0

خاطره/ورود گروهی از منافقین به اردوگاه

 
amirpetrucci0261
amirpetrucci0261
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : تیر 1388 
تعداد پست ها : 27726
محل سکونت : http://zoomstar.ir/

خاطره/ورود گروهی از منافقین به اردوگاه

شش ماه از اسارت من می گذشت که تعداد 9 نفر از منافقین که سه نفر از آنها زن بودند به اردوگاه آمدند. عراقی ها 50 نفر از اسرا را که من هم جزو آنها بودم جدا کرده و به اتاقی در نزدیکی اتاق فرماندهی بردند و این افراد به آنجا آمده و سخنرانی کردند.این جلسه حدود چهار ساعت طول کشید و منافقین تا توانستند علیه نظام و جنگ صحبت کردند.

هدف آنها این بود که ما را جذب کنند تا علیه نظام مصاحبه کنیم و به آنها بپیوندیم. آنها تمام این چهار ساعت را به نوبت صحبت کردند و با ذکر دلایلی سعی کردند ما را به همه چیز بدبین کنند. تصور آنان این بود که ما اسیریم و از اسارت خسته شده ایم و به زودی سخنان آنان روی ما تأثیر خواهد گذاشت ولی ناگهان یکی از بچه های مشهد ( که نامش را فراموش کرده ام ) دست بلند کرد و گفت: اجازه می دهید که من هم چند کلمه صحبت کنم؟

یکی از زنها گفت: بفرمایید. گفت: چهار ساعت است خودتان را خسته کرده اید، اگر چهل ساعت هم صحبت کنید ما دست یاری از امام خمینی نخواهیم کشید. با شنیدن نان امام، تمام اسرا با صدای بلند سه بار صلوات فرستادند و سربازان عراقی که بسیار عصبانی به نظر می رسیدند سعی کردند ما را ساکت کنند، ولی فایده ای نداشت.

پس از صلوات، یکی از منافقین گفت: ما نیامده ایم رأی شما را عوض کنیم، بلکه آمده ایم قدری به شما روحیه بدهیم و چند عکس از شما بگیریم و به خودتان بدهیم. ما خواستیم واقعیت را بدانید، حال بپذیرید یا نپذیرید با خودتان است. سپس چند قطعه عکس گرفتند که همانجا ظاهر شد و به خودمان دادند و وقتی صلیب آمد من آن عکس را به همراه یکی از نامه هایم به ایران فرستادم و خانواده ام 2 ماه بعد از آن عکس را دریافت کردند. این اولین عکس من بود که هشت ماه بعد از اسارت به دست خانواده ام رسید.

شب همان روز عراقی ها ما را از آسایشگاه بیرون آوردند و بخاطر این کار حسابی کتکمان زدند ولی ما از کاری که کرده بودیم پشیمان نبودیم بلکه خوشحال هم بودیم.

آزاده حسن نوری (زید)

سه شنبه 21 دی 1389  7:12 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها