يه خورده كه بزرگتر شدم كنار مادرم ميايستادم و بدون اينكه بتونم رمزهاي ارتباط با تو رو به خوبي به زبون بيارم، سجده و ركوع ميرفتم.
يه روز از مادرم پرسيدم اين كارهايي كه ميكند براي چيه؟
اون با چهره مهربونش به من گفت: من تو رو دوست دارم و به فكر تو هستم اما ممكنه بعضي وقتها ازت غافل بشم. اما يكي هست كه همهمون رو دوست داره و هميشه به فكر مونه و لحظهاي ما رو تنها نميذاره. و ما توي تموم لحظههامون ميتونيم صداش كنيم و ازش كمك بگيريم.
يادمه با حس كنجكاوي از مادر پرسيدم: اون كيه، ميشه اونو بهم نشون بدي مادر گفت: ما نميتونيم اونو آشكارا ببينيم، اما ميتونيم توي قلبامون اون رو احساس كنيم.
به مادر گفتم: يعني اون توي قلب من هم هست؟
مادر گفت: آره. اون با همه عظمتش توي قلب كوچيك تو هم هست.
گفتم: اون اسم نداره؟
مادر گفت: چرا عزيزم؟ اسم اون خداست.
و ادامه داد ... كه همه اين كارهايي هم كه ميكنيم براي اينه كه بتونيم اون طوري كه خودش خواسته باهاش حرف بزنيم.
اون روز متوجه همه حرفهاي مادر نشدم. فقط خوشحال بودم از اينكه توي قلبم يكي هست كه هر لحظه كه بخوام، ميتونم باهاش حرف بزنم. ميتون ازش كمك بگيرم. بعد از اون روز هر مشكلي كه برام پيش مياومد، ميرفتم يه جايي خلوت و تا ميتونستم ازش كمك ميخواستم.
وقتي كه مادربزرگم حالش بد ميشد، ميگفتم خدا جون اونو خوب كن. وقتي ميخواستم توي كارهاي خونه به مادر كمك كنم، ميرفتم و شروع به شستن ظرفها ميكردم و ميگفتم خدا جون كمكم كن كه بتونم ظرفها رو تميز بشويم و هيچ كدومشون رو نشكنم.
وقتي كه پام به مدرسه رسيد. بيشتر از هر زمان ديگري به سراغش ميرفتم. از همون نوشتن ”بابا آب داد“ گرفته تا امتحانهاي فيزيك، ديفرانسيل و ادبيات و ... يادمه براي اولين باري كه با مادرم براي خوندن نماز جماعت به مسجد رفتم، وقتي اون همه آدم رو ديدم، ناراحت شدم چون فكر ميكردم اگر اين همه آدم بخون با خدا حرف بزنن، اون وقت اون ديگر وقت نداره كه پيش من باشه و من ازش كمك بخوام.
وقتي اينو به مادر گفتم، اون گفت: خدا اونقدر وقت داره كه اگه تمام مردم دنيا باهاش حرف بزنن، بازم وقت براش ميمونه كه پيش تو باشه.
احساس اطمينان كردم از اينكه اون هيچ وقت منو رها نميكنه.
اما كم كم ياد گرفتم كه از اون فقط براي خودم چيزي رو نخوام. هر وقت فكر ميكنم ميتونم به كسي كمك كنم از خدام براي اون كمك ميخوام.
كم كم ياد گرفتم كه بايد از اون چيزي كه توي قلبم هست، به ديگران هديه كنم. ياد گرفتم كه خدا يعني اميد، همين كه بتونم لحظهاي ديگران رو اميدوار كنم يعني خدا رو توي قلبشون حاكم كردم.
وقتي كه بتونم اشكهاي كسي رو پاك كنم و بهش دلداري بدم، اون رو به زندگي اميدوارم كردم. فهميدم كه هميشه نبايد از خدا چيزي بخوام. گاهي وقتها هم لازمه براي سپاسگزاري از چيزهايي كه بهم داده، كاري رو بكنم كه اون دوست داره و خوشحال ميشه.
فهميدم كه خدا يعني عشق و اين عشق توي تمام قلبها هست.
به كوچك و بزرگ بودن يا پير و جوان بودن اون كاري نداره.
فهميدم كه اگه بتونم خدا رو هميشه توي قلبم نگه دارم و لحظهاي از يادش غافل نشم.
لياقت زندگي كردن رو دارم. ليافت دارم كه از تمام هديههاي آسموني اون بهرهمند بشم. ياد گرفتم كه اگه خداوند حاجت من رو برآورده نكرد، حتما صلاح من رو خواسته و نبايد از منبع اميد، نااميد بشم.
من چيزهاي زيادي درباره خدا ياد گرفتم. اما هميشه از اين همه محبت و بخشندگي اون در حيرتام از اين همه عظمت و روزي دهندگياش.
شايد الان اندكي از منظور امام علي (ع) رو درك ميكنم كه فرمودند: ”خدوندا بزرگترين افتخار من بندگي تو است.“
ما انسانها بايد افتخار كنيم از اينكه بنده خدايي هستيم كه حتي گنه كارترين انسانها اگر به درگاهش روي بيارند، اونها رو نااميد نميكنه. خدايي كه محبتش رو حتي از گياهان و حيوانات هم دريغ نكرده. خدايي كه اگر بهش توكل كنيم، انسان رو اونقدر از عشق و كمال لبريز ميكنه، كه مفهوم سجده فرشتگان در برابر انسان رو به روشني ميتونيم درك كنيم. خدايي كه اگر ساعتها از يادش غافل باشي و لحظهاي به سراغش بري، چنان تو رو با محبت خودش شرمنده ميكنه كه گويي سالهاست حتي براي لحظهاي از يادش غافل نبودي.
اما جاي تعجب اينجاست كه بعضي از ما آدمها با دونستن همه اينها باز هم به عهدهاييكه با خدامون بستيم، پشت پا ميزنيم. مگه اين لحظههاي به ياد موندني ارتباط با خدا چند بار توي زندگيمون پيش ميآد؟ ممكنه همين ارتباط امروزمون با خدا، آخرين لحظهاي باشه كه داريم سپري ميكنيم.
چه خوبه كه تك تك لحظههاي سرشار از عشق الهي بودن رو قدر بدونيم. براي لحظهاي با خدا بودن بايد فرصتها رو غنيمت بدونيم. و هنگام ملاقات با اون لباسي از بيريايي بر تن كنيم و چشماني پر وسعت براي ديدن داشته باشيم و قلبي آكنده از عشق به او.
بار الها براي لحظههايي كه بي ياد تو سپري شد، ما را ببخش.
خدايا ما را ببخش به خاطر قولهايي كه به تو داريم و به آنها عمل نكرديم.
پروردگارا تو را سوگند ميدهيم به تمام قطرههاي باراني كه از آسمان نثار زمين كردهاي و همچنين تمام قطرههايي كه منتظر رهسپار شدن به زمين هستند، ما را ببخش.
خدايا ما را ببخش و به ما لياقت بده كه لحظههايمان را سرشار از ياد تو باشيم.
منبع: فاطمه فرجامي - مجله موفقیت