چند روزی بود که امام حسین(ع) حجّش را تمام کرده و دعوت کوفیان را لبیک گفته بودند. در مسیر مکه به عراق، رسیده بودند به منطقه حاجر.
در حاجر بود که امام(ع) قیس بن مُسهِر صیداوی را همراه نامه ای به طرف اهل كوفه فرستادند. امام حسین(ع) در نامه این طور نوشته بودند:
«بسم الله الرحمن الرحيم؛ از طرف حسين بن على به برادران مؤمن و مسلمانش. سلام عليكم، حمد و سپاس مىكنم خدايى را كه الهى جز او نيست، امّا بعد، نامه مسلم بن عقيل به من رسيد، كه از حسن نيت و اجتماعتان در يارى رساندن به ما و مطالبهی حق ما خبر مىداد. از خدا مىخواهم كار را برايمان آسان و نيكو گرداند به خاطر اين نصرت و يارى، أجر عظيمى نصيب تان كند، روز سه شنبه هشتم ذى الحجّه [يوم التروية] به طرف شما حركت كردم؛ پس وقتی فرستاده ام نزدتان آمد، در كارتان سرعت و اهتمام بورزيد كه من ان شاء الله در همين روزها بر شما وارد خواهم شد، و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته».
گرد و خاک از زیر سم اسب «قیس بن مُسهِر» به این سو و آن سو می ریخت و او خوب می تاخت تا زودتر پیام مولایش را به کوفیان برساند؛ امّا در «قادسیه»، او را شناختند و دستگیرش کردند.
حالا «قیس» دست بسته نزد «عبیدالله بن زیاد» ایستاده بود و عبیدالله در حالی که دندان هایش را به هم می فشرد، به او چپ چپ نگاه کرد و گفت: تنها راه بخشش تو یک چیز است، روی بام قصر می روی و به دروغگو پسر دروغگو [منظورش امام حسين(ع) بود] فحش و ناسزا بگو.
«قیس» سکوت کرد. نگهبان او را کشان کشان از پله ها بالا برد. «قیس» صدایش را صاف کرد و گفت: «اى مردم! اين حسين بن على -بهترين خلق خدا- پسر فاطمه دختر رسول الله است كه به سوى شما مىآيد و من فرستاده ی او هستم، در حاجر از او جدا شدهام، دعوتش را اجابت كنيد.»
سپس او «عبيد الله بن زياد» و پدرش را لعنت كرد و براى على (عليه السّلام) طلب رحمت نمود.
صدای با صلابت «قیس بن مُسهِر» به گوش «عبیدالله» رسید. او که دیگر تاب تحمّل سخنان «قیس» را نداشت، فریادی کشید و دستور داد تا «قیس» را از بالای قصر به پایین پرتاب کنند.
حالا بدن بی جان «قیس» روی زمین افتاده بود و او راهی بهشت شده بود.
منبع: نخستين گزارش مستند از نهضت عاشورا، ترجمه وقعة الطف، ابو مخنف كوفى، لوط بن يحيى، مترجم: جواد سلیمانی،ص: 98