دلايل غيبتحضرت مهدى عليه السلام از ديدگاه روايات
دلايل غيبتحضرت مهدى عليه السلام از ديدگاه روايات
|
نوشتهى حاضر تقرير سلسلهى درسهاى «حديثشناسى مهدويت» از استاد شيخ نجم الدين طبسى است كه در «مركز تخصصى مهدويت» در قم براى جمعى از طلاب و دانش پژوهان ارائه شده است. از تلاش برادر حجةالاسلام سيد حسن واعظى از دانش پژوهان كوشاى اين مركز در تدوين اين درسها سپاسگذارى مىشود.
مقدمه
روايات زيادى دربارهى غيبت امام زمان (عج) از وجود مبارك پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و ائمهى اطهار عليهم السلام وارد شده است.
برخى از آنها، دربارهى وقوع غيبت است، چنانكه فرمودهاند: «قائم ما را غيبتى استبس طولانى» (1) و گروهى از آنها، طولانى بودن مدت آن را مطرح كردهاند. (2) نيز در بعضى از آنها، براى غيبت، حكمتها و فوائدى مطرح شده است، هر چند فلسفهى اصلى آن، ظاهرا، بيان نگرديده است، بطوريكه فرمودهاند: «ما، ماذون نيستيم علت آن را بيان نماييم» . (3) پس معلوم مىشود علتحكيمانهاى براى غيبت وجود دارد، چرا كه خداوند حكيم، كار عبث و بيهوده انجام نمىدهد، هر چند در روايات به آن تصريح نشده است. و دستهاى نيز شرايط و اوضاع پيش از ظهور را مطرح كردهاند و...
يكى از بحثهاى مهم در موضوع مهدويت، بحث غيبت است.
عالمان و فقيهانى مانند ثقةالاسلام كلينى، شيخ صدوق، شيخ طبرسى، مرحوم نيلى، علامه مجلسى، ... تعليلهايى آوردهاند كه بعضى از آنها، در خود روايات هست و بعضى از استظهارات خودشان است.كه در لابهلاى اين روايت، به نكاتى مانند كيفيت انتفاع و استفادهى مردم از آن حضرت در دوران غيبت، اشاره مىكنند وجوهى را در مورد تشبيه غيبتحضرت به خورشيد پس ابر دارند كه ما اين بحث را بعد از بررسى علل غيبت، ذكر خواهيم كرد.
ما، در اين نوشتار، سعى داريم كه ابتدا، رواياتى كه در ارتباط با سبب غيبت است، بيان كنيم، سپس آنها را از نظر سندى و دلالى بررسى كرده و در پايان نتيجه بگيريم. بنابراين، بحث را در سه مرحله پى مىگيريم.
مرحلهى نخست
اسباب غيبت در روايات
در روايات، به سببهاى مختلفى اشاره شده است كه مىتوان آنها را به هشت دسته، تقسيم كرد:
يكم - اجراى سنن انبيا عليهم السلام دربارهى حضرت مهدى (عج) ; دوم - خدا نمىخواهد كه امام، در ميان قوم ستمگر باشد; سوم - تنبه مردم; چهارم - امتحان مردم; پنجم - خوف و ترس از قتل; ششم - تحتبيعت هيچ حاكمى نباشد; هفتم - خالى شدن صلبهاى كافران از مؤمنان; هشتم - سر غيبت معلوم نيست و فقط خدا مىداند.
يكم - اجراى سنن انبيا عليهم السلام در بارهى حضرت مهدى (عج)
حديثيكم - حدثنا المظفر بن جعفر بن المظفر العلوى، قال حدثنا جعفر بن مسعود وحيدر بن محمد السمرقندى، جميعا، قالا: حدثنا محمد بن مسعود، قال: حدثنا جبرئيل بن احمد عن موسى بن جعفر البغدادي، قال: حدثني الحسن بن محمد الصيرفي، عن حنان بن سدير، عن ابيه، عن ابى عبدالله عليه السلام، قال: «ان للقائم منا غيبة يطول امدها.» . فقلت له: «ولم ذاك، (4) يابن رسول الله؟» . قال: «ان (5) الله عزوجل ابى الا ان يجرى فيه سنن الانبياء عليهم السلام في غيباتهم، وانه لابد له - ياسدير - من استيفاء مدد غيباتهم. قال الله عزوجل: «لتركبن طبقا عن طبق» (6) ; اى سننا على من كان قبلكم.» . (7)
حنان بن سدير، از پدرش از امام صادق عليه السلام روايت كند كه فرمود: «براى قائم ما، غيبتى است كه مدت آن به طول مىانجامد.» . گفتم: «اى فرزند رسول الله آن، براى چيست؟» . فرمود: «خداوند عزوجل، مىخواهد دربارهى او، سنتهاى پيامبران عليهم السلام را در غيبتهايشان جارى سازد. اى سدير! گريزى از آن نيست كه مدت غيبتهاى آنها به سر آيد. خداوند عزوجل فرمود: همانا، همهى شما پيوسته از حالى به حال ديگر منتقل مىشويد» ; يعنى، سنتهاى پيشينيان، دربارهى شما هم جارى است.» .
البته روايات ديگرى به اين مضمون وارد شده كه در ادامهى مبحث، بدان اشاره مىشود.
دوم - خدا نمىخواهد امام در ميان قوم ستمگر باشد
حديثيكم - العطار، عن ابيه، عن الاشعرى، عن احمد بن الحسين بن عمر، عن محمد بن عبدالله، عن مروان الانباري، (8) قال: خرج من ابى جعفر عليه السلام: «ان الله اذا كره لنا جوار قوم نزعنا من بين اظهرهم.» . (9)
مروان انبارى گويد: از ابوجعفر (امام باقر عليه السلام) نامهاى رسيد كه نوشته بود: «همانا، خداوند، اگر ناخوش بدارد و دوست نداشته باشد كه ما، در مجاورت و كنار قومى باشيم، ما را از ميان آنها بيرون مىبرد.» .
حديث دوم - محمد بن يحيى، عن جعفر بن محمد، عن احمد بن الحسين، عن محمد بن عبدالله، عن محمد بن الفرج; (10) قال: كتب الى ابوجعفر عليه السلام: «اذا غضب الله تبارك وتعالى على خلقه نحانا عن جوارهم.» .
محمد بن فرج گويد: ابوجعفر (امام جواد عليه السلام) به من نوشت: «هنگامى كه خداوند تبارك و تعالى، بر خلقاش خشم كند، ما را از ميانشان دور مىكند.» . (11)
سوم - تنبيه و تنبه مردم
حديث - در حديث محمد بن الفرج: «خشم خدا، به جهت تنبيه و تنبه مردم است تا قدر شناس باشند.» .
چهارم - امتحان مردم
حديث - حدثنا محمد بن الحسن بن الوليد، قال: حدثنا محمد بن الحسن الصفار، عن احمد بن الحسين، عن عثمان بن عيسى، عن خالد بن نجيح، عن زرارة بن اعين، «قال: سمعت الصادق جعفر بن محمد صلى الله عليه و آله يقول: «ان للقائم غيبة...» ثم قال عليه السلام: «وهو المنتظر الذي يشك الناس في ولادته. فمنهم من يقول: اذا مات ابوه، مات ولاعقب له. ومنهم من يقول: قد ولد قبل وفاة ابيه بسنتين; لان الله عزوجل يحب ان يمتحن خلقه فعند ذالك يرتاب المبطلون.» . (12)
زرارة بن اعين گويد: از امام صادق شنيدم كه مىفرمود: «همانا براى قائم (پيش از آن كه قيام كند) غيبتى است.» . سپس فرمود: «او، منتظرى است كه مردم; در ولادتاش; به شك و ترديد مىافتند و بعضى مىگويند: «زمانى كه پدرش (امام حسن عسكرى عليه السلام) رحلت كرد، فرزندى براى او نبود» و بعضى گويند: «دو سال قبل از وفات پدرش; متولد شده است» ; زيرا، خداوند عزوجل، محققا، امتحان خلقاش را دوست مىدارد و در آن هنگام، باطل جويان، شك و ترديد مىكنند.» .
اين حديث و احاديث ديگر (13) وجه غيبت را، امتحان مردم دانسته كه مطابق با آيات خداوند و تعليمات دينى است. بررسى اين موضوع را همچنانكه در ابتدا اشاره كرديم، به محل خود موكول مىكنيم.
پنجم - خوف و ترس از قتل
حديثيكم - حدثنا محمد بن على ما جيلويه، رضى الله عنه، عن ابيه، عن ابيه احمد بن ابى عبدالله البرقي، عن محمد بن ابي عمير، عن ابان و غيره، عن ابى عبدالله عليه السلام قال: «قال رسول الله صلى الله عليه و آله: لابد للغلام من غيبة. فقيل له: ولم يا رسول الله؟ .قال: «يخاف القتل.» . (14)
ابان و ديگران، از امام صادق عليه السلام نقل مىكنند كه رسول الله صلى الله عليه و آله فرمود: «گريزى از غيبتبراى غلام و پسر خردسال (اشاره به امام مهدى (عج)) نيست» . عرض كردند: «يا رسول الله! براى چه غيبت مىكند؟» .فرمود: «مىترسد او را بكشند» .
حديث دوم - ابن عبدوس، عن ابن قتيبه، عن حمدان بن سليمان، عن محمد بن الحسين، عن ابن محبوب، عن على بن رئاب، عن زرارة، قال: سمعت ابا جعفر عليه السلام يقول: «ان للقائم (15) غيبة قبل ظهوره.» . قلت: «ولم؟» .
قال: «يخاف - واو مابيده الى بطنه - » . قال زرارة: «يعنى القتل» .
زراره گويد: از ابوجعفر (امام باقر عليه السلام) شنيدم كه مىفرمود: «همانا براى قائم ما (حضرت مهدى عليه السلام) قبل از ظهورش، غيبتى است.» . گفتم: «براى چه؟» . فرمود: «مىترسد - و با دستبه شكماش اشاره كرد - » . زراره گويد: «مقصود، قتل است (مىترسد او را بكشند) .» .
در كتاب (16) غيبت نعمانى (17) اين حديث، به طريق ديگر، از «زراره» از امام صادق عليه السلام نقل شده است و نيز احاديث زيادى (18) در ارتباط با اين وجه وجود دارد كه ما به جهت ايجاز، از ذكر آنها صرف نظر كرديم.
و در اين مرحله صرفا، به معرفى وجوه مختلف علت غيبت مىپردازيم. عالمانى مانند شيخ طوسى، بحث مفصلى در تاييد اين وجه دارند كه در مرحلهى بحث و بررسىهاى دلالى، به آنها اشاره خواهيم كرد.
ششم - تحتبيعت هيچ حاكمى نباشد
حديثيكم - الطبرسى عن الكلينى، عن اسحاق بن يعقوب، انه ورد عليه من الناحية المقدسة على يد محمد بن عثمان: «و اما علة ما وقع من الغيبة. فان الله عزوجل يقول: يا ايها الذين امنوا لا تسالوا عن اشياء ان تبدلكم تسؤكم (19) انه لم يكن احد من آبائى الا وقعت فى عنقه بيعة لطاغية زمانه واني اخرج حين اخرج ولابيعة لاحد من الطواغيت في عنقي...» . (20)
طبرسى در كتاب احتجاج از ثقة الاسلام كلينى «ره» و ايشان نيز از اسحاق بن يعقوب نقل مىكند كه اين مطلب از ناحيه مقدس امام عصر (عج) به واسطهى على بن محمد بن عثمان وارد شد: «و اما علت وقوع غيبت، اين است كه خداوند عزوجل مىفرمايد: اى كسانى كه ايمان آوردهايد! از چيزهايى نپرسيد كه اگر براى شما آشكار شود، شما را ناراحت مىكند.» . بر گردن همهى پدران ام، بيعتسركشان زمانه بود، اما وقتى كه من خروج كنم، بيعت هيچ ظالم سركشى بر گردنام نيست.» .
حديث دوم - محمد بن يحيى، عن احمد بن محمد، عن الحسين بن سعيد، عن ابن ابي عمير، عن هشام بن سالم، عن ابي عبدالله عليه السلام قال: يقوم القائم وليس لاحد في عنقه عهد ولاعقد ولا بيعة» . (21)
هشام ابن سالم از امام صادق عليه السلام نقل كند كه امام فرمود: «قائم، قيام مىكند در حالى كه پيمان و قرار داد و بيعت هيچ كس در گردناش نيست.» . (22)
اين وجه، در احاديث زيادى مطرح گرديده است، به طورى كه شيخ صدوق در كمال الدين باب چهل چهار (علة الغيبة) يازده حديث را نقل كرده، كه پنجحديث نخست را (از شماره 1 تا 5) اختصاص به اين وجه قرار داده است.
هفتم - خالى شدن صلبهاى كافران از مؤمنان
حديثيكم - ابن مسرور، عن ابن عامر، عن عبدالله بن عامر، عن ابن ابي عمير، عمن ذكره، عن ابي عبدالله عليه السلام قال: قلت له: «ما بال اميرالمؤمنين عليه السلام لم يقاتل مخالفيه فى الاول؟» . قال: «لاية في كتاب الله عزوجل «لو تزيلوا لعذبنا الذين كفروا منهم عذابا اليما»» . (23) قال: قلت: «وما يعني بتزايلهم؟» .
قال: «ودائع مؤمنين في اصلاب قوم كافرين، وكذالك القائم عليه السلام، لن يظهر ابدا حتى تخرج ودايع الله عزوجل، فاذا خرجت ظهر على من ظهر من اعداء الله عزوجل جلاله، فقتلهم.» . (24)
ابن ابى عمير، از امام صادق عليه السلام نقل مىكند كه از اباعبدالله (امام صادق عليه السلام) پرسيدم: «چرا اميرالمؤمنين عليه السلام در ابتداى امر، با مخالفان خود كارزار و جنگ نكرده؟» . فرمود: «به جهت آيهاى كه در كتاب خداوند عزوجل بوده: «اگر مؤمنان و كفار (در مكه) از هم جدا مىشدند، همانا كافران را عذاب دردناكى مىكرديم.» گويد: گفتم: «مقصود از «تزايلهم (جدا شدن) چيست؟» . فرمود: «مقصود نطفههاى مؤمنانى است كه در صلبهاى كافران به وديعت گذاشته شدهاند.
همين طور قائم هم مادامى كه ودايع خداوند عزوجل آشكار نشده، ظهور نخواهد كرد. پس وقتى مؤمنان از صلبهاى كافران، آشكار شدند، او نيز ظهور مىكند و بر دشمنان خداوند عزوجل غلبه يافته و آنان را مىكشد.» .
شيخ صدوق، در كتاب علل الشرايع (25) اين روايت را به سند ديگر از ابراهيم كرخى، از امام صادق عليه السلام نقل كرده است.
هشتم - سر غيبت معلوم نيست و فقط خدا مىداند
حديث - ابن عبدوس، عن ابن قتيبة، عن حمدان بن سليمان، عن احمد بن عبدالله بن جعفر المدائني، عن عبدالله بن الفضل الهاشمي، قال: سمعت الصادق جعفر بن محمد عليهم السلام يقول: «ان لصاحب هذا الامر غيبة لابد منها يرتاب فيها كل مبطل.» . فقلت له: «ولم جعلت فداك؟» . قال: «لامر لم يؤذن لنا في كشفه لكم.» . قلت: فما وجه الحكمة في غيبته؟» . فقال: «وجه الحكمة في غيبته وجه الحكمة في غيبات من تقدمه من حجج الله تعالى ذكره. ان وجه الحكمة في ذلك لا ينكشف الا بعد ظهوره كما لا ينكشف وجه الحكمة فيما اتاه الخضر عليه السلام من خرق السفينة، وقتل الغلام، واقامة الجدار لموسى عليه السلام الى وقت افتراقهما» .
يابن الفضل! ان هذا الامر امر من امر الله وسر من سر الله وغيب من غيب الله ومتى علمنا انه عزوجل حكيم، صدقنا بان افعاله كلها حكمة، وان كان وجهها غير منكشف» . (26)
عبدالله بن فضل هاشمى گويد: از امام صادق جعفر بن محمد عليهم السلام شنيدم كه مىفرمود: «همانا صاحب اين امر را غيبتى است كه ناچار از آن است. و هر باطل جويى، در آن، به شك مىافتد.» .
گفتم: «فدايتشوم! براى چه؟» . فرمود: «به جهت امرى كه به ما اجازه ندادهاند آن را بر شما آشكار سازيم.» . عرض كردم: «چه حكمتى در غيبت او است؟ » . فرمود: «حكمت غيبت او، همان حكمتى است كه در غيبتحجتهاى الهى پيش از او بوده است. وجه حكمت غيبت او پس از ظهورش آشكار گردد، همچنان كه وجه حكمت كارهاى حضرت خضر عليه السلام - از شكستن كشتى و كشتن پسر بچه و به پا داشتن ديوار بر موسى عليه السلام روشن نبود تا آن كه وقت جدايى فرا رسيد.
اى پسر فضل! اين، امرى از امور الهى و سرى از اسرار خدا و غيبى از غيبهاى پروردگار است و چون دانستيم كه خداوند، عزوجل، حكيم است، تصديق مىكنيم كه تمام كارهاى او حكيمانه است هر چند وجه و علت آن براى ما آشكار نباشد.» .
ما، تا اين جا، سعى كرديم نمونهاى از رواياتى را كه در بارهى اسباب غيبتبودند، دسته بندى و معرفى كنيم. و اين كه اين علتها را به عنوان علت، مىپذيريم يا نه، و يا اين كه در صورت پذيرفتن، آيا هر كدام از اينها، علت تام هستند و يا ناقص، يعنى وجودشان براى وجود معلول، لازم و كافى است و وجود معلول، به چيز ديگرى به غير از آن، توقف ندارد، يا اين كه بودن و وجودشان براى وجود معلول، لازم است، اما كافى نيست، و يا اينكه هيچكدام به عنوان علت نبود، ان شاء الله، در جاى خودش بحثخواهيم كرد.
مرحلهى دوم - بررسى سندى و دلالى روايات
در اين مرحله، چهار محور مورد نظر است: محور يكم - نخستين مدرك و كتابى كه روايت را نقل كرده است; محور دوم - بررسى سندى حديث; محور سوم - شواهدى از روايات ديگر بر صدق روايت مورد نظر در صورتى كه از لحاظ سند، كم بياوريم; يعنى، اگر روايت، مشكل سندى داشته باشد، آن را كنار نمىگذاريم، بلكه براى جبران ضعف سندش، شواهد صدق و مؤيدات ديگرى را از روايات ائمهى طاهرين عليهم السلام ذكر مىكنيم; محور چهارم - بررسى دلالى روايت.
بررسى نخستين روايت (اجراى سنن انبياء عليهم السلام در بارهى حضرت مهدى عليه السلام)
عن ابى عبد (27) الله عليه السلام قال: «ان للقائم منا غيبة يطول امدها.» .
فقلت: «ولم ذاك يابن رسول الله؟» . قال: «ان الله عزوجل ابى الا ان يجرى فيه سنن الانبياء عليهم السلام في غيباتهم.» .
محور يكم - نخستين مدرك و كتابى كه اين حديث را نقل كرده، كتاب كمال الدين و نيز كتاب علل الشرايع است. مؤلف هر دو، شيخ جليل القدر، ابوجعفر محمد بن على بن الحسين بن بابويه قمى، مشهور به شيخ صدوق «ره» (متوفى 381 ه .ق) است. هر كس كه اين روايت را نقل كرده، يا از علل بوده و يا از كمال و يا اين كه طريقاش به اينها منتهى مىشود.
مختصر تفاوتى كه ميان سند حديث مذكور در كتابهاى علل الشرايع و كمال الدين مشاهده مىشود، به اين قرار است:
در سند كمال الدين بعد از «العلوى» ، «السمرقندى» اضافه كرده، و «جعفر بن محمد بن مسعود» را بدل از «جعفر بن مسعود» در آورده است.
اين كه از دو نفر جعفر بن مسعود وحيد بن محمد نقل مىكند، به جهت تاكيد مطلب و تعدد طريق است تا اگر يكى از راويان، مشكل توثيق داشته باشد، ديگرى، آن مشكل را نداشته باشد و در نتيجه، در توثيق سند، خللى وارد نشود.
محور دوم - بررسى سند
1- المظفر بن جعفر العلوى - مظفر، يكى از مشايخ مرحوم شيخ صدوق است. مرحوم آقاى خويى (28) و مرحوم تسترى (29) در مورد ايشان، ساكتاند. و فقط به ذكر اسم ايشان كفايت مىكنند، ولى مرحوم مامقانى، در مورد ايشان نظر مىدهد و مىفرمايد: «در اين كه ايشان، شيعه است. شك و شبههاى نيست و نيز او شيخ اجازهى مرحوم شيح صدوق است. و اين امر، ما را از توثيق ايشان، بى نياز مىسازد و لذا حكم ثقه را دارد. » . (30)
بنابراين، مرحوم مامقانى، ابتدا، با بيان شيعه بودن راوى (مظفر)، مىخواهد حسنبودن ايشان را ثابت كند و سپس مبناى خودش را در وثاقت راوى بيان مىكند و آن، اين كه راوى، شيخ اجازهى صدوق «ره» است و شيخ اجازه بودن را دليل بر وثاقت مىدانند.
با اين بيان، اگر مبناى مرحوم مامقانى را بپذيريم، اين رواى (مظفر)، ثقه است و حديث، به سبب ايشان، مشكل سندى ندارد.
2- جعفر بن مسعود - در سند كتاب علل الشرايع، اين اسم بيان شده است. در كتابهاى رجالى، اسمى از ايشان به ميان نيامده است. اگر چنين باشد، سند، مشكل پيدا مىكند، لكن در سند كتاب كمال الدين بعد از «جعفر» ، «بن محمد» است. و مرحوم شيخ طوسى مىفرمايد: اين شخص، فاضل است. (جعفر بن محمد بن مسعود) در وجيزه (31) و بلغه گفتهاند: «ايشان، ممدوح است» .
مرحوم مامقانى، با مشاهدهى سه مطلب فوق الذكر، اظهار نظر مىكند و مىفرمايد: «اين شخص، از حسان است و روايتاش، روايتحسن است.» . (32)
مرحوم خويى، «جعفر بن محمد بن مسعود» را به «جعفر بن معروف» بر مىگرداند. (33)
اگر چنين باشد، بايد ببينيم آن شخص وثاقت دارد يا نه.
تا اين جا، تقريبا بنابر بعضى از مبانى (على المبنى) مشكل سندى نداريم ولى اگر نتوانستيم وثاقت و عدالت جعفر بن محمد بن مسعود را ثابت كنيم، در طريق حديث، شخص ديگرى به نام «حيدر بن محمد السمرقندى» نيز وجود دارد كه در عرض ايشان است و حديث، از اين دو نفر نقل شده است. و به اصطلاح دو طريق دارد.
3- حيدر بن محمد السمرقندى - مرحوم شيخ طوسى مىفرمايد: «اين شخص، ثقه و جليل القدر و فاضل است.» . شيخ طوسى، اسم ايشان را در دو جا ذكر مىكند: يكى، در كتاب فهرستاش كه مىگويد: «فاضل و جليل القدر است» (34) و ديگرى در كتاب رجالاش كه مىفرمايد: «عالم و جليل القدر است» (35) علامه، در كتاب
خلاصة الاقوال (36) در قسم اول مىگويد: «عالم و جليل القدر و ثقه است.» .
مرحوم مامقانى، فرمايش اين دو را جمع مىكند و مىگويد: «اين شخص، ثقهاست» . (37)
آقاى خويى، با احتياط حركت مىكند و مىفرمايد: «در حسن بودن و جلالت اين شخص، اشكالى نيست و در اين مورد، فرمايش شيخ طوسى كه فرمودند: «ايشان، فاضل و جليل القدر» ياايشان، عالم فاضل است، كفايت مىكند و حسن حالاش را به دست مىآوريم، اما نمىتوانيم با اين فرمايش، وثاقتاش را ثابت كنيم. از طرفى هم پيش از علامه و ابن داود، كسى را نيافتيم كه ايشان را ثقه بداند و شايد اين دوبرداشتى اشتباه از فرمايش شيخ طوسى كردهاند، كه فرموده بود «جليل القدر است» .
او، سپس مىفرمايد: «اين نيز بعيد نيست.» . (38)
4- محمد بن مسعود (ابوالنضر) (39) - ايشان، صاحب تفسير عياشى است. ايشان، در ابتداى امر از علماى اهل سنتبود، ولى شيعه شد و خدمات زيادى به مذهب شيعه كرد. نجاشى گويد: «ايشان، ثقه، راستگو، و عين يعنى شخصيتى از شخصيتهاى اين طايفه است. ابتدا، مذهب عامى داشت و سنى بود و از احاديث عامه زياد شنيده بود، آن گاه مستبصر شد و مذهب شيعه را پذيرفت.» . (40)
مرحوم شيخ طوسى مىفرمايد: «ايشان، جليل القدر بود و روايات و اخبار زيادى را مىدانست و بصيرت و آشنايى خوب و وسيعى نسبتبه آنها داشت و صحيح را از سقيم مىشناخت و اطلاعات كافى نسبتبه روايات داشت.» . (41)
نيز مرحوم شيخ طوسى در رجالاش مىفرمايد: «ايشان، از نظر علم و فضل، ادب، فهم، هوشيارى، بيشترين بهره را نسبتبه اهل زمان خود در مشرق (اطراف خراسان) داشت.» . (42)
مرحوم آقاى خويى مىفرمايد: «طريق شيخ صدوق به المظفر بن جعفر بن المظفر العلوى العمرىقدس سره، عن جعفر بن محمد بن مسعود، عن ابيه ابى النضر، عن محمد بن مسعود العياشى، حنان بن سدير است. (اين طريق) مانند طريق شيخ طوسى، ضعيف است» . (43)
عرض متواضعانهى ما به مرحوم خويى رحمه الله، اين است كه اگر پذيرفتيم اين طريق شيخ به سدير ضعيف است، به جهت جعفر بن محمد است، لكن شيخ صدوق، طريق ديگرى به غير از ايشان دارد كه در آن، حيدر بن محمد السمرقندى است و شما، جلالت ايشان را پذيرفتهايد و ديگران نيز مانند شيخ طوسى و علامه حلى، ايشان را توثيق كردهاند. پس تا اين جا، مشكل سندى نداريم.
5- جبرييل بن احمد الفاريابى - شيخ طوسى، در مورد ايشان مىفرمايد: «ايشان، مقيم «كش» بود و روايات زيادى را از علماى عراق و قم و خراسان نقل كرده است. » . (44)
مرحوم مامقانى، از وجيزهى علامه مجلسى و بلغة [ المحدثين سليمان بن عبدالله ماخوزى ] نقل مىكند كه ايشان، ممدوح است و نيز مىگويد، آقا وحيد بهبهانى، در تعليقهاش مىفرمايد: «دايى من (علامه مجلسى) ايشان را ممدوح دانسته است. ظاهرا، منشا آن، فرمايش شيخ طوسى است كه مىگويد: «ايشان، كثير الرواية و معتمد كشى بوده است» به طورى كه هر جا دستخط و نوشتهى اين شخص را مىديد، اعتماد و بلافاصله آن را نقل مىكرد.» .
بنابراين، كثيرالروايه بودن جبرييل بن احمد و اعتماد كشى به دستخط ايشان، اشعار بر جلالتاش دارد، بلكه وثاقتاش را مىرساند.
مرحوم مامقانى، از حواشى مجمع الرجال قهپائى - كه خود مصنف، آن حاشيهها را مرقوم كرده است - نقل مىكند كه ايشان مىگويد: «از اين كه كشى، اسم ايشان را بردهاند و از ايشان نقل كردهاند، اعتبار ايشان و اعتماد بر وى و بر دستخط و نوشتهاش، ظاهر و هويدا مىشود.» .
مرحوم مامقانى، بعد از نقل فرمايش علما، نظر نهايى خود را چنين بيان مىدارد: «سخنان علما، به جا و مناسب است و روايات جبرييل بن احمد را اگر جزء روايات موثق ندانيم، حداقل، جزء روايات حسان است.» . (45)
مرحوم آقاى خويى مىفرمايد: «كشى، روايات زيادى از ايشان نقل مىكند، به طورى كه هر جا دستخط او را مىيافت و مىديد، فورا، اعتماد و نقل مىكرد، لكن همان طورى كه مىدانيد و بارها اشاره شده است، اعتماد قدما بر شخص، نه لالتبر وثاقتاش دارد و نه دلالتبر حسناش; به جهت اين كه آنان، احتمالا، بنا را بر اصالة العدالة مىگذاشتند و اعتماد به آن شخص مىكردند.» . (46)
مرحوم تسترى - كه شخص نقادى است و به سختى، يك راوى را مىپذيرد - در اين مورد چنين اظهار نظر مىكند: «تحقيق، اين است كه ايشان، شيخ عياشى است و كشى نيز از او و يا از دستخطاش نقل كرده است...» . (47)
ايشان، در تحقيق خود، دو مطلب را متذكر مىشود كه در واقع، اشاره به مبنا است:
1- شيخ عياشى بودن; 2- اعتماد كشى بر وى.
اين كه آيا شيخوخيت، وثاقت مىآورد يا اماره بر توثيق است، و نيز اعتماد كشى، كفايت مىكند يا نه، بحثهاى مفصلى را مىطلبد كه در محل خودش بايد بحثشود، ولى انصافا، حسن ايشان، محرز است و مشكلى از اين نظر ندارد.
6- موسى بن جعفر البغدادى - مرحوم مامقانى كه سعهى مشرب دارد، در مورد اين شخص، با تامل حركت مىكند و مىفرمايد: «بر حسب ظاهر، ايشان، امامى مذهب و شيعه است، اما حال ايشان، مجهول بوده و نمىدانيم چهگونه آدمى بوده است، مگر اين كه متحد باشد با آقايى به نام ابن وهب بغدادى.» .
او، در مورد اين شخص مىفرمايد: «ظاهرا، شيعهى امامى است، لكن مجهول الحال است.» .
مرحوم مامقانى مىفرمايد: «ما، ابن وهب را از مجهوليتبيرون مىآوريم، به اين نحو كه ابن داوود، ايشان را در باب معتمدين قرار داده است و لااقل، جزء حسان است، و امكان دارد ابن وهب، همان موسى بن جعفر بغدادى باشد. در چنين صورتى، ايشان، جزء مستثنيات محمد بن احمد بن يحيى در كتاب نوادر الحكمة نيست; يعنى، هر كسى را كه در كتاب مذكور استثنا كرده، ضعيف بوده و بر عكس، هر كس را استثناء نكرده، ضعيف شمرده نمىشود.
لذا در كتاب الذخيره، پس از نقل روايت، فرموده، در طريقاش، موسى بن جعفر بغدادى است كه ايشان موثق نيست، لكن جزء مستثنيات نوادر الحكمة هم نيست. چه بسا، اين گونه بيان، اشعار بر حسن حال وى دارد.» .
از طرفى ديگر، مرحوم مامقانى مىفرمايد: مرحوم وحيد بهبهانى مىگويد: «محمد بن احمد بن يحيى (صاحب نوادرالحكمة) ايشان را استثنا نكرده و از وى روايت كرده است و اين عدم استثنا، و ذكر روايت از ايشان، دلالتبر عدالتاش دارد... » . (48)
بنابراين، «ابن وهب» جزء معتمدين ابن داوود بوده و از طرف ديگر، در صورت مطابقتاش با موسى بن جعفر بغدادى، جزء مستثنيات نوادر الحكمة نيست و اگر چه وثاقت او مشكل باشد، با اين وجود، قدر متيقن، اين است كه جزء حسان است.
7- حسن بن محمد - بن سماعة - الصيرفى - علامه و شيخ طوسى، ايشان را چنين معرفى مىكنند: «الحسن بن محمد بن سماعة، ابومحمد الكندي الصيرفي الكوفي، واقفى مذهب است، اما تصانيف خوبى دارد و فقه و دانش پاكى دارد (يعنى، انحراف سليقه ندارد) و حسن انتقاد (يعنى در نقد يا انتخاب حديث مهارت) دارد و احاديث زيادى را مىدانست.» .
نجاشى و علامه، در مورد ايشان مىفرمايند: «ايشان، فقيه و ثقه است.» . (49) مرحوم آقاى خويى مىفرمايد: «ايشان، از شيوخ واقفه و كثيرالحديثبود. فقيه و ثقه است. » . (50)
بنابراين، اين فرد، مشكل مذهب و انحراف عقيده دارد، اما مشكل وثاقت ندارد.
8- حنان بن سدير - مرحوم مامقانى مىفرمايد: «در مورد ايشان، سه قول وجود دارد: 1- ثقه است. اين، فرمايش صريح شيخ طوسى در فهرستاش است و مؤيداتى هم براى آن مىآورد:
الف) ابن محبوب و ديگران از اصحاب اجماع، از ايشان روايت نقل كردند.
ب) كثيرالرواية است.
ج) رواياتاش راست و استوار است.
د) رواياتاش مقبول است.
اينها هم كه نباشد، فرمايش خود شيخ كه مىگويد، «ثقه است» ، كافى است.
2- موثق است. اين، نظر وجيزه، بلغه، حاوى است.
3- ضعيف است; چون، كيسانى مذهب است. (51) اين، تصريح مامقانى است.
البته، اولا، ايشان، واقفى مذهب بوده و نه كيسانى و ثانيا، انحراف عقيده، منافات با وثاقت ندارد و كم نيستند افرادى مانند غياث بن ابراهيم و حفص بن غياث و سكونى و دهها نفر از روات عامى مذهب كه حديثشان نقل و به آن اعتماد مىشود.
مرحوم خويى مىفرمايد: «طريق صدوق به حنان بن سدير، صحيح است.» و سه طريق را نقل مىكند و سپس مىگويد: «هر سه طريق، صحيح است.» . (52)
9- سدير بن حكيم بن صهيب الصيرفى - سدير، از اصحاب امام سجاد عليه السلام و امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام بود. مجموع رواياتى كه از ايشان نقل شده، بيست و يك روايت است. از جملهى آنها، روايتى است كه در ثواب پياده و يا سواره رفتن به زيارت قبر اباعبدالله الحسين عليه السلام است.
ابن شهر آشوب، (53) ايشان را جزء خواص اصحاب امام جعفر صادق عليه السلام معرفى مىكند. حال، اين كه «آيا اين جزء خواص بودن، كفايت مىكند يا نه؟» ، حثخودش را دارد، ولى پاسخ اين است كه كفايت نمىكنند.
در شان ايشان، دو طايفه روايات وارد شده است: يك طايفه، او را مدح، و طايفه ديگر، او را ذم مىكند.
1- روايتحسين بن علوان از امام صادق عليه السلام، انه قال - و عنده سدير - : «ان الله اذا احب عبدا غته بالبلاء غتا و انا و اياكم - يا سدير - نصبح و نمسي.» .
مىگويد: «در خدمت امام صادق عليه السلام برويم و سدير هم آن جا بود. امام فرمود: «همانا، خدا، موقعى كه بندهاى را دوستبدارد، او را در مصيبت و بلا فرو مىبرد. و اى سدير! ما و شما، شب و روزمان را اين چنين سپرى مىكنيم.» .
در اين روايت، ابتدا كبرايى (هنگامى كه خدا بندهاى را دوستبدارد، بلا را به او مىدهد) آمده، سپس بر سدير تطبيق داده شده است. پس اين روايت، مدح سدير است.
آقاى خويى مىفرمايد: «خود اين روايت، مشكل سندى دارد، به جهت اين كه در طريقاش احمد بن عبيد است كه توثيق نشده است.» .
2- روايت زيد شحام از امام صادق عليه السلام: «انى لاطوف حول الكعبة و كفي في كف ابى عبدالله عليه السلام» . فقال: و دموعه تجرى على خديه، فقال: «يا شحام! ما رايت ما صنع ربي الى» . ثم بكى و دعا، ثم قال لى: «يا شحام! اني طلبت الى الهى في سدير و عبدالسلام بن عبدالرحمان - و كانا في السجن - فوهبهما لي وخلى سبيلها.» .
زيد شحام گويد: مشغول طواف بودم، در حالى كه دستام در دست امام صادق عليه السلام بود. و اشك امام عليه السلام، بر گونه هايش جارى بود. امام فرمود: «اى شحام! نديدى خدا چه عناياتى به ما دارد؟» . آن گاه گريه كرد و دعا كرده باز فرمود: «اى شحام! من، از خداوند عزوجل، آزادى «سدير» و «عبدالسلام» را خواستم و اين كه خداوند، آن دو را به من ببخشد. و خدا بخشيد و آزادشان كرد.» .
بنابراين، اين روايت، سدير را مدح مىكند. علامه، اين روايت را معتبر مىداند; يعنى; از نظر او، اين روايت، مشكل سندى ندارد، ولى آقاى خويى، اين روايت را تضعيف مىكند و مىگويد: «اين روايت، مشكل سندى دارد، به جهت اين كه در طريقاش، على بن محمد قتيبى است و اين شخص، هر چند كه از مشايخ كشى است، اما توثيقى ندارد.» .
اشكال دوم ايشان، اين است كه بر فرض اين كه ما از مشكل سند چشم پوشى كنيم، باز اين حديث، هيچ دلالتى بر وثاقت و يا حسن «سدير» ندارد، بلكه در نهايت، اين را مىرساند كه امام عليه السلام، ايشان را (سدير و عبدالسلام) دوست مىداشت و با آنان مهربان بود، و امام عليه السلام، به همهى شيعيان و موالياناش، مهربان بودند. بنابراين، اين روايت، دلالتبر وثاقت و حسن آنان ندارد.
پذيرش فرمايش آقاى خويى، مشكل است; زيرا، در روايت، «كان يحبه» است و دوست داشتن، غير از مهربانى است. كسى كه در طرف مقابل امام باشد (و تابع امام نباشد) امام، به ايشان، به اين نحو خاص، عنايت نخواهد داشت. بنابراين، هر چند وثاقتاش را نتوانيم به دست آوريم، ولى دلالت اين روايتبر حسن سدير را مىتوان ثابت كرد.
و علامه حلى مىفرمايد: «اين حديث دلالتبر علو مرتبه آن دو نفر - سدير و عبدالسلام - دارد.» . (54)
مرحوم خويى، يك مبنايى دارند كه ظاهرا، امام خمينىقدس سره نيز همين مبنا را داشتند و آن اين كه روايتى كه مدح گويد، و ناقل آن، خود ممدوح باشد، در اين صورت، دور لازم مىآيد; چون، قبول اين روايت، متوقف بر قبول خود راوى است و ثقه بودناش، متوقف بر همين روايتى است كه خود نقل مىكند.
امام راحل نيز مىفرمايد، اين سنخ روايات، كه ناقلاش خودش باشد، موجب سوءظن به او مىشود (55) و نه مدح!
اگر از مشكل سندى اين دو روايت، چشم پوشى كنيم، روايت نخست و دوم، هيچ مشكل دلالى ندارد.
روايات ذم سدير
1- روايت محمد بن عذافر از امام صادق عليه السلام: - ذكر عنده عليه السلام سدير فقال: «سدير عصيدة بكل لون» .
در محضر حضرت، صحبت از «سدير» شد. امام فرمود: «سدير، عصيده به هر رنگى است.» .
طريحى، در توضيح اين مطلب مىگويد: «عصيده به هر رنگى، يعنى با همه نشست و برخاست مىكند.» .
آقاى خويى، مىفرمايد، اولا، اين روايت، مشكل سندى دارد; چون، در سندش، على بن محمد است كه توثيق ندارد. و اين روايت، دلالتبر ذم ندارد; چون، محتمل است كه مراد امام از اين جمله، اين باشد كه حقيقتسدير و واقع او، هرگز تغيير نمىكند، هر چند به هر رنگى درآيد; يعنى، حقيقت او، ثابت است و او، همانند عصيده است كه حقيقت او ثابت است، هر چند رنگ او تغيير مىكند.
2- معلى بن خنيس (56) گويد: نامههاى «عبدالسلام» و «سدير» و ديگران را (از عراق) به خدمت امام صادق عليه السلام بردم. اين، در زمانى كه سياهجامگان (57) قيام كرده بودند و در ميان آنان، علويان فريب خوردهاى، مانند عيسى بن موسى وجود داشت كه شيطان او را تحريك كرد و نخستين كسى شد كه لباس عباسيان و اهليتبر تن كرد. و اينها، زمينه ساز حكومتبنى عباس شدند، (58) ولى هنوز خلفاى عباسى، به حكومت نرسيده بودند. در چنين شرايطى، نوشته بودند: «ما، اميد داشتيم كه كار به دستشما بيفتد. نظرتان چيست؟» . موقعى كه امام، از مضمون نامه مطلع گشت، بلافاصله، نامهها را بر زمين كوبيد و فرمود: «اف، اف! ما انا لهؤلاء بامام! اما يعلمون انه انما يقتل السفياني!» . (59)
گفتهاند، اين روايت، دلالتبر ذم «سدير» دارد; زيرا، امام عليه السلام فرمودند: «من، امام اينان نيستم» .
مرحوم آقاى خويى گويد: «اولا، اين روايت، از نظر سند، ضعيف است، به جهت صباح بن سيابه، و ثانيا، از نظر دلالت، هيچ گونه دلالتى بر قدح و ذم سدير ندارد; زيرا، اينها آرزو داشتند كه خلافتبه امام صادق عليه السلام منتهى شود، اما جهل به واقعيت داشتند كه اين امر به كسى منتهى مىشود كه سفيانى را مىكشد (يعنى امام زمان ( عليه السلام) و امام صادق عليه السلام با بياناش، آنان را به واقعيت آگاه ساخت و به آنان مطلب را فهمانيد.» . (60)
3- سدير گويد: امام صادق عليه السلام به من فرمود: «يا سدير! الزم بيتك و كن حلسا من احلاسه و اسكن ما سكن الليل والنهار، فاذا بلغك ان السفياني قد خرج فارحل الينا و لو على رجلك» . (61)
اى سدير! در خانهات بنشين و زيراندازى از زيراندازهايش باش و همان جا بنشين و تكان نخور. و هر وقتخروج سفيانى را به تو رساندند و ديدى سفيانى خروج كرد، پس پياده هم كه شده، خود را به ما برسان.» . (62)
البته، گاهى از اوقات، دستورهايى از سوى ائمهى طاهرين عليهم السلام به اشخاص صادر مىشد كه مناسب با ظرفيت همان شخص بود. از جملهى آنها، حديث مذكور در مورد سدير است كه امام عليه السلام دستور به خانهنشينى و عدم دخالت در امور جارى مىدهد، ولى در مقابل، نوجوانى مانند هشام بن حكم است كه امام صادق عليه السلام دستور به بحثبا مرد شامى مىدهد و هشام را در بحث كردن تحسين مىكند. (63)
ابو خالد كابلى گويد، به كنار قبر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله رفتم و ديدم ابوجعفر مؤمن الطاق، كنار قبر شريف نشسته و در حالى كه دگمههايش را باز كرده و سينه سپر كرده، سرگرم بحث و گفت و گو با علما است، به طورى كه يكى مىگويند و ايشان، چندين جواب مىدهد. ديدم، خيلى مشكل شده است. لذا رفتم سر به گوش او كرده و گفتم: «مگر آقا نگفتبحث نكن؟» . گفت: «آقا به تو امر كرد كه به من ابلاغ كنى؟» . عرض كردم: «نه; به من فرمود.» . پس جواب داد كه «تو بحث نكن!» .
