حكايت دزدي كه به وسيله نماز هدايت شد
يكي ازعلماي ايران قضيه اي كه براي خودش اتفاق افتاده جنين نقل مي كند:اوايل قرن اخير)ازسفرعتبات عاليات برمي كشتم كهدر راه كرمانشاه و همدان گرفتارغارتگران و دزدهاي گردنه زن شدم.هر چه داشتم از من گرفتند از جمله كتابي بود كه چندين سال براي تاليف آن زحمت كشيده بودم و به صورت دست نويس بود.من به يكي از دزدها گفتم دربين اموالي كه از من گرفته ايد كتابي دست نويس دارم كه به درد شما نمي خورد،اگر ممكن است آن كتاب را به من باز گردانيد.
دزد گفت:ما نمي توانيم كتاب شما راپس دهيم،مگر اينكه رئيس دستور دهد؟
پرسيدم: رئيس كيست و كجاست؟
گفت:پشت اين كوه.
گفتم:ممكن است مرانزد او ببري؟
گفت:آري،سپس مراهمراهي كرد تا رسيديم به دامنه كوه،ازدورچشمم افتاد به شخصي كه
سجاده نماز گسترده وبه خواندن نماز مشغول است.ازمشاهده اين امر متعجب شدم،تا
نزديك او شدم.
دزد راهنمابه من گفت:اين شخص(همان كه نماز مي خواند)رئيس ما است.
من ازشنيدن اين جمله تعجبم افزون گرديد كه يعني چه؟
دزد با نماز......سازگار نيست!
كسي كه نماز مي خواندواعتقاد به وقيامت دارد دزدي نمي كند!....
به هر حال پس از اينكه رئيس دزدها نمازش تمام شد، دزدي كه راهنماي من بود قضيه
را به رئيس گفت.(كه اين شخص براي گرفتن كتابش نزد شما آمده...)
وقتي من با رئيس مواجه شدم،قبل ازدرخواستم به او گفتم:
اگرشما دزد،گردنه زن و غارتگريد،پس نماز براي چه مي خوانيد؟!
واگراهل نماز،ايمان و اعتقاد به خداوروز قيامت هستيد چرا دزدي و غارتگري مي كنيد؟
نماز رشته ي اتصال بين خدا و بنده استونبايد قطع شود!
رئيس دزدها يك مطلبي گفت قريب به اين مضمون،درست است كه ما دزد و غارتگريم
ومن رئيس آنها هستم،لكن چيزي كه هست اين است كه انسان نبايد تمام دربها را به روي
خود ببندد و همه رشته هاي بين خود وخدازا پاره كند،و به طوركلي ارتباط خود رابا خدا
قطع نمايد.بله آن كارهاي من بد است ولي اين نماز كه رابطه با خدا است را قطع نكرده
ام.اينك چون تو راه طولاني راطي كرده اي تا به اينجا رسيده اي،من دستور مي دهم
كتابت را و همه ي اموالت را به تو باز گردانند....
من اموالم را گرفته و پس از طي طريق به وطن رسيدم.
مدت زماني گذشت و بارديگر به عتبات مقدسه مشرف شدم.يكي از روزها هنگامي كه
به زيارت مشرّف شدم،ديدم يك نفر با خضوع و خشوع و تضّرع زيارت مي خواند و
دعا مي كند. خوب به او خيره شدم ديدم مثل اينكه اين همان رئيس دزدها است.او هم مرا
ديد و شناخت و مرا به سوي خود طلبيد.من جلو رفتم،از من پرسيد:مرا مي شناسي؟!
من همان دزد سرگردنه هستم،چون آن رشته را(نماز را)با خدا قطع نكردم ورابطه ي
خود را با پروردگارم حفظ نمودم،به همين خاطر خداوند بر سر من منّت نهادواز راه
لطف و مرحمت خويش مرا موفق به توبه نمود.من هم،اموال كساني را كه مي شناختم
به صاحبانش رد كردم و هر كه را نمي شناختم به عنوان ردّ مظالم پرداختم و در حال
حاضر آمده ام،در خانه ي اهل البيت توبه كنم و از خلافكاري هاي گذشته ي خود پوزش
بطلبم.
اين بود نمونه اي از فايده،كاربرد،نقش و اثر نماز در هدايت دزد،غارتگرو انسان گمراه
و معصيت كار.
اين داستان از كتاب كاربردهاي نماز مولف: "عطائي اصفهاني"