0

فرماندهان شهید > استان آذربایجان غربی > حاجي حسينلو ,علي

 
soghrashokoohi
soghrashokoohi
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : تیر 1388 
تعداد پست ها : 270
محل سکونت : تهران

فرماندهان شهید > استان آذربایجان غربی > حاجي حسينلو ,علي

فرمانده محور عملیاتی لشکرمکانیزه 31عاشورا(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)


سال 1337 ه ش در يك خانواده مذهبي كم در آمد ولي پرجمعيت در شهرستان خوي به دنيا آمد او هفتمين فرزند خانواده بود . مادرش مي گويد :
وقتي علي به دنيا آمد دعا كردم كه بچه مسجدي شود كه آرزويم بر آورده شد .در دوران شير خوارگي هرگز بدون وضو به او شير ندادم و عشق و محبت معصومين عليه السلام را در گوش او زمزمه مي كردم .
وضع مالي ما چندان خوب نبود تا جايي كه نان را مي جويدم و به بچه ها مي دادم .
علي ، تحصيلات خود را در مقاطع دبستان و راهنمايي در مدارس زادگاهش به پايان برد و در تمام اين سالها شاگرد اول بود . همزمان با تحصيل در فعاليتهاي مذهبي و اجتماعي مشاركت مي كرد كه شركت در هيئتهاي عزاداري و جلسات قرآني از آن جمله بود . با وجود حاكميت فرهنگ غربي در جامعه ايراني قبل از انقلاب ،باور و امان مذهبي و ديانت بالايي داشت و همواره در امور ديني مي كوشيد وي با هر كسي معاشرت نمي كرد و بيشتر اوقاتش را صرف درس و تحصيل مي كرد . از سال 1351 تا 1353 در يك سري جلسات سري كه در گوشه و منار تشكيل مي شد . حضور مي يافت و بدين ترتيب فعاليتهاي سياسي خود را عليه رژيم شاه آغاز كرد و پس از مدتي تحت تعقيب شديد ساواك قرار گرفت .
از سال 1354 در پخش اعلاميه هاي امام خميني (ره ) در سطح شهر به فعاليت پرداخت به بهانه رفتن به حمام ساك خود را از اعلاميه پر مي كرد و از خانه خارج مي شد . به گفته برادرس حسن : روزي فردي با عجله به سراغ من آمد و گفت : اگر برادرت از تبريز بعضي كاغذها را آورده بگو آنها را مخفي كند زيرا ساواك در تعقيب اوست . چندي بعد مامورين به خانه ما ريختند و همه جارا تفتيش كردند ولي چيزي نيافتند .در سالهاي آخرتحصيل كه با سالهاي پاياني عمر رژيم پهلوي همزمان بود ، فردی فعال در جلسات قرائت قرآن ، مجالس وعظ و مذهبي – ارشادي و مبارزه با حكومت در مسجد آستانه علي عليه السلام و مسجد ربط به حساب مي آمد . پس از دريافت ديپلم ورودي دانشگاه سال 54-1353 قبول شد ولي از ثبت نام او جلوگيري به عمل آمد اما سال بعد در رشته برق پذيرفته شد و در سال 1356با رتبه ممتاز از انيستيتوي تكنولوژي تبريز فارغ التحصيل شد . در اين زمان مي توانست به دوره عالي راه يابد و حتي مي خواستند او را با خرج دولت براي ادامه تحصيل به خارج اعزام كنند كه قبول نكرد . با علني شدن مبارزات مردم عليه رژيم پهلوي ، فعاليتهاي علي هم گسترده تر شد . او از پيشروان مبارزات مردم خوي بود و اولين شعارهاي ضد رژيم را روي ديوارهاي شهر نوشت . در قيام بهمن 1356 تبريز علي حاجي حسينلو نقش فعال و موثري داشت كه منجربه دستگيري او توسط ساواك شد . ولي زير شكجه از لو دادن دوستانش خودداري كرد . پس از آزادي از زندان تا پيروزي انقلاب اسلامي چون منزلش تحت نظرمامورين ساواك بود . شبها و روزها را در مدرسه نمازي يا در خانه دوستش مختار پور – كه بعدها شخيد شد – مي گذارند . با اوج گيري نهضت اسلامي ، فعاليت هاي او نيز شدت گرفت . در روز 21 بهمن 1357 به همراه مير مجيد موسوي و حسين سليمان زاده مشغول ساختن بمب دستي بودند كه يكي از بمب ها منفجر شد كه در نتيجه مير مجيد موسوي به شهادت رسيد و علي حاجي حسينلو به شددت مجروح شد كه به بستري شدن دو ماهه او در بيمارستان منتهي گرديد . در اين انفجار حسين سليمانزاده نيز آسيب جزيي ديد .
با پيروزي انقلاب اسلامي و تشكيل كميته انقلاب اسلامی (سابق) ، در كميته محله امامزاده خوي مشغول به كار شد و مدتي هم در شهرداري خوي مشغول بود . در سال1359 با خانم زينب فاخري اصل – همسر شهيد مير مجيد موسوي كه فرزند ي هم داشت – ازدواج كرد . وي درباره اين ازدواج مي گويد:
من او را يك انسان كامل ديدم ، خصوصاً ايمانش باعث شد به او جواب مثبت بدهم . آن زمان وضع مالي ما خوب نبود ، وي به سپاه نرفته بود و در فروشگاه مستضعفان فروشندگي مي كرد و حقوق كمي مي گرفت .
پس از تشكيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي ، علي جزء اولين اعضاي اين نهاد در خوي بود . پس از مدتي از طرف سپاه به مدرسه حضرت رسول اكرم صلي الله عليه وآله در قم اعزام شد ؛ اما هنوز يك هفته نگذشته بود كه جنگ تحميلي آغاز گرديد حاجي حسينلو تحصيل را رها كرد . به سوي جبهه شتافت . مي گفت : بايد يه جبهه برويم چرا كه درس را هر كسي مي تواند بخواند ولي هر كسي نمي تواند به جبهه برود .
علي از قم به خوي بازگشت و با اولين گروهي اعزامي ، راهي جبهه هاي جنوب شد . مير قاسم سيد تاجي – از دوستان حاجي حسينلو – مي گويد :بعد از شكل گيري سپاه پاسداران جزء اولين كساني بود كه به عضويت سپاه در آمد چند روز پس از شروع جنگ تحميلي به همراه تعدادي از عاشقان امام رضا عليه السلام با وجود مخالفت فرمانده وقت سپاه خوي به جبهه جنوب عزيمت كرد .
پس از بازگشت در پاييز 1361 از سوي فرمانده منطقه پنج ( تبريز ) و ناحيه چهار _خوي ) به سمت قائم مقامي فرماندهي سپاه ماكو منصوب شد حدود شش ماه بعد در اوايل سال 1362 از طرف فرماندهي قرارگاه حمزه سيد الشهداء به سمت قائم مقامي فرماندهي سپاه نقده – كه در آن زمان ماموريت مبارده با گروههاي ضد انقلاب در كردستان را به عهده داشت – منصوب گرديد . در مدت تصدي اين سمت ، نقش بسزايي در مبارزه با گروههاي دموكرات و كومله داشت . فعاليت هاي حاجي حسينلو در نقده حول محورهاي زير بود :
ارتباط با روحانيت پيرو خط امام ، شناسايي ضد انقلاب ، كادر سازي ، بازسازي تاسيسات و پايگاههاي عملياتي و تلاش در جهت رفع مشكل اسكان رزمندگان و ...
در اوايل سال 1363 به سمت قائم مقامي فرمانده تيپ بيت المقدس منصوب شد و در كنار حاج سيد حجت كبيري فرمانده تيپ فرمانده تيپ به كار پرداخت . اما پس از مدتي به خاطر تغيير ماموريت تيپ بيت امقدس و تغيير فرماندهي آن ، حاجي حسينلو به لشكر عاشورا پيوست . پس از چند ماه حضور در لشكر عاشورا براي گذراندن دوره فرماندهي و ستاد به دانشگاه امام حسين اعزام شد . اما پيش از آغاز عمليات والفجر 8 به همراه ساير دانشجويان دوره دافوس به جبهه شتافت . همسرش مي گويد :
آن زمان در دانشگاه امام حسين عليه السلام دوره فرماندهي (دافوس ) را مي ديد . روزي به خانه آمد و گفت دوستان به منطقه مي رفتند ولي من اصرار كردم كه بايد به خانه بروم و بچه ها را ببينم و بعد بيايم ، به بچه ها نصيحتهايي كردو وصيت نامه اش را خواست و مرور كرد و گفت : خدا را شكر كه وصيت نامه اي همه جانبه است ، آخرين توصيه اش اين بود كه حجابتان را رعايت كنيد و نماز و روزه تان را ترك نكنيد و هر روز سعي كنيد بعد از نماز حداقل دو آيه قرآن بخوانيد .
علي حاجي حسينلو پس از ديدار با خانواده عازم جبهه شد . او در لشكر عاشورا به صلاحديد امين شريعتي – فرمانده لشكر – مسئوليت يكي از محورهاي عمل كننده را به عهده گرفت و دوشادوش بسيجيان و غواصان صف شكن در نبرد فاو شركت داشت . به دنبال آزاد سازي شهر فاو و شكست سنگين عراق ، ارتش عراق مواضع نيروهاي ايراني حاجي حسينلو در بيست و يكم بهمن 1364 – مصادف با هفتمين سال شهادت دوستش مير مجيد موسوي – در حاشيه غربي اروند در داخل خاك عراق بر اثر اصابت تركشهاي توپ به شهادت رسيد . تركش تمام بدن او را متلاشي كرده بود به طوري كه تنها عامل شناسايي ، پلاك روي سينه او بود . يكي از همرزمانش نقل مي كند :
در عمليات والفجر 8 قبل از شب عمليات با موتور سيكلت از محل استقرار گردان حضرت ابوالفضل لشكر عاشورا عبور مي كردم كه متوجه شدم حاجي حسينلو در آن گردان است و تجهيزات و امكانات لازم براي عمليات را آماده مي كند . بعد از احوالپرسي علت حضور او را در گردان جويا شدم ؛ گفت : با توجه به ماموريت حساس اين گردان از فرمانده لشكر خواستم در عمليات با اين گردان باشم بعد از چند دقيقه صحبت خواستم خداحافظي كنم كه احساس كردم علي با حالتي گرم و عجيبي با من روبوسي كرد و هنگام جدا شدن گفت يونسي ! دعا كن خداوندا ما را در اين عمليات پيروز كند تا در مقابل خانواده هاي معظم شهدا و امام عزيزمان خجالت زده نباشم ؛ ان شاءالله يا مي ميريم يا پيروز مي شويم تا آن روز را نبينيم ، رفت و دهايش مستجاب شد و در آن عمليات به شهادت رسيد.
از علي حاجي حسينلو سه پسر به نامهاي مصطفي ، حسن و حسين به يادگار مانده است . پسر خوانده اش مير غلام موسوي فرزند مير مجيد موسوي نيز به شهادت رسيد .
منبع:"فرهنگنامه جاودانه های تاریخ(زندگینامه فرماندهان شهید آذربایجان غربی)"نوشته ی یعقوب توکلی،نشر شاهد،تهران-1382
شنبه 11 دی 1389  2:16 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها