در مرحله اول عملیات کربلای 5، که در آن دژ مشهور شلمچه توسط لشگر 19 فجر و 10 سیدالشهداء فتح شد. در آن عملیات، گردان حضرت المهدی (عج) که بنده مسئول مخابرات آن بودم در فتح دژ، شرکت داشت. مقابل دژ، توسط دشمن به وسیله آب به عمق 2 متر به صورت باتلاق در آمده بود و پس از آب سیم های خاردار و میادین مین از دژ محافظت می کردند.
پشت دژ تجمع زرهی دشمن گسترش یافته و سنگرهای مشهور نونی شکل از دژ محافظت در جریان اشغال دژ، دشمن قصد داشت با اشغال جاده مواصلاتی، تنها محلی را که قابل عبور و مرور بود اشغال کرده دژ را محاصره و نابود کند.
در آن صورت ما حتی اگر می توانستیم از سیم های خاردار و میدان مین به عقب برگردیم، مسیر، باتلاقی و با آب پوشیده شده بود که منجر به خفگی و غرق شدگی می گردید. بنابراین به هر صورت ممکن جاده شلمچه بصره باید باز می ماند تا از طریق، تدارکات و تسلیحات به نیروهای مستقر در دژ می رسید و مجروحین به وسیله آمبولانس ها به عقب حمل می شدند.
دشمن به قصد بریدن عقبه نیروهای ما از میان آب های راکد و باتلاق ها حرکت کرد تا با اشغال جاده، مانع از پشتیبانی نیروهای گسترده شده در دژ شود. با حرکت تانک ها به سوی تنها سرپل این سوی آب گیر، لحظه به لحظه احتمال محاصره شدن ما بیشتر می شد. یکی از آرپی جی زن های گردان با تشخیص این خطر بزرگ و به قصد عقیم گزاردن نقشه دشمن بسوی تانک های در حال حرکت به سوی جاده شلمچه دوید تا با شلیک موشک آر پی جی 7 مانع از حرکت زرهی دشمن روی جاده شلمچه ـ بصره شود.
با انفجار اولین تانک عراقی بقیه تانک ها متوجه این برادر شده و یکی از تانک های عراقی با شلیک توپ 120 میلی متری خود به صورت مستقیم سر و گردن به بالای این رزمنده قهرمان را پودر کرد. ولی وی همچنان بدون سر حدود 10 متر به دویدن خود ادامه داد و سپس بر زمین افتاد. البته با انفجار تانک عراقی جاده بسته و موضوع محاصره منتفی شد.
یک فیلمبردار از لحظات شلیک آر پی جی 7 این برادر تا شهادت وی را فیلم برداری کرد. بعدها مادر وی از موضوع فیلم برداری از شهادت فرزند خود مطلع شد و پس از پایان مراسم فرزندش خود را به اهواز رسانده و تقاضای دیدن فیلم را می کند. مسئولان تبلیغات لشکر به دلیل صحنه دلخراش جدا شدن و پودر شدن سر رزمنده آر پی جی زن حاضر به نمایش آن نشدند. این مادر سه روز این مادر اصرار بر دیدن صحنه شهادت فرزندش داشت. در نهایت برادران تبلیغات ناچار به نمایش فیلم شدند.
مادر، از طریق صفحه تلویزیون شاهد نبرد و سپس شهادت فرزندش شد و با اصرار فیلم را دوباره و سه باره دید و گفت که حالا فهمیدم چرا در تهران نگذاشتند لحظه تدفین فرزندم پیکر او را ببینم. فیلم بردار وقتی شهید بدون سر می دید دوربین را زوم کرده و از فاصله نزدیک گردن بی سر شهید را نشان داده بود.
مادر شهید وقتی پیکر بی سر وی را می بیند، لب های خود را روی صفحه تلویزیون چسبانده و با ناله و گریان می گوید اکنون می توانم حال حضرت زینب را وقتی رگ های بریده برادر را بوسید درک کنم. از لحظات تصرف دژهای مشهور شلمچه نحوه ی شهادت فرمانده ی اطلاعات لشکر 10 سیدالشهداء غلامرضا کیان پور است. وی به نقطه ای از دژ که به سختی توسط نیروهای زبده عراقی (کماندوها) محافظت می شد رفت و درست در نوک پیکان نیروهای ایرانی تصرف کننده دژ قرار گرفت. درست در زمان پاکسازی نونی شکل ها بود که توسط یکی از کماندوهای عراقی هدف رگبار کلاشینکوف قرار گرفت و شدیداً مجروح شد. ما فرصت رسیدگی به وی را نداشتیم و باید مسیری که این رزمنده شجاع باز کرده بود را ادامه داده و نونی شکل ها را پاکسازی می کردیم. پس از تثبیت نونی ها و رسیدن نیروهای خودی به سه راه مرگ، من به محل شهادت کیان پور برگشتم و جنازه وی را به عقب انتقال دادیم.
گردان ما نزدیک ترین نیروی ایرانی به بصره بود. 5/1 کیلومتر از جاده ای که از دژ شروع می شود و به موازات رود اروند صغیر و حاشیه نخلستان عبور می کرد در اختیار ما بود. به دلیل اهمیت این جاده از لحاظ سوق الجیشی و تاکتیکی تقاضای نیروی کمکی، آذوقه و مهمات را از عقبه را کردیم. هنوز شهدا درون کانالی که به تازگی به تصرف گردان های ایرانی در آمده بود، تخلیه نشده بودند برای همین شب را با شهدا و کنار شهدا به صبح رساندیم و از پتوی روی شهدا هم به ناچار استفاده کردیم.
تا نزدیکی عصر آن روز منتظر وعده هایی داده شده در خصوص ارسال نیرو و مهمات و آب و آذوقه ماندیم و به دلیل عدم رسیدن آنها به زیر آتش قرار داشتن به ناچار با هر وسیله ممکن به ساختن سنگر و جان پناه مشغول شدیم تا از ترکش توپ ها و خمپاره های عراقی در امان بمانیم. با بی سیم علت عدم ارسال نیرو و مهمات و آب و آذوقه را جویا شدیم که گفتند به علت پاتک عراقی ها روی دژ شهید آجرلو و پل ارتباطی جزیره شلحه، فعلاً امکان عبور از دژ و ارسال وسایل مورد نیاز نیست. با این جواب، احساس کردیم وضعیت عقبه ناامن شده و باید در این خصوص اطلاعاتی بدست آوریم. تصمیم گرفتیم با ارسال پیک به سمت دژ شهید آجرلو از وضعیت عقبه اطلاعاتی بدست آوریم.
فرد اعزامی از روی جاده به سمت دژ حرکت کرد. از رفتن وی مدتی گذشت. او نه دژ رسید و نه موضع برگشت. نگرانی ما شدید شد و بالاخره متوجه شدیم به اسارت در آمده است و گروهی چهار نفره را مسلح به عقب اعزام کردیم که پس از مدتی یکی از آنها به سرعت به سوی ما دوید و گفت به محاصره عراقی ها در آمده ایم. این گروه پس از طی حدود 300 متر با عراقی ها درگیر شده و همین یکی توانسته بود به موضع ما برگردد.
عصر روز اول محاصره تانکی از سمت نخلستان روی جاده به سوی ما آمد. آماده شلیک با موشک آر پی جی بودیم که تانک به پهلو چپه شد و دو نفر به سرعت دست ها را بالا برده و از تانک خارج و بسوی ما آمدند و تسلیم ما شدند. با بی سیم وضعیت را گزارش کردیم ولی از ما خواسته شد که مواضع خود را حفظ کنیم. تا با اعزام گردان حضرت قاسم (ع) محاصره شکسته شود. شب اول محاصره را بدون آب و غذا و مهمات و سنگر آغاز کردیم و آب اروند کنار ما بود. ولی به علت اختلاط با آب دریا، شور و در نقطه ای که ما به آن دسترسی داشتیم مرداب و لجن و غیرقابل آشامیدن بود. در شب، نیز به علت رطوبت زمین و نداشتن پتو و هوای سرد اسفند ماه مشکلات ما را بیشتر کرده بود.
عراقی ها فاصله خود را با ما کم کرده بودند. به طوری که از سمت بصره فاصله به کمتر از 200 متر رسیده بود. خطی که ما تشکیل دادیم یک سمت آن دژ، سمت دیگرش بصره و چپ آن به داخل نخلستان فرو رفته و پشت سر ما نیز اروند صغیر بود. ما نیروهای باقی مانده خود را که به 42 نفر می رسید در این خط مستقر کردیم تا غیر از سوی اروند از سه سمت قادر به دفاع از موضع خود باشیم. تا می شد با دست و سرنیزه و یا هر وسیله دیگر شروع به حفر سنگر یا چاله برای جلوگیری از اصابت ترکش کردیم. شب اول محاصره کم کم اثر خورد کننده خود را بر اعصاب و جسم و روح ما گذاشت.
ساعت 2 بامداد صدای شنی تانک های دشمن را که از سمت بصره روی جاده به سوی سه راهی محل استقرار ما می آمد، شنیده شد. هر لحظه بر شدت صدا افزوده شد. آر پی جی زن را که فقط 5 یا 6 موشک داشت به مقابله با تانک ها فرستادیم. تانک ها کمتر از 40 متر با ما فاصله داشتند. سه تانک عراقی از نوع پیشرفته تی 72 که در برابر موشک آر پی جی 7 مقاوم بود به صورت مثلث به سوی ما می آمدند. اولین موشک آر پی جی به تانک سمت راستی اصابت و کمانه کرده و به سوی آسمان منحرف شد. دومین موشک نیز به تانک جلویی اصابت کرد آن هم به علت پیشرفته بودن تانک و فاصله کم کمانه کرد و اثری روی تانک نداشت. ناامید شده بودیم منتظر شدیم که تانک ها نیروهای پیاده ما را که دیگر قادر به دفاع نبودند در زیرشنی های خود له کنند. نارنجک ها را آماده کردیم و تصمیم گرفتیم با نارنجک با تانک ها روبرو شویم. لحظاتی پس از شلیک دومین موشک در کمال تعجب تانک ها متوقف و سپس لحظاتی بعد خدمه تانک ها سراسیمه از تانک ها بیرون پریده و به سوی بصره متواری شدند. این قضیه را امداد الهی دانسته و شکر خدای را به جا آوردیم. درست در زمانی که دیگر کاری از ما ساخته نبود دشمن، اقدام به تخلیه تانک ها نموده و فرار کرد. برای اینکه تانک ها دوباره از سوی دشمن استفاده نشود و جاده نیز بسته نشود بچه ها با نارنجک دو تانک را منفجر کردند و یکی را هم توسط راننده تانکی که روز گذشته به ما پناهنده شده بود به سه راهی محل استقرار خود آوردند. از درون تانک سالم، تعدادی کنسرو گوشت و مقداری نان بدست آمد که چون کنسروها استرالیایی و ذبح اسلامی نشده بود هیچ کس حاضر به مصرف آنها نشد. نان ها را به دو پناهنده و مجروحین دادیم که آنها هم با گلوی خشک قادر به بلعیدن نان نبودند.
در گرگ و میش هوای صبح گاهی فرماندهی لشکر طی تماس بی سیم اعلام کرد قصد اعزام گردانی جهت شکستن حلقه محاصره و نجات ما را دارند و گردان حضرت قاسم (ع) از دژ عبور و از روی جاده به سوی ما می آید و ما آماده جهت همکاری در شکستن حلقه محاصره شویم. نیروهای خود را آماده استقبال از گردان حضرت قاسم (ع) و جایگزینی با آنها نمودیم. تقریباً مدت کوتاهی از تماس لشکر نگذشته بود که صدای درگیری شدیدی از سمت عقب و نزدیکی دژ به گوش رسید. از طریق بی سیم شنیدیم که فرمانده گردان حضرت قاسم از درگیری شدید در دویست سیصد متری دژ روی جاده و داخل نخلستان با عراقی خبر می داد. و می گفت گردانش شدیداً توسط نیروهای عراقی مورد حمله قرار گرفته و تلفات زیادی داده و هر گونه تحرک نیروهای گردان، خنثی شده و گردان نمی تواند به سوی ما بیاید. فرماندهی لشکر هم تصمیم به قطع پیشروی و پدافند در همان مقدار بدست آمده گرفته و اظهار داشت شما مقاومت کنید تا در شب و تاریکی هوا دوباره برای شکستن حلقه محاصره اقدام کنیم.
با عدم موفقیت گردان حضرت قاسم (ع) در شکستن محاصره دشمن، یاس و ناامیدی بر ما مستولی شد و دست به دعا و مناجات برداشتیم و با امید رهایی در شب، ماندیم.
روز دوم محاصره همزمان با پاتک سنگین دشمن روی دژ شهید آجرلو آغاز شد. عراقی ها از هوانیروز خود نیز استفاده کرده و با اجرای آتش سنگین روی دژ، تانک های خود را از سمت نخلستان به دژ فرستادند. آنها خوب می دانستند که بازپس گیری دژ مساوی است با تسلط بر سمت چپ شلمچه و بنابراین از تمام توان خود در اجرای پاتک استفاده می کردند. از سویی نیروهای شجاع لشکر 10 سیدالشهداء هم که اهمیت این دژ را درک می کردند فقط با سلاح های انفرادی و آر پی جی 7 و نارنجک به دفاع از دژ پرداخته بودند. بعثیون خود را به روی دژ رساندند و نبرد تن به تن آغاز شد و تا ظهر ادامه پیدا کرد. دشمن مرتب نیروی تازه نفس روانه دژ می کرد تا به هر قیمت دژ را به تصرف خود درآورد و نیروهای گردان ما را که به محاصره در آورده بود به اسارت در آورد که با مقاومت جانانه بسیجیان این نقشه دشمن شکست خورد و دژ، دست نیروهای ما باقی ماند.
اجساد کشته های دشمن از نخلستان تا روی دژ روی هم تلنبار شده بود. با اعلام خبر شکست دشمن در بازپس گیری دژ، ما که در محاصره بودیم نفس راحتی کشیدیم. بعد از شکست پاتک روی دژ، دشمن اقدام به بازکردن آتش توپخانه و خمپاره روی مواضع ما کرد که تعدادی از نیروهای ما که کمتر از 43 نفر بودند مجروح شدند. مجروحین به علت نبود امکانات پزشکی با درد و تألم یکی یکی به دیدار خدا می شتافتند. علاوه بر درد و خونریزی، تشنگی هم آنها را عذاب می داد. فقط کلماتی چون یا حسین (ع) یا مهدی (عج) و یا فاطمه الزهرا (س) از آنها شنیده می شد.
در این آتش گسترده و شدید دشمن، تانکی که قبلاً به غنیمت گرفته بودیم نیز با اصابت گلوله های توپخانه ای عراق آتش گرفت و منفجر شد. بعد از لحظاتی متوجه شدیم که دو لودر عراقی با خیال راحت و اطمینان از عدم وجود نیروهای ایرانی برای برداشتن دو تانک سوخته و منهدم شده روی جاده که سحرگاه شب گذشته توسط ما منهدم شده بود از سمت بصره بسوی ما می آیند که با تیراندازی نیروهای ما مواجه شده، لودرها را رها کرده و متواری شدند. یکی از لودرها با اصابت تیر پنجر شد و با لودر سالم به رانندگی پناهنده عراقی اقدام به زدن خاکریز برای جان پناه نیروهای خودمان کردیم.
با به غنیمت گرفتن لودرها دشمن متوجه شد که هنوز نیروهای محاصره شده، زنده اند و اقدام به حمله به مواضع ما کرد. در یک لحظه با توجه به پوشش نی زار و نداشتن دید کافی تا نزدیکی ما پیشروی کردند و ناگهان متوجه شدیم که دشمن به مواضع ما رخنه من که در سنگر کنار بی سیم بودم، یک لحظه متوجه شدم که یک عراقی با سلاح خود در فاصله سه متری روی سر من نشانه روی کرده و آماده ی شلیک می باشد و من فقط می توانستم اشهد خود را بخوانم.
عراقی نیز با پوزخندی مکث کرد و شلیک نکرد که یکی از سنگرهای کناری من که حدود 7 ـ 8 متری با من فاصله داشت با رگباری عراقی را هدف قرار داده و سرنگون کرد و موضوع تیراندازی نکردن عراقی برای من به صورت معما باقی ماند. با مرگ سرباز عراقی همگی ما با شلیک های خود به عراقی هایی که در موضع ما نفوذ کرده بودند، همگی آنها را به رگبار بسته و نابود کردیم. سلاح فرد عراقی را بازدید کردم و دیدم که ضامن سلاح وی روی رگبار قرار داشته و مسلح بوده و نمی دانم علت پوزخند عراقی و مکث کردن وی و عدم تیراندازی وی چه بود؟ کم کم شب فرا رسید.
شب دوم محاصره، طی تماس با فرمانده ی لشکر 10 وضعیت را گزارش دادم که به علت نداشتن نیرو، مهمات، آب، آذوقه و لوازم پزشکی دیگر قادر به دفاع و جنگ نبوده و تعدادی از مجروحین نیز به شهادت رسیده اند. فرمانده لشکر باز دستور ادامه مقاومت را دادند. پس از شنیدن گزارش ما که توسط بی سیم شبکه لشکر ارسال می شد، قائم مقام لشکر 10 حاج یدالله کلهر به فرمانده ی لشکر 10 گفت من به دژ شهید آجرلو می روم تا بلکه بتوانم از نزدیک کمکی به شکستن محاصره آنها نمایم. فرمانده لشکر پس از تماس مجدد ما در خصوص مشکلات موجود اعلام کرد موضوع محاصره شما را به اطلاع امام خمینی رسانده ایم و امام فرموده اند من برای آنها دعا می کنم و دوست دارم هرکس که از آنها نجات یافت به نزد من بیاورید تا آنها را ملاقات کنم. وقتی این خبر را به نیروهای در محاصره اطلاع دادیم آنها با روحیه ای مضاعف به دفاع پرداختند.
ما همچنان منتظر اقدامات قائم مقام لشکر 10 حاج یدالله کلهر بودیم که در شبکه بی سیم پیام رمزی دردآلود و به این مضمون مخابره شد «حاج یدالله کلهر قائم مقام لشکر 10 سیدالشهداء» به شهادت رسید و به دیدار معبود شتافت. دشمن به مضمون این پیام رمز پی برده و به مدت نیم ساعت با پرتاب منورهای رنگی و خوشه ای و شلیک مکرر و رگبار گلوله های رسام که در شب به خوبی قابل دیدن می شود اقدام به شادمانی و پای کوبی کرد و برای تضعیف ما نیروهای در محاصره به شدت به شلیک گلوله های رسام به طور رگباری توسط جنگ افزارهای خود نمود. و همچنین با نصب بلندگو و پخش پیام فارسی که توسط منافقین به دامان صدام پناهنده شده خوانده می شد اعلام می کرد که تسلیم شوید وگرنه ارتش عراق شما را نابود خواهد کرد و هیچ امیدی ندارید. ما متوجه شدیم با اینکه محاصره شده ایم همچون خاری در گلوی ارتش عراق قرار داریم.
با شهادت حاج یدالله کلهر دیگر امیدمان به اقدام سریع از سوی لشکر منتفی شده و شهادت این مرد بزرگ موجب خشم نیروهای ما شد تصمیم گرفتیم انتقام این امیر شجاع را از بعثیون بگیریم.