0

📗📘📙غزلیات صائب تبریزی📗📘📙

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۴۷

می گدازد خون گرمم نشتر فصاد را

می کند از آب عریان، دشنه فولاد را

سرو از قمری به سر صد مشت خاکستر فشاند

تا به سنبل راه دادی شانه شمشاد را

این گل روی عرقناکی که من دیدم ازو

دسته گل می کند آیینه فولاد را

چرخ را آرامگاه عافیت پنداشتم

آشیان کردم تصور ،خانه صیاد را

گر چه بی رحم است اما بی بصیرت نیست حسن

نعل گلگون می نماید تیشه فرهاد را

باز صائب عندلیبان را به شور آورده ای

بر هم آوازان خود مپسند این بیداد را

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  10:29 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۹۹

نیست در دوران من میخانه حاجت خلق را

بس بود پیمانه من تا قیامت خلق را

کلک گوهربار من داد سخاوت می دهد

باش گو در آستین دست سخاوت خلق را

می کند ایجاد، گفتار بلند اقبال من

گر نباشد رحم و انصاف و مروت خلق را

گر حریف چرخ کم فرصت نگردم، می کنم

مهربان از راه گفت و گو به فرصت خلق را

چون زمین هر چند زیردست و پا افتاده ام

آسمانم از بلندی های فطرت خلق را

سوختم چون شمع تا روشن شد از من عالمی

سرمه من کرد از اهل بصیرت خلق را

هزل و هجو و پوچ نتوان یافت در دیوان من

می رساند فال نیک من به دولت خلق را

چون هما با هر که پیوستم سعادتمند شد

سایه من کرد از اهل سعادت خلق را

عشق را آتش فروزم، حسن را روشنگرم

می نمایم گرم در مهر و محبت خلق را

مستی آرد باده های تلخ و کلک من کند

هوشیار از باده تلخ نصیحت خلق را

حرف حق از دشمنان خود نمی دارم دریغ

می کنم واقف ز اسرار حقیقت خلق را

همچو صیقل صائب از دیوان من هر مصرعی

پاک سازد سینه از زنگ قساوت خلق را

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  10:29 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۸۴

تر به اشک تلخ می سازم دماغ خویش را

زنده می دارم به خون دل چراغ خویش را

از سیاهی شد جهان بر چشم داغ من سیاه

چند دارم در ته دامن چراغ خویش را؟

سازگاری نیست با مرهم ز بی دردی مرا

می کنم پنهان ز چشم شور، داغ خویش را

کاروان بی خودی را نامه و پیغام نیست

از که گیرم، حیرتی دارم، سراغ خویش را

خاطر مجروح بلبل را رعایت می کنم

این که می دزدم ز بوی گل دماغ خویش را

با تهیدستی، ز فیض سیر چشمی چون حباب

خالی از دریا برون آرم ایاغ خویش را

گر چه از مستی چو بلبل خویش را گم کرده اند

می شناسم نکهت گلهای باغ خویش را

گر چه یک دل گرم از گفتار من صائب نشد

همچنان در فکر می سوزم دماغ خویش را

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  10:29 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۷۷

پرده دار حرف دعوی کن لب خاموش را

از دبستان بر میاور طفل بازیگوش را

مور بر خوان سلیمان خون خود را می خورد

خرمن گل مایه حسرت بود آغوش را

نیست بر بالای دست خاکساری هیچ دست

خشت خم می نوشد اول، باده سرجوش را

باغبان گل را کند سیراب از بهر گلاب

ساقی از می بهر بردن می فزاید هوش را

جز پشیمانی سخن چینی ندارد حاصلی

حلقه بیرون در کن در مجالس گوش را

مستی و مخموری عالم به هم آمیخته است

دور باش نیش در دنبال باشد نوش را

این زمان در زیر بار کوه منت می روم

من که می دزدیدم از دست نوازش دوش را

گرد آن چاه زنخدان در زمان خط مگرد

بیشتر باشد خطر از چاهها خس پوش را

بر سر بی مغز، صائب کسوت پشمین منه

از سر خوان تهی بردار این سرپوش را

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  10:29 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۰۳

نیست از زخم زبان غم عاشق بی باک را

سیل می روبد ز راه خود خس و خاشاک را

پیش خورشید قیامت ابر نتواند گرفت

زلف چون پنهان کند آن روی آتشناک را؟

بخیه انجم بر دهان صبح نتوانست زد

پرده پوشی چون کنم من سینه صد چاک را؟

گر چه سروست از درختان در سرافرازی علم

دست دیگر هست در بالادویها تاک را

صحبت ناسازگاران خار پیراهن بود

می کنم از سینه بیرون این دل غمناک را

هر سری کز چار دیوار بدن دلگیر شد

روزن جنت شمارد حلقه فتراک را

گریه کردن پیش بی دردان ندارد حاصلی

چند ریزی در زمین شور تخم پاک را

تیغ را جوهر به خون خلق سازد تشنه تر

خط به رحم آرد کجا آن غمزه بی باک را

کار روغن می کند با آتش یاقوت آب

از خموشی نیست پروا شعله ادراک را

از بلندی آسمان را مانع گردش شود

گر زمین بیرون دهد آسودگان خاک را

هیزم دوزخ کند صائب کلید خلد را

هر سبک مغزی که بر سر می زند مسواک را

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  10:29 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۰۲

غم ز خاطر می برد غمخانه من خلق را

طفل مشرب می کند دیوانه من خلق را

موجه دریای تحقیق است مد خامه ام

مست وحدت می کند میخانه من خلق را

از پریزادان معنی نیست خالی کلبه ام

داغ دارد گوشه ویرانه من خلق را

گر چه از افسانه گردد گرم، چشم مردمان

خواب سوزد گرمی افسانه من خلق را

گلستان از ناله بلبل اگر هشیار شد

کرد بی خود نعره مستانه من خلق را

از بتان آزری سخت است دل برداشتن

سنگ راه کعبه شد بتخانه من خلق را

مردمان را خنده می آید به اشک تلخ من

می شوم دام تماشا دانه من خلق را

بس که بی باکانه در آغوش گیرد شمع را

گرم جانبازی کند پروانه من خلق را

با کمال آشنایی، از جهان بیگانه ام

داغ دارد معنی بیگانه من خلق را

خاطری دارم ز گنج خسروان معمورتر

می کند بی خانمان ویرانه من خلق را

گر ببندد محتسب صائب در میخانه را

تا قیامت بس بود پیمانه من خلق را

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  10:29 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۶۰

عشق کو تا گرم سازد این دل رنجور را

در حریم سینه افروزد چراغ طور را

حیرتی دارم که با این نشأه سرشار عشق

دار چون بر دوش خود دارد سر منصور را

چند از هر کوکبی نیشی به چشم من خورد؟

وقت شد کآتش زنم این خانه زنبور را

ای مسیحا از علاجم دست کوته کن که نیست

صندلی از لای خم بهتر سر مخمور را

چون ز دل آمد غبار خط مشکین ترا؟

کز نظر پنهان کند دلخوش کن صد مور را

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  10:29 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۰۸

نعل در آتش نهد دیوانه من سنگ را

شعله جواله سازد بی فلاخن سنگ را

سخت جانانند باغ دلگشای یکدگر

می کند گلریز، روی سخت آهن سنگ را

نفس سرکش را دل روشن به اصلاح آورد

نرم از آتش می شود رگ های گردن سنگ را

سهل باشد گر ز آتشدستی فرهاد من

هر رگی گردد چو تار شمع، روشن سنگ را

خواب سنگین شد سبک از شوخی مژگان او

شهپر پرواز می گردد فلاخن سنگ را

بر شکیبایی مناز ای دل که آن مژگان شوخ

خانه زنبور می سازد به سوزن سنگ را

دامن دشتی اگر می بود چون مجنون مرا

بهر طفلان جمع می کردم به دامن سنگ را

این زمان بی برگ و بارم، ور نه از جوش ثمر

منت دست نوازش بود بر من سنگ را

ما به زور می درین میخانه از خود می رویم

می شود سیلاب، گاهی پای رفتن سنگ را

گفتگو با سخت رویان زحمت خود دادن است

می کشد آزار، دست از دل فشردن سنگ را

بی بری دارد مرا از حلقه اطفال دور

ورنه گیرد از هوا دیوانه من سنگ را

می توان سنگین دلان را چین قهر از جبهه برد

نقش اگر بتوان به دست از دل ستردن سنگ را

هر که دارد عذرخواهی، بر گنه باشد دلیر

مومیایی می دهد دل در شکستن سنگ را

شد یکی صد غفلت من صائب از قد دوتا

خواب سنگین شد در آغوش فلاخن سنگ را

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  10:30 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۹۴

از سیه بختی نگردد دیده گریان برق را

می شود ز ابر سیه آیینه رخشان برق را

پرده ناموس نتواند حجاب عشق شد

ابر چون پنهان کند در زیر دامان برق را؟

چرب نرمی می کند خصم سبکسر را دلیر

می شود سنگ فسان ابر بهاران برق را

عاشقان را کثرت اغیار سد راه نیست

جوش خار و خس نسازد تنگ میدان برق را

می تواند سوز دل را گریه هم تخفیف داد

آب بر آتش زند گر ابر و باران برق را

خار و خس را موی آتش دیده کردن سهل نیست

پیچ و خم باشد به جا در رشته جان برق را

نیست از بخت سیه دل های روشن را ملال

هست در ابر ترشرو چهره خندان برق را

می کند گل، حسن شوخ از پرده شرم و حیا

تیغ بازیهاست در ابر بهاران برق را

ای که پرسی چیست حال دل ترا در چنگ عشق

گوی مومین چون بود در پیش چوگان برق را؟

حسن را پروای عاجز نالی عشاق نیست

دل نمی سوزد به فریاد نیستان برق را

می نماید خویش را از زیر چادر حسن شوخ

ابر نتواند شدن مانع ز جولان برق را

برگرفت از لب مرا مهر خموشی راز عشق

ابر صائب چون تواند کرد پنهان برق را؟

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  10:30 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۰۴

هر تنک ظرفی ننوشد خون گرم تاک را

جامی از فولاد باید آب آتشناک را

عقده دل را به زور اشک نتوان باز کرد

گریه نتواند گره از دل گشودن تاک را

عقل در اصلاح ما بیهوده می سازد دماغ

چون جنون دوری از سر می رود افلاک را؟

صائب از فکر گلوسوز تو لذت می برد

هر که می داند زبان شعله ادراک را

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  10:30 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۱۲

گل نزد آبی بر آتش بلبل خودکام را

نیست غیر از ناامیدی حاصلی ابرام را

چهره خورشید رویان را سپندی لازم است

از شب جمعه است نیل چشم زخم ایام را

عشق عالمسوز می باید دل افسرده را

می پزد خورشید تابان میوه های خام را

نیست ممکن از زبان خوش کسی نقصان کند

چرب نرمی غوطه در شکر دهد بادام را

چون شرر بر جان نمی لرزم ز بیم نیستی

دیده ام در نقطه آغاز خود، انجام را

با ضعیفان پنجه کردن نیست کار اقویا

در قفس دارد نیستان شیر خون آشام را

صبح چون روشن شود، از خواب غفلت سر برآر

تا کفن بر خود نسازی جامه احرام را

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  10:30 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۱۶

نیست دلگیری ز دنیا بنده تسلیم را

آتش نمرود گلزارست ابراهیم را

در دل دریا به ساحل می تواند پشت داد

هر که گیرد وقت طوفان دامن تسلیم را

گر کنی دل را چو سرو آزاد از فکر بهشت

زیر پای خویش بینی کوثر و تسنیم را

کشتی طوفانی از ساحل ندارد شکوه ای

نیست دلگیری ز ملک فقر ابراهیم را

گر به امر حق ترا اعضا شود فرمان پذیر

به که چون شاهان کنی تسخیر هفت اقلیم را

وای بر کوتاه بینانی که می دانند حق

با هزاران خط باطل، صفحه تقویم را

نیست صائب سرو را فکر خزان و نوبهار

در دل آزاده ره نبود امید و بیم را

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  10:30 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۷۹

چند بتوان خاک زد در چشم، عقل و هوش را؟

یا رب انصافی بده آن خط بازیگوش را

کار من با سرو بالایی است کز بس سرکشی

می شمارد حلقه بیرون در، آغوش را

از جهان بی خودی پای تزلزل کوته است

نیست پروای قیامت عاشق مدهوش را

زیر گردون سبک جولان چه عاجز مانده ای؟

می توان برداشتن از جوشی این سرپوش را

روزگاری شد ز جوش گفتگو افتاده ام

کیست صائب تا به حرف آرد من خاموش را؟

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  10:30 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۰۱

ریخت چون دندان، شود افزون غم نان خلق را

سد راه شکوه روزی است دندان خلق را

در جوانی گر چه فارغ از غم نان نیستند

گردد از قد دوتا این غم دو چندان خلق را

آنچنان کز آب تلخ افزون شود لب تشنگی

دستگاه حرص افزاید ز سامان خلق را

می رسد در خانه در بسته روزی چون اجل

حرص دارد این چنین خاطر پریشان خلق را

قسمت حق سد راه شکوه مردم نشد

چون کند راضی کسی از خود به احسان خلق را؟

می ربایند از دهان مور صائب دانه را

گر بود زیر نگین ملک سلیمان خلق را

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  10:30 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۰۵

از بلندی مانع گردش شود افلاک را

گر زمین بیرون دهد آسودگان خاک را

نیست از زخم زبان پروا دل بی باک را

می کند آتش عبیر پیرهن خاشاک را

عشق فیض صبح بخشد سینه های چاک را

چون صدف رزق از گهر باشد دهان پاک را

شمع هیهات است پای خویش را روشن کند

هست لازم تیره بختی شعله ادراک را

تا توان گل در گریبان ریختن از ذکر خیر

خار پیراهن مشو آسودگان خاک را

عاشقان را نیست از سرگشتگی بر دل غبار

ماندگی از گردش خود کی بود افلاک را

حاصل طول امل جز حسرت و افسوس نیست

موج دایم در کمند آرد خس و خاشاک را

کی شود هر خون فاسد مشک در ناف غزال؟

جز به خون عاشقان رنگین مکن فتراک را

گوهر مقصود بی ریزش نمی آید به دست

دیده گریان ز بی برگی برآرد تاک را

جوهر ذاتی است مستغنی ز آرایش، که نیست

منت پاکی به دندان گهر مسواک را

اشک را می باشد الوان ثمر در چاشنی

گریه بی جا نیست در فصل بهاران تاک را

جلوه خورشید تر دست است در ایجاد اشک

نیست ممکن سیر دیدن روی آتشناک را

از گرستن عقده های تاک گردد سخت تر

گریه مستانه نگشاید دل غمناک را

اینقدر در سادگی ها حسن سنگین دل نبود

خط به جوهر ساخت تیغ غمزه بی باک را

تا به ترک خود کند ارشاد اهل کیف را

ترک باشد اول و آخر ازان تریاک را

از رگ ابری چه کم گردد ز بحر بی کنار؟

آستین چون خشک سازد دیده نمناک را؟

کاهلان را می کشد در زیر بار این سنگدل

خواب سنگ ره نگردد رهرو چالاک را

از زمین گیری برآرد زورمی افتاده را

هیچ نخلی زیر دست خود نسازد تاک را

ناتوانان را سبکباری بود باد مراد

کشتی نوح است هر موجی خس و خاشاک را

هر زمینی دارد از دریا رگ ابری نصیب

فکر صائب کرد سرسبز این زمین پاک را

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  10:30 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها