0

بوی غم می آید از شهر رسول

 
salamat595
salamat595
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1391 
تعداد پست ها : 19536
محل سکونت : مازندران

بوی غم می آید از شهر رسول

بوی غم می آید از شهر رسول
بوی اشک حیدر و آه بتول

آسمانی ها همه دل بی شکیب
بر لب شیر خدا امن یجیب

لحظه ها لبریز از دل وا پسی
فاطمه گریان ز داغ بی کسی

می چکد بر گونه ها با صد محن
دانه دانه اشک از چشم حسن

اینک، غم گرفته عالمین
بغض کرده گوشه ی خانه حسین

در میان حجره ای غرق ملال
آیه های اشک می خواند بلال

لحظه های اخر پیغمبر است
روح هستی در میان بستر است

با دلی محضون به حال احتضار
چشم های خسته ی او اشک بار

اشک او از بی کسی حیدر است
قصه نامردی و میخ در است

گوشه ای گرم نیایش با خدا
می برد بالا علی دست دعا

اهل بیت خویش را با اشک و آه
در وداع آخرین دارد نگاه

گاه گوید با علی از غسل و قبر
درد دل با چاه و مظلومی و صبر

گاه گوید با غم و درد و محن
غم مخور هستی من زهرای من

بعد من حامی دست حق شوی
اولین کس تو به من ملحق شوی

بعد من اجر رسالت هیزم است
هستی ام در آتش نا مردم است

اشک او تصویری از حق نمک
در میان کوچه ها غصب فدک

آسمان را رنگ نیلی می زنند
بین کوچه بر تو سیلی می زنند

قطره قطره اشک او دارد سخن
از دل و لب های پر خون حسن

در نگاه آخرش راز مگوست
حرف ها از بوسه زیر گلوست
شعر از: سید محسن احمدزاده 
1388/11/24

چهارشنبه 8 آذر 1396  10:00 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها