0

اهل آسمان/ شهید حاج اسماعیل صفاری

 
nazaninfatemeh
nazaninfatemeh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1389 
تعداد پست ها : 81124
محل سکونت : تهران

اهل آسمان/ شهید حاج اسماعیل صفاری

یا ابوالفضل! من از راه دور آمده ام و زائر تو هستم. اگر «باب الحوائج» نبودی، به اینجا نمی آمدم. اینک بچه ام در خطر مرگ است و من شفای او را از تو می خواهم و گرنه به پدر چشم انتظار او چه جوابی بدهم.

به گزارش تا شهدا؛ در کتاب کرامات حضرت عباس (ع) آمده خانواده ای از ایران راهی کربلا شدند. همان روز اول فرزند این خانواده مریض و روز بعد بی هوش شد.

 

پدر او می گوید: پزشک حاذقی برای معالجه آوردیم. دکتر پس از معاینه از اتاق خارج شد.

 

دکتر جلوی در اظهار کرد: «حال این کودک بسیار وخیم است. ابداً امید بهبودی برای او نمی رود. من نخواستم نزد همسر شما حرفی زده باشم.» یک باره همسرم از اتاق بیرون آمد و گفت: «اکنون می روم و کاری را درست می کنم!!»

 

مانده بودم چه کنم. فرزندی که بی هوش و آماده مرگ است و همسرم که از خانه بیرون رفته!

 

ساعتی بعد همین طور که نشسته بودم دیدم طفل بیمار سر از بستر بلند کرد و گفت: «آقا جان! مرا بغل کن!»

 

بسیار تعجب کردم که چگونه کودک بی هوش، یک بار به هوش آمد. او را در آغوش گرفتم. آب خواست. به او دادم.

 

هنوز غرق در عالم تعجب بودم که همسرم وارد شد و با دیدن کودک سالم در آغوش من گفت: «دیدی کار را درست کردم!»

 

من از اینجا فوراً به حرم حضرت عباس (ع) رفتم و گفتم: «یا ابوالفضل! من از راه دور آمده ام و زائر تو هستم. اگر «باب الحوائج» نبودی، به اینجا نمی آمدم. اینک بچه ام در خطر مرگ است و من شفای او را از تو می خواهم و گرنه به پدر چشم انتظار او چه جوابی بدهم.»

این سختان را گفتم و از حرم بیرون آمدم.

 

اهل آسمان/ شهید حاج اسماعیل صفاری

 

تا شهدا؛ کارمند نیروی هوایی بود. اما از عاشق ترین نیروها به حساب می آمد. در سال های اولیه ی دفاع مقدس با اینکه مغازه و کاسبی خوبی داشت همه را رها کرد و راهی منطقه شد.

 

سال 1362 در مریوان به شدت مجروح شد، اما جبهه را ترک نکرد. آخرین روزهای دفاع مقدس بود که در جبهه ی جنوب به شدت شیمیایی شد.

 

بیشترین چیزی که او را آزار می داد یاد دوستان شهیدش بود. هر بار که در حضور او خاطره ای از شهدا و یا جبهه های نبرد گفته می شد اشک در چشمانش حلقه می زد. می گفت: کاروان رفته و من جا مانده ام.

 

جنگ برای حاج اسماعیل تمام نشده بود. سلاح او دوربین بود. با این اسلحه صحنه های ماندگاری را ثبت کرد. آخرین بار در مراسم یادواره ی شهدا او را دیدم.

 

پشت دوربین قرار داشت و خاطرات شهدا را ضبط می کرد اما چشمان خودش مالامال از اشک بود.

 

حاجی از دوره ی جوانی در شهر ساوه وقتی تعزیه برپا می شد نقش حضرت عباس (ع) را می گرفت. قد و قامت رشیدی داشت. از حضرت عباس می گفت و اشک از چشمان خودش سرازیر می شد.

 

در میان روضه های کربلا، آنکه حاج اسماعیل را بیش از همه بی تاب می کرد روضه ی قمر بنی هاشم (ع) بود.

 

اما این ارادت و علاقه یکطرفه نبود. حاجی دوست داشت به کاروان شهدا ملحق شود. خداوند دعای او را در روز چهارم شعبان، روز میلاد حضرت عباس (ع) اجابت کرد.

 

در ایام مانور «اقتدار 81» در مهرماه بود که دوربین را برداشت و برای ثبت حماسه ی ماندگار فرزندان این کشور راهی منطقه ی عملیاتی مانور شد.

 

برای اینکه بتواند بهترین تصاویر را ضبط کند موقعیت خوبی را پیدا کرد و کار خود را آغاز کرد. در گرماگرم مانور انفجار نسبتاً مهیبی در اطراف حاج اسماعیل رخ داد!

 

ترکشی به صورت این تصویربردار فداکار اصابت کرد. هیچ کس فکر نمی کرد که جانباز فداکار حاج اسماعیل صفاری این گونه به یاران شهیدش ملحق شود.

 

در مراسم تشییع او روضه ی حضرت عباس (ع) می خواندند؛ زیرا می دانستند حاج اسماعیل عاشق مولا قمر بنی هاشم (ع) بوده.

 

شهید حاج اسماعیل صفاری

از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست

چهارشنبه 2 تیر 1395  12:17 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها