0

حجـــاب

 
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

حجـــاب

برگشت بهم گفت امل قدیمی

گفت: این همه خودت را بقچه پیچ می کنی که چی؟

پرسیدم: با منی؟

گفت: بله با تو ام و همه ی بیچاره های مثل تو که گیر کرده اید توی افکار عهد عتیق!

گفت: اذیت نمی شوی با این پارچه ی دراز دور و برت؟ خسته نمی شوی از رنگ همیشه سیاهش؟

خندیدم و گفتم: چقدر دلت پُره

گفت: نه! حرف زدن با شماها فایده نداره

پرسیدم ازدواج کردی؟

گفت: بله

پرسیدم با همسرت کجا آشنا شدی؟

گفت: فلان جا... بعد توضیح داد پیشنهاد ازدواج داد، من هم قبول کردم

گفتم: همسر تو، تو را دید، کشش ایجاد شد، و انتخابت کرد. کجا نوشته شده است که همسرت نمی تواند از تماشای زنانی غیر از تو لذت ببرد، وقتی مبنای انتخاب برای او نگاه است؟

گفت: خوب... ما به هم تعهد دادیم

گفتم: غریزه، منطق نمی شناسند، تعهد نمی شناسد. چه زندگی ها که به چشم خودم دیدم چطور با یک نگاه آلوده به باد فنا رفت

بعد گفتم: من حجاب دارم تا اگر روزی همسر تو به تکلیفش عمل نکرد، و نگاهش را کنترل نکرد، زندگی تو، به هم نریزد. همسرت نسبت به تو دلسرد نشود. محبت و توجه اش نسبت به تو که محرمش هستی کم نشود

گفتم: من به خودم سخت می گیرم و در گرمای تابستان آتش میگیرم و هلاک می شوم و در زمستان ها در باد و باران اذیت می شوم بخاطر حفظ خانه و خانواده ی تو

من هم مثل تو زن هستم. تمایل به تحسین زیبایی هایم دارم. من هم دوست دارم تابستان ها کمتر عرق بریزم، زمستان ها راحت تر توی کوچه و خیابان قدم بزنم. من روی تمام این علاقه ها خط قرمز کشیدم، تا به اندازه ی سهم خودم حافظ گرمای زندگی تو باشم

سکوت کرده بود

گفتم: بیا منصف باشیم. من باید از شکل پوشش و آرایش تو شاکی باشم یا شما از من؟ وقتی همسرم روزانه باید صدها چهره آرایش کرده و موهای پریشان و رنگ کرده ببینه...

گفت: هیچ وقت به قضیه این طور نگاه نکرده بودم

 

سه شنبه 25 آبان 1395  2:19 PM
تشکرات از این پست
omiddeymi1368
دسترسی سریع به انجمن ها