0

یکی از اسرای دشمن از درجه‌دارهای بلژیک بود/ نبرد با النصره در یک قدمی صهیونیست‌ها

 
ehsanrostami
ehsanrostami
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1394 
تعداد پست ها : 13263
محل سکونت : کرمانشاه

یکی از اسرای دشمن از درجه‌دارهای بلژیک بود/ نبرد با النصره در یک قدمی صهیونیست‌ها

از مشهد، 23 سال سن دارد و با اصرار و قبول شرط ازدواج مادر توانسته او را برای اعزام به سوریه راضی کند. پدر مجاهدش در نبرد با تکفیری‌ها در سوریه به شهادت رسیده اما شوق دفاع از حرم در چشمانش می‌درخشد. هرچند سال‌ها با حس یک خارجی به علت فقر فرهنگی و نگاه بعضاً نادرست ایرانی‌ها زندگی کرده اما این روزها نامش عزت‌مندانه در جرگه مدافعان حرم بر سر زبان‌هاست. او عنایت شجاعی، فرزند شهید قاسم شجاعی و برادر جانباز مدافع حرم حمید شجاعی یا همان ابوکوثر است که در دیدار با ولی امر مسلمین اذن جهاد طلبید.

فارس: از نحوه رفتنتان به سوریه بگویید

شجاعی: خردادماه سال 94 درست ایام ماه رمضان بود که به ما اطلاع دادند قرار است خانواده شهید شجاعی را از طرف سپاه به زیارت حضرت زینب بفرستند. این سفر از نظر روحی برای مادر خیلی خوب بود، چون بعد از شهادت پدر حال مساعدی نداشت و تحت نظر پزشک بود. وقتی این خبر را دادند مادرم خیلی خوشحال شد. در این سفر زیارتی به سوریه من و مادر و حمید به زیارت رفتیم. در این زیارت خانواده شهدای ایرانی را هم در حرم حضرت زینب دیدیم. خانواده شهید باغبانی را هم آنجا دیدیم. حرم حضرت زینب (س) بسیار غریب بود. تنها زوارش رزمنده‌ها بودند. و واقعاً خلوت بود و غریب. بعد از یک هفته زیارت و بازگشت به ایران خیلی علاقه‌مند رفتن به جبهه سوریه بودم اما مادر اجازه نمی‌داد و می‌گفت از هر خانواده یک شهید کافی است. از طرفی حمید قبلاً هم به سوریه رفته بود و چون متأهل بود و خداوند نازنین کوثر را به او داده بود مادر اجازه نمی‌دادند به سوریه برود. چهار بار بدون هماهنگی مادر رفته بود و مسؤولان برای اینکه از مادر کسب اجازه کنند اطلاع داده بودند؛ اما مادر هر بار اجازه نداده بود. هر بار با اصرار بسیار و اینکه به خط نمی‌روم سعی می‌کردم مادر را راضی کنم اما راضی نمی‌شد. تا اینکه به‌یک‌بار رفتن من رضایت داد به این شرط که وقتی برگشتم داماد شوم.

یکی از اسرای دشمن از درجه‌دارهای بلژیک بود/ نبرد با النصره در یک قدمی صهیونیست‌ها

فارس: پس در نهایت توانستید مادر را راضی کنید

شجاعی: بله. نهایتا 25 تیر 94 اواخر ماه رمضان بود که اعزام شدم. برادرم که متوجه شد از اینکه من اعزام شدم و مادر اجازه اعزام به او نداده بود خیلی ناراحت شد. یادم هست از مقابل مسجد که سوار ماشین شدیم برادرم را دیدم که گریه می‌کرد و می‌گفت حرم رفتی خیلی التماس دعا. چون نیرو کم بود سریع به دمشق اعزام و در دمشق به دو گروه تقسیم شدیم. ما در مقری نزدیک ادلب در حماه آموزش دیدیم و گروه دیگر به شطه نزدیک مرز ترکیه رفتند که داعش در آنجا مستقر است.

فارس: از وضعیت جبهه کمی بگویید

شجاعی: داعش در همه جای سوریه حضور ندارد. اینکه در رسانه‌ها می‌بینید نیروشان زیاد است، تا حدی درست است اما از نظر مقاومتی ضعیف هستند. جنگ اصلی مقابل النصره است. هر نفر النصره یک درجه‌دار ارتش است. از جبهه النصره اسیری گرفتیم که درجه‌دار بلژیکی بود. دوره اولی که اعزام شدم به درعا، به قنیطریه در 15 کیلومتری اسرائیل رفتم. بلندی‌های جولان کاملاً دیده می‌شد. جبهه النصره کاملاً نزدیک به مرز اسرائیل مستقر بود و با دوربین‌های دید در شب و حتی در روز دیده می‌شدند. روبروی قنیطریه سه تپه بزرگ به نام «تل احمر» قرار داشت که کاملاً زیر نظر دشمن بود. فرمانده ما که معروف به ابو زهرا بود در آنجا شهید شد. سردار بود و خیلی خوش‌اخلاق. قرار نبود برود خط. ما پشتیبانی قنیطریه بودیم. با چند تا از بچه‌های مخابرات رفتند خط؛ جیش سوریه عقب‌نشینی کرده و فرمانده ما ناخودآگاه داخل کمین دشمن شده بود؛ با سلاح سنگین 23 تیر به قفسه سینه‌اش خورد و شهید شده بود. خیلی باید حواسمان را جمع می‌کردیم که خمپاره با برد 3 تا 6 کیلومتر را دقیق بزنیم تا به صهیونیست‌ها نخورد. در جریان درگیری‌ها دو بار خط شکسته شد و توانستیم دو تل احمر را بگیریم. بعد از آن برای مرخصی به ایران آمدم. آذرماه بود.

فارس: اعزام مجددتان چه زمانی بود؟ زمان سقوط خان طومان در منطقه بودید؟

شجاعی: اواخر دی‌ماه مجدد اعزام شدم؛ ولی این بار به حلب. برای رسیدن به حلب از طریق زمینی 8 ساعت در ماشین‌هایی شبیه ون با جای تنگ و تعداد نیروی زیاد در راه بودیم تا اینک به مقر بوبس در حلب رسیدیم. حلب تا قبل از عید نوروز که مسلحین به خان طومان حمله کردند، آرام بود. مسلحین گفته بودند تانک تی 90 داریم که آرپی‌جی به آن اثر نمی‌کند. دو شب قبل از 13 فروردین در منطقه بودیم که مطلع شدیم دارند نیرو تخلیه می‌کنند. 15 هزار نفر نیرو آورده بودند درحالی‌ که ما 700 نفر بیشتر نبودیم و 300 نفرمان در خط بودند. شب سیزده فروردین حمله کردند. روز سیزدهم هم با خمپاره 3 متر 3 متر منطقه را می‌زدند. ما مهمات هم کم داشتیم. این کمبود از قدیم بود. به همین خاطر خط شکسته شد و مجبور به عقب‌نشینی شدیم. ساعت 4 صبح جت‌های روسی آمدند و آن‌ها را وادار به عقب‌نشینی کردند. این منطقه تا چند روز دست‌به‌دست می‌شد یک‌شب دست ما بود؛ یک‌شب دست آن‌ها؛ تا اینکه ما برگشتیم مقر بوبس و نیروهای جدید به خط اعزام شدند. آنجا بود که متوجه شدیم مناطق زیادی سقوط کرده ازجمله خان طومان.

یک شنبه 6 تیر 1395  1:40 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها