0

برنامه نویس و مهندس

 
gazalsabz
gazalsabz
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : آبان 1389 
تعداد پست ها : 1125
محل سکونت : آذربایجان شرقی

برنامه نویس و مهندس

 یک برنامه‌نویس و یک مهندس در یک مسافرت طولانى هوائى کنار یکدیگر در هواپیما نشسته بودند. برنامه‌نویس رو به مهندس کرد و گفت: مایلى با همدیگر بازى کنیم؟ مهندس که می‌خواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رویش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روى خودش کشید. برنامه‌نویس دوباره گفت: بازى سرگرم‌کننده‌اى است. من از شما یک سوال می‌پرسم و اگر شما جوابش را نمی‌دانستید ۵ دلار به من بدهید. بعد شما از من یک سوال می‌کنید و اگر من جوابش را نمی‌دانستم من ۵ دلار به شما می‌دهم.
مهندس مجدداً معذرت خواست و چشمهایش را روى هم گذاشت تا خوابش ببرد. این بار، برنامه‌نویس پیشنهاد دیگرى داد. گفت: خوب، اگر شما سوال مرا جواب ندادید ۵ دلار بدهید ولى اگر من نتوانستم سوال شما را جواب دهم ۵٠ دلار به شما می‌دهم. این پیشنهاد چرت مهندس را پاره کرد و رضایت داد که با برنامه‌نویس بازى کند.

برنامه‌نویس نخستین سوال را مطرح کرد: «فاصله زمین تا ماه چقدر است؟» مهندس بدون اینکه کلمه‌اى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به برنامه‌نویس داد. حالا نوبت خودش بود. مهندس گفت: «آن چیست که وقتى از تپه بالا می‌رود ۳ پا دارد و وقتى پائین می‌آید ۴ پا؟» برنامه‌نویس نگاه تعجب آمیزى کرد و سپس به سراغ کامپیوتر قابل حملش رفت و تمام اطلاعات موجود در آن را مورد جستجو قرار داد. آنگاه از طریق مودم بیسیم کامپیوترش به اینترنت وصل شد و اطلاعات موجود در کتابخانه کنگره آمریکا را هم جستجو کرد. باز هم چیز بدرد بخورى پیدا نکرد. سپس براى تمام
همکارانش پست الکترونیک فرستاد و سوال را با آنها در میان گذاشت و با یکى دو نفر هم گپ (chat) زد ولى آنها هم نتوانستند کمکى کنند.

بالاخره بعد از ۳ ساعت، مهندس را از خواب بیدار کرد و ۵٠ دلار به او داد. مهندس مودبانه ۵٠ دلار را گرفت و رویش را برگرداند تا دوباره بخوابد. برنامه‌نویس بعد از کمى مکث، او را تکان داد و گفت: «خوب، جواب سوالت چه بود؟» مهندس دوباره بدون اینکه کلمه‌اى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به برنامه‌نویس داد و رویش را برگرداند و خوابید.

یک شنبه 12 دی 1389  4:11 PM
تشکرات از این پست
gazalsabz
gazalsabz
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : آبان 1389 
تعداد پست ها : 1125
محل سکونت : آذربایجان شرقی

نقشه شکست خورده

آن روز صبح یک دسته صورتحساب تازه رسیده بود . نامه شرکت بیمه ، از لغو شدن قرارداد هایشان خبر می داد.

زن آه کشید و با نگرانی از جا برخاست تا شوهرش را در جریان بگذارد. آشپزخانه بوی گاز می داد.

روی میز کار شوهرش نامه ای پیدار کرد .

«...پول بیمه عمر من برای زندگی تو و بچه ها کافی خواهد بود...»

یک شنبه 12 دی 1389  4:13 PM
تشکرات از این پست
gazalsabz
gazalsabz
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : آبان 1389 
تعداد پست ها : 1125
محل سکونت : آذربایجان شرقی

پرنده نرم و زيبا

پرنده نرم و زيبا

مادر : نمی تواند جای دیگری برود آخر پیدایش می کنی غصه نخور!

گفتم : آخه چطوری؟ اون پرنده ایی زیبا بود که پرواز کرد و رفت.

مادر گفت برادرت گوش به بازیست ، بدل نگیر او عاشق پرنده تو بود نمی دانست پرنده قفس را دوست ندارد و خواهد پرید .

باز هم باید شاد باشی که پنجره بسته بود .

در خیالم صدای پرنده را آهسته شنیدم  که می گفت :

در قفس هستم !

دست دراز کن و مرا بردار

دست دراز کردم و پرنده را برداشتم و به مادر نشان دادم. چه نرم و زیبا بود! آرام در گوش

پرنده زمزمه کردم :

عجب کلکی هستی!!

یک شنبه 12 دی 1389  4:14 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها