به گزارش فرهنگ نیوز ، پاسدار شهید جاوید الاثر مهدی ثامنیراد جوان فعال و پر شوری بود که زاده شهر ورامین است. وی چندی پیش برای مبارزه و دفاع از حرم عقیله بنی هاشم(س) عازم سوریه شده بود که توسط تروریست های تکفیری، یک روز قبل از تولدش خلعت شهادت به تن کرد و در تاریخ ماندگار شد. از این مجاهد والا مقام فرزند هشت ماهه ای با نام «فاطمه سلما» به یادگار مانده است. محمد تاجیک از دوستان و اقوام شهید ثامنی راد که سال ها حضور این شهید را درک کرده است خاطراتی از این شهید نقل میکند:
*در فعالیت های مسجد محور فعالیت ها بود
مهدی جوان فعال و پر تکاپویی بود و عضو هیئت امنای مسجد مهدیه در محله کارخانه قند بود. در این سال ها در تمامی فعالیت های مهم و تاثیرگذار که توسط این مسجد برگزار می شد همیشه محور کارها قرار می گرفت. به طور مثال یک موسسه نیکوکاری برای کمک به خانواده های بی سرپرست دایر کرد و به طور مستمر برای تهیه بسته های کمکی به این خانواده ها پیگیر بود.
*شرکت در دوره تک تیر اندازی برای دفاع از حرم
در بحث های فرهنگی به شدت خلاقیت داشت. در بندهای مختلفی از وصیتنامه اش به افراد متعدد توصیه هایی کرده و بر این موضوع تاکید میکرد. در حوزه ورزش استعداد خوبی داشت و سالیان متمادی در زورخانه ورامین اقدام به ورزش باستانی و زورخانه ای کرده بود. شهید ثامنی راد هفت سالی بود که در سپاه پاسدارن انقلاب اسلامی استخدام شده بود. در این مدت دوره های سنگین عملیاتی و نظامی را گذراند و برای حضور در سوریه در دوره های تک تیراندازی شرکت کرد و در این کار بسیار کارکشته شده بود. خاطرم هست از بین افرادی که در این دوره شرکت کردند تنها سه تن موفق به کسب مدرک و یا حائز رتبه و پایان دوره شدند که یکیش مهدی بود.
*ساخت ورزشگاه در پشت مسجد
هیچ وقت یک جا بند نبود یا برای آموزش نظامی به عراق و سوریه می رفت و یا اینکه در حال تدارک سفر زیارتی برای خانواده ها بود. گاهی هم در کارهای تعمیر و بازسازی مسجد در وسط میدان کار می کرد. به همت شهید مهدی، ورزشگاه جمع و جوری در پشت مسجد برای اهالی محل و بچه های مسجد ساخته شد. با پیگیری های شهید ثامنی و هئیت امنای مسجد، زمین های آنجا متعلق به سازمان آب و اداره کشاورزی بود که برای ساخت این مجموعه گرفته شد.
*جای خالی را برایم نگه دارید
شش سال پیش به همراه مرحوم سید جلال موسوی از خدام و معتمدین قدیمی مسجد و محله که از قضا از اقوام شهید ثامنی بود، تابلو فلکسی که تصاویر شهدا بر آن نقش بسته بود را چاپ کردیم. سمت چپ تصاویر یکی از کادرها خالی ماند. همیشه به شوخی می گفت: این جای خالی را برای من نگه دارید تا بعد از شهادت عکس ام را بچسبانید.
چندی پیش آقا سید جلال فوت شد. هئیت امنا تصمیم گرفت که عکس این خادم اهل بیت(ع) را در همان جای خالی تابلوی شهدای مسجد بچسباند. مهدی خیلی از این موضوع ناراحت بود. می گفت: «اینجا جا قرار است تصویر من بخورد».
*شب تولدش به شهادت رسید
یکی از دوستان مشترک مان که با شهید ثامنی به سوریه رفته بود و مجروح شده و به ایران برگشته می گفت: مهدی با اینکه دوره اش تمام شد، تمایل داشت که باز هم بماند و در عملیات بعدی که در روز بیست و دو بهمن قرار بود برگزار شود شرکت کند. وی در همین عملیات و در روز بیست و سوم بهمن در شب تولدش به شهادت رسید. یکی دو شب قبل از عملیات رو کرد به من و گفت: شهرستان ورامین برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) تا حوالی خیرآباد و گل تپه شهید داده اما خود ورامین شهید نداده. ای کاش یکی از ما دو تا در این عملیات شهید شویم. و در شب تولدش خدا او را به آروزیش رساند.
*وجودش سراسر خیر بود
ماه رمضان و شب عید بحث تهیه و توزیع سبد برای ایتام را به اتفاق هم انجام می دادیم. این روزها جای خالی اش را بدجور حس می کنم و برای بچه ها عدم حضور آقا مهدی سخت است. وجودش سراسر خیر بود. چند باری به اتفاق خانواده به سفر رفتیم. مهدی به هر طریقی در بین شهرها و راه همه را متقاعد می کرد تا نماز را اول وقت بخوانند. و از همه مهم تر تمایل زیادی داشت تا نماز را در مسجد بخواند. اینکه پیکرش برنگشته برای خانواده اش خیلی سخت است. از خدا می خواهم پیکرش به کشور برگردد تا التیامی برای خانوادهاش شود.
*وصیت نامه
بسم الله الرحمن الرحیم
با عرض سلام محضر مبارک حضرت ولی عصر امام زمان (عج) و روح پرفتوح حضرت امام
خمینی (ره) و شهدای صدر اسلام تابه حال و مقام معظم رهبری و فرمانده کل قوا حضرت امام خامنه ای و خانواده و دوستان عزیزم.
حضور و توفیق اینجانب به این سرزمین امام زمان و خدمت کردن در این راه مقدس که یک اعلام حکم جهاد از جانب ولی امر مسلمین اعلام شده است بسیار خوشایندست. تقدیر چگونه باشد خدا می داند. ولی وظیفه و شرع را باید عمل نمود و این چند جمله را که در موضوعات مختلفی آن را بیان می دارم و به این مصحف می نگارم:
1 دوستان و همرزمان من سلام: آنچه از این خلقت به این حقیر اثبات شده این بود که هیچ چیز را بهتر از این ندیدم که دوستان، صداقت دینی داشته باشند و کاری به این ناملایماتی که اتفاق می افتد دربین افراد ، سازمان وجامعه نداشته باشند. ما باید سعی کنیم کار و وظیفه خود را به نحو احسن و آن طوری که وظیفه ما هست انجام دهیم. و سعی کنیم درحیطه کاری خود پیشرفت کنیم و یک فردی باشیم دارای معلومات عالی و بدانید که ما باید با کسب تجربه افرادی مفید باشیم برای حفظ و حراست ونگهداری اسلام.
برادران من خود را دست کم نگیرید. دنیا و ابرقدرتهای دنیا از لباس سبزما و اسم ما می
ترسند و آن هم بخاطر ایمان درون قلب شما دوستان است. خود را کوچک نشمارید. بدانیدکه ما الگویی همچون اباعبدلله الحسین و ابوالفضل العباس داریم. ما علی اکبر و علی اصغر داریم. این خاندان عصمت و طهارت از کودک شش ماهه برای ما الگو قرار دادند تا پیرمردی همچون حبیب ابن ظاهر. پس بدانید که ادامه دادن راهی همچون این بزرگواران راه به شهادت و رسیدن به معبود حقیقی است. براستی که صحبت و درد دل زیاد است ولی نه این حقیر مجال نوشتن دارم و نه اینجا دل و جان فرصتی می دهد که از کربلایی بودن دل کَند و آن را توصیف کرد. چند خواهش دارم:
یکی اینکه نماز اول وقت که گشایش از مشکلات است.
دوم صبر و تحمل.
سوم به یاد امام زمان باشیم.
در آخر از همه دوستان در خواست دارم که بنده را حلال کنند و اگر در فرصتی باعث آزرده شدن دل شما شدم از من بگذرید.
2 چند کلامی با دوستان و مسجدی های عزیز؛ با عرض سلام و صلوات حضور شما بزرگواران.
شب عملیات است همه دارند مهیا می شوند به نوع های مختلف ، یکی سلاح تمیز می کند، یکی خشاب پر می کند و دیگر کارها که فرصت بسیار کم است که خدمت شما بخواهم توضیح دهم.
حاج آقا افشار دوست عزیز و برو بچه های مسجد و پایگاه و دفتر نیکو کاری بدانید که کاری با قداست بالا در حد بهشتیان انجام می دهید از شما دوستان خواهش می کنم کار را جدی و به نحو احسن انجام دهید. تبعیض قائل نشوید. فعالیت های فرهنگی را بالا ببرید. درس ولایت شناسی و ولایت مداری را ترویج دهید. شخصیت آقا امام زمان و امام خامنه ای را خوب برای جوانان آموزش دهید. اینجا در این ساعت شب 22:30 دقیقه غوغایی است.
جوانان پاکی اینجا جمع شدند که به اذن و لب تر کردن ولی زمان خود که یک حکم جهاد برای جانِ بیست هزار شیعه در این سرزمین، که چهار سال است در محاصره کفر قرار دارند و ابو الفضل وار با غیرتی عظیم از ناموس خود تا امروز دفاع کرده اند. بدانید بعد از این عملیات نصرت و پیروزی قطعا نصیب اسلام است و حتما خنده بر لبان حضرت اقا گشوده می شود و شما به نحو احسن باید راه شهدای این عملیات که مدافع حرم نه، مدافع انقلاب اسلامی و مدافع حریم و بلاد امام زمان هستند را باید ادامه دهیم. ساخت و ساز مسجد را ادامه دهید با توکل به خدا جلو بروید و بدانید که حتما خیرین و بزرگوارانی هستند که با عنایت خدا کمک شما کنند اگر خواستید مراسمی بگیرید در قالب یاد واره باشد که نوعی فعالیت فرهنگی حساب شود.
هر ساله ماه محرم یادی از ما بکنید.
التماس دعا
همسر عزیزم
سلام، می دانم که از بالای منبر ها و مجالس روضه یک موضوعی را شنیده و درک کرده ای یک روز یک مادری با فرزندش در کوچه ای سیلی خورد و یک غلاف شمشیر به پهلویش خورد و یک روزی هم عده ای به درب خانه کوبیدند و بعد درب خانه را آتش زدند بعد آن همسر برای دفاع از اسلام و ولی زمان خودش و در آخر از شوهرش دفاع و مقاومت کرد و از آن مادر، دختری به نام زینب متولد شد که برای دفاع از اسلام به همراه برادرش حج را نیمه تمام گذاشت و به سوی سرزمینِ وداع خود و برادر، حرکت کرد و آن خواهر با الگو قرار دادن مادری که خطبه فدک را خواند در کاخ یزید چنان رجز خوانی کرد که ستون های آن به لرزه در آمد و برای دفاع از برادر و دفاع از اسلام سر بریده برادر و شهید شدن سقای دشت کربلا و فرزندان و برادر زاده های خود را دید و به خاطر این فداکاری هایی که برای اسلام انجام داد امروز یک عده جوان معتقد و مقید که به اذن ولی زمان خود آماده اند تا این گنبد و بارگاه و مضجع شریف آن خانم محترم و سه ساله حضرت ابا عبدلله از دست یزیدیان زمان (کفار) نجات دهند. همسرم، می خواهم الگوی رفتاری این مادر و دختر را در زندگی اصل و سرلوحه کار های خود قرار دهی .خواهش می کنم برای انجام هر کاری، دفاع از اسلام و ارزش های دینی و مذهبی و اسلامی را مد نظر قرار بده.
فاطمه سلمای عزیز مرا ببوس و بگو که پدر برای تو جان می داد و وجود این نعمت الهی در زندگی ما یک تغییر و برکت اساسی را حاصل کرد .محجوب و عالمه تربیتش کن. می خواهم که یک فرد موثر برای اسلام و نشر ارزش های اسلامی باشد. مراسم دعای ندبه مسجد را جزو افرادی که بانی می شوند باش. به هیچ وجه از شهادت من ناراحت نباش و لباس سیاه هیچ کس به تن نکند چنان با قدرت باش که مشت محکمی بر تمام کفر باشد. اگر شرایطی مهیا شد حتما بگو هماهنگ کنند فاطمه سلمای بابا را دست بوس حضرت آقا ببرند و فاطمه سلمای بابا تا به حال سر مزار شهدا و بابا نرفته است حتما ببرش اگر روزی جنازه من را آوردند حتما بذار یک بوسه بر روی من، فاطمه ی بابا بزند.
ما و مجنون همسفر بودیم در صحرای عشق او به مقصد ها رسید و ما هنوز آواره ایم
هشدار مرید راه فانی نشویم بیهوده اسیر زندگانی نشویم. حیف است که در مکتب قرآن مجید پوسیده شویم و جاودانی نشویم.