0

کریمان: در «ستاره بی نقاب» زمان ایستاده بود به احترام هنر

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

کریمان: در «ستاره بی نقاب» زمان ایستاده بود به احترام هنر

کریمان: در «ستاره بی نقاب» زمان ایستاده بود به احترام هنر

 

خبرگزاری فارس: کریمان: در «ستاره بی نقاب» زمان ایستاده بود به احترام هنر

لیلی کریمان گفت: دلم می‌خواست آن‌جا بودم و از روزی می‌گفتم که در کنار کارن همایونفر نشستیم و موسیقی سیال او را روی صدای پرستویی و متن من شنیدیم و تا دقایق بی‌پایان، مسخ ماندیم.... انگار زمان ایستاده بود به احترام هنر...

 

به گزارش خبرنگار سینمایی فارس، لیلی کریمان نویسنده کتاب «ستاره بی نقاب» از این که نتوانست در مراسم به دلیل کسالت جسمی حاضر شود عذرخواهی کرد و متنی را دخترشان قرائت کردند که در پی می‌آید:

به نام خداوند صاحب قلم

چقدر دلم می‌خواست آن‌جا بودم. نه به‌خاطر بزرگداشت برای مردی که به حق، بزرگ‌مرد سینماست؛ که هیچ مراسمی نمی‌تواند عظمت روح او را بزرگ بدارد... نه به خاطر جشنی که ترتیب داده شده؛ که نه من و نه او دلباخته و شیفتۀ جشن و بزرگداشت نیستیم... نه به‌خاطر دیده شدن و در خبرها آمدن؛ که قلم خود به خود دیده می‌شود، حتی اگر در خبرها نیاید...
دلم می‌خواست آن جا بودم و از روزهایی می‌گفتم که مثل آب، از میان انگشتانم گریختند... روزهایی که پرویز پرستویی حرف می‌زد، خودش را بیرون می‌ریخت از درون خودش، گاه اشک می‌ریخت، گاه می‌خندید و گاهی به فکر فرو می‌رفت و آن قدر چیزی نمی‌گفت که جلسه را ختم می‌کردیم...
دلم می‌خواست آن‌جا بودم و از روزی می‌گفتم که پرویز پرستویی خلاصۀ زندگی‌اش را در استودیوی صدا خواند... خلاصه‌ای که من با در نظر گرفتن تمام پست و بلندی که از زندگی‌اش دانسته بودم، نوشته بودم ... و از جادوی عجیبی که آن روز، با صدای او در فضا حکمران شد، حرف بزنم...
دلم می‌خواست آن‌جا بودم و از روزی می‌گفتم که در کنار کارن همایونفر نشستیم و موسیقی سیال او را روی صدای پرستویی و متن من شنیدیم و تا دقایق بی‌پایان، مسخ ماندیم.... انگار زمان ایستاده بود به احترام هنر...
دلم می‌خواست آن‌جا بودم و از روزهایی می‌گفتم که فیلم‌های او را برای انتخاب صحنه‌های برّان، نگاه می‌کردیم و آه که چه کار سختی بود، انتخاب یک صحنه، یک نگاه، یک دیالوگ، از میان آن همه تیغ دولبه و آن همه لحظات ناب...
دلم می‌خواست آن جا بودم و از روزی می‌گفتم که کتاب «من پرویز پرستویی» را در دست گرفتیم... و به اتفاقی که سرانجام رخ داده بود، چشم دوختیم.... اتفاقی که سرانجام رخ داده بود... زندگی پرویز پرستویی، شرح سیر و سلوکش، آلبوم صوتی صدایش و فیلمِ فیلم‌هایش...
دلم می‌خواست آن‌جا بودم و از لحظۀ تمام شدن فیلم بادیگارد در سینما و حالی که داشتم سخن بگویم... از چادر سیاهی که راضیۀ فیلم، بر سر دنیا کشیده بود...
دلم می‌خواست آن جا بودم و از شما دعوت می‌کردم که با نگاه‌هایتان در صفحۀ اینستاگرام، میهمان ما باشید تا هنرمندتان را بهتر و بیشتر بشناسید...
افسوس می‌خورم که بین شما نیستم... نشد که باشم... حیف شد... اگر بودم، می‌گفتم من پرویز پرستویی را نوشتم اما اعتراف می‌کنم که این مرد بزرگ، در قلم و نوشتار نگنجید....
لیلی کریمان 18 اسفند

 

انتهای پیام/

 

سه شنبه 18 اسفند 1394  6:50 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها