نوع نگاه اسلام به علم نجوم و منجم، از جمله مسائلی است که بحثهای بسیاری پیرامون آن شکل گرفته و حتی کتابهای مختلفی در ذیل آن نگارش یافته است.[1] علت این بحثها و اختلافات، وجود روایتهای مختلفی است که در این مختصر تلاش خواهیم کرد، تعدادی از آنها مورد بحث و بررسی قرار گیرد.
قبل از بحث و بررسی روایات، باید به این نکته توجه داشت که انصراف کلمه «نجوم» در زمان پیامبر اکرم(ص) و حتی برخی از ائمه اطهار(ع)، با آنچه امروزه از علم نجوم قصد میشود متفاوت بوده است. در زمانهای گذشته، علم نجوم به معنای تحقیق و پژوهش پیرامون ستارگان، کمتر شیوع داشته و بیشتر از این علم برای پیشگویی کردن و فال زدن استفاده میشده است. شاید علت اصلی اختلاف در روایات، همین جهت بوده باشد و بعضی از قرائن نیز به همین جهت اشاره دارند.
در اینجا نجوم به دو معنای مذکور را بررسی کرده و روایات ذیل آنها را نیز میآوریم:
1. علم نجوم به معنای پژوهش پیرامون ستارگان و استفاده مناسب از آن
در برخی از روایات، رویکرد مناسبی نسبت به علم نجوم وجود دارد و از آنها میتوان نگاه کلی اسلام به علم نجوم را به دست آورد و تنها مواردی که استثناء شده را از این حکم جدا دانست. برخی از این روایات از این قرار هستند:
راوی خطاب به امام صادق(ع) میگوید: قربانت، مردم نظر در نجوم را روا نمیدانند و من از آن خوشم مىآید، و اگر به دینم زیان دارد، به چیزى که زیان به دینم دارد، نیاز ندارم و اگر زیان به دینم ندارد، به خدا که من آنرا دوست دارم و مطالعه آنرا دوست دارم، امام(ع) فرمود: «چنان نیست که گویند، به دینت زیان نمیرساند...».[2]
از امام صادق(ع) پرسیده شد: قربانت، به من بگو علم نجوم چیست؟ آنحضرت فرمود: «از دانش پیغمبران است». پرسیده شد: على بن ابیطالب آنرا میدانست؟ امام(ع) فرمود: «داناترین مردم به آن بود».[3]
محمد و هارون دو فرزند سهل به امام صادق(ع) نامهای نوشتند که همانا پدر و جد ما در علم نجوم تحقیق میکردند. آیا تحقیق و نظر در این مسئله جائز است؟ امام(ع) در جواب آنها نوشت: «آری».[4]
علاوه بر این روایات که حکم کلی را بیان کردهاند؛ در برخی از روایات گفتوگویی میان امام و برخی از شیعیان در مورد ستارگان شکل میگیرد و امام در مورد ستارگان توضیحاتی میدهد و به نوعی مباحث ستارهشناسی را با یکدیگر مطرح میکنند: هشام خفّاف مىگوید: امام صادق(ع) به من فرمود: «نظر تو درباره ستارگان چیست؟» گفتم: در عراق کسى نیست که از من به ستارگان آگاهتر باشد. فرمود: «چرخش فلک نزد شما چگونه است؟» هشام مىگوید: من کلاه خود را از سرم برداشتم و آنرا چرخى دادم. امام(ع) فرمود: «اگر چنین است که تو مىگویى پس چرا بنات النعش و جدى و فرقدان در همه دهر یک روز به سوى قبله نچرخند؟» گفتم: این مسئلهاى است که از آن آگاهى ندارم و از هیچیک از اهل حساب هم چنین چیزى را نشنیدم. امام فرمود: «ستاره سکینه چند جزء از تابندگى زهره را دارد؟» هشام گفت: به خدا سوگند این ستارهاى است که تاکنون نشنیدهام و نشنیدم کسى از مردم نام آنرا ببرد. امام فرمود: «سبحان اللَّه، شما یک ستاره را به کلّى نادیده گرفتهاید پس بر چه اساس حساب مىکنید؟» سپس فرمود: «زهره چند جزء از پرتو ماه را دارد؟» هشام گفت: این چیزى است که جز خدای عزّ و جلّ کسى از آن آگاهى ندارد. فرمود: «ماه چند جزء از پرتو خورشید را دارد؟» گفتم: این را هم نمىدانم. فرمود: «راست گفتى...».[5]
همچنین امام در مطالبی که پیرامون توحید و تفکر در آن به مفضل میگوید، بحث تفکر در ستارهها و جهان بالا و شگفتیهای آنها را لازم میشمرد و میگوید: «اکنون تفکّر کن در ستارهها که بعضى از سال ظاهر مىشوند و گاهى پنهان مىشوند؛ مانند ثریا، جوزا، دو شعرا و سهیل؛ زیرا که اگر همگى در یک وقت ظاهر مىشدند، استدلال به ظهور هر یک بر فصول و احوال مختلفه نمىتوانست کرد چنانچه به طلوع بعضى استدلال مىکنند بر نضج میوهها، و به بعضى بر بار گرفتن شتران، و به بعضى به دخول بعضى از فصلها و چنانچه بعضى از کواکب را گاه باطن و پنهان قرار داده و بعضى را دایم الظهور گردانیده که هرگز پنهان نمىگردد؛ مانند بنات النعش صغرى که هفت ستارهاند و این به جهت مصالحی است...».[6]
از مجموع اینها حکم جواز و حتی ارزش تفکر و پژوهش در نجوم به معنای امروزی آن به دست میآید و این موارد حتی به وسیله روایاتی که علم را به صورت کلی تأیید میکنند، نیز اثبات میشود. با این حال، از این مطالب استثنائاتی وجود دارد که در ذیل بدان میپردازیم:
2. پیشبینی وقایع به وسیله علم نجوم
در قدیم الایام مرسوم بوده که به وسیله ستارگان از آینده پیشبینی کرده و حتی گاه نحس بودن و یا خوب بودن روزها را به وسیله ستارگان حدس میزدند. این نحوه استفاده و فراگیری علم نجوم، مورد مخالفت پیامبر بوده و ائمه نیز از آن منع کردهاند. در اینجا تعدادی از روایات که در این زمینه نقل شدهاند را ذکر میکنیم:
زندیقى از امام صادق(ع) پرسید که چه میفرمایى درباره کسى که گمان میکند، هر تدبیرى در این جهان بروز پیدا میکند، تدبیر ستارههای هفتگانه است؟ امام(ع) فرمود: «نیاز دارند دلیلى بیاورند که تدبیر این جهان بزرگ و جهان کوچکتر همه از تدبیر ستارگانی است که در فلک میچرخند، و در جایگاه خود میگردند، و مجبورانی که ایست ندارند، و روندگانى که باز نایستند. راستى هر کدام از آن ستارگان گماشتهاند و در فرمان دیگرى، چون بندههایى واداشته و باز داشته، و اگر قدیم و ازلى بودند، از حالى به حالى دگرگون نمیشدند». گفت: در علم نجوم چه میفرمایید؟ فرمود: «آن دانشى است کم سود و پر زیان؛ زیرا جلو مقدر را نگیرد و از ناگوارى جلوگیری نکند، اگر منجم به بلایى خبر دهد از قضایش رهایى نبخشد، اگر به خیرى گزارش دهد، نتواند در آن شتاب ورزد، و اگر به او بدى برسد، نتواند دفعش کند، منجم با علم خدا در مبارزه است که پندارد قضاى خدا را از خلقش میگرداند».[7]
زمانی که امام علی(ع) خواست به سوى نهروان برود منجمى آمد و گفت: یا امیر المؤمنین! در این ساعت مرو، سه ساعت از روز گذشت، برو. امیر المؤمنین فرمود: «چرا؟» گفت: اگر در این ساعت بروى به تو و یارانت آزار و زیان سختى میرسد، و اگر در آن ساعت که گفتم بروى پیروز میشوى و به هر چه خواهى میرسى.[8] آنحضرت فرمود: «آیا تصور مىکنى به ساعتى راهنمایى مىنمایى که هر کس در آن ساعت حرکت کند زیان و ضرر از او دور مىشود؟ و بر حذر مىدارى از ساعتى که هر کس در آن حرکت نماید زیان و ضرر وى را احاطه مىکند؟ آنکس که تو را در این گفتار تصدیق کند قرآن را تکذیب کرده، و به گمان خود از طلب یارى خدا در به دست آوردن مطلوب و دفع مکروه بىنیاز شده. بنابر گفتار تو سزاوار است کسى که به گفته تو عمل کند تو را ستایش نماید نه خدا را؛ زیرا به خیال تو، آن که او را به ساعتى راهنمایى کرده که در آن منفعت برده و از زیان در امان مانده، تویى». سپس رو به مردم کرد و فرمود: «اى مردم، از آموختن علم نجوم بپرهیزید مگر به عنوان ابزارى براى جهت یابى در خشکى یا دریا؛ زیرا نتیجه آموختن نجوم کهانت و پیشگویى است، و منجم چون کاهن، و کاهن همانند ساحر، و ساحر همچون کافر است، و کافر در جهنّم است. به نام خدا حرکت کنید».[9]
در این دو روایت، توضیحاتی وجود دارد که به وسیله آنها به وضوح میتوان فهمید که مراد این دو روایت از نجوم، شناختن ستارهها و پیشگویی کردن توسط آنها است و حمل این روایات در این معانی قطعاً ما را در فهم بهتر مطلب کمک میکند.
اما برخی از روایات است که به صورت مطلق نجوم را رد کردهاند، به نظر ما این اطلاق انصراف به همان معنای شایع آن کلمه در آن زمان دارد و نمی تواند دلیلی بر کلیت انکار نجوم باشد و در مقابل روایاتی که علم نجوم را تأیید کردند و ذکرشان گذشت، ایستادگی کنند. برای نمونه روایتی از امام صادق(ع) نقل شده که ایشان فرمودند: «منجمان از رحمت خدا دور هستند و پیشگو از رحمت خدا دور است و جادوگر از رحمت خدا دور است و ... ستارهشناس مانند پیشگو است و پیشگو مانند جادوگر و جادوگر مانند کافر و کافر جایش در دوزخ است».[10] این روایت اگر چه در ظاهر هیچ قیدی ندارد اما به صورت مطلق منجمان را انکار نمیکند و تنها همان معنای رایج در آن زمان را رد نمیکند؛ به همین جهت شیخ صدوق که اولین نفری است که در کتاب خود این حدیث را نقل کرده و منابع دیگر نیز به ایشان استناد کردهاند[11] در ذیل این روایت میگوید: «منجمى که ملعون است آن ستارهشناسى است که ستارگان را قدیم بداند و به خدائى که آنها را آفریده است معتقد نباشد».[12]
البته در منابع تاریخی مواردی وجود دارد که نشان میدهد برخی از منجمان و پیشبینی توسط آنها درست بوده است. برای نمونه در داستان ابراهیم که منجمان تولد او و نابودی نمرود به وسیله ابراهیم را پیشگویی کردند.[13] و در برخی از روایات نیز اصل این مطلب بیان شده و البته تأکید شده که تنها افراد معدودی از این علم آگاهی دارند: «...چگونه است که دو لشکر به ستیز با یکدیگر روانه مىشوند، این دسته منجّم و حسابگرى دارند و آن دسته نیز منجّم و حسابگر دیگرى دارند، این یک براى قشون خود حساب مىکند که پیروزى با اینها است و آن یکی براى سپاه خود حساب مىکند که چیرگى از آن ایشان است، و سپس با هم جنگ مىکنند و یکى از آنها دیگرى را شکست مىدهد، پس نحسى باعث شکست کدام لشکر بوده است؟ راوی گفت: نه، به خدا این را نمىدانم. امام(ع) فرمود: راست گفتى. اصل حساب درست است ولى این نکته را نمىداند مگر افرادی خاص».[14]
[1]. برای نمونه ر.ک: ابن طاووس، على بن موسى، فرج المهموم فی تاریخ علماء النجوم، قم، دار الذخائر، چاپ اول، 1368ق.
[2]. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، آخوندی، محمد، ج 8، ص 195، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1407ق.
[3]. «قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ جُعِلْتُ فِدَاکَ أَخْبِرْنِی عَنْ عِلْمِ النُّجُومِ مَا هُوَ فَقَالَ هُوَ عِلْمٌ مِنْ عِلْمِ الْأَنْبِیَاءِ قَالَ فَقُلْتُ کَانَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ یَعْلَمُهُ فَقَالَ کَانَ أَعْلَمَ النَّاسِ بِهِ»؛ فرج المهموم فی تاریخ علماء النجوم، ص 24.
[4]. «مُحَمَّدٍ وَ هَارُونَ ابْنَیْ أَبِی سَهْلٍ أَنَّهُمَا کَتَبَا إِلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ أَنَّ أَبَانَا وَ جَدَّنَا کَانَا یَنْظُرَانِ فِی عِلْمِ النُّجُومِ فَهَلْ یَحِلُّ النَّظَرُ فِیهِ فَکَتَبَ نَعَم»؛ فرج المهموم فی تاریخ علماء النجوم، ص 100.
[5]. الکافی، ج 8، ص 351؛ شیخ حرّ عاملی، وسائل الشیعة، ج 17، ص 142، قم، مؤسسه آل البیت(ع)، چاپ اول، 1409ق.
[6]. «فَکِّرْ فِی هَذِهِ النُّجُومِ الَّتِی تَظْهَرُ فِی بَعْضِ السَّنَةِ وَ تَحْتَجِبُ فِی بَعْضِهَا کَمِثْلِ الثُّرَیَّا[6] وَ الْجَوْزَاءِ[6] وَ الشِّعْرَیَیْنِ[6] وَ سُهَیْلٍ[6] فَإِنَّهَا لَوْ کَانَتْ بِأَسْرِهَا تَظْهَرُ فِی وَقْتٍ وَاحِدٍ لَمْ یَکُنْ لِوَاحِدٍ فِیهَا عَلَى حِیَالِهِ دَلَالاتٌ یَعْرِفُهَا النَّاسُ وَ یَهْتَدُونَ بِهَا لِبَعْضِ أُمُورِهِمْ کَمَعْرِفَتِهِمُ الْآنَ بِمَا یَکُونُ مِنْ طُلُوعِ الثَّوْرِ[6] وَ الْجَوْزَاءِ إِذَا طَلَعَتْ وَ احْتِجَابِهَا إِذَا احْتَجَبَتْ فَصَارَ ظُهُورُ کُلِّ وَاحِدٍ وَ احْتِجَابُهُ فِی وَقْتٍ غَیْرِ الْوَقْتِ الْآخَرِ لِیَنْتَفِعَ النَّاسُ بِمَا یَدُلُّ عَلَیْهِ کُلُّ وَاحِدٍ مِنْهَا عَلَى حِدَتِهِ وَ مَا جُعِلَتِ الثُّرَیَّا وَ أَشْبَاهُهَا تَظْهَرُ حِیناً وَ تَحْتَجِبُ حِیناً إِلَّا لِضَرْبٍ مِنَ الْمَصْلَحَةِ وَ کَذَلِکَ جُعِلَتْ بَنَاتُ نَعْشٍ[6] ظَاهِرَةً لَا تَغِیبُ لِضَرْبٍ آخَرَ مِنَ الْمَصْلَحَة ...»؛ مفضل بن عمر، توحید المفضل، محقق، مصحح، مظفر، کاظم، ص 134، قم، داوری، چاپ سوم، بیتا.
[7]. طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج علی أهل اللجاج، محقق، مصحح، خرسان، محمد باقر، ج 2، ص 348، مشهد، نشر مرتضی، چاپ اول، 1403ق؛
مجلسی، محمد باقر، مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، محقق، مصحح، رسولی، سید هاشم، ج 26، ص 470، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ دوم، 1404ق.
[8]. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 55، ص 224، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1403ق.
[9]. شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغة، محقق، صبحی صالح، خطبه 79، ص 105، قم، هجرت، چاپ اول، 1414ق.
[10]. « الْمُنَجِّمُ مَلْعُونٌ وَ الْکَاهِنُ مَلْعُونٌ وَ السَّاحِرُ مَلْعُونٌ وَ الْمُغَنِّیَةُ مَلْعُونَةٌ وَ مَنْ آوَاهَا وَ أَکَلَ کَسْبَهَا مَلْعُونٌ وَ قَالَ ع الْمُنَجِّمُ کَالْکَاهِنِ وَ الْکَاهِنُ کَالسَّاحِرِ وَ السَّاحِرُ کَالْکَافِرِ وَ الْکَافِرُ فِی النَّارِ». شیخ صدوق، الخصال، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، ج 1، ص 279، دفتر انتشارات اسلامی، قم، چاپ اول، 1362ش.
[11]. بحار الأنوار، ج 55، ص 226؛ طباطبایی بروجردی، آقا حسین، جامع أحادیث الشیعة، ج 22، ص 406، تهران، انتشارات فرهنگ سبز، چاپ اول، 1429ق.
[12]. الخصال، ج 1، ص 297.
[13]. قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، محقق، مصحح، موسوی جزائری، سید طیب، ج 1، ص 206، قم، دار الکتاب، چاپ سوم، 1404ق؛ فیض کاشانی، ملامحسن، تفسیر الصافی، تحقیق، اعلمی، حسین، ج 2، ص 134، تهران، انتشارات الصدر، چاپ دوم، 1415ق.
[14]. الکافی، ج 8، ص 352؛ فیض کاشانی، محمد محسن، الوافی، ج 26، ص 517، اصفهان، کتابخانه امام أمیر المؤمنین علی(ع)، چاپ اول، 1406ق.