0

یادنامه شهدای دانش آموز

 
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:یادنامه شهدای دانش آموز

عنوان : محمدرضا شرافت

آفتاب سوزان جنوب 10 ماه بر پيكر بي‌جان شهيد 17ساله تابيد

 

 پيكر مطهر شهيد 17 ساله «محمدرضا شرافت» حدود 10 ماه زير آفتاب سوزان جنوب ماند و از آن جسم آسماني چيزي به جز تكه‌هاي لباس، استخوان و يك دفترچه به دست خانواده‌اش نرسيد.

 

شهيد دانش‌آموز «محمدرضا شرافت» در سال 1344 در روستاي «چالش‌تر» واقع در 5 كيلومتري شهركرد در خانواده‌اي متدين و مؤمن ديده به جهان گشود.

او از 6 سالگي شروع به نماز خواندن كرده و علاقه خاصي بر تحصيلات حوزوي داشت؛ زماني كه محمدرضا به مدرسه مي‌رفت، همراه درسش در كارهاي كشاورزي به پدر مهربان، مؤمن و زحمتكش كمك مي‌كرد.

بر پايه اين گزارش، با صدور پيام جهاد امام خميني (ره)، محمدرضا در سن 15 سالگي در حالي كه در مقطع اول متوسطه مشغول تحصيل بود، درس و مدرسه را رها كرده و از دل و جان دعوت امام خميني (ره) را لبيك گفت و راهي جبهه حق عليه باطل شد.

سرانجام شهيد «محمدرضا شرافت» در سن 17 سالگي در تاريخ 2 فروردين سال 61 در عمليات فتح‌المبين به درجه رفيع شهادت نايل شد.

بر اساس اين گزارش، هنوز پيكر مطهر شهيد محمدرضا به دست خانواده‌اش نرسيده بود كه خبر شهادت برادرانش سليمان و محمدجواد را به خانواده دادند.

پيكر مطهر «محمدرضا شرافت» حدود 10 ماه زير آفتاب سوزان جنوب ماند و از آن جسم آسماني چيزي به جز تكه‌هاي لباس، استخوان، و يك دفترچه به دست خانواده‌اش نرسيد؛ مردم شهيد پرور اين خطه نيز اين گوهر گرانقدر را در گلزار شهداي شهركرد به خاك سپردند.

بنابراين گزارش، سكينه ابوطالبي و اكرم ابوطالبي، محققان سرگذشت پژوه شهيد دانش‌آموز «محمدرضا شرافت» هستند.

 

شهيد 17 ساله با ايثار، ديگران را بر خود ترجيح مي‌داد

خواهر شهيد دانش‌آموز گفت: شهيد «محمدرضا شرافت» با سن كمي كه داشت، از درك فوق‌العاده‌اي برخوردار بود و هميشه با گذشت و ايثار، ديگران را بر خود ترجيح مي‌داد.‌

 

شهيد «محمدرضا شرافت» با سن كمي كه داشت، از درك فوق‌العاده‌اي برخوردار بود و هميشه با گذشت و ايثار، ديگران را بر خود ترجيح مي‌داد. قبل از مراسم ازدواج بنده، محمدرضا نگران تنهايي مادر در اداره امور منزل بود و از من خواست كارهاي منزل را به او ياد دهم تا مادرم احساس خستگي نكند.

خواهر شهيد دانش‌آموز افزود: سال 58 با خانواده به مراسم عزاداري امام حسين‌(ع) رفته بوديم؛ هنگام بازگشت، دالون جلوي منزل روي ما خراب شده و محمدرضا زير آوار ماند. همسايه‌ها به كمك ما آمده و محمدرضا را از زير آوار نجات دادند؛ او در همان وضعيت گفت «با دعاي فرزندان امام حسين‌(ع) نجات يافتم و مرگم جاي ديگر است، اميدوارم مرگ من در راه اسلام باشد.»

محمدرضا‌ 2 فروردين سال 61 به شهادت رسيد و بعد از 10 ماه از انديمشك با ما تماس گرفتند كه پيكر پاكش را بين اجساد دسته جمعي شهدا پيدا كرده‌اند؛ از محمد‌رضا فقط تكه‌هاي لباس، استخوان و دفترچه خونين به ‌دستمان رسيد.

مادر شهيد دانش‌آموز: خدا را شاكرم كه فرزندم را به اسلام هديه دادم

 

مادر شهيد دانش‌آموز «محمدرضا شرافت» گفت: با ديدن محمدرضا در خواب كه التيام بي‌تابيم بود، خدا را شكر كردم كه فرزندم را در راه اسلام هديه دادم.

 

شب تشييع جنازه محمدرضا با گريه مي‌گفتم «مادر سر، دست و پا نداشتي كه بر آن بوسه بزنم» در همين حين خوابم برد.

وي ادامه داد: بعد از اذان صبح در خواب ديدم كه محمدرضا لباس سربازي نويي پوشيده بود، يك چفيه نو دور گردنش انداخته بود و روي برف‌ها بالا و پايين مي‌پريد و دست ‌و پايش را به من نشان مي‌داد.

مادر شهيد دانش‌آموز «محمدرضا شرافت» بيان داشت: او در عالم رؤيا به من ‌گفت «مادر نگو دست، پا و سر نداشتي؛ مرا نگاه كن در صحت سلامت كامل هستم» بعد از ديدن اين خواب ديگر بي‌تابي نكردم و خدا را شكر كردم كه فرزندم را در راه اسلام هديه داده‌ام.

منبع: خبرگزاری فارس با همکاری انجمن اسلامی دانش آموزان


دوشنبه 13 دی 1389  3:42 PM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:یادنامه شهدای دانش آموز

عنوان : حسين رشيدي فر

حسين رشيدي‌فر از 10 سالگي هواي جبهه در سر داشت

 

 شهيد «حسين رشيدي‌فر» از 10 سالگي هواي جبهه را در سر مي‌پروراند تا اينكه در 13سالگي، رضايتنامه اعزام به جبهه را گرفت.

 

شهيد حسين رشيدي‌فر در 20 اسفند سال 1349 مطابق با اول محرم سال 1390 در استان تهران چشم به جهان گشود و در 18 ماهگي به همراه خانواده به يزد رفت.

او در مهر سال 55 وارد دبستان شد، هنوز 2 سال از دوران تحصيلش نمي‌گذشت كه انقلاب شكوهمند اسلامي در سال 57 اوج گرفت. وي با اينكه 8 سال بيشتر نداشت در تمام تظاهرات‌، بچه‌هاي همسن و سال خود را بسيج كرد و در سراسر كوچه با هم شعارهايي عليه حكومت شاه سر مي‌دادند.

 

با شروع جنگ تحميلي عراق عليه ايران، شهيد حسين رشيدي‌فر با شنيدن اخباري از جنايت صدام و بعثيان، با اينكه 10 سال و چند ماه بيش نداشت، هواي جبهه را در سر مي‌پروراند.

وي پس از پايان دوره تحصيلي مقطع ابتدايي، براي ادامه تحصيل در مهر سال 60 در مدرسه راهنمايي «مدرس» شروع به تحصيل كرد و در اين زمان در كلاس‌هاي آموزش‌ نظامي نيز شركت مي‌كرد.

براساس اين گزارش، شهيد رشيدي‌فر در سال دوم راهنمايي پس از گذراندن حدود 4 ماه از كلاس‌هاي نظامي توانست در 20 دي‌ سال 62 از مادرش رضايتنامه اعزام به جبهه را بگيرد.

تاريخ تولد شهيد رشيدي‌فر در شناسنامه سال 49 قيد شده بود كه به سال 45 تبديل كرد و با بسيج دانش‌آموزي راهي جبهه‌هاي حق عليه باطل شد.

وي پس از 2 ماه خدمت در جبهه به منزل بازگشت و تا پايان سال تحصيلي در استان يزد ماند. سال 63 در مدرسه رزمندگان براي كلاس سوم راهنمايي ثبت‌نام كرد اما دائماً مي‌گفت «زكات جسم ما، حضور سالي 3 ماه در جبهه است.» تا اينكه دوباره عازم جبهه شد و در 15 مرداد سال 64 در عمليات قدس 5 در منطقه هورالعظيم به درجه شهادت نائل آمد.

بنابراين گزارش، الهه زحمتكش و محدثه السادات هاشميه، محققان سرگذشت پژوه شهيد دانش‌آموز "حسين رشيدي‌فر " هستند كه با همت اتحاديه انجمن‌هاي اسلامي دانش‌آموزان با عنوان طرح همكلاسي آسماني انجام مي‌شود.

 

شهيد رشيدي‌فر در 16 سالگي روحيه مردي 40 ساله را داشت

 

همرزم شهيد دانش‌آموز گفت: "حسين رشيدي‌فر " با توجه به سن پايين در كارها خيلي جدي عمل مي‌كرد؛ او در 16 سالگي، روحيه و وقار مردي 40 ساله را داشت.

 

"علي‌محمد فرشي " از همرزمان شهيد دانش‌آموز "حسين رشيدي فر " است؛ او تا آخرين لحظات عمر با بركت "شهيد رشيدي‌فر " همراه او بوده است و كظم غيظ و تواضع اين شهيد دانش‌آموز را از خصوصيات برجسته و برگزيده وي عنوان مي‌كند.

اين گفت‌وگو را بخوانيد:

 

* نحوه آشنايي شما با "حسين رشيدي‌‌فر " چگونه بود؟

 

اواخر خرداد سال 64 با "شهيد حسين رشيدي‌فر " در منطقه هورالعظيم آشنا شدم؛ براي آمادگي عمليات زنجيره‌اي قدس 5، در گردان امام‌علي(ع) با مسئوليت معاون گردان (شهيد رمضان شفيعي)، فرمانده گروهان (شهيد جعفر فرحي) و فرمانده دسته (شهيد جليل ساداتي) توجيه شديم.

 

* چه مدتي با شهيد رشيدي‌فر هم‌رزم بوديد؟

 

حدود 2 ماه به طور مستمر با هم بوديم؛ در منطقه هورالعظيم، پل‌هايي با هدف جلوگيري از نشست زمين، ساخته شد؛ به علت باتلاقي بودن منطقه، فضاي مانور وجود نداشت و همه ما به ناچار در چادرها به مدت 45 روز مستقر شديم.

 

* عمليات قدس 5 چگونه آغاز شد؟

 

حدود 35 بلم با ظرفيت 2 نفر بود ولي به علت باريك بودن محور عملياتي و مشكلات مربوطه، 4 نفر در هر بلم مستقر شديم؛ ساعت 4 عصر به‌ طرف نيزارها حركت كرديم و ساعت 11 شب به محورعملياتي رسيديم؛ به طور ناگهاني متوجه شديم نيروهاي ارتش عراق نيزارهايي كه امكان پنهان شدن در آنجا بود را بريده‌اند؛

ساعت 11 همان شب، عمليات با رمز «يا علي ادركني» به منظور تكميل اهداف عمليات قدس 1 و 2 درشرق "البوفيه "شروع شد.

ما با دشمن حدود 100 تا 150 متر فاصله داشتيم؛ درقسمت جلوي بلم، شهيد حسين رشيدي‌فر نشسته بود، شهيد دهقان و شهيد جعفري در وسط بلم و من هم آرپي‌چي‌زن بودم كه قسمت عقب بلم نشسته بودم.

فاصله كمي با عراقي‌ها داشتيم، به‌طوري‌ كه ارتش عراق باور نمي‌كرد ما تا اين حد به آنها نزديك شده‌ايم؛ 10 بلم از نيروهاي گروهان ما، از روبرو دشمن را محاصره كرده و 25 بلم ديگر به صورت هلالي منطقه را محاصره كردند.

دشمن از روبرو حمله كرد، بلم ما خودبه‌خود با جريان آب به‌ طرف عراقي‌ها، پاسگاه "اليج " در حال حركت بود و عراقي‌ها با تمام توان آتش بر سر بچه‌ها ريختند.

وضعيت به قدري اضطراري بود كه ما روي آب با دست پارو مي‌زديم، قدرت جريان آب از قدرت دستان ما بيشتر بود.

 

* شهيد رشيدي‌فر در آن لحظه به شهادت رسيد؟

 

10 متر با عراقي‌ها فاصله داشتيم يك لحظه متوجه صدايي شديم، يكي از سربازان عراقي فردي به نام عبدالغفور را صدا زد و به طرف ما اشاره كرد؛ عبدالغفور نارنجكي را به طرف ما پرتاب كرد و دستگيره نارنجك به ديواره بلم گير كرد و پس از انفجار بلم خرد شد.

ما 4 نفر به عمق 2 متري آب رفتيم، من هم احساس كردم زخمي شده‌ام؛ خودم را به طرف ريشه نيزارها رساندم تا بتوانم به راحتي تنفس كنم. آن لحظه آهسته خود را به‌طرف پاسگاه «اليج» رساندم من دقيقا زير پاي عراقي‌ها بودم و آنها متوجه حضورم نشدند.

از آن منطقه نگاه ‌كردم؛ منتظر بودم، ناصر دهقان، محمد‌ابراهيم جعفري و حسين رشيدي‌فر روي آب بيايند يا اينكه خودشان را به طرف نيزارها برسانند؛ بعد از مدتي تأمل، مطمئن شدم كه آنها شهيد شده‌اند.

 

* بعد از شهادت دوستان، توانستيد به اهداف عمليات دست پيدا كنيد؟

 

يك ربع بعد از شهادت دوستانم، رزمندگان اسلام از 2 محور ديگر به پاسگاه «اليج» حمله كردند؛ 18 نفر از نظاميان عراقي را اسير كرده و در نتيجه اين عمليات با تصرف 20 كيلومتر مربع از هورالعظيم پايان يافت.

 

*تفحص اين 3 شهيد به چه صورت بود؟

 

بعد از فتح پاسگاه «اليج»، منطقه‌اي كه اين 3 شهيد بزرگوار در آنجا به زير آب رفتند توسط غواصان تفحص شد؛ آنها توانستند اين عزيزان را از زير آب بالا بياورند.

 

* كداميك ازخصوصيت‌هاي اخلاقي شهيد "حسين رشيدي‌فر "مخصوصاً در ايام سخت نبرد براي شما جالب بود؟

 

من 19 سال و "حسين رشيدي‌فر " 16 سال بيشتر نداشت؛ او با توجه به سن پايين در امور و كارها خيلي جدي عمل مي‌كرد و در 16 سالگي، روحيه و وقار مردي 40 ساله را داشت.

حسين بيشتر شب‌ها وقتي همه خواب بودند، نماز مي‌خواند و مناجات مي‌كرد؛ يك روز از روي مزاح به او گفتم«وقتي ما خوابيديم با صداي دعا و مناجات شما، بي‌خواب مي‌شويم» شهيد حسين رشيدي‌فر با لبخندش جواب من را داد. (حسين خيلي صبور بود.)

 

* حرف آخر

 

هميشه سعي كردم مانند شهيد "رشيدي‌فر " عمل كنم و آرزومندم؛ جوانان اين نسل با تدبيري درخصوصيات اخلاقي و مذهبي شهدا و ايثارگران، از اين عزيزان الگوبرداري كنند تا سعادتمند شوند.

 

حسين 16 ساله در حملات نيروهاي عراق شجاعانه رفتار مي‌كرد

 

همرزم شهيد دانش‌آموز "حسين رشيدي فر " گفت: حسين در بمباران و حملات نيروهاي عراقي، شجاعانه رفتار مي‌كرد و قوت قلب براي ديگر نيروها بود.

 

صادق نيكو نژاد در گفت‌و‌گو با خبرنگار ايثار و شهادت باشگاه خبري فارس «توانا» اظهار داشت: از اوايل انقلاب با شهيد "حسين رشيدي فر " كه نوجواني پرجوش و خروش بود، آشنا شدم؛ حسين بعد از شهادت دايي خود، بيشتر در عرصه جنگ فعاليت مي‌كرد.

وي ادامه داد: شهيد "حسين رشيدي‌فر "با شنيدن خبر شهادت رزمندگان اسلام، عكس آنها را روي شيشه نقاشي مي‌كرد و با هدف يادبود اين شهداي بزرگوار، به ناحيه 2 مقاومت بسيج يزد هديه مي‌داد.

فرمانده بسيج ناحيه 2 استان يزد بيان داشت: اين شهيد دانش‌آموز در كمك به دوستان و همرزمان كوتاهي نمي‌كرد و از كمك به آنها احساس رضايت و خرسندي داشت.

نيكونژاد خاطرنشان كرد: در عمليات "قدس 5 "، حدود 45 روزي كه در چادرهاي اسكان در منطقه هورالعظيم مستقر بوديم؛ وي با بياني شيوا و خوش، سختي‌هاي منطقه را براي ما آسان جلوه مي‌داد؛ او حتي در بمباران و حملات نيروهاي عراق شجاعانه رفتار مي‌كرد و قوت قلبي بر ديگر نيروها بود.

وي افزود: درحدود 4 سال با "شهيد رشيدي‌فر " همراه بودم؛ روحيات اخلاقي و تحسين برانگيز اين شهيد دانش‌آموز از خصوصيات برجسته و برگزيده اوست.

 

 

حسين 16 ساله عزم خود را براي رفتن به جبهه جزم كرده بود

 

خاله شهيد دانش‌‌آموز "حسين رشيدي‌فر " گفت: حسين 16 ساله عزم خود را براي رفتن به جبهه جزم كرده بود.

 

افسانه دهقان بنادكي در گفت‌و‌گو با خبرنگار ايثار و شهادت باشگاه خبري فارس «توانا» گفت: آن زمان كه حسين تصميم گرفت به جبهه برود، در مقطع راهنمايي تحصيل مي‌كردم؛ من و او با تفاوت سني حدود 2 سال، علاقه خاصي به يكديگر داشتيم به طوري كه در همه امور با هم مشورت مي‌كرديم.

وي ادامه داد: حسين علاقه خاصي براي اعزام به جبهه داشت؛ در حياط منزل نشسته بوديم كه او موضوع اعزام به جبهه را براي من بيان كرد، من در جواب گفتم «مگر سپاهي يا سرباز هستي كه عزم خود را براي رفتن به جبهه جزم كردي؟» حسين تنها با نگاه و سكوت جوابم را داد.

خاله شهيد دانش‌‌آموز "حسين رشيدي‌فر " اضافه كرد: اكنون كه 24 سال از آن زمان مي‌گذرد؛ با خودم فكر مي‌كنم چه سوال بي‌معنايي از حسين پرسيدم زيرا او با اهداف بالايي مي‌خواست به جبهه اعزام شود.

وي اظهار داشت: روز شهادت حسين، حال عجيبي داشتم و دردي تمام وجودم را فرا گرفته بود؛ فرداي آن روز كه خبر شهادت حسين را به ما اعلام كردند؛ متوجه شدم آن درد، درد فراق حسين است كه بر من احاطه شده بود.

 

شهيد 16ساله: برگه‌هاي رأي انتخابات رياست‌جمهوري را با خون خود امضا مي‌كنيم

 

شهيد «حسين رشيدي‌فر» در وصيتنامه‌اش آورده است: ما رزمندگان اسلام پاي برگه‌هاي رأي انتخابات رياست جمهوري را با خون خويش امضا مي‌كنيم و از شما مي‌خواهيم كه در انتخابات شركت گسترده داشته باشيد.

 

در وصيت نامه بزرگمرد 16 ساله شهيد «حسين رشيدي‌‌فر» آمده است:

 

بسم‌الله‌ الرحمن الرحيم

اللهم اجعل محياي محيا محمد (ص) و آل محمد(ص) و مماتي ممات محمد(ص) و آل محمد(ص)

با سلام و درود بر آقا امام زمان (عج)، ياري كننده رزمندگان در جبهه و با سلام و درود بر نايب بر حقش امام خميني (ره) و با سلام و درود بر ارواح طيبه پاك شهدا از بدر رسول‌الله (ص) تا بدر روح‌الله.

به عنوان وظيفه شرعي كه هر فرد مسلمان بايد وصيت‌نامه بنويسد، وصيت‌نامه خود را با نام خدا آغاز مي‌كنم.

اينك بار ديگر انصار و عشاق حسيني (ع) مي‌روند تا عاشورايي ديگر برپا كنند تا باشد كه خفتگان بيدار شده و حسين زمان خود را دريابند و به فراز «هل من ناصر ينصروني‌اش» لبيك گويند.

اي ملت مسلمان ايران هوشيار باشيد كه دشمنان اسلام در كمين شما هستند و مي‌خواهند شما را با اسلام بيگانه كنند.

اي ملت مسلمان ايران بدانيد كه ما رزمندگان اسلام پاي برگه‌هاي رأي انتخابات رياست جمهوري را با خون خويش امضا مي‌كنيم و از شما مي‌خواهيم كه در انتخابات شركت گسترده نماييد؛ هر دانه رأي شما مشتي بر دهان دشمنان اسلام است.

اي ملت مسلمان مسئله جنگ را فراموش نكنيد. اي ملت قهرمان، امام حسين (ع) زمان خود را تنها نگذاريد و مانند مردم كوفه نباشيد.

اي دانش‌آموزان عزيز مسئله درس خود را فراموش نكنيد و اگر توانايي جبهه رفتن را داشتيد به جبهه‌ها بياييد و بر عليه كافران بعثي بجنگيد.

اي مادر عزيزم از شما خواهش دارم كه فرزند حقير خويش را حلال كنيد.

مادر جان گرامي مي‌دانم كه چه زحمت‌هايي براي من كشيده‌ايد و اگر تا آخر عمر خواسته باشم زحمات شما را جبران كنم، نمي‌توانم.

مادر جان عزيزم از شما خواهشي دارم و آن اين است كه براي فرزند گناهكار خويش حلاليت طلبيد و هر كسي طلبي را از من دارد به او بپردازيد و به تمام فاميل و دوستان بگوييد كه هيچگونه ناراحت نباشيد و از آنها بخواهيد من گناهكار را حلال كنند.

در پايان از خداوند منان مي‌خواهم كه مسيري جليل به شما عطا بفرمايد.

والسلام.

روز سه‌شنبه 15 مرداد 64

منبع: خبرگزاری فارس با همکاری انجمن اسلامی دانش آموزان


دوشنبه 13 دی 1389  3:42 PM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:یادنامه شهدای دانش آموز

عنوان : مجتبي شيخي كرمي

شهيد 14 ساله با بيان اينكه « اسلام در خطر است» به جبهه رفت

 

شهيد 14 ساله «مجتبي شيخي كرمي» با بيان اينكه «اسلام در خطر است پس من بايد به جنگ بروم» به جبهه حق عليه باطل اعزام شد.

 

«شهيد مجتبي شيخي كرمي» در تاريخ 6 فروردين سال 1348 در شهر كرمانشاه متولد شد. او از كلاس اول راهنمايي تا كلاس سوم راهنمايي با علاقه خاصي كه به فعاليت‌هاي انقلابي داشت. با اعتقادي راسخ در مسجد و پايگاه بسيج محل زندگي، فعاليت مي‌كرد.

«شهيد مجتبي شيخي كرمي» در سال 1361 توانست خانواده خود را راضي كند و با "تيپ نبي اكرم (ص) " به محور قصرشيرين اعزام شود. علي‌رغم توصيه‌هاي فراوان خانواده و دوستان براي ادامه تحصيل، مي‌گفت‌ «اسلام در خطر است و حضرت امام خميني (ره) دفاع را به عنوان واجب كفايي دانسته‌اند، چون حفظ اسلام از همه چيز واجب‌تر است پس من بايد به جنگ بروم».

بر اساس اين گزارش، اين شهيد دانش‌آموز 3 ماه در جبهه حضور داشت و بعد از برگشت، به تحصيل پرداخت. وي پس از چند بار اعزام به جبهه، در آخرين اعزام در 12 اسفند سال 1362 در عمليات "والفجر 5 " در منطقه چنگوله كه مسئوليت تيربارچي گرينوف داشت با اصابت تركشي به ناحيه سر، در سن 14 سالگي به مقام رفيع شهادت نايل شد.

 

 

شهيد 14 ساله به نحوه استفاده از بيت‌المال خيلي حساس بود

 پدر «شهيد مجتبي شيخي كرمي» گفت: مجتبي به نحوه استفاده از بيت‌المال خيلي حساس بود و بر اين اعتقاد بود كه همه ما براي مصرف هزينه‌هاي بيت‌المال مسئول هستيم.

 

اميدبگ شيخي كرمي در گفت‌وگو با خبرنگار ايثار و شهادت باشگاه خبري فارس «توانا» اظهار داشت: در زمان جنگ، وضع مالي ما خوب بود. به همين دليل يك ماشين پر از هندوانه به قيمت 30 هزار تومان خريدم و براي رزمندگان به جبهه بردم. بعد از تحويل هندوانه‌‌ها به كنار سنگر فيض 4 كه مجتبي در آنجا مستقر بود، رفتم. مجتبي از ديدنم خيلي خوشحال شد و آن شب تا صبح، با هم در سنگر نشسته بوديم.

پدر«شهيد مجتبي شيخي كرمي» ادامه داد: مجتبي از خاطرات مي‌گفت و من با شوق حرف‌هايش را گوش مي‌كردم، او مي‌گفت «يك شب در سنگرخوابيده بودم. صدايي در لابه‌لاي بوته‌ها پيچيده شده بود، فكر كردم عراقي‌ها در آن بوته‌ها حضور دارند. بيدار شده و همه جا را به تيربار گرفتم، بعد از مدتي متوجه شدم لابه‌لاي بوته‌ها چيزي نيست. خيلي ناراحت شدم كه تعدادي از تيرها را بيهوده شليك كردم.»

 

شهيد مجتبي 14 ساله خطاها را با اخلاق نيكو تذكر مي‌داد

همرزم شهيد دانش‌آموز «مجتبي شيخي كرمي» گفت: مجتبي خطاهاي ما را با زبان خوش و اخلاقي نيكو تذكر مي‌داد.

 

حميد كنجوري در گفت‌وگو با خبرنگار ايثار و شهادت باشگاه خبري فارس «توانا» اظهار داشت: در يك گروه 4 نفري كه خيلي به يكديگر علاقه‌مند بوديم، فرمانده بر حسب ضرورت تصميم گرفت تا مجتبي و يكي ديگر از بچه‌ها را به سمت سنگرهاي مرز خسروي اعزام كند. ما دوست نداشتيم لحظه‌اي از هم جدا شويم و بالاخره تصميم گرفتيم سوئيچ ماشين فرمانده را برداريم تا نتواند ما را از هم جدا كند. اين كار را انجام داديم و زماني كه فرمانده علاقه‌مندي ما به يكديگر را ديد. هر 4 نفر ما را به سنگر فيض 4 برد و ما به مدت يك ماه و چند روز در آنجا مستقر شديم.

همرزم شهيد دانش‌آموز «مجتبي شيخي كرمي» افزود: يك روز بنده به همراه چند نفر از دوستان براي تمرين تيراندازي رفته و در حدود 500 تير شليك كرديم. مجتبي آمد و با ديدن اين صحنه گفت «اين تيرها را چرا خراب كرده‌ايد، همه اينها بيت‌المال است.»

منبع: خبرگزاری فارس با همکاری انجمن اسلامی دانش آموزان


دوشنبه 13 دی 1389  3:42 PM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:یادنامه شهدای دانش آموز

عنوان : غلامحسين اكبري

شهيد 17ساله دفاع از حق را برگزيد

شهيد دانش‌آموز «غلامحسين اكبري» علي‌رغم فقر مالي كه بر خانواده‌اش حاكم بود دفاع از ميهن اسلامي را در برابر كفر برگزيد و به جبهه اعزام شد.

 

شهيد دانش‌آموز «غلامحسين اكبري» اول فروردين سال 1345 در استان كرمانشاه در خانواده‌اي مستضعف و مذهبي چشم به جهان گشود؛ وي به دليل كمبود امكانات رفاهي بعد از دوره ابتدايي ترك تحصيل كرد.

همزمان با آغاز جنگ تحميلي و فوت پدر، غلامحسين و برادرش كليه مخارج زندگي را بر دوش گرفتند؛ سپس غلامحسين از سال 58 به استخدام بسيج درآمد.

اين شهيد 17 ساله 6 ماه در جبهه حق عليه باطل حضور داشت تا اينكه در منطقه چنگوله و در عمليات «والفجر 5» در مورخ 29 بهمن سال 62 با اصابت تركش به ناحيه شكم و جمجمه به شهادت رسيد و 2 اسفند 62 با همراهي مردم شهيد‌پرور كرمانشاه تشييع و تدفين شد.

زينب پيري مقدم، انسيه غلامي‌ادب، الهه مرادي، ليلا ويسي سرگذشت‌پژوهان شهداي دانش‌آموز هستند كه سرگذشت‌پژوهي زندگي اين شهيد دانش‌آموز را برعهده گرفتند.

 

مادر شهيد دانش‌آموز: غلامحسين براي حق‌الناس اهميت زيادي قائل بود

 

مادر شهيد دانش‌آموز «غلامحسين اكبري» گفت: غلامحسين با سن كم و فقر مالي كه داشتيم، براي حق‌الناس اهميت زيادي قائل بود.

 

احترام قنبري مادر شهيد دانش‌آموز «غلامحسين اكبري» با بيان خاطراتي از وي اظهار داشت: اوايل روزهاي انقلاب اسلامي هنگامي كه منافقان ميدان وزيري را بمب‌گذاري كرده بودند، ديوار كفش ملي خراب شده و كفش‌ها در خيابان پخش شده بود.

وي ادامه داد: غلامحسين به خانه آمد و گفت «مادر مردم همه كفش‌ها را جمع مي‌كردند و به خانه‌هايشان مي‌بردند ولي من دوست نداشتم اين كار را انجام دهم زيرا آوردن اموال مردم به خانه بدون اينكه آنها راضي باشند، حرام است».

مادر شهيد دانش‌آموز «غلامحسين اكبري» خاطرنشان كرد: پسرم در آن زمان با سن كم و فقر مالي‌ كه داشتيم، ايمانش را حفظ كرده بود و هنوز هم به وجود چنين فرزندي افتخار مي‌كنم.

 

 

خواهر شهيد دانش‌آموز: غلامحسين مطمئن بود كه شهيد مي‌شود

 

خواهر شهيد دانش‌آموز «غلامحسين اكبري» گفت: غلامحسين مطمئن بود كه شهيد خواهد شد و 2 هفته قبل از شهادتش ما را آماده كرده بود.

 

كبري اكبري خواهر شهيد دانش‌آموز «غلامحسين اكبري» با بيان خاطراتي از وي اظهار داشت: دو هفته قبل از شهادت غلامحسين، مادربزرگم فوت شده بود و همه اقوام در خانه ما جمع شده بودند.

وي ادامه داد: غلامحسين عكس خودش را در طاقچه منزل گذاشته بود و مي‌گفت «خودتان را آماده كنيد براي اينكه من هم به زودي شهيد خواهم شد».

خواهر شهيد دانش‌آموز «غلامحسين اكبري» بيان داشت: عمه‌ام از اين حرف غلامحسين ناراحت شد و گفت «ما هنوز عزادار مادربزرگ هستيم»؛ شهيد گفت «عمه‌جان مطمئن هستم كه اين بار كه به جبهه اعزام مي‌شوم ديگر بر نمي‌گردم»؛ همان طور هم شد عزاداري مادربزرگ و غلامحسين در يك زمان اتفاق افتاد.

 

خواهر شهيد دانش‌آموز: غلامحسين ما را براي جهاد تشويق مي‌كرد

 

خواهر شهيد دانش‌آموز «غلامحسين اكبري» گفت: غلامحسين ما را براي كمك به جبهه و مراقبت از مجروحان جنگ تحميلي تشويق مي‌كرد.

 

عفت اكبري خواهر شهيد دانش‌آموز «غلامحسين اكبري» با بيان خاطراتي از وي اظهار داشت: بعد از بيماري پدرم، مادرمان به دليل تنگدستي و فقر در منزل يك پزشك كار مي‌كرد.

وي ادامه داد: غلامحسين زماني كه سر سفره مي‌نشست با بغض مي‌گفت «اين نان براي من از زهرمار هم بدتر است كه مادر برود و كار كند و من در منزل باشم و نان بخورم»؛ تا اينكه غلامحسين براي كار به تهران رفت و در يك رستوران مشغول به كار شد كه براي ما پول مي‌فرستاد.

خواهر شهيد دانش‌آموز «غلامحسين اكبري» خاطرنشان كرد: زماني كه غلامحسين به جبهه اعزام شد به من ‌گفت «از همسرت اجازه بگير و براي مراقبت از مجروحان جنگي اقدام كن زيرا اين هم يك نوع جهاد است؛ سعي كنيد پشت جبهه را خالي نگذاريد».


دوشنبه 13 دی 1389  3:44 PM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:یادنامه شهدای دانش آموز

عنوان : اصغر اسدبيگي

شهيد دانش‌آموز اسدبيگي احترام ويژه‌اي براي امام خميني (ره) قائل بود

 

شهيد دانش‌آموز «اصغر اسدبيگي» به قدري به امام راحل علاقه داشت كه هر گاه تصوير ايشان را از تلويزيون مي‌ديد به احترامشان از جا برمي‌خاست و صلوات مي‌فرستاد.

 

شهيد دانش‌آموز «اصغر اسدبيگي» در سال 1340 در استان كرمانشاه متولد شد.

اين شهيد دانش‌آموز در خانواده‌اي متدين رشد كرد؛ با اينكه علاقه زيادي به مادرش داشت با نخستين فرمان امام (ره) به جبهه‌هاي حق عليه باطل شتافت كه به مدت 20 روز نيز توسط دموكرات‌ها گروگان گرفته شد.

شهيد دانش‌آموز «اصغر اسدبيگي» علاقه زيادي به كتب استاد مطهري داشت به طوري كه با پول دستفروشي خود مجموعه‌اي از اين كتاب‌ها را خريداري ‌كرده بود.

وي به مدت يك سال و 6 ماه در منطقه پاوه حضور داشت تا اينكه توسط مزدوران عراقي به شهادت رسيد.

ثريا حاجي‌علياني، كبري رضايي‌شاد و سميه كرمي دانش‌آموزان سرگذشت پژوهي هستند كه پژوهش زندگي اين شهيد دانش‌آموز را بر عهده گرفته‌اند.

 

خواهر شهيد دانش‌آموز: اصغر با نخستين پيام امام (ره) به جبهه رفت

 

خواهر شهيد دانش‌آموز «اصغر اسد‌بيگي» گفت: علاقه اصغر به امام (ره) به قدري بود كه با نخستين پيام ايشان براي حضور جوانان در جبهه، به سوي ميدان دفاع حق عليه باطل شتافت.

 

حديقه اسد‌بيگي خواهر شهيد دانش‌آموز «اصغر اسد‌بيگي» با بيان خاطراتي در خصوص علاقه اين شهيد دانش‌آموز به امام (ره) اظهار داشت: برادرم به امام راحل علاقه فراواني داشت و اعضاي خانواده را در مورد احترام به ايشان تأكيد مي‌كرد؛ اين علاقه با سفري كه به همراه مادرم براي زيارت امام (ره) به تهران رفتند، دو چندان شد.

خواهر شهيد دانش‌آموز «اصغر اسد‌بيگي» بيان داشت: اصغر هميشه به مادرم مي‌گفت «امام (ره) نايب بر حق امام زمان (عج) است و اطاعت از دستورات و اوامر او بر همگان واجب است.

وي اضافه كرد: برادرم علاقه زيادي به كتاب‌هاي استاد مطهري داشت و حتي مجموعه‌اي از اين كتاب‌ها را با پول دست‌فروشي خود خريداري كرده بود.

اسدبيگي بيان كرد: اصغر هميشه من و خواهرم را به حجاب و خواندن نماز سفارش مي‌كرد و در آخرين خداحافظي به من گفت «زينب‌وار در همه مسائل زندگي‌ صبر داشته باش»؛ بعد از شنيدن خبر شهادتش تازه معناي جمله‌اش را درك كردم.

وي خاطرنشان كرد: اصغر بسيار مهربان بود و به همه بچه‌ها با احترام برخورد مي‌‌گذاشت؛ هنوز هم بعد از سال‌ها جاي خاليش را احساس مي‌كنم و نبودش بر دلم سنگيني مي‌كند.

 

 

اصغر به رغم عشقي كه به مادرش داشت به جبهه اعزام شد

 

پسرعموي شهيد دانش‌آموز «اصغر اسد‌بيگي» گفت: در حالي كه مادر براي اصغر وجود مقدسي بود كه بعد از خدا او را مي‌پرستيد ولي براي دفاع از اسلام به جبهه اعزام شد.

 

حسن اسد‌بيگي پسرعموي شهيد دانش‌آموز «اصغر اسد‌بيگي» با بيان خاطراتي از وي اظهار داشت: اصغر به مادرش علاقه و وابستگي فراواني داشت و تنها نگراني‌اش در طول حضور در جبهه دوري از او و دلتنگي‌ها بود به طوري كه وي در هر بار اعزام با چشم اشك‌بار با مادرش خداحافظي مي‌كرد.

وي ادامه داد: اصغر در 2 مورد مجروحيتش و 20 روزي كه توسط دموكرات‌ها گروگان گرفته شده بود به خاطر اينكه مادرش خبردار نشود اجازه نداد كه هيچ يك از اعضاي خانواده‌اش اطلاع يابند.

پسرعموي شهيد دانش‌آموز «اصغر اسد‌بيگي» خاطرنشان كرد: در يكي از مواردي كه به مدت يك ماه اصغر به مرخصي نيامده بود به همراه پدرم و يكي از آشنايان براي اينكه از حال او باخبر شويم و به خاطر ناراحتي‌هاي مادرش برطرف شود به سراغ او رفتيم.

وي افزود: اصغر در آن زمان در جبهه نيسانه كوه‌هاي اطراف پاوه به خدمت مشغول بود با ديدن آن محل براي لحظه‌اي شوكه شديم؛ داخل كوه در يك شيار چادر‌هايي با گوني برپا كرده بودند كه يك فرد به سختي مي‌توانست در آنجا بايستد به طوري كه باران به سادگي از لا‌به‌لاي گوني‌ها عبور مي‌كرد.

اسد‌بيگي بيان داشت: براي اينكه وي نمي‌خواست خانواده و به خصوص مادرش از اين اوضاع باخبر شود، هيچ‌گاه از اين محل صحبتي نكرد.

منبع: خبرگزاری فارس با همکاری انجمن اسلامی دانش آموزان


دوشنبه 13 دی 1389  3:44 PM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:یادنامه شهدای دانش آموز

عنوان : پيمان اميري

شهيد 11 ساله در انفاق به فقرا كوتاهي نمي‌كرد

 

با اينكه خانواده شهيد دانش آموز «رحمان ارشدي» وضعيت مالي خوبي نداشت، اين شهيد 11 ساله در انفاق به فقرا كوتاهي نمي‌كرد.

 

شهيد دانش‌آموز «رحمان ارشدي» سال 52 در خانواده‌اي متدين و مستضعف به دنيا آمد؛ وي در دوران كودكي با اينكه سن پاييني داشت از درك فوق‌العاده‌اي برخوردار بود.

خانواده شهيد رحمان وضعيت مالي خوبي نداشت اما اين دانش ‌آموز 11 ساله در بذل و بخشش به فقرا كوتاهي نمي‌كرد اما گروهك‌هاي منافق تحمل ديدن اين فرشتگان زميني را نداشتند و با جاسازي مين در منطقه سقز، خودرويي كه رحمان در آن حضور داشت، منفجر شد و «رحمان ارشدي» به مقام رفيع شهادت رسيد.

فردين حيدري و فرزاد ويسي دانش‌آموزاني هستند كه مسئوليت سرگذشت‌پژوهي اين شهيد دانش‌آموز را برعهده گرفتند.

 

پدر شهيد دانش‌آموز: رفتار رحمان 11 ساله سرمشق همه بود

 

پدر شهيد دانش‌آموز «رحمان ارشدي» گفت: شهيد 11 ساله با اينكه سن كمي داشت، شيوه رفتار و سلوك او سرمشق همه بود.

 

سعيد ارشدي پدر شهيد دانش‌آموز «رحمان ارشدي» با بيان خاطراتي از وي اظهار داشت: خانه ما در روستاي بله‌جو از توابع شهرستان سقز بود و در فصل تابستان به روستاي كاك‌نعمت جهت كشاورزي مهاجرت مي‌كرديم.

وي ادامه داد: رحمان كلاس پنجم را در بله‌جو ادامه مي‌داد؛ وضعيت مالي خوبي نداشتيم به خصوص تأمين هزينه تحصيلات رحمان در شهر برايم مشكل بود.

پدر شهيد دانش‌آموز «رحمان ارشدي» بيان كرد: با همه محروميت‌هايي كه داشتيم رحمان از روحيه و توان بالايي برخوردار بود؛ اهل دينداري و عبادت بود و يكي از دانش‌آموزان خوب و درس‌خوان مدرسه بود.

وي خاطرنشان كرد: شيوه رفتار و سلوك او سرمشق همه بود و با اينكه سن كمي داشت در ايام تعطيل با كارگري هزينه تحصيلش را فراهم مي‌كرد؛ وي اعتقاد داشت انسان بايد مستقل باشد و تلاش كند تا از دسترنج خود روزگار را بگذراند.

 

 

مادر شهيد دانش‌آموز: رحمان پيراهن نو خود را به يك فقير بخشيد

 

مادر شهيد دانش‌آموز «رحمان ارشدي» گفت: رحمان با ديدن فقير برهنه، پيراهن نو خود را به او بخشيد و خود پيراهن كهنه پوشيد.

 

صافيه سليمي مادر شهيد دانش‌آموز «رحمان ارشدي» با بيان خاطراتي از سخاوت و مهرباني وي اظهار داشت: رحمان قلب بسيار رئوف و مهرباني داشت و خداوند او را جز براي خدمت به خلق نيافريده بود.

وي با بيان اينكه رحمان مدام در فكر خدمت به مردم محروم و مستضعف بود، ادامه داد: به ياد دارم روزي يك پيراهن براي او خريدم و بر تنش پوشاندم؛ او خيلي خوشحال شد و بيرون رفت.

مادر شهيد دانش‌آموز «رحمان ارشدي» بيان داشت: زماني كه رحمان به خانه برگشت متوجه شدم پيراهن او بر تنش نيست و همان پيراهن كهنه خود را پوشيده است؛ از او پرسيدم «چرا پيراهنت را از تنت در آوردي»؟ گفت «بيرون كه رفتم فقيري را ديدم كه چيزي بر تن نداشت؛ پيراهنم را در آوردم و به او بخشيدم».

وي ادامه داد: به رحمان گفتم «من پيراهن را براي خودت خريده بودم؛ وي در جواب گفت «مادر هيچ وقت اين حرف را نزن؛ اگر پوشش و لباس خوب را براي من مي‌خواهي براي ديگران هم بخواه تا خداوند از تو راضي و خشنود شود».

منبع: خبرگزاری فارس با همکاری انجمن اسلامی دانش آموزان

 

 
 


دوشنبه 13 دی 1389  3:44 PM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:یادنامه شهدای دانش آموز

عنوان : رحمان ارشدي

شهيد 11 ساله در انفاق به فقرا كوتاهي نمي‌كرد

 

با اينكه خانواده شهيد دانش آموز «رحمان ارشدي» وضعيت مالي خوبي نداشت، اين شهيد 11 ساله در انفاق به فقرا كوتاهي نمي‌كرد.

 

شهيد دانش‌آموز «رحمان ارشدي» سال 52 در خانواده‌اي متدين و مستضعف به دنيا آمد؛ وي در دوران كودكي با اينكه سن پاييني داشت از درك فوق‌العاده‌اي برخوردار بود.

خانواده شهيد رحمان وضعيت مالي خوبي نداشت اما اين دانش ‌آموز 11 ساله در بذل و بخشش به فقرا كوتاهي نمي‌كرد اما گروهك‌هاي منافق تحمل ديدن اين فرشتگان زميني را نداشتند و با جاسازي مين در منطقه سقز، خودرويي كه رحمان در آن حضور داشت، منفجر شد و «رحمان ارشدي» به مقام رفيع شهادت رسيد.

فردين حيدري و فرزاد ويسي دانش‌آموزاني هستند كه مسئوليت سرگذشت‌پژوهي اين شهيد دانش‌آموز را برعهده گرفتند.

 

پدر شهيد دانش‌آموز: رفتار رحمان 11 ساله سرمشق همه بود

 

پدر شهيد دانش‌آموز «رحمان ارشدي» گفت: شهيد 11 ساله با اينكه سن كمي داشت، شيوه رفتار و سلوك او سرمشق همه بود.

 

سعيد ارشدي پدر شهيد دانش‌آموز «رحمان ارشدي» با بيان خاطراتي از وي اظهار داشت: خانه ما در روستاي بله‌جو از توابع شهرستان سقز بود و در فصل تابستان به روستاي كاك‌نعمت جهت كشاورزي مهاجرت مي‌كرديم.

وي ادامه داد: رحمان كلاس پنجم را در بله‌جو ادامه مي‌داد؛ وضعيت مالي خوبي نداشتيم به خصوص تأمين هزينه تحصيلات رحمان در شهر برايم مشكل بود.

پدر شهيد دانش‌آموز «رحمان ارشدي» بيان كرد: با همه محروميت‌هايي كه داشتيم رحمان از روحيه و توان بالايي برخوردار بود؛ اهل دينداري و عبادت بود و يكي از دانش‌آموزان خوب و درس‌خوان مدرسه بود.

وي خاطرنشان كرد: شيوه رفتار و سلوك او سرمشق همه بود و با اينكه سن كمي داشت در ايام تعطيل با كارگري هزينه تحصيلش را فراهم مي‌كرد؛ وي اعتقاد داشت انسان بايد مستقل باشد و تلاش كند تا از دسترنج خود روزگار را بگذراند.

 

 

مادر شهيد دانش‌آموز: رحمان پيراهن نو خود را به يك فقير بخشيد

 

مادر شهيد دانش‌آموز «رحمان ارشدي» گفت: رحمان با ديدن فقير برهنه، پيراهن نو خود را به او بخشيد و خود پيراهن كهنه پوشيد.

 

صافيه سليمي مادر شهيد دانش‌آموز «رحمان ارشدي» با بيان خاطراتي از سخاوت و مهرباني وي اظهار داشت: رحمان قلب بسيار رئوف و مهرباني داشت و خداوند او را جز براي خدمت به خلق نيافريده بود.

وي با بيان اينكه رحمان مدام در فكر خدمت به مردم محروم و مستضعف بود، ادامه داد: به ياد دارم روزي يك پيراهن براي او خريدم و بر تنش پوشاندم؛ او خيلي خوشحال شد و بيرون رفت.

مادر شهيد دانش‌آموز «رحمان ارشدي» بيان داشت: زماني كه رحمان به خانه برگشت متوجه شدم پيراهن او بر تنش نيست و همان پيراهن كهنه خود را پوشيده است؛ از او پرسيدم «چرا پيراهنت را از تنت در آوردي»؟ گفت «بيرون كه رفتم فقيري را ديدم كه چيزي بر تن نداشت؛ پيراهنم را در آوردم و به او بخشيدم».

وي ادامه داد: به رحمان گفتم «من پيراهن را براي خودت خريده بودم؛ وي در جواب گفت «مادر هيچ وقت اين حرف را نزن؛ اگر پوشش و لباس خوب را براي من مي‌خواهي براي ديگران هم بخواه تا خداوند از تو راضي و خشنود شود».

منبع: خبرگزاری فارس با همکاری انجمن اسلامی دانش آموزان

 

 
 


دوشنبه 13 دی 1389  3:44 PM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:یادنامه شهدای دانش آموز

عنوان : فردين الفتي هجوم آبادي

شهيد 14ساله مبارزه با مخالفان انقلاب را در رأس امور خود قرار مي‌داد

 

شهيد دانش‌‌آموز «فردين الفتي هجوم‌آبادي» مبارزه با مخالفان انقلاب اسلامي را در رأس امور خود قرار مي‌داد.

 

«فردين الفتي هجوم‌آبادي» در سال 1353 در كرمانشاه چشم به جهان گشود.

اين شهيد دانش‌آموز از 11 سالگي عضو فعال بسيج شده و در 13 سالگي تصميم بر عزم جبهه‌هاي حق عليه باطل گرفت؛ در ايام مرخصي به كمك پدرش براي مراقبت از دام‌ها به خارج از روستا رفته بود كه طي حملات هوايي به شهادت رسيد.

اين شهيد 14 ساله در تاريخ 6 مرداد سال 1367 بر دوش اهالي روستاي هجوم‌آباد تشييع و به خاك سپرده شد.

الهه آستان، الهام جليليان، سميه جليليان، الهه گلستانيان و زهرا ملكي دانش‌آموزان سرگذشت پژوه شهداي دانش‌آموز هستند كه امر سرگذشت پژوهي شهيد «فردين الفتي هجوم‌آبادي» را بر عهده گرفتند.

 

مادر شهيد دانش‌آموز: جسم كوچك فردين ياراي روح بزرگش را نداشت

 

مادر شهيد دانش‌آموز «فردين الفتي هجوم‌آبادي» گفت: جسم كوچك پسر 13ساله‌ام ياراي روح بزرگ او را نداشت.

عاليه سالار‌آبادي مادر شهيد دانش‌آموز «فردين الفتي هجوم‌آبادي» با بيان خاطراتي از وي اظهار داشت: يكي از خصوصيات اخلاقي پسرم الفت و مهرباني نسبت به ما و همه اقوام بود.

وي ادامه داد: فردين مقيد به دين و اعتقاداتش و مبارزه با مخالفان انقلاب اسلامي بود؛ وي در 13سالگي تصميم گرفت به جبهه اعزام شود كه با مخالفت من روبرو شد زيرا فكر مي‌كردم او هنوز بچه است در حالي كه او روح بسيار بزرگي داشت و جسم او ياراي اين روح بزرگ را نداشت.

مادر شهيد دانش‌آموز «فردين الفتي هجوم‌آبادي» خاطرنشان كرد: پسرم قبل از اعزام به جبهه يك وصيت‌نامه نوشته بود كه بسيار ناراحت شدم و از او خواهش كردم كه اين وصيت‌نامه را پاره كند ولي او وصيت‌نامه را پاره نكرد و در ميان وسايلش نگهداري كرده بود تا اينكه در زمان بمباران هوايي و اصابت راكت به منزل همراه بسياري از وسايلش از بين رفت.

منبع: خبرگزاری فارس با همکاری انجمن اسلامی دانش آموزان


دوشنبه 13 دی 1389  3:44 PM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:یادنامه شهدای دانش آموز

عنوان : حبيب الله آغاسي

شهيد آغاسي در 16سالگي خط بطلان بر آرزوهايش كشيد

 

شهيد «حبيب‌الله آغاسي» در زمان اوج آرزوها، در حالي كه 16سال بيش‌تر نداشت، خط بطلان بر آرزوهايش كشيد.

 

شهيد دانش‌آموز «حبيب‌الله آغاسي» در سال 1349 چشم به جهان گشود؛ وي از همان كودكي بر اجراي احكام ديني اصرار مي‌ورزيد.

حبيب‌الله در16سالگي با علاقه خاصي داوطلبانه وارد جبهه‌هاي حق عليه باطل شد و با حضور 3 ماهه در جبهه‌هاي غرب در عمليات كربلاي 4 در حالي كه مسئوليت تداركات گردان را بر عهده داشت، در 4 دي سال 64 به مقام رفيع شهادت نائل آمد.

 

مادر شهيد دانش‌آموز: حبيب‌الله نگران انجام واجبات ديني در مدرسه بود

 

مادر شهيد دانش‌آموز «حبيب‌الله آغاسي» گفت: گاهي اوقات كه در مدرسه شرايط نامناسبي براي انجام واجبات ديني شهيد و دوستانش بود، او از اين وضعيت مضطرب و نگران مي‌شد.

 

مادر شهيد دانش‌آموز «حبيب‌الله آغاسي» با بيان خاطراتي در خصوص توجه اين شهيد به نماز، اظهار داشت: يك روز حبيب‌الله از مدرسه برگشت و خيلي ناراحت بود؛ از او پرسيدم «چرا اين قدر ناراحتي» در جواب گفت «سرايدار مدرسه كه مسئول پاكيزگي وضوخانه مدرسه است، وضوخانه را تميز نمي‌كند و فضاي آنجا خيلي آلوده است؛ زماني كه به او گفتم چرا وضوخانه اينقدر آلوده است به من گفت بچه در اين كارها دخالت نكن».

وي ادامه داد: به پسرم گفتم «نبايد با سرايدار اين‌گونه رفتار كني چون از تو بزرگتر است» شهيد گفت «مادر حرف شما درست است ولي اگر بچه‌ها در مدرسه نماز نخوانند تا به خانه‌شان برسند، نماز قضا مي‌شود».

مادر شهيد دانش‌آموز «حبيب‌الله آغاسي» گفت: حبيب در همه امور دلسوز و مهربان بود و در كمك كردن به ديگران لحظه‌اي دريغ نمي‌كرد.

 

 

پسرعموي شهيد دانش‌آموز: حبيب‌الله به فرمان خدا لبيك گفت

 

پسرعموي شهيد دانش‌آموز «حبيب‌الله آغاسي» گفت: شهيد 16 ساله به فرمان خداوند لبيك گفت و اعزام به جبهه را يك وظيفه مي‌دانست.

 

نوروز نصيري پسرعموي شهيد دانش‌آموز «حبيب‌الله آغاسي» با بيان خاطراتي از وي، اظهار داشت: حبيب نوجواني بسيار صبور بود و هميشه در تحمل سختي‌ها و مشكلات كم نمي‌آورد.

وي ادامه داد: او با ديگر فرزندان زن عمويم فرق مي‌كرد؛ فرد بسيار صميمي و دوست داشتني بود.

نصيري بيان داشت: زماني كه به حبيب مي‌گفتم به جبهه نرو چون سن تو اقتضا نمي‌كند و بايد تحصيل كني، او در جواب مي‌گفت «خداوند فرمان جهاد را داده و بايد انجام وظيفه كرده و دينمان را ادا كنيم».

 

وصيت‌نامه شهيد 16 ساله: راهم را ادامه دهيد

 

در وصيت‌نامه شهيد دانش‌آموز «حبيب‌الله آغاسي» آمده است: براي از بين بردن كفار به جبهه رفتم؛ راهم را ادامه دهيد و به اسلام خدمت كنيد.

 

شهيد دانش‌آموز «حبيب‌الله آغاسي» در وصيت‌نامه خود آورده است:

به‌ نام خداوند بخشنده مهربان

پس از عرض سلام اميدوارم كه سلامت و سربلند باشيد اگر از احوالات فرزندتان حبيب‌الله خواسته باشيد، سلامت هستم و هيچ‌گونه ناراحتي‌ ندارم به جز دوري شما و اميدوارم به زودي برطرف شود.

خدمت مادر عزيز نور چشمانم سلام مخصوص مرا برسانيد؛ سلام مخصوص مرا خدمت دايي‌ها، خاله و‌ شوهرخاله، برادرانم، خواهرانم و تمامي اقوام برسانيد و از همه آن‌ها از طرف من حلاليت بطلبيد.

ما اكنون براي آموزش و قايق‌راني به جزيره خرمشهر اعزام مي‌شويم؛ بنده براي نبرد با دشمن بعثي و از بين بردن كفار و دشمنان اسلام به جبهه رفتم؛ مادر عزيزم، اگر من شهيد شدم كه سعادت هم ندارم، راهم را ادامه دهيد و به اسلام خدمت كنيد.

مادرم و پدرم مرا حلال كنيد.

حبيب‌الله آقاسي شنبه 30 آذر 1365

 

شهيد 13 ساله قبل از به گل نشستن نهال انقلاب پرپر شد

 

شهيد «بهزاد اردلان» در حالي كه 13 سال بيشتر نداشت قبل از به گل نشستن نهال انقلاب پرپر شد.

 

شهيد دانش‌آموز «بهزاد اردلان» در سال 1344 در خطه ولايتمدار سنندج به دنيا آمد.

وي از زماني كه خود را شناخت با قرآن مأنوس شد و فردي بسيار ديندار و مردمدار بود.

شهيد بهزاد در تظاهرات‌ سال 57 شركت مي‌كرد تا اين كه در 22 بهمن سال 57 در حالي كه نهال انقلاب به گل مي‌نشست، اين گل نوشكفته انقلاب در مقابل مركز ساواك سنندج، مورد حمله نيروهاي ساواك قرار گرفت و با اصابت گلوله پرپر شد.

اكنون براي يادبود اين شهيد 13 ساله يكي از مدارس راهنمايي به نام شهيد بهزاد اردلان در سنندج نامگذاري شده است.


دوشنبه 13 دی 1389  3:44 PM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:یادنامه شهدای دانش آموز

عنوان : بهزاد اردلان

شهيد 13 ساله قبل از به گل نشستن نهال انقلاب پرپر شد

 

شهيد «بهزاد اردلان» در حالي كه 13 سال بيشتر نداشت قبل از به گل نشستن نهال انقلاب پرپر شد.

 

شهيد دانش‌آموز «بهزاد اردلان» در سال 1344 در خطه ولايتمدار سنندج به دنيا آمد.

وي از زماني كه خود را شناخت با قرآن مأنوس شد و فردي بسيار ديندار و مردمدار بود.

شهيد بهزاد در تظاهرات‌ سال 57 شركت مي‌كرد تا اين كه در 22 بهمن سال 57 در حالي كه نهال انقلاب به گل مي‌نشست، اين گل نوشكفته انقلاب در مقابل مركز ساواك سنندج، مورد حمله نيروهاي ساواك قرار گرفت و با اصابت گلوله پرپر شد.

اكنون براي يادبود اين شهيد 13 ساله يكي از مدارس راهنمايي به نام شهيد بهزاد اردلان در سنندج نامگذاري شده است.

منبع: خبرگزاری فارس با همکاری انجمن اسلامی دانش آموزان

 

 
 


دوشنبه 13 دی 1389  3:45 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها