0

من مادرم را به امروزم نمي فروشم،!

 
arezooo
arezooo
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : آبان 1392 
تعداد پست ها : 2286
محل سکونت : خراسان رضوی

من مادرم را به امروزم نمي فروشم،!

 دکتري براي خواستگاري دختري رفت ولي دختر او را رد کرد و گفت به شرطي قبول ميکنم که مادرت به عروسي نيايد. آن جوان در کار خود ماند و نزد يکي از اساتيد خود رفت و با خجالت چنين گفت: در سن يک سالگي پدرم مرد و مادرم برای اينکه خرج زندگيمان را تامين کند در خانه هاي مردم رخت و لباس مي شست، حالا دختري که خيلي دوستش دارم شرط کرده که فقط بدون حضور مادرم حاضر به ازدواج با من است، نه فقط اين، بلکه اين گذشته مادرم مرا خجالت زده کرده است، به نظرتان چکار کنم؟ استاد به او گفت: از تو خواسته اي دارم به منزل برو و دست مادرت را بشوی، فردا به نزد من بيا تا بگویم چکار کنی. جوان به منزل رفت و اينکار را کرد، ولي با حوصله دستهاي مادرش را در حالي که اشک بر روي گونه هايش سرازير شده بود را شست. زيرا اولين بار بود که دستان مامانش درحالي که از شدت شستن لباسهاي مردم چروک شده و تماما تاول زده و ترک برداشته اند را ديد طوري که وقتي آب را روي دستانش مي ريخت از درد به لرز مي افتاد. پس از شستن دستانِ مادرش، نتوانست تا فردا صبر کند و همان موقع به استاد خود زنگ زد و گفت: ممنونم که راه درست را به من نشان دادي من مادرم را به امروزم نمي فروشم، چون او زندگیش را برای آینده من تباه کرد.

 

یک شنبه 9 خرداد 1395  11:06 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها