0

خیاطِ انقلابی که لباس شهادت برای خود دوخت+ عکس

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

خیاطِ انقلابی که لباس شهادت برای خود دوخت+ عکس

خیاطِ انقلابی که لباس شهادت برای خود دوخت+ عکس

 

خیابان اصلی شهر را بین خودمان تقسیم کردیم تا محدوده‌ی شعار نویسی هر کداممان مشخص شود. بعد از اذان صبح، وسایل را داخل ساک‌های حمام گذاشتیم و وانمود کردیم به حمام عمومی می‌رویم.

خیاطِ انقلابی که لباس شهادت برای خود دوخت+ عکس

به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس به نقل از سایت دلفان امروز، شهید محمدعلی یوسفوند بیستم آذر 1328، در شهرستان دلفان به دنیا آمد. خیاط بود و در سال 1352 ازدواج کرد و صاحب دو پسر و یک دختر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت و  بیست و پنجم خرداد 1360، در جزیره مینو بر اثر اصابت ترکش فیض شهادت نائل آمد.

در ادامه گوشه‌ای از خاطرات و فعالیت‌های این شهید گرانقدر در سال های قبل و بعد از انقلاب خواهد آمد:

 پرچم های طاغوت

سال ۵۶ در جشن چهارم آبان ماه که مصادف شده بود با شهادت آقا امام رضا (ع) شهرداری وقت نورآباد خیابان‌های شهر را چراغانی و پرچم‌های طاغوت را در سطح شهر نصب کرده بود، که این امر موجب ناراحتی جمعی از مردم خصوصأ مذهبی‌ها شد. شهید، روز قبل ازمراسم نزدیک اذان صبح به خیابان رفته و تمام پرچم‌های سطح شهر را جمع آوری کرد و در  حیاط منزلش به آتش کشید.

صداقت

 قبل از انقلاب از قم با خودمان تعدادی اعلامیه آوردیم که در نور آباد منتشر کنیم. در بین راه ماشین را برای بازرسی متوقف کردند. قبل از اینکه مأموران متوجه شوند، محمدعلی اعلامیه‌ها را به کمر بست و گفت: «اگر گیر افتادیم وانمود کن که اصلاً مرا نمی‌شناسی».

به جرم ریش داشتن، ما را پیاده کردند. برای بازجویی داخل پاسگاه رفتیم. رئیس پاسگاه پرسید: «شما چرا ریش گذاشته‌اید؟ چرا اینها را با تیغ نمی‌زنید؟» محمدعلی گفت: «این توصیه پیامبر ماست و ما که مسلمانیم پیرو او هستیم».

خیاطِ انقلابی که لباس شهادت برای خود دوخت+ عکس

شخص دیگری هم آنجا بود که ریش بلندی داشت او در پاسخ رئیس پاسگاه گفت:«همین طوری عشقی گذاشتم!» رئیس پاسگاه به یکی از سربازها گفت «او را ببرید و ریشش را با ماشین بزنید» و به محمدعلی گفت:«بروید شما آزادید»... راوی: دوست شهید- خداداد عدالتجو

تابلوی طاغوت

در میدان شهرداری نورآباد (میدان فعلی جلوی بخشداری مرکزی) تابلویی بزرگ نصب شده بود با این تیتر ”خدا، شاه، میهن" شهید یوسفوند که از وجود این تابلو همیشه در عذاب بود یک شب به میدان مربوطه رفته و علی رغم کنترل شدید نیروهای امنیتی تابلو را شکسته و از جا درمی‌آورد.

چهلم شهدای تبریز

در اوایل فروردین سال ۵۷ جهت شرکت در مراسم چهلم شهدای تبریز که در مسجد اعظم قم برگزار گردید خود را به این شهر مقدس رساند اما پس از مراسم و ختم مجلس با یورش نیروهای گارد شاهنشاهی، وی به همراه تعداد زیادی از مردم شرکت کننده در مراسم مورد ضرب شتم شدید قرار گرفته به طوری که تمام بدنش به علت ضربات باتوم کبود شده بود و مدتی را در منزل بستری شد.

شعاری در بین هیئت

 چند روز بعد از عاشورا. محمد علی به من گفت: خداداد بیا به داخل دسته عزادران برویم! تو در انتهای صف سمت راست و من در ابتدای صف سمت چپ جای بگیریم تا بر جمعیت اشراف داشته باشیم و بعد من شعار می‌دهم:«ای بی شرف حیا کن!» تو در آن سمت پاسخ بده:«سلطنت را رها کن» چنینین کردیم. دسته‌ی عزاداران به هم ریخت. در بین عزاداران عده‌ای از ترس با این حرکت مخالف بودند. عده‌ای هم شروع کردند به شعار دادن علیه رژیم. بلوایی به پا شد. شانس آوردیم و آن روز به خیر گذشت... راوی : دوست شهید- خداداد عدالتجو

خیاطِ انقلابی که لباس شهادت برای خود دوخت+ عکس

به بهانه ی حمام

چند روز بعد از عاشورا نزدیک‌های غروب بود که محمد علی به در خانه ما آمد و از من خواست که پول هایمان را روی هم بریزیم و اسپری بخریم جهت شعار نویسی. قبول کردم. محمدعلی خیاط بود. روی پارچه شعار دوزی کرده بود. چندین پلاکارت به این شکل درست کرد. اسپری ها را خریدیم. محمدعلی شب را خانه ما ماند تا بتوانیم با هم برای اجرای نقشه مان برنامه ریزی کنیم.

خیابان اصلی شهر را بین خودمان تقسیم کردیم تا محدوده ی شعار نویسی هر کداممان مشخص شود. بعد از اذان صبح، وسایل را داخل ساک‌های حمام گذاشتیم و وانمود کردیم به حمام عمومی می‌رویم. چون آن روزها کمتر خانه‌ای حمام داشت و مردم همه از حمام‌های عمومی استفاده می‌کردند‌، هیچ کس به ما شک نمی‌کرد.

به خیابان رفتیم. شروع کردیم به شعار نویسی روی دیوارها و کف خیابانها، شعارهای انقلابی مرگ بر شاه، درود بر خمینی و ... راوی: دوست شهید -خداداد عدالتجو   

نخوردن مال مردم

در جزیره خالی از سکنه مینو گشت می‌زدیم. اهالی خانه هایشان را رها کرده و به جاهای امنی پناه برده بودند.

درِ نیمه باز خانه‌ای توجه ما را جلب کرد. داخل خانه شدیم. در گوشه‌ای از حیاط مرغی را دیدیم که روی تخم‌هایش نشسته و با دیدن ما وحشت زده شد. شروع به سر و صدا کرد. جلوتر رفتیم، تعداد زیادی تخم مرغ دیدیم. به محمد علی گفتم: «بیا اینها را با خودمان ببریم، بچه ها خوشحال می‌شوند».

خیاطِ انقلابی که لباس شهادت برای خود دوخت+ عکس

محمد علی با ناراحتی گفت:«هرگز این کار را نمی‌کنیم. اینها که مال ما نیست، حرام است!» به هرحال قرار شد دست به چیزی نزنیم تا پس فردا از امام جمعه بپرسیم.

روز جمعه بعد از نماز جمعه پرسیدیم: حاج آقا ما می‌توانیم این مدتی که اینجا هستیم از چیزهایی که توی خانه‌ها رها شده استفاده کنیم؟ حاج آقا فرمود: بله، چون میوه  و خوراکی‌هایی که رها شده‌اند، خیلی زود فاسد می‌شوند و معلوم نیست که صاحبشان کی بر می‌گردد. اشکال ندارد. استفاده کنید‌. با کنایه به محمدعلی گفتیم: «حاج آقا می‌بینیم که نظرتان درست بود! راست گفتی، نباید استفاده می‌کردیم!!».

گفت: از همان اول می‌دانستم که ایرادی ندارد. ولی دلم نمی‌آمد دست بزنم و هرگز هم از هیچ یک از اموال این مردم استفاده نمی‌کنم؛ اما باهات می‌آیم، هرچه خواستی برای خودت و بچه‌ها بردار. محمدعلی تا لحظه شهادتش هرگز به میوه‌ها و خوراکی‌های آنجا لب نزد.. راوی: عباس خزایی -همرزم شهید

فرمانده سپاهی که با دوچرخه تردد می‌کرد

شهید محمدعلی یوسفوند زمانی که فرمانده سپاه نورآباد بودند با اینکه می‌توانستند از ماشین سپاه استفاده کنند اما  با دوچرخه شخصی تردد می‌کرد.

خیاطِ انقلابی که لباس شهادت برای خود دوخت+ عکس

خبر شهادت

 در زمانی که سرپرستی سپاه ناحیه دلفان بر عهده بنده بود یک شب جنازه سه شهید بزرگوار را به سپاه انتقال دادند که یکی از آنها شهید محمدابراهیم یوسفوند بود، خبر دادن به خانواده شهدا برای ما سخت بود، آقای محمد تقی یوسفوند مسئول تدارکات سپاه بود و آن شب برای وصل برق سپاه که قطع شده بود به سپاه آمد، وقتی فهمید که جنازه سه شهید در ناحیه است جلو آمد و بعد از قرائت فاتحه و دیدن شهدای اول و دوم وقتی به سومین شهید رسید شهید محمدابراهیم یوسفوند برادر بزرگوارشان را دید، همانند دیگر شهدا فاتحه‌ای قرائت کرد و بدون اینکه کوچکترین ناراحتی در چهره‌اش به چشم بخورد مشغول ادامه کار خود یعنی وصل برق سپاه شد و این نشان از برگواری این خانواده دارد.

 وقتی بنیاد شهید با من تماس گرفت تا به پاس زحمات این خانواده از پدر ایشان با اهدا حواله یک دستگاه پیکان تجلیل شود پدر بزرگوار شهیدان یوسفوند(شهید محمدابراهیم و محمدعلی یوسفوند) از قبول این هدیه خودداری کرد و سفارش کرد که این هدیه را به خانواده‌ای نیازمند اهدا کنند، این در حالی بود که شهید محمدعلی یوسفوند پسر بزرگوارشان هم با اینکه فرمانده سپاه بود با دو چرخه تردد می‌کرد و از اموال بیت المال استفاده نمی‌کرد. راوی: سردار سیف معاون آموزش و مقاومت مردمی سازمان بسیج

سه شنبه 25 خرداد 1395  4:41 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها