیه السلام اجازهطلبید و امام به او اجازه نمیداد. هرچه آن امامزادهی بزرگوار در اجازهی جهاد، مبالغه میکرد، حضرت مضایقه میفرمود تا آنکه بر پای عموی خود افتاد و چندان بر آن بوسه زد و گریست تا از امام اجازه گرفت.
بعضی نقل میکنند که امام حسین علیه السلام هنگام روانه کردن قاسم علیه السلام به میدان، عمامهاش را دو نصف کرد نیمی از آن را مانند کفن بر تن قاسم نمود و نیمی دیگر را بر سر قاسم علیه السلام بست. شاید اینکه در سخن حمیدبن مسلم چهرهی قاسم علیه السلام به نیمهی قرص ماه تعبیر شده از این رو بود که پارچهی عمامه نیمی از صورت او را پوشانده بود.
آنگاه حضرت قاسم علیه السلام به سوی میدان رفت و در حالیکه اشک بر گونههای مبارکش روان بود فرمود:
«اگر مرا نمیشناسید، من قاسم پسر حسن علیه السلام و نوهی پیامبر صلی الله علیه وآله هستم که برگزیدهای از سوی خداوند است، این عمویم حسین علیه السلام است که مانند اسیران، گروگان گرفته شده و در بین مردم گرفتار گردیده است. خدا این مردم را از باران رحمتش سیراب نسازد».
سپس کارزار سختی نمود، به طوری که با آن کمی سن، تعدادی از دشمنان را کشت.
حمیدبن مسلم نقل میکند: پسری را دیدم که برای جنگ از خیمهها بیرون آمد، گویی رخسارش همچون پارهی ماه بود، شمشیری در دست و پیراهن و شلواری بر تن و نعلینی در پای خود داشت که بند یکی از آنها پاره شده بود و فراموش نمیکنم که بند نعلین چپش بود...
سپس عمروبن سعد بن نفیل اَزُدی گفت: به خدا سوگند به این پسر حمله میکنم،
گفتم سبحانالله این چه قصد و ارادهای است که نمودهای؟ این گروهی که پیرامون او را فراگرفتهاند، برای او بس است. آن مرد گفت: سوگند به خدا، بر او میتازم.
حمیدبن مسلم میگوید: چون گرد و غبار فرو نشست، دیدم امام بالای سر قاسم علیه السلام است و آن جوان در حال جان کندن میباشد و پای بر زمین میساید. حضرت فرمود: سوگند به خدا که دشوار است بر عموی تو که او را بخوانی و او نتواند اجابت کند و اگر اجابت کند، تو را سودی نبخشد
پس بر قاسم علیه السلام تاخت تا آنگاه که شمشیری بر فرق مبارک آن مظلوم زد و سر او را شکافت، حضرت قاسم علیه السلام با صورت روی زمین افتاد و فریاد زد: ای عمو! به فریادم برس...
حمیدبن مسلم میگوید: چون صدای قاسم علیه السلام به گوش امام حسین علیه السلام رسید، آن حضرت با شتاب سربرداشت و به قاسم علیه السلام نگاه کرد، آنگاه به عمرو حمله کرد و با شمشیری دست او را جدا نمود. عمرو فریادی کشید به طوری که لشکریان صدای او را شنیدند، سواران اهل کوفه حمله کردند تا عمرو را از دست امام رها کنند ولی همین که هجوم آوردند، بدن عمرو با سینهی اسبها برخورد کرد و او زیر پای اسبان لگدکوب و کشته شد.
حمیدبن مسلم میگوید: چون گرد و غبار فرو نشست، دیدم امام بالای سر قاسم علیه السلام است و آن جوان در حال جان کندن میباشد و پای بر زمین میساید. حضرت فرمود:
سوگند به خدا که دشوار است بر عموی تو که او را بخوانی و او نتواند اجابت کند و اگر اجابت کند، تو را سودی نبخشد. دور باشند از رحمت خدا، جماعتی که ترا کشتند.
آنگاه امام حسین علیه السلام قاسم علیه السلام را از زمین برداشت و در بر کشید و سینهی او را به سینهی خود چسباند و به سوی خیمهها روان گشت، در حالیکه پاهای قاسم علیه السلام بر زمین کشیده میشد. سپس او را در نزد پسرش، علیبنالحسین علیه السلام در میان کشته شدگان اهلبیت خود، جای داد.
روایت شده است که امام حسین علیه السلام فرمود: خدایا! این گروه را نابود و پراکنده گردان و هیچیک از آنها را باقی نگذار و هرگز آنان را نبخشای. ای عموزادگان من، بردباری کنید. ای اهلبیت من، شکیبایی کنید و بدانید که پس از امروز، دیگر هرگز خواری نخواهید دید.
فرآوری: فاطمه زین الدینی
تبیان
منبع:
آشنایی با فرزندان و یاران چهارده معصوم علیهم السلام، احمد امیری پور.
سایت پرواز پرستوها.