درد
دردی در سینه دارم در دریدن و شکستن چو سنگ قلب شکستن چو شیر سینه دریدن
جــانــا امیــدی ، بس اندک است فردا را یا رب نگــاهی که پاک کند از دل تا ردا را
درمــان درد سیـنـه هست دیـدن و شنیدن بـوی تــو را شنیــدن ، روی تــو را دیــــدن
کمــــال آدم تـــو نشد هرگـــــز مهیــــــــا مدد فرمـــــا که آدم گـــم شده است خدایــــــا
بهــــــار سبز آدم ز دست او برفتــــــــه
زان موقع تا به امروز در پی آن نشسته
روزی دوبـــاره آیـــد بهــــــار سبــز آدم رخت بـر کند ز آدم رنجش و درد و مــاتـم
آنجاستکه مرد مردیم از نامردان نترسیم کوشش بجای یاران در پایکوبی و رقصیم
باشد که اوج گیـریـم بر سقف آسمان ها دلـبــر نظــر فـرمـایـد بـر حسن آرمــان ها
شنـیـدم ندایـــی مبهم و سـرد و ســــاکت بگفت خمـوش بـر من بشنـو ایـنک جوابت
((خود ز فلک برتریم وز ملک افزونتریم
زین دو چرا نگذریم منزل ما کبریاست))