0

وقتی امام سر غلامش را به دامن گرفت

 
nazaninfatemeh
nazaninfatemeh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1389 
تعداد پست ها : 81124
محل سکونت : تهران

وقتی امام سر غلامش را به دامن گرفت

امام حسین(ع) وقتی جُون به شهادت رسید، بر بالین غلامش حاضر شد و فرمود بار خدایا رویش را سفید و بویش را خوش و با نیکان محشورش فرما.
وقتی امام سر غلامش را به دامن گرفت عقیق:متن زیر برشی از کتاب مقتل الحسین(از مدینه تا مدینه) اثر مرحوم آیت الله سید محمد جواد ذهنی تهرانی است. در روز چهارم ماه محرم مروری بر شهادت جون غلام ابوذر غفاری خواهیم داشت.
شهادت جون غلام ابی ذر غفاری
از جمله شهداء که در رکاب همایون حضرت جانش را نثار کرد جون غلام با اخلاص ابی ذر غفاری است.
این بنده فرخنده فال چون دید اصحاب یکی پس از دیگری رخش همت به میدان آخرت تاختند و روی سفیدشان را سرخ نمودند و از طرف دیگر لشگر دشمن بر امام بی یاور چیره شده و احترام آن حضرت را از میان برده ‏اند و کم کم بنای دشنام دادن و ناسزا گفتن نهاده ‏اند غیرتش به جوش آمد و احوالاتش دگرگون گشت بطوری که گویا نمی ‏توانست روی پا بند شود، امام (ع) به روی او نظر کرد و اضطرابش را دید و فرمود: چه اراده داشته و در چه خیالی می ‏باشی؟ انت فی اذن منی، اختیار تو با من است.
جون عرض کرد: قربانت خیال دارم که سر در قدمت بیندازم که دیگر تاب و طاقت دیدن این حال زار تو را ندارم و نمی ‏توانم غریبی تو را به چشم خود ببینم و قدرت شنیدن ناسزا گفتن به تو را ندارم.
حضرت فرمودند: انما تبعتنا طلبا للعافیة فلا تبتلی بطریقنا تو در این سفر با ما همراه شدی امید عافیت و سلامتی داشتی اکنون اینجا زمین بلاء است باخبر باش خود را برای خاطر ما مبتلا به بلاء نسازی.
غلام دید مولا بخاطر عطوفت و کرم از او عذر می ‏خواهد، خود را به قدم های آقا انداخت عرض کرد: مولای من نه اینکه تصور فرمائی من درمانده ‏ام، از روی کراهت و بی میلی عازم جان باختن شده ‏ام، نه والله بلکه ملاحظه می ‏کنم که در روز رفاهیت و آسودگی کاسه لیس شما بوده ‏ام، امروز که روز درماندگی است چطور شما را تنها و غریب بگذارم.
روا باشد از من که روز رفاه    کنم کاسه لیس درگاه شاه
به هنگام سختی و بد روزگار      تو را خوار بگذارم ای شهریار
قربانت بروم، می ‏دانم چرا عذر می ‏آوری و میل جان فدا کردن مرا نداری، والله ان ریحی لمنتن و ان حسبی لئیم ولونی للسود به خدا قسم می ‏دانم بوی من متعفن است و حسب و نژاد من تباه است و رویم سیاه می ‏باشد، اما ای مولا تو را به خدا به این اوصاف زشت مرا از راه بهشت محروم مفرما که بهشت خدا روی مرا منور و بوی مرا معطر و حسب مرا اعلی می ‏نماید، علاوه بر این ای مولا به خدا دست از دامنت بر نمی ‏دارم حتی اختلط هذا الدم الاسود مع دمائکم تا اینکه خون سیاه خود را با خون های لطیف و شریف شما شهداء آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) مخلوط و مخروج نمایم.
این بگفت و زار زار مثل ابر بهار گریست، امام (ع) نیز به گریه در آمد فرمود: ای غلام سعادت انجام برو که ما هم از قفا می ‏آئیم.
پس آن غلام رو به حوالی خیام بانوان با احترام آورد آهی سوزناک بر آورد و گفت: ای بانوان حرم و ای خواتین محترم جون است با شما خداحافظی می ‏کند و از شما حلالیت می ‏طلبد.
شیون از میان حرم بلند شد، اطفال خردسال که با جون انس داشتند بیرون آمدند اطراف غلام حلقه زدند و می ‏گریستند و چون یکان یکان را تسلیت و دلداری داد و به خیمه فرستاد مانند شیر غضبناک روی به آن قوم ناپاک آورد و به روایت محمد بن ابیطالب این رجز را خواند:
سوف تری الکفار ضرب الاسود    بالمشرفی الصارم المهند
 اذب عن سبط النبی احمد         اذب عنهم باللسان والید
 ارجو بذاک الفوز عند المورد     من الاله الواحد الموحد
این بگفت و مانند نهنگ تیز چنگ خود را بر آن قوم بی نام و ننگ زد و در بحر جنگ غوطه خورد بسی سواران را پیاده و پیادگان را به جهنم روانه کرد.
در آن سهمگین وادی پر خطر     که مرغ از هوایش نکردی گذر
بکوشید تا زخم بسیار خورد      در افتاد از پا و لب تشنه مرد
چون بر زمین افتاد پیوسته دیده بود که هر شهیدی از زین به زمین می ‏افتاد سلطان دین را به بالین خود می ‏خواند و عزیز فاطمه به بالینش می ‏آمد و می ‏نشست با هر کدام به نوعی مهربانی می ‏فرمود لذا طمعش به حرکت آمد از گوشه چشم نگاهی به طرف خیام حرم نمود عرض کرد: السلام علیک یا مولای یا ابا عبدالله ادرکنی آقا جان به بالین من هم بیا، حضرت با چشمی خونبار خود را به غلام رسانید سر او را به دامن گرفت و بلند بلند گریست و دست بر سر و صورت جون کشید و عرضه داشت: اللهم بیض وجهه و طیب ریحه و احشره مع الابرار، بار خدایا رویش را سفید و بویش را خوش و با نیکان محشورش فرما.
به رحمت ببخشای بر این شهید     چو صبح امیدش نما رو سفید
شمیم ورا نفخ تاتار کن         ورا حشر با فوج ابرار کن
از برکت دعای امام (ع) فی الفور روی غلام مانند بدر تمام درخشیدن گرفت و بوی عطر و عنبر از وی به مشام می ‏رسید چنانچه امام زین العابدین می ‏فرمایند: بعد از شهادت پدر بزرگوارم که مردم غاضریه آمدند اجساد شهداء را به خاک سپردند بعد از ده روز جسد جون غلام را دریافتند که صورتش منور و بویش معطر بود.
 
منبع:مهر

از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست

دوشنبه 26 شهریور 1397  10:58 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها