پاسخ به:مشاعره بهـــــاری
اهل حرم در انتظار تو نشستند دیدند که در علقمه غوغاست عباس
سوار اسب شدی راه زیر پایت رفت زدی به چهرهی خود با عطش نقاب سپس
«سهم من از زندگی چیزی به غیر از غم نشد هیچکس غیر از برادرهام غمخوارم نشد
داشتم میآمدم در علقمه بالا سرت در میان اینهمه نامرد نامحرم نشد
دستِ من خیس شده دستِ رقیه خشک است بهتر این است که برگردم از اینجا بی دست
تو آمدی برسی به مقام سرداری که خون سرخ خدا با شما شود یاری
تو آمدی که به اذن خدا به دست تو خدا گره بگشاید زکار بسیاری
یکی در دین عماد آمد یکی زین العباد آمد یکی باب المراد آمد شهنشاهان بر او سائل
لرزیدم از نگاهش، گــفتم عجب هوایی
من ماندم و نگاهی،افسوس ماند و آهی
یک لحظه در ولایت تو شک نمیکند هر کس شنیده زمزمهی کائنات را تو آمدی کمی به زمین آسمان دهی تا که تجلیات خدا را نشان دهی
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشـــــست
تو را گر همی یار باید بیار
مرا یار هرگز نیایـد به کار
رمز تقربِ همهی اهل کائنات آوای هر فرشته دمادم علی علیست لبیک کعبه و حجر و مسجد الحرام زیباترین ترنم زمزم علی علیست
یا امیرالمؤمنین نازم به احساست
گشته عالم زنده از بوی گل یاست
بوسه زن بر دست و بر بازوی عباست
باب المراد آمد، روح جهاد آمد
ای ماه خیرالناس، خوش آمدی عباس