ابو خالد گويد، پيش امام برگشته و مطلب را براى ايشان نقل كردم. آقا خنديد و فرمود: «او، با تو فرق مىكند.» ; يعنى، او، يك نوع مسئوليت دارد و تو به گونهى ديگر مسئوليت دارى. (64)
آقاى خويى مىگويد: «آن چه كه از روايات ما مدح و ذم در مورد سدير گفته شد، با هيچ كدامشان نمىتوان بر خوبى و يا بدى سدير استدلال كرد.» .
با اين وجود، آقاى خويى نظر خودش را چنين بيان مىدارد: «اولا، سدير بن حكيم، ثقه است، به جهت اين كه جعفر بن محمد بن قولويه و نيز على بن ابراهيم - در تفسيرش - به وثاقت ايشان شهادت دادهاند. (65)
ثانيا اين توثيق، هيچ گونه تعارضى با روايت علامه از قول سيد على بن احمد عقيقى كه گفته: «سدير بن صيرفى، مخلط است» ندارد، و چون وثاقت عقيقى ثابت نشده است و از طرفى، خود تخليط، يعنى، هم روايات معروف و هم روايات منكر را نقل كردن، منافاتى با وثاقت راوى ندارد.» .
ايشان، در پايان مىفرمايد: «طريق شيخ صدوق به سدير، صحيح است و مشكل سندى هم ندارد.» . (66)
محور سوم - شواهد و مؤيدات
با بررسى سند روايت مورد نظر، تقريبا، مشكل سندى حل شد و از طرفى با قطع نظر از سند آن، روايات زيادى از ائمهى طاهرين عليهم السلام وارد شده كه مضمونشان با مضمون اين روايت، مطابقت دارد. و متن روايت مذكور را تاييد و تقويت مىكند. يك سرى از آنها، از خود امام صادق عليه السلام است و يك سرى از امام زين العابدين عليه السلام و از امام باقر عليه السلام و امام رضا عليه السلام است.
ما، در اين جا به برخى از آنها اشاره مىكنيم:
شواهدى از روايات امام صادق عليه السلام
روايتيكم - عن ابي بصير، قال: سمعت ابا عبدالله عليه السلام يقول: «ان سنن الانبياء عليهم السلام بما وقع بهم من الغيبات حادثة في القائم منا اهل البيتحذو النعل بالنعل، والقذة بالقذة.» . قال ابوبصير: فقلت: «يابن رسول الله! و من القائم منكم اهل البيت؟» . فقال: «يا ابا بصير! هو الخامس من ولد ابنى موسى ذالك ابن سيدة الاماء، يغيب غيبة يرتاب فيها المبطلون، ثم يظهره الله عزوجل، فيفتح الله على يده مشارق الارض ومغاربها...» . (67)
ابوبصير گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمود: «همانا سنتهاى انبيا با غيبتهايى كه بر آنان واقع شده است، همه، در بارهى قائم ما اهل بيت، طابق النعل بالنعل و موبهمو، پديدار مىگردد.
روايت دوم - ... عن زيد الشحام، عن ابي عبدالله عليه السلام، قال: «ان صالحا عليه السلام غاب عن قومه زمانا، و كان يوم غاب عنهم كهلا... فلما رجع الى قومه لم يعرفوه بصورته...، وانما مثل القائم (عج) مثل صالح.» . (68)
زيد شحام از امام صادق عليه السلام نقل مىكند كه فرمود: «صالح، زمانى از ميان قوم خود غيبت كرد در حالى كه مردى كامل بود... و موقعى كه به پيش قوماش برگشت، او را نشناختند... و همانا مثل قائم (عج) مثل صالح است.» .
روايتسوم - عن عبدالله بن سنان، عن ابي عبدالله عليه السلام قال: سمعته يقول: «في القائم (عج) سنة من موسى بن عمران عليه السلام» . قال: خفاء مولده و غيبته عن قومه.» . فقلت: «وكم غاب موسى عن اهله و قومه؟» . فقال: «ثمانى و عشرين سنة.» . (69)
عبدالله بن سنان، از امام صادق عليه السلام روايت مىكند كه فرمود: «در قائم، سنتى از موسى بن عمران است.» . گفتم: «سنت او از موسى بن عمران چيست؟» . فرمود: «پنهانى ولادتاش و غيبت از قوماش.» . گفتم: «موسى از قوم و اهلاش چه قدر غايب بود؟» . فرمود: «بيست و هشتسال» .
روايت چهارم - عن ابي بصير، قال: قال ابوعبدالله عليه السلام: «ان في صاحب هذا الامر سنن من سنن الانبياء عليهم السلام: سنة من موسى بن عمران، و سنة من عيسى، و سنة من يوسف، و سنة من محمد صلى الله عليه و آله. فاما سنة من موسى بن عمران فخائف يترقب، و اما سنة من عيسى فيقال فيه ما قيل في عيسى، و اما سنة من يوسف فالستر يجعل الله بينه و بين الخلق حجابا، يرونه ولايعرفونه، و اما سنة من محمد صلى الله عليه و آله فيهتدي بهداه ويسير بسيرته.» . (70)
ابوبصير از امام صادق عليه السلام نقل كند كه فرمود: «همانا در بارهى صاحب اين امر، سنتهايى از سنتهاى انبيا است: سنتى از موسى بن عمران، و سنتى از عيسى و سنتى از يوسف و سنتى از محمد صلى الله عليه و آله. اما سنت او از موسى بن عمران، آن است كه او نيز خائف و مراقب و منتظر است و اما سنت او از عيسى، آن است كه در حق او نيز همان مىگويند كه دربارهى عيسى گفتند، اما سنت او از يوسف، مستور بودن است. خداوند، ميان او و خلق، حجابى قرار مىدهد، او را مىبينند، اما نمىشناسند. اما سنت او از محمد صلى الله عليه و آله آن است كه به هدايت او مهتدى مىشود و به سيرهى او حركت مىكند.
شواهدى از روايات امام زين العابدين عليه السلام
روايت - عن سعيد بن جبير، قال: سمعتسيد العابدين علي بن الحسين عليه السلام يقول: «في القائم منا سنن من الانبياء: سنة من ابينا آدم عليه السلام و سنة من نوح و سنة من ابراهيم، و سنة من موسى و سنة من عيسى، و سنة من ايوب و سنة من محمد صلى الله عليه و آله. فاما من آدم و نوح فطول العمر، واما من ابراهيم فخفاء الو
پایگاه اطلاع رسانی مهدویت
نجم الدين طبسى / تدوين : سيد حسن واعظى
|
سه شنبه 21 دی 1389 8:45 PM
تشکرات از این پست