بنام خدا
اگر می خواهید خادم خدا باشید...
چه افتخار بزرگ و چه بزرگ موهبتی است واسطه خیر شدن و فرشته نجات نام گرفتن، آن هم در هیاهوی خودخواهی و خودبینی های مولود عصر یخ زده ماشینی امروز...
روز و هفته و ماه و سال می گذرد و ما اصلاً حواسمان نیست چطور عقربه های ساعت سرگردان و گیج از هم همه شلوغی دنیا می چرخند و می چرخند و می چرخند و به یک زمانی می رسند که آدم ها هم این سرگردانی را یکدفعه احساس می کنند و هول و ولای ساعتِ روی دیوار به جان آدم ها هم می افتد، آن لحظه را تحویل سال نام نهاده اند. لحظه از نو آغاز شدنِ گردش زمین به دور گوی طلایی رنگ و پر تلالو خورشید...
ما اسمش را هر چه بگذاریم باز هم برایمان عید است. عید یعنی آنچه آمدنش مهربانی و خوشحالی می آورد. عید یعنی حال من خوب است و حال تو خوبتر....
عید من عید توست یعنی قرار است باشد اگر رسم من انسانیت است و مرامم جوانمردی...
عید نوروز که می شود تب وتاب تحول شروع می شود و نبض شادی از سینه طبیعت و هر چه در آن است شنیده می شود. عید که می شود هوا خوب است و لبخندها جاری و بساط شادباش آن در هر خانه ای گسترده و بازار خریدها گرم و گرم تر...
ولی افسوس که باز هم غم و اندوه هر کجا دستش برسد یقه شادی را می چسبد و کوکش را ناکوک می کند، آن هم در دل کوچک و شیشه ای کودکی که از بدِ روزگار دست پدر یارای پر کردن دستان کوچکش را از آرزوهای کوچکترش ندارد و قلب مادر برای پرپر شدن رویاهای کودکانه او روزی هزار بار می میرد...
گفتن از حس و حال آن کودک و درد پنهان آن پدر و مادر نه آسان است و نه مفید. اگر فقط بگوییم و بشنویم و بعد هم در شلوغی دنیای خود فراموشش کنیم، چه ثمری دارد؟
من اگر برای لحظه ای عمیقاً رنج آن کودک را حس کنم شادی را سهم خود به تنهایی نمی دانم و در تقسیم آن ذره ای شک و تردید به خود راه نمی دهم.
ما وقتی بدانیم بخش اندکی از دارایی مان تمام دنیای او را کافی ست چرا دریغ کنیم؟
وقتی بدانیم شادیِ لحظه ای او چه لذت جاودانه ای به جان و روح ما می بخشد، چرا دریغ کنیم؟
وقتی بدانیم آن پدر و مادرِ بی تقصیری که دست سرنوشت به حکم قضا و قدر تیر فقر و نداری را به سمتشان نشانه گرفته است و از بخشش من و تو تنور دلشان چه اندازه گرم می شود، چرا دریغ کنیم؟
و باز وقتی بدانیم خالق ما و او یکی است و اگر من و تو امروز نعمتی داریم و او ندارد دلیلش تبعیض و بی عدالتی و هر چه که می توان اسمش را گذاشت نیست بلکه دلیلش آزمونی است که ما در آن قرار داریم و دانسته یا ندانسته در آن محک می خوریم، چرا دریغ کنیم؟
بد نیست این را هم بدانیم که اگر من و تو دریغ کنیم دیگری دستگیری خواهد کرد دنیا هیچ گاه از وجود آدم های مهربان خالی نمی شود و اویی که می بخشد و مهر می ورزد برنده آزمون است و این میان سر کسی بی کلاه می ماند که با تفکراتی همچون، با بخشش من که چیزی درست نمی شود و فقر از بین نمی رود و من که نباید تاوان فقر دیگری را بدهم و غیره و غیره، فقط فرصتی شاید تکرار نشدنی را از خود می گیریم و الا آن نیازمند که بی روزی نمی ماند و نزد پروردگارش حقش محفوظ است...
دست من و تو آنگاه که سهمش باز کردن گره شد معنایش این نیست کسی به ما نیاز دارد، شاید معنایش این باشد که تو درجایی برای رضایت خدا کاری کرده ای و مزد آن شده دستان گره گشا داشتن تو ... چه افتخار بزرگ و چه بزرگ موهبتی است واسطه خیر شدن و فرشته نجات نام گرفتن، آن هم در هیاهوی خودخواهی و خودبینی های مولود عصر یخ زده ماشینی امروز...
شاید بهتر باشد به روزهایی که می توانیم دستگیری کنیم به چشم یک فرصت برای به دست آوردن دل آن دلدار بی همتا، آن خالق بی نیاز نگاه کنیم. چرا که خالق ما خالق او نیز هست و اگر در توانش بوده ما را توانگر کند حتماً یقین بدان بی نیاز کردن آن نیازمند هم در ید قدرتش هست و چه بسا این اتفاقات فقط امتحانی باشد در میان مسیر زندگی مان و زمانی برای پیدا کردن خودمان و بیرون کشیدن روح و فطرت زلال ازلی مان از مرداب بی تفاوتی ها و خودبینی ها...
حتماً تجربه کرده ای که وقتی مهربانی می کنی بیشتر از اینکه فرد مقابلت خوشحال شود حال خودت خوب می شود و حس و حال کسی را پیدا می کنی که باخدا دستش توی یک کاسه است و مشغول روزی رسانی به مخلوقاتند. خدا صاحب نعمت است و تو وسیله ای برای رسانده آن به بندگان و چه زیباست حس همکاری باخدا... او ولی نعمت است و تو خادم حرمش...
خوش به حال من، خوش به حال تو اگر دست خدا را برای سهیم شدن در این توفیق بی نظیر رد نکنیم و بخواهیم که خادمش باشیم و فرمانبرداری مطیع باشیم برای همچون فرمانروایی که دلها محل حکمرانی اش است و جانها همه در خدمت او...
صدها فرشته بوسه بر آن دست می زنند
کز کار خلق یک گره بسته وا کند
منبع : بخش اجتماعی تبیان ، زهرا تعالی