0

اگر مساوی نشود چی بر سرمان می آید؟

 
papeli
papeli
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1388 
تعداد پست ها : 12867
محل سکونت : قم

اگر مساوی نشود چی بر سرمان می آید؟

در اواخر اسارت شاید بود یادم نیست سال 68 بود یا 69 ،قرار بود تیم های ملی فوتبال ایران و عراق در کویت در جام صلح و دوستی در مقابل هم قرار بگیرند .ما آنوقت از اردوگاه یازده به اردوگاه 18 تبعید شده بودیم و آنشب هم قرار بود که همه تو حیاط اردوگاه قسمت ملحق جمع شویم و مسابقه را باتفاق سربازان و افسران عراقی با هم ببینیم، دل تو دلمون نبود، از یکطرف دلمون می خواست همه این سالهايی که زجر کشیدیم یک توپ شود و محکم بخورد تو پوز بعثی ها و از طرفی ته دلمون می ترسیدیم که اگر ایران ببرد چه بلایی بر سرمان خواهند آورد. درست است که برد ایران خیلی شیرین بود و آرزوی قلبی همه ما، ولی همیشه این پیروزی ها ختم به خیر نمی شود و آتیشش به چشم یک عده می رود که اسیر تیپ آدمهایی مثل بعثی ها هستند.
غیر از نتیجه مسابقه، چیزی که خیلی برامون جالب بود دیدن ایرانیهای هموطن بود که آزاد بودند و نماینده کشور ما بودند، این خودش خیلی بود، برای ما از ده هزار فیلم سینمایی و ... شادکننده تر بود. با حرص و ولع و با کمی هم ترس از پایان کار نشستیم به تماشای بازی. بچه ها که اکثر از دو تیم مهم استقلال و پیروزی بودند و حسابی با تجربه خیلی خوب بازی می کردند خصوصا دفاع تیم ما یعنی پنجعلی و نادر محمد خانی و... و همچنین هافبک تکنیکی آن زمان تیم ملی و تیم استقلال تهران، یعنی مجید نامجو مطلق عالی بودند. سر مربی تیم ملی ایران علی پروین بود و عابدزاده هم دروازه بان بود. بازی ساکنی بود انگاری آنها هم می خواستند که نتیجه جوری تمام شود که بقول معروف نه سیخ بسوزد نه کباب، بازی کش و قوس فراروانی داشت، یکبار که بچه های ایران داشتند به دروازه تیم عراق نزدیک می شدند ما یک چشممان به تلویزیون بود و یک چشممان به سربازان عراقی، من همه اش فکر می کردم اگر الان ایران گل بزند نکنه که نگذارند ادامه مسابقه را ببینیم ، واقعا کم ظرفیت بودند اين عراقیها، اصلا نمی شد روی هیچ رفتارشان حساب باز کرد. خیلی یهویی و ناگهانی عصبانی می شدند و همه چیز بهم می ریخت. رفتارشان خشن و سبعانه بود، البته گه گاهی هم مهربان می شدند، آخ چه می چسبید این مهربانی، دلمون لک می زد که بتونیم بدون دشمنی خاصی و بدون در نظر گرفتن جنگ و این چیزها مثل دو تا انسان باهاشون حرف بزنیم،گاهی می شد، گاهی هم نمی شد. بالاخره نیمه اول تمام شد و گلی رد و بدل نشد، خوب خیالمون بابت بین این دو نیمه راحت شد که کاری با ما ندارند، چه مزه می داد این یک ربع ، در حال اسارت ، تماشای فوتبال تیم ملی خودت با دشمنت که در اسارتش هستی و نتیجه هم بضرر تو نیست حداقلش اینکه اینجا توی فوتبال ما اسرا با آنها مساوی هستیم.
نیمه دوم هم همینطور شد و بازی مساوی شد. ما از همه بیشتر خوشحال بودیم. چون خیلی صفا کردیم هم هموطنان مان را دیدیم و هم نتیجه برایمان آزاری در پی نداشت و هم در ضمن 90 دقیقه دور هم بودیم و یک فضای انسانی قشنگی داشتیم انصافا گاهی این فوتبال چه صفایی می دهد در خاک دشمن هم باشی و اسیر...
kb9j_img_3241.jpg

شهر من یک گل به نام حضرت معصومه دارد.

یک شنبه 19 دی 1389  7:59 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها