اين گزير – يا چاره – اما چيست؟موضوع را با ذکر مثالي روشنتر ميکنيم: فرض کنيد که جراحي حين عمل جراحي در شکم، به اشتباه حالب بيمار را بريده باشد. بعد هم رزيدنت اورولوژي را صدا کرده باشند و او هم حالب بيمار را دوخته و ترميم کرده باشد. بعد هم بقيه عمل جراحي انجام شده، بيمار به ريکاوري و از آنجا به بخش منتقل شده باشد. حال در مورد آن خطاي روي داده (بريده شدن اشتباهي حالب) چه کاري بايد کرد؟ دو پاسخ به پرسش فوق دادهاند:پاسخ اول: بهتر است که خطاي پزشکي تا حد ممکن از بيمار پنهان شود. زيرا:
افشاي حقيقت تنها باعث اضطراب و ناراحتي بيمار ميشود. کاري که بايست و شايست براي او انجام گرفته است، چه دليلي دارد که او را مضطرب و اندوهگين کنيم؟
اگر حقيقت را افشا کنيم باعث بدگماني بيمار(ان) به پزشک(ان) ميشود و به اين تصور دامن ميزند که پزشکان کار خود را بلد نيستند و ناخواسته به بيماران خود آسيب ميرسانند.
افشاي حقيقت، شکايت قانوني را در پي خواهد داشت. سري را که درد نميکند، چرا دستمال ببنديم؟
پاسخ دوم: بهتر است که خطاي پزشکي با صداقت و در اولين فرصت افشا شود. زيرا:
اين حق بيمار است که حقيقت را بداند. وقتي صحبت از «حق» به ميان ميآيد مصالحي نظير آنچه در بالا گفته شد، رنگ ميبازند. زيرا امروزه پزشکي مبتني بر استقلال فردي بيمار، جاي پزشکي پدرسالارانه را گرفته است.
اگر حقيقت گفته نشود، ديگر نميتوان از بيمار رضايت آگاهانه گرفت. زيرا گرفتن رضايت آگاهانه منوط به دادن تمامي اطلاعات لازم است. اگر به جاي دادن اطلاعات لازم، بيمار را فريب بدهيم، اقدام پزشکي بعدي را بدون رضايت آگاهانه انجام دادهايم و اين کار هم غيراخلاقي و هم غيرقانوني است. در مثال بالا جراحي ترميمي حالب و هر اقدام پيگيرانه بعدي نياز به اخذ رضايت آگاهانه دارد.
مطالعات ثابت کردهاند که در مواردي که خطا توسط پزشک افشا شده است، احتمال شکايت قانوني کمتر از مواردي بوده است که بيمار خود به موضوع پي برده است. در مورد بالا اگر بيمار خود متوجه خون در ادرار خود شود و سر از موضوع در آورد، احتمال شکايت او بالاتر خواهد بود.
در صورت عدم افشا بيمار از اقدامات پيگيرانه و اصلاحي بعدي محروم خواهد شد. در مثال بالا اگر بر فرض لازم باشد که بيمار براي عکسبرداري از حالبها مراجعه کند، در صورت عدم افشاي حقيقت نميتوان بيمار را به اين کار متقاعد کرد ( اگر تجويز کنيم، بيمار ميپرسد چرا؟ مجاري ادراري من که مشکلي نداشت!) و آنوقت ممکن است اتفاقي قابل اصلاح و پيشگيري به فاجعه منتهي شود.
شبيه به دلايل بالا، همچنان ميتوان گفت، اما من به همين بسنده ميکنم. امروزه اتفاق نظر اخلاقي وجود دارد که بايد خطاي پزشکي افشا شود. اما در برخورد با خطاي پزشکي يا پزشک خطاکار چه بايد کرد؟ به اين پرسش هم دو پاسخ داده شده است:
رويکرد فرد-محور: اين رويکرد، سنتي و مبتني بر پزشکي پدرسالارانه است. رويکرد سنتي به دوراني برميگردد که «سلطان»هاي بسياري حکم ميراندند و «روابط سلطاني» حاکم بود. روابط سلطاني همان چيزي است که در سريال «قهوه تلخ» به نقد و طنز کشيده ميشود و ما به آن ميخنديم. در اين رويکرد، اگر خطايي رخ دهد، ميگردند تا «مقصر» را پيدا کنند. بعد هم «مقصر» را – البته به شرط آن که در کنف حمايت ويژه سلطان نباشد- چنان مجازات ميکنند که براي همه درس عبرت شود. يعني ميسپارندش به محتسبي که بر سرش فرياد بزند: «خطاي پزشکي ميکني پدرسوخته؟ ميدهم پدر پدر پدرسوختهات را دربياورند.» در اين رويکرد اگرچه در مواردي دل بيمار و جامعه خنک ميشود، اما در مجموع افشاي خطاي پزشکي آنقدر دشوار ميشود که نميتوان آن را به کسي توصيه کرد.
رويکرد سيستم-محور: اين رويکرد، رويکردي مدرن است و خطا را حاصل نقص در سيستم ميداند نه تنها يک فرد مقصر. در اين رويکرد اگر خطا رخ دهد در درجه اول به فکر اصلاح سيستم ميافتند تا از وقوع خطا در آينده جلوگيري شود. در عين حال، بيمارستانها در مورد خطاي پزشکي «سياست»هايي اعلام شده دارند. براساس اين سياست، از پزشکان خود ميخواهند که خطاي پزشکي را افشا کنند - و اين باعث اعتماد بيماران به بيمارستانها ميشود – اما در عين حال سياست مشخصي براي حمايت از ايشان دارند به نحوي که در جبران خطاي وارده از او حمايت ميکنند و او را تنها نميگذارند و سهم خود را در بروز خطا ميپذيرند.
اگرچه نقايص فراواني – براي مثال، در بيمه مسووليت و قوانين مربوطه – در اين رابطه در کشور وجود دارند، اما در يک کلام، به نظر ميرسد که راهکارهاي مبتني بر رويکرد سيستمي بهترين پيشنهادي است که ميتوان به نظام سلامت در برخورد با موارد خطاي پزشکي ارائه کرد